< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد احمد عابدی

98/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تبیین معنای قضیه شرطیه

 

مقـدمـه: کلام در باب واجب مطلق و واجب مشروط بود. به مناسبت این که شیخ انصاری فرمود همیشه شرط یا قید به ماده کلام میخورد (دون الهیئت) به بیان دیگر وجوب واجب مشروط، بی قید و شرط و مطلق است و متعلق وجوب قید دارد، به اینجا رسیدیدم که توضیثح دهیم قضیه شرطیه به چه معناست. این که گفته می شود ان جائک زید فاکرمه، این جمله شرطیه به چه معناست؟

 

تبیین معنای قضیه شرطیه: وقتی گفته میشود "ان جائک زیدٌ فأکرمه"، گاهی این در ادبیات بحث میشود و گاهی در منطق بحث میشود. در منطق قضیه شرطیه این بود که آن چیزی است که یک مقدم و یک تالی دارد. در منطق قضیه شرطیه، یعنی تلازم بین مقدم ئ تالی. یعنی مقدم ئ تالی لازم و ملزوم یکدیگر هستند. این تلازم یا تعلیق یک جمله بر جمله دیگر، شرط نامیده میشود.

در ادبیات معنای جمله شرطیه اینست که شرط قید برای موضوع است و متکلم میگوید حکم در این قضیه، روی موضوع میرود با این شرط. وقتی ادبیات جملهی شرطی را این گونه معنا میکند، میگوید حکم روی موضوع میرود، در صورتی که موضوع این قید را داشته باشد. معنای کلام اینست که قضیهی شرطیه برگشت به قضیهی حملیه دارد و این حملیه هم باید قضیهی حقیقیه باشد. علت این که در اصول فقه از قضیه حقیقیه میشود اینست که چون شرط را ادبی معنا میکنند به جمله حقیقیه میرسیم. فلذا قضیه شرطیه حکم دارد، بر خلاف آن که در منطق گفته میشود قضیه شرطیه حکم ندارد و صدق و کذب هم ندارد.

قضیه حقیقیه یعنی آن چیزی که موضوعش فرضی است. زید اگر فرض شود که جائی (آمدنی) است، حکمش هم اکرام است.

 

بررسی نظر شیخ و آخوند: با عنایت به این مطالب که از ادبیات به دست میآید، میخواهیم ببینیم نظر آخوند که میفرماید شرط به هیئت بر میگردد و نظر شیخ که شرط به ماده بر میگردد، کدام یک درست است؟

شیخ و آخوند هر دو قبول دارند چیزی که جزئی است قابل اطلاق و تقیید نیست. یعنی امر جزئی قابل تضییق نیست و قید نمیپذیرد. اگر معنای قضیه شرطیه، تعلیق یا تلازم باشد (که همان معنای منطقی است) در این صورت روشن است که نمیتوانیم برای قضیه شرطیه قید بیاوریم. زیرا تعلیق یا تلازم با این که اسم هستند، اما از حرف فهمیده میشوند (مانند ظرفیت که اسم است اما از حرف مانند "فی" فهمیده میشود در اینجا ظرفیت معنای حرفی است و قابل تقیید نیست زیرا به معنای حرفی نمیشود قید زد.) خود تعلیق یا تلازم از ربط این دو جمله (مقدم و تالی) فهمیده میشود. ربط دو جمله نیز یا از "إن" فهمیده میشود که حرف است یا این که خود این جمله تالی بر جمله مقدم بار میشود. این اسناد از معنای حرفی فهمیده میشود.

بنابراین تعلیق و تلازم معنای حرفی هستند و بلکه بالاتر وقتی دو جمله کامل مانند (کلما کانت شمس طالعه) و (النهار موجود) تالی و مقدم شوند، معنایش این است که ربط و پیوند این دو جمله یک معنای حرفی است. وقتی هم چیزی معنای حرفی بود، به نظر شیخ امر جزئی است و امر جطئی قابل اطلاق و تقیید نیست.

مگر این که کسی بگوید درست است جملهی شرطیه مشتمل بر دو معنای حرفی است و معنای حرفی قابل قید نیست، اما بعضیها حروف را به معنی روابط معنا میکنند. حرف را ربط دو جمله معنا میکنند و ربط با این که معنای حرفی است اما مردد بین وجود و عدم است، یعنی ربط یا هست و یا نیست. و وجود خارجی قابل اطلاق و تقیید نیست اما قابل ربط هست.

علت هم اینست که در فلسفه همهی "ما سوی الله" را ربط به خداوند میگویند. "ما سوی الله" وجود دارد و در عین حال ربط است. یعنی هم معنای حرفی است و هم عین ربط است. البته در جای دیگر ربط باید بین دو شیئ باشد (یعنی دو شیئ با ربط، سه چیز میشود.) اما "ما سوی الله" دو چیز است و آن این که هر چیزی خودش ربط به خدا است. به این اضافهی اشراقی گفته میشود. با عنایت به این توضیحات، قضیه شرطیه از نظر ادبی حکم دارد و چیزی که حکم دارد، صدق و کذب در آن است و هر چیزی که صدق و کذب دارد و حکم دارد قضیهی حملیه میشود.

 

قضیه سالبه: قضیهی سالبه (مانند زید لیس بقائم) هم در بهترین حالت، اصلا قضیه نیست. زیرا قضیه باید حکم کند و اینجا اصلا حکمی نیست. اگر هم بگوییم حکم به نایستادن زید کردیم که این هم سالبه نیست و قضیهی موجبهی معدوله المحمول است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo