1404/02/28
بسم الله الرحمن الرحیم
/ حجیت خبر واحد/اصول
موضوع: اصول / حجیت خبر واحد/
پیشگفتار
در تنبیه دوم از تنبیهات حجیت خبر واحد به موضوعی پرداختیم که تاکنون حدود ده مسئله در آن موضوع به صورت فهرستوار و به ترتیب و تدریج متعرض شدیم.
اصل موضوع آن بود که ورود گزارههای توصیفی و جملههای خبریه در قرآن و متون دینی چه وجهی و جایگاهی و چه ابعاد و دلالاتی دارد. این بحث کلی بود که اینجا مطرح شد با قطع نظر از ظنی بودن، جملههای خبریه چه جایگاهی در قرآن کریم دارد؟
جمعبندی
در جمعبندی عرض کردیم آنچه از اخبارات در قرآن کریم و نصوص دینی وارد شده است؛
نتیجه اول
اولاً زبان واقعنما است و لغت رمزی و زبان رمزی نیست الا اینکه در جایی شاهدی باشد. اصل این است که این واقع را نشان میدهد و واقع را با همین ظاهری که استفاده میکنیم نشان میدهد. دو سه نکته بود که گفتیم اصل همینها است، واقعنما است و به همین شکل ظواهر خود واقعنما است.
نتیجه دوم
این بود که نسبت ما با این جملههای خبریه چیست؟
گفتیم این نکته خاص موجب شده است که اینها جنبه شرعی و خبری پیدا بکند و آن این است که در ارتباط با اینها امور به تکالیفی هستیم. این هم مسئله دوم.
پس اولاً این گزارههای توصیفی و جملههای خبریه وارد در قرآن و نصوص دینی، جملههای حاکی از نفس الامر و واقع هستند و رمزی و نمادین و سمبلیک، نیستند و واقعنما هستند و حقایقی را نشان میدهد و جملههایی است که در معرض صدق و کذب است و ما چون با استدلالات مخبر به این را صادق میدانیم، اینها را جملههای خبریه صادقه میدانیم که رمزی هم نیست.
نتیجه دوم هم این بود که ما و اینها نسبتی داریم، برای اینکه توجه به اینها و اخبار از اینها در متن دینی از موضع هدایتگری است در این موضع باید من نسبت به اینها یک نسبتی برقرار کنم، گفتیم در این نسبتی که تأمینکننده آن وجه هدایتگری دین و نص دینی و قرآن کریم است؛ اینها است و آگاهی به اینها این نرخ ثابت آن، استحباب است.
۱- آگاهی نسبت به اینها.
ایمان به اینها
و کشف مضامین اینها
اینکه کسی تلاش بکند که ببیند چه میگوید اینها دو سه مطلبی است که استحباب عام ندبی دارد و ترجیح میدادیم بگوییم این امر ندبی، مولوی است، نفسی است و سایه بر همه این متون افکنده است. از مجموعه مباحث تا اینجا این دو جمعبندی بود.
تکمله بحث
نکتهای که قبلاً هم گفتیم این بود که اگر استدلالی که چیدیم و جلو آمدیم بیشتر از ندب را نمیتوانستیم استفاده بکنیم که اینها را که آورده است در هدایت من اثر دارد، تأثیر در هدایت حداقل ندب است بیش از آن دلیل میخواهد که البته خیلی جاها دلیل وجود دارد. آن را قبول داریم میگوییم آنکه من با منطق عقلی و مواجه هستم با این اخبارات میتوانم انتاج کنم این است که این راجح است. شناخت اینها، ایمان به اینها راجح است.
این از منظر این دلیل عام بود.
اما قبلاً عرض کردیم این مسئله ادله دیگری هم دارد، آن ادله هم مطلقاتی دارد که ندب فهم قرآن، تفسیر قرآن، کشف معانی قرآن و آگاهی به آنها را میفهماند هم ایمان به آنها را میرساند.
آن ادله در میان آنها ادلهای وجود دارد که نسبت به یک اموری التزام دارد، ایمان به خدا، ایمان به معاد، الزام را میرساند.
و بالاتر از این ادلهای وجود دارد که الزام تکلیفی را میرساند و آثار وضعی را بر آن مترتب میکند میگوید این که شد، واجب است ایمان به خدا و رسول و معاد و این مستوجب و موضوعی برای طهارت و احکام وضعی میشود و اگر نباشد موجب ارتداد و احکام وضعی دیگری میشود.
اینها همه شدنی است که ادله هم دارد، منتهی آن اطلاقی که هست از خود متن هیچ دلیل لفظی هم نداشتیم میگفتیم طرح اینها در کتابی که وضع للناس دو سه حکم فقهی استفاده میکنیم، از آن یک ندب میتوانیم استفاده بکنیم، رجحان میتوانیم استفاده بکنیم.
فراتر از آن با ادله نوع دوم است، ادله لفظی است که در قرآن و روایات آمده است و ما را به فهم آنها، آگاهی به معارف دین دعوت کرده است و میگوید در جاهایی این لازم است.
و گفتیم آن حکم ندب، کار به ابتلا ندارد و الا اگر مبتلابه باشد تابع امر مبتلا به است، گاهی ندب و گاهی واجب است.
اما آن یک نفسی علی الاطلاق بود که کسی معارف دین را بشناسد، این ندب مطلق است.
اگر امر مورد ابتلا قرار گرفت و این مقدمه واجبی بود این واجب میشود یا اگر ادله لفظی مستقل وجود داشت که میگوید اینها واجب است یا حتی بالاتر از وجوب آثار وضعی دیگری بر آن مترتب میکند، آن را ملاک اسلام و کفر قرار میدهد و آن هم موضوع برای احکام متعدد قرار میدهد، البته آنها هم راه باز است و ادلهای هم وجود دارد.
به این دلیل است که اصول اعتقادی که گفته میشود یعنی اصولی که اعتقاد به آنها واجب است، آن اصول اعتقادی میشود حال بین آنها ممکن است چیزی باشد منشأ اسلام و کفر بشود و یا چیزی باشد که منشأ اسلام و کفر نشود.
اما آن اعتقادات و آگاهیهایی که منشأ احکام الزامی نیست، الزام روی آن نیامده است، یا الزام به آن نحو خاص نیامده است آن جزء اصول اعتقادی نیست. اینها در واقع فروع اعتقادی میشود، فروع آگاهی و علم و اعتقاد.
در اصول هم دو قسم است؛ آنجا که شناخت یا ایمان واجب است ولی بر آن مرزبندی اسلام و کفر نمیشود. مثال امامت است، میگوییم باید به امامت اعتقاد داشت، بسیار هم مهم است اما در مرزبندی احکام ظاهری آن ملاک قرار داده نشده است.
خلاصه بحث
سه مرحله قرار داده شده است؛
۱- علم و باور به عموم معارف اسلام از جمله اخبارها، این مستحب و راجح علی الاطلاق نفسی است که این گاهی ممکن است واجب هم بشود.
برخی از اعتقادات هست که علم و اعتقاد به آنها واجب است ولی ملاک جدایی مسلمان و کافر نمیشود مرز اسلام و کفر را تعیین نمیکند. فقط ایمان را تعیین میکند.
آن است که اعتقاد و علم به آنها واجب است و ملاک اسلام قرار میگیرد به حیثی که اگر آن نباشد از دایره اسلام بیرون میرود. این نوع سوم است و اینها باهم فرق دارد.
اما آن امر اول بر همه معارف دین سایه افکنده است.
نکته مزید
این است که نسبت به عموم معارف هم دو نوع استحباب در دو درجه هست؛
۱- این است که علی الاجمال آن را بپذیرد، ممکن است آن در یک درجه واجب هم باشد که باید ما انزل الله را بپذیرد. اجمال آن حتی ممکن است گفته شود که واجب است اما تفصیل آن را میگفتیم ندبی است،
این هم نکتهای است که بین اجمال و تفصیل را تفاوت میگذاشتیم.
این مجموعه نکات مهمی است که تا اینجا اشاره کردیم که در بحثهای آینده هم اثر دارد ضمن اینکه مستقلاً هم اینها مباحث جدی و اساسی بود.
بحث تکمیلی
این است که قرآن در موارد زیاد ما را به شناخت طبیعت و توجه به این امور طبیعی و تکوینی که در عالم محقق میشود دعوت کرده است و این از ویژگیهای قرآن است، در صدها آیات قرآن انواع تحولات و تطورات عالم طبیعت از مسائل مربوط به انسان و جنین و شکلگیری او و تولد او تا تغییر و تحولی که در زمین و آسمان و فصول و امثال این انجام میشود اشاره کرده است و ما را به شناخت اینها فرا خوانده است.
در اینجا چند سؤال وجود دارد که به آن توجه میکنیم؛
نکته اول
این است که این دعوت در مواردی به طور تفصیلی انجام شده است، ﴿أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾[1] ﴿تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ﴾[2] ، سخر الجبال، موارد خاص را بیان کرده است و خیلی از پدیدهها را هم ذکر نکرده است، خیلی از پدیدههایی که بعدها علم کشف کرده است، حتی چیزهایی که آن زمان هم بوده است ولی در لسان قرآن به طور تفصیل نیامده است.
ما دعوت به شناخت آنها هم هستیم؟ به هر شکلی که بعد خواهیم گفت که چه نوع دعوتی هست، ولی دعوت فیالجمله وجود دارد ترحیز و ترغیب و بعث به شناخت این پدیدههای طبیعی انجام شده است.
برخی از اینها با یک فهرست دقیق و مشخص نام برده شده است و برخی هم به این شکل دقیق و مشخص نام برده نشده است.
اینجا از نظر فقهی مأمور هستیم، (به هر نوع که تفسیر بکنیم) به شناخت همه آنچه در این عالم تکوین و طبیعت است یا مأمور به خصوص آنچه در قرآن تفصیلاً نام برده شده است؟
این پاسخ روشنی دارد و آن این است که از لحاظ فقهی ما مأمور شناخت همه مظاهر عالم خلقت و تکوین هستیم، در پاسخ به این سؤال، یعنی آن بعث و تحریض نسبیت به شناخت همه عالم است، از آنچه آشکار و نهان است در واقع یک تحریض عمومی به علماندوزی و تحقیق و دانشاندوزی و شناخت عالم طبیعت به معنای عام حتماً در شریعت وجود دارد.
چند دلیل
دلیل اول
اگر هیچ عموم و اطلاقی هم نباشد بعید نیست کسی بگوید الغاء خصوصیتی میشود وقتی میگوید ﴿أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾، آیا الی البقر کیف خلقت نیست؟ الی چیز دیگری کیف خلقت نیست. این یک نمونه است و همیشه به دلایلی نمونه گفته میشود، ولی واقعاً عرف یک وجه مشترکی بین آن و سایر آن مخلوقات میبیند و الغاء خصوصیت میکند
این یک جهت که در این الغاء خصوصیت منعی وجود ندارد.
دلیل دوم
این است که در خود قرآن مطلقات و عموماتی وجود دارد، سوره یونس، آیه ۱۰۱، ﴿قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نگاه کنید در این آسمانها و زمین است
آسمانی هم که در قرآن آمده است، چند اطلاق دارد ولی یک اطلاق این است که هر چه در جهان طبیعت هست، آن جزء سماوات است. با همان پیشرفتی که علم پیدا کرده است و هفده هجده میلیون سال نوری که میگوید همه اینها سماوات است و مقابل ارض است. حالا اگر کسی به کرده مریخ رفت، سماوات او کره زمین هم جزء سماوات او میشود. ممکن است کسی بگوید سماوات را که میگوید ارض را هم بگیرد و اگر هم نگیرد این نسبی است. برای کسی است که در زمین است، اگر در مریخ زندگی میکردیم، ارض آنجایی بود که زندگی میکنیم و سماوات هم یعنی این افلاک و جهان پهناور بینهایت. این اطلاق است.
﴿وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[3] ، اینجا غیرمستقیم ارجاع میدهد، بعضی مثال میزند، اختلاف السنتکم، الوانکم یک جملهای هم اول آن هست که من آیاته خلق السماوات و الارض که سماوات و ارض که میگوید، یک اطلاق وسیعی دارد
آیا تمام ذراتی که در اینها هست، را میگوید یا کلیت اینها که شناخته شده است را میگوید؟ آن هر دو را میگیرد.
آیه قبلی دارد ﴿مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾، آن میگوید آن که در آسمانها و زمین است، در زمین و در آسمانها هر چه باشد، در هر عمقی که رفته شود، داخل این است و مشمول این میشود
دومی هم میگوید ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾[4] دو احتمال دارد که خلق السماوات که میگوید بما فیه اشیاء یا کلیت خو آن کره و آن سیاهچال و هر چه باشد.
میگوییم این دعوت قرآن به شناخت طبیعت هر جور که معنا بکنید، این اختصاص به پدیدههای ذکر شده است یا همه چیز را میگیرد؟ عرض کردیم همه چیز را میگیرد،
اولاً لالغاء خصوصیت و ثانیاً اطلاقات و عموماتی وجود دارد که آن را هم جزء آیات قرار داده است و همه آنچه ما را به تأمل در آیات میکند این را هم میگیرد. ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ﴾[5] این آیاتنا فی الافاق یک اطلاق دارد و جاهای دیگر هم دعوت به تأمل در آیات و فهم آیات و کشف آیات.
و همینطور ﴿إِنَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[6]
﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ﴾[7]
﴿وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[8]
و آیات دیگری هم هست.
پس بنابراین دعوت قرآن به تأمل در پدیدههای خاص، این خصوصیتی ندارد، دعوت به تأمل در همه پدیدهها و جهان هستی است
مطلب دوم
این است که این دعوت عام که استحباب را افاده میکند، هیچکدام از ادله اینجور نیست که الزام فهمیده بشود جز در مواردی که مثل افلا ینظرون که شاید آنها هم قرائنی داشته باشد که استحباب دارد مگر جایی که با عنوان دیگری شناخت خدا بر اینها متوقف بشود و الا ممکن متوقف نباشد و اینها استحباب دارد و الا ممکن است کسی با برهان صدیقین وجود خدا را اثبات بکند و کار به اینها ندارد. اصلاً نگاه به اینها را کافی در اثبات خدا نمیداند و لذا یک ندبی هم هست که اینها را بشنا
اما سؤال و مطلب دوم این است که این شناختی که مورد تحریض و ترغیب قرار گرفته است، یک شناخت وجوب مطلق است و مشروط و مقید و محدود به قیدی؟
تصویر اول
ممکن است کسی بگوید این وجوب یا ندب، این رجحان، رجحان مشروط و مقید است، شناخت اینها از منظر اینکه خدا را نشان میدهد، اصلاً شناختی مطلوب است که خدا را نشان بدهد و الا همینجوری در آزمایشگاه تحقیق میکند، ملحد است، یا غافل از این ارتباطات است، این مشمول دعوتها و ترغیبها نیست.
دید آیوی این است، قرآن که میگوید اینها را کشف کن، بشناس، استحباب اینها، رجحانی که مدنظر قرآن کریم است در این چارچوب است، مشروط به این است این نگاه را به تو بدهد، به این نگاه منتهی بشود، با این نگاه تلاش علمی انجام بشود.
ارزش اینها در حد مقدمه آن است و مقدمه هم وقتی ارزش دارد که به آنجا برسد، ارزش مستقل ندارد اگر هم داشته باشد، وقتی به آنجا برساند ارزش دارد.
آیا اینها مشروط است به شرط متأخر، یعنی استحباب و رجحان شناخت این طبیعت و کشف زوایای پیچیدهای که در طبیعت هست، استحباب آن مشروط به شرط متأخر یا مقارن است، یک وقتی است که این را آیوی ببیند. آن وقت مستحب است.
کشف و شناخت و توجه به آنها مستحب است منتهی مستحب مشروط.
تصویر دوم
این است که کسی بگوید اینها مقدمه است و اصلاً روی اینها استحباب نفسی وجود ندارد و استحباب غیری است و آنچه مستحب است و یا راجح است آن توجه به خداست. رسیدن به خداست، اعتقاد و باور به خداست، اگر این نگاه شما را به آنجا برساند یک مقدمهای است. همان برهان نظم است از باب اینکه شما را به خدا متوجه میکند. عالم میکند یا متوجه خدا میکند.
علم به خدا و ایمان میآورد یا متذکر به خدا میکند از این منظر این باید دید.
لذا شناخت اینها آنگاه ارزش غیری دارد که به آن نتیجه برسد و با آن شکل بشود.
تصویر سوم
این است که کل این آیات که میگوید اینها را بفهمید و بشناسید، اصلاً چه میگوید؟ کل این آیات میگوید نگاه ربطی به اینها داشته باشید، این کلاً فرق کرد نمیگوید اینها را بشناسید، اینها مقابل چشم انسان است، یا به طور طبیعی هم نیست اگر کشف شد به شما خواهند گفت که در این اتم چه خبرها است. قرآن به اینها کار ندارد. میگوید اینها که کشف شده است و در چشم شما هست، در معرض دانش شما قرار گرفته است، میگویم دقت کن این ربط به خدا دارد.
میگوید او را ببین در اینجا، کل اینها کنایه از رجحان ذیالمقدمه است، نه اینکه بیان رجحان مقدمه است و بگوییم غیری است اینها غیری است ولی غیری را قرآن نمیگوید، قرآن نفسی ذیالمقدمه را میگوید.
﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ﴾[9] و آن تأکیدی که بر این رویت آیوی و نشانهای در قرآن حس میشود، این کمک میکند که تمام این جاهایی که میگوید ﴿أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ﴾[10] ، تمام این موارد در واقع کنایه است و اشاره است و متمرکز بر امر ذیالمقدمه است، یعنی میگوید تو خدا را در اینجا ببین.
آیات میگوید من را ببین، آن مطلوبیت دارد و این آیات خطابش رجحان غیری کشف و علم و شناخت نیست، میگوید کشف را کار ندارم، همین که کشف شده است و همین که کشف میشود، آن را خدایی ببین و بدان که از جای دیگری ناشی است. این هم تقریر سوم.