< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد احمد عابدی

96/10/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استعمال لفظ در معنای مجاز

 

مقدمه

بحث در این باره بود که ایا استعمال لفظ و ارادهی نوع، صنف و یا مثل و یا خود لفظ جایز است یا خیر. یعنی یک کلمه را بگوییم، بعد مراد خود این کلمه باشد و معنای آن مد نظر نباشد، به عنوان نمونه گفته می شود زیدٌ لفظُ، در این جا معنا وجود ندارد و خود لفظ ز ی د مد نظر است. با وجود کثرت این بحث در کتب اصولی، تا الان هیچ یک از اصولیون متعرض ثمره و فواید و یا حتی مثال شرعی برای آن نشده است. زمخشری در مورد استعمال لفظ و ارادهی شخص خود لفظ، در تفسیر کشاف ذیل آیات 11 و 13 سورهی بقره چنین آورده است:

﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَاتُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾[1]

﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ"﴾[2]

قیل فعل مجهول است و نایب فاعل میخواهد (نایب فاعل مسندالیه است و جمله نیز هرگز نمیتواند نایب فاعل واقع شود.) نوع مفسرین متوجه اصل اشکال موجود در این آیات نشدهاند، زمخشری در صفحه 64 جلد 1 تفسیر کشاف در این باره ضمن یک اشکال و پاسخ اشکال آورده است:

فَاِن قلت: "کيف صح أن يسند «قيل» إلى «لا تفسدوا، و آمِنوا» و إسناد الفعل إلى الفعل مما لا يصح؟!"

چگونه میتوان فعل مجهول "قیل" به "لاتفسدوا" و "آمِنوا" نسبت داده شود؟ یعنی چگونه میتوان "لاتفسدوا" و "آمِنوا" مسندٌالیه و نایب فاعل واقع شود و به تبع آن "قیل" مسند واقع شود؟ فعل را هم که نمیتوان به فعل نسبت داد، "قیل" و "لاتفسدوا" و "آمِنوا" هم که هر سه فعل هستند.

قلت: "ألذی لایصح، هو اسناد الفعل الی معنی الفعل، و هذا اسنادٌ الی لفظه، کأنه قیل: واذا قیل لهم هذا القول و هذا الکلام؛ نحو قولک: الفُ ضربُ من ثلاله احرفٍ و منه: زعموا مَطِيَهِ الكذب "

آن که غلط است این که فعل را به فعل نسبت بدهیم و مقصود این فعل در معنا به کار رفته باشد، در حالی که ما در اینجا ما "قیل" را به لفظ "لاتفسدوا" و لفظ "آمنوا" نسبت میدهیم. (در اینجا منظور از آمِنوا، ایمان بیاوید نیست، بلکه مراد لفظ آمِنوا است، یعنی "اذا قیل لهم این کلمه و لفظ آمِنوا" مد نظر است) فلذا لفظ آمِنوا که فاقد معنی میباشد و تنها لفظ صِرف میباشد، نایب فاعل است. مانند این که گفته شود الف یکی از سه حرفیها است. (الف که یک حرف واحد است چگونه میتواند سه حرفی باشد؟ مشخص می شود خود لفظ الف با قطع نظر از معنای حرفیِ الف مد نظر است.) مانند این که هر دروغگویی سوار کلمهی زعم میشود. (شخصی که میخواهد حرف دروغی بگوید و گیر هم نیفتد، میگوید برداشت من و یا استنباط من این است که فلان و بهمان. و با این کلمه، خود را از بازخواست نجات می دهد، چون مدعی است که من استنباط خودم را بیان نمودهام.) و همین کلمهی زعموا مد نظر است، و پیامبر(ص) خود کلمهی زعموا را مد نظر قرار داده است.

این که در کفایه مرحوم آخوند این مطالب را میآورد، لفظ استعمال شود وارادهی خود لفظ شود مانند آیات فوق الذکر، اشکالی که به ذهن میرسد این است که اگر این موارد استعمال باشد، لازمه اش این خواهد بود که تمام مهملات را مستعمل حساب کنیم. به عنوان نمونه "دِیض" یک مهمل و بی معنی است، حال اگر بگوییم "دیضٌ لفظٌ"، در اینجا آن مهمل را به عنوان مبتدا و مسندالیه استعمال نمودهایم.

همیشه در ادبیات گفته شده است اسم مسندالیه واقع می شود فعل و حرف مسندالیه واقع نمیشوند بعباره اخری اسم مبتدا و فاعل و نایب فاعل واقع می شود، مراد ادبا نیز این است که یک حصر حقیقی داریم و یک حصر اضافی، به عنوان نمونه وقتی گفته می شود: تنها فلانی شاعر است، اگر مقصود باشد که فقط همین یک نفر شاعر است و شاعر دیگری وجود ندارد، در اینجا حصر از نوع حقیقی خواهد بود، لیکن اگر مقصود این باشد که از بین این چند نفر، تنها فلان شخص شاعر است و ممکن است شاعران دیگری وجود داشته باشد، این حصر از نوع اضافی خواهد بود. وقتی گفته می شود مسندٌالیه بایستی فقط اسم باشد، این یک حصر اضافی است و حقیقی نیست. و منظورش این نیست که تنها اسم مبتدا واقع میشود و فعل و حرف مبتدا واقع نمیشوند، بلکه مراد ادباء این است که نسبت به فعل و حرف، اسم مسندٌالیه است، اما ممکن است ما چیزی داشته باشیم که نه اسم باشد و نه فعل باشد و نه حرف باشد، و مسندالیه نیز باشد. به بیان دیگر مراد ادباء این نیست که گفته شود کلمه یا اسم و یا فعل و یا حرف است و دستهی چهارمی ندارد، بلکه وقتی ادباء میگویند کلمه یا اسم و یا فعل و یا حرف است، مرادشان این است که کلمهای که مستعمل در معنا باشد، یا اسم است و یا فعل است و یا حرف است. اما اگر کلمهای یافتیم که مستعمل در معنی نیست مانند: "دیض"، میتواند مسندالیه واقع شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo