« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد احمد عابدی

1404/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

استدلال به روایات /أصالة البراءة /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة البراءة /استدلال به روایات

 

دلایل اصاله البرائه

استدلال به روایات

دیدگاه محقق نائینی: اختصاص روایات به شبهه حکمیه

جلسه قبل مطرح شد که میرزای نائینی فرموده است در روایات باب حِل (اصالة الحل)، کلمه «شیء» آمده است: «كُلُّ شَيءٍ لَكَ حَلَالٌ» یا «كُلُّ شَيءٍ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»؛ و کلمه «شیء» مساوق با «موجود» است. «کل شیء» یعنی «کل موجود» و موجود (موجود خارجی) این‌گونه است که نمی‌توان گفت حلال دارد و حرام دارد. شیء خارجی یا حلال است یا حرام است، نه اینکه دیگر هر دو در آن باشد، هم حلال و هم حرام. پس کلمه «شیء» یعنی «موجود» و موجود قابل تقسیم به حلال و حرام نیست؛ موجود یا حلال است یا موجود حرام است.

بنابراین باید معنای حدیث این باشد: «كُلُّ شَيءٍ يُحتَمَلُ فِيهِ الحِلِّيَّةُ وَ الحُرمَةُ» و «فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ» را معنا کنیم به اینکه هر چیزی که نه در خود شیء، بلکه در نوع آن شیء حلال و حرام هست، آن شیء حلال می‌شود. ایشان می‌فرماید: معنای این کلام آن است که حدیث شامل شبهه حکمیه می‌شود. برائت در شبهه حکمیه جاری می‌شود؛ چون خود شیء را نمی‌گوید، بلکه می‌گوید هر چیزی که در نوعش حلال و حرام است.

اشکال آیت‌الله خویی به میرزای نائینی: شمول کلمه «شیء» بر موجود و معدوم

ازآنجاکه آیت‌الله خویی معتقد است که این روایات فقط شبهه موضوعیه را می‌گویند نه شبهه حکمیه را، فرموده است: کلمه «شیء» به معنای «موجود» نیست؛ بلکه اعم از موجود و معدوم است. اگر چیزی عدم هم بود و وجود خارجی نداشت، بازهم به آن شیء اطلاق می‌شود. مثلاً می‌گویند: «اجتماع نقیضین چیزی است که محال است». یا مثلاً کسی حرفی را می‌زند و شما در پاسخ می‌گویید: «هَذَا شَيءٌ مُحَالٌ».

یعنی کلمه شیء درباره محال هم به کار می‌رود و محال یعنی عدم یا غیر موجود؛ بنابراین کلمه شیء به معنای امر مبهم است و امر مبهم شامل موجود و معدوم می‌شود؛ و لذا می‌توان گفت در یک شیء هم حلال باشد و هم حرام باشد؛ چون آن شیء را به معنای امر مبهم دانستیم. همان‌طور که در حدیث رفع هم ‌گفتیم «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُونَ» (در اینجا «ما» موصوله) یعنی یک امر مبهم و امر مبهم شامل شبهه حکمیه و موضوعیه می‌شود.

آیت‌الله خویی فرموده است اگر هم این حرف را نپذیرید، در این حدیث باید قائل به استخدام شویم. استخدام یعنی اینکه ضمیر با مرجع ضمیر مطابق نباشد. ابتدای حدیث فرموده است: «كُلُّ شَيءٍ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ». بگویید معنای حدیث این است: کل شیء نه در آن شیء، بلکه در نوعِ آن حلال و حرام است، «فَهُوَ» (آن شیء) حلال است. ضمیر به خود شیء برنمی‌گردد، به نوع شیء برمی‌گردد.

اشکالات مطرح‌شده بر کلام آیت‌الله خویی

بعضی از شاگردهای آیت‌الله خویی گفته‌اند که فرمایش آیت‌الله خویی عقلاً، نقلاً، عرفاً و لغتاً محال است. نقلاً درست نیست زیرا مثلاً فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) در خطبه خود فرمود که: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ». «لَا مِنْ شَيْءٍ». «شیء» در اینجا یعنی «مِنْ مَوْجُودٍ» و در اینجا به معنی معدوم که نیست.

ازنظر عقلی و فلسفی کلمه «شیء» مساوی با «موجود» است؛ نه آن‌چنان‌که آیت‌الله خویی فرموده است «شیء» اعم از موجود و معدوم است.

ازنظر لغت یا ازنظر منطق، «شیء» یک عرض عام است و مثل موصولات، مبهمات و کنایات، شامل موجود و معدوم می‌شود. ولی اگر شامل موجود و معدوم شد، با صله یا با مشارٌالیه یا با صفت، ابهام برطرف می‌شود. «كُلُّ شَيءٍ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ» یعنی کل شیء موجود خارجی و هر شی‌ای که موجود خارجی است، یعنی شبهه موضوعیه و شامل شبهه حکمیه نمی‌شود.

مستشکل سپس گفته است در فلسفه هم می‌گفتند: «شَيئِيَّةُ الشَّيءِ بِصُورَتِهِ لَا بِمَادَّتِهِ». مثلاً چه چیزی را می‌گویند چاقو؟ آن چیزی که این صورت نوعی بریدن را دارد. ولی جنسش می‌خواهد پلاستیک باشد یا آهن باشد، استیل باشد یا چوب باشد. شیئیت شیء (مثل چاقو بودن چاقو) به صورتش است نه به ماده‌اش.

پاسخ استاد به اشکالات وارده

اشکال صحیح نیست ولی هم کلام میرزای نائینی صحیح است و هم فرمایش آیت‌الله خویی. بااینکه هر دو نتیجه کاملاً ضد هم می‌گیرند؛ ولی هر دو درست است و کلام مستشکل صحیح نیست.

نقد استناد به قاعده فلسفی «شَيئِيَّةُ الشَّيءِ بِصُورَتِهِ»

اولاً اینکه «شَيئِيَّةُ الشَّيءِ بِصُورَتِهِ لَا بِمَادَّتِهِ»، چه ربطی به بحث ما دارد؟ در فلسفه گفته‌اند «شَيئِيَّةُ الشَّيءِ بِصُورَتِهِ لَا بِمَادَّتِهِ». بحث ما در این است که آیا کلمه «شیء» موجود خارجی را شامل می‌شود؟ بحث این است دیگر. می‌خواهیم ببینیم شیء خارجی که می‌شود شبهه موضوعیه، یا اعم از این است.

«شَيئِيَّةُ الشَّيءِ بِصُورَتِهِ لَا بِمَادَّتِهِ»؛ یعنی هر چیزی که می‌خواهد یک‌چیزی باشد، باید آن صورت نوعیه را داشته باشد. اگر هنوز خدا عالم را نیافریده بود، درست بود بگوییم دودوتاچهارتا یا نه؟ آن موقع که هنوز عالم نبود درست بود بگوییم اصل با وجود است نه با ماهیت؟ این جمله معنایش این است.

تبیین دقیق کلام حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) در خلقت اشیاء

خطبه فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)، آن‌هم همین‌طور است. ببینید آن کلام حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) معنایش این است‌: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ». مراد فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) این است. زندیقی آمد خدمت امام رضا علیه‌السلام و می‌گفت خدا که عالم را آفریده است، «خَلَقَ الْعَالَمَ مِنْ شَيْءٍ» یا «مِنْ لَا شَيْءٍ»؟ اگر بگوییم که عالم را «مِنْ شَيْءٍ» آفریده است، می‌شود تحصیل حاصل و محال است. اگر هم بگوییم «مِنْ لَا شَيْءٍ» آفریده است، این هم تناقض است و تناقض هم محال است.

امام هشتم (سلام‌الله‌علیه) همین جمله فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ»؛ یعنی خدا «لَا مِنْ شَيْءٍ» آفرید. نه اینکه من شیء یا لا شیء محال است. اگر بگوییم خدا عالم را آفرید، هرچه بگوییم غلط است. خدا عالم را از چه آفرید؟ هرچه جواب بدهید اشتباه است. ولی اگر بگویید خدا عالم را آفرید، از چیزی هم نیافریده است، ابتدابه‌ساکن آفرید؛ در این صورت درست است. خدا از چیزی نیافریده است و اصلاً «مِنْ» ندارد. وقتی «مِنْ» نداشت، جواب کاملاً درست است.

تحلیل نهایی: مساوق بودن «شیء» با «وجود» و حل شبهه محالات

اما این‌که مستشکل فرمود «شیء» همیشه به معنای «موجود» است؛ پاسخ این است که شیء به معنای موجود نیست؛ شیء مساوق با وجود است؛ یعنی همان چیزی که میرزای نائینی فرمود و آقای خویی هم درست می‌گفت. میرزای نائینی فرمود شیئیت مساوق با وجود است، نه به معنا. شیء مساوق با وجود است؛ یعنی کلمه «شیء» هرکجا به کار می‌رود، آن موجود هم هست. همین‌که علامه طباطبایی در «بدایه» و «نهایه» می‌فرماید مساوق، نه به معنا. نگفته «شیء» به معنای «موجود» است‌، یعنی کلمه «شیء» با کلمه «موجود» مساوی‌ هستند ازنظر صدق خارجی.

و اما اینکه مثلاً چیز عدمی را می‌گوییم موجود، شریک خدا را می‌گوییم «شیء محال». اینجا این کلمه «شیء» به چه معنایی به‌کاررفته است؟ گفتیم شیء مساوی با موجود است و وقتی می‌گویم «شریک‌الباری شیء محال»، این شریک‌الباری در واقع مفهوماً شریک‌الباری است وگرنه مصداقاً موجود است و مخلوق خداست.

به‌عبارت‌دیگر، در مواردی که در محالات کلمه «شیء» به کار می‌بریم، این اشاره به آن امر ذهنی است و موجود ذهنی را می‌گوید. یک‌وقت چیزی موجود خارجی است، یک‌مرتبه هم چیزی موجود ذهنی است؛ و موجود ذهنی خودش یک قسم موجود خارجی است. در واقع تقسیم موجود به ذهنی و خارجی، تقسیم شیء است به خودش. موجود ذهنی هم خودش یک نوع وجود است. وقتی می‌گوییم «اجتماع نقیضین شیء محال است»، کلمه «شیء» به معنای موجود ذهنی است و موجود ذهنی وجود دارد. پس کلمه «شیء» مساوی با موجود است و اعم از موجود خارجی یا موجود ذهنی است؛ چون موجود ذهنی هم خودش یک نوع وجود است. شریک خدا هم یک نوع وجود است، اما این مفهومش مخلوق خداست. مثل‌اینکه خودکار آبی بنویسید «سیاه»؛ الآن این سیاه است یا آبی است؟ اگر با خودکار آبی نوشتید «سیاه»؛ مفهوماً یک‌چیز است و مصداقاً یک‌چیز دیگر است.

 

logo