« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد احمد عابدی

1404/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

استدلال به آیه لا یکلف الله /أصالة البراءة /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة البراءة /استدلال به آیه لا یکلف الله

 

اصالة البرائة

استدلال به آیه «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفساً إِلّا ما آتاها»

اولین دلیلی که شیخ انصاری بر برائت آورده است این آیه شریفه است: ﴿لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا﴾[1] یا در جای دیگر می‌فرماید: ﴿لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾[2] . [3]

خدا تکلیف نمی‌کند مگر آن چه را که به انسان داد، یعنی به انسان رساند. هر تکلیفی که به انسان رسید، مکلف است؛ اما اگر خدا گفت و به انسان نرسید مکلف نیست.

توضیحی بیان شد درباره مای موصوله و اینکه معنای مای موصوله چیست؟ و توضیحی درباره کلمه «آتاها» گفته شد که «آتاها» به معنای دادن است یا «آتاها» به معنای قدرت دادن (چیزی دادن) یا به معنای ابلاغ و اعلام است که ما در بحث برائت ابلاغ و اعلام را می‌خواهیم.

استشهاد به حدیث عبدالاعلی

شیخ انصاری حدیث عبدالاعلی را نقل می‌کند در رسائل برای اینکه آیا «آتاها» در این حدیث به معنای اعلام است یا نه؟

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَصْلَحَكَ اللَّهُ هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ قَالَ فَقَالَ لَا قُلْتُ فَهَلْ كُلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ قَالَ لَا عَلَى اللَّهِ الْبَيَانُ- لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ‌ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ‌ قَالَ حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَ مَا يُسْخِطُهُ.[4]

هر کسی از آقایان که این حدیث را بحث کرده است، چنین نتیجه گرفته است که این حدیث درباره شناخت خداست و یک شناخت اجمالی داریم و یک شناخت تفصیلی. اصل اینکه خدا وجود دارد را عقل و فطرت هر کسی می‌فهمد؛ اما اینکه صفات خدای متعال چگونه است و صفات سلبی و صفات ایجابی و مباحثی از این دست را معرف تفصیلی می‌گویند. معرفت اجمالی بیان نمی‌خواهد بلکه وجدان هر کسی می‌فهمد خدایی هست؛ اما معرفت تفصیلی یعنی صفات و اسماء خدای متعال بیان می‌خواهد و اگر خداوند بیان نکرده است، بنابراین واجب نیست و ما مکلف به آن نیستیم.

نتیجه این است که این حدیث می‌فرماید «آتاها» یعنی اعلام. از این جهت حدیث خوب است اما از یک جهت دیگر این حدیث به بحث ما مربوط نمی‌شود، چون این حدیث مربوط به توحید و اصول دین است ولی بحث ما درباره فروع دین است.

ولکن پاسخ می‌دهیم که شیخ کلینی دو سه باب آخر کتاب التوحید را مقدمه کتاب الحجه قرار داده است؛ یعنی این احادیث را می‌آورد که بگوید معرفت امام واجب است یا واجب نیست؟ درست است که این حدیث در کتاب التوحید است، ولی مقدمه است که کتاب التوحید را به کتاب حجت متصل کند و بحث درباره معرفت پیامبر و امام است.

بحث درباره این است که آیا تا وقتی خدا نگفته است علی (علیه‌السلام) خلیفه پیامبر است، آیا معرفت ایشان واجب است؟ می‌گوییم تا خدا نگفته است واجب نیست معتقد باشید که علی خلیفه پیامبر است. هر وقت که خداوند فرمود، آن موقع مکلف هستیم که این اعتقاد را داشته باشیم. این حدیث در کتاب التوحید است ولی مقدمه ورود به کتاب حجت است و درباره معرفت امام است؛ و لذا اصل بحث معرفت اجمالی و معرفت تفصیلی اینجا نمی‌آید. ولی نکته اصلی این است که این حدیث نه بحث معرفت خداست و نه بحث معرفت حجت.

نظر استاد

در زمان ائمه (علیهم‌السلام) مخصوصاً زمان امام صادق و زمان امام رضا علیه السلام، گروهی بودند به نام اصحاب المعارف.

کسی که حکم ولایت‌عهدی امام رضا (علیه‌السلام) را نوشت، شخصی به نام اشرس است (و احتمالاً اصفهانی است)، یعنی مأمون گفت حکم ولی‌عهدی امام رضا (علیه‌السلام) را بنویس و اشرس هم نوشت. اشرس و همین‌طور جاحظ (همان جاحظ معروف که صاحب کتاب البیان و التبیین است)، گروهی بودند که به اصحاب المعارف معروف بودند. عقیده آنها این بود‌ که علم آموختنی و یادگیری نیست بلکه علم یادآوری است. ما قبلاً در عالم ذر یا هر جای دیگری بودیم و آنجا همه چیز را بلد بودیم. وقتی که به این دنیا آمدیم، از یاد برده‌ایم. حال باید درس بخوانیم تا آن چیزها دوباره یادمان بیاید.

این روایات می‌گوید اعتقاد جاحظ درست نیست؛ یعنی نه کار به بحث توحید دارد و نه کار به بحث امامت دارد. در همین باب‌ حدیث دوم این است: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الْمَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِيَ قَالَ مِنْ صُنْعِ اللَّهِ لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْع[5] ‌.

یعنی اگر کسی مطلبی را می‌آموزد، استاد به او یاد می‌دهد؟ یا کتاب به او یاد می‌دهد؟ یا خدا؟ حدیث می‌فرماید: علم کار خداست و کار بندگان نیست؛ یعنی نه استاد به انسان چیزی می‌آموزد و نه کتاب. علم امری مجرد است و استاد و حرف‌های استاد مادی است. شیء مادی نمی‌تواند علت امر مجرد شود. خدا مجرد است و خدا علم را که مجرد است در انسان ایجاد می‌کند یا اینکه ملائکه علم را در انسان ایجاد می‌کنند.

پس اصلاً این احادیث ربطی به بحث ما ندارد‌. این حدیث می‌فرماید که علم کار خداست و این‌طور نیست که شما درس بخوانید و بگویید که می‌خواهم چیزهایی که قبلاً می‌دانستم یادآوری شود یا اینکه می‌خواهم مطلبی جدید یاد بگیرم. حدیث می‌خواهد بفرماید علم کار خداست و انسان در علم نقشی ندارد. اگر هم انسان در علم نقش دارد، نقشش «مُعِدّ» است و فقط زمینه فراهم می‌کند. کتاب مطالعه کردن زمینه این را فراهم می‌کند که خدا به آدم علم بیاموزد.

این همان بحث است که علامه طباطبایی در بدایه و نهایه‌ فرموده است: مفیض الصور چه کسی است؟ علامه فرمود: علم مجرد است و کسی که علم می‌دهد باید مجرد باشد نه مادی. این حدیث هم همین را می‌فرماید‌.

بقیه احادیث هم همین است. حال دوباره حدیث عبدالاعلی را می‌خوانیم. عبدالاعلی می‌گوید به امام عرض کردم: یابن رسول الله آیا خدا در مردم چیزی قرار داده است که مردم با آن به معرفت برسند؟ یعنی بگوییم خدا به ما عقل داده است و عقل به علم می‌رسد؟ یا خدا به ما هوش داده است و هوش به علم می‌رسد؟ آیا چنین چیزی را خدا داده است؟ امام (علیه‌السلام) می‌فرماید: علم کار خدا است. عرض کردم: آیا مردم مکلف به معرفت هستند؟ امام فرمود: خیر؛ چون علم را خدا می‌دهد و اگر خدا داد شما علم دارید و اگر نداد که نداده است. اگر شما تکلیف به علم دارید یعنی تکلیف به مُعِدات دارید؛ یعنی اینکه کتاب بخوانید، درس بخوانید، مباحثه بکنید؛ اما اینکه علم و یقین داشته باشیم به اصول دین؛ علم و یقین را خدا ایجاد می‌کند.

بنابراین با این توضیح این احادیث از این بحث خارج می‌شوند و نه ربطی به کتاب الحجه دارند و نه به کتاب التوحید.

معنای این احادیث این است که علم شریف است. اگر کسی گناه می‌کند ولی خیلی کتاب خیلی بخواند و خیلی هم درس برود، باز هم چیزی یاد نمی‌گیرد. این احادیث می‌خواهد بفرماید علم کار خداست و باید یک رابطه شما با خدا خوب شود. گاهی دو طلبه با استعداد یکسان و هوش یکسان به درس یک استاد می‌روند و استاد هم یک جور حرف زده است، اما یکی بیشتر یاد گرفت و یکی کمتر. اگر استاد چیز به آدم می‌آموخت، پس چرا یکی بیشتر یاد گرفت و یکی کمتر؟ یا اگر استاد به آدم چیز می‌آموخت، چرا گاهی شاگرد به استاد اشکال می‌کند و اشکالش هم وارد است؟ اگر استاد چیز یاد می‌دهد باید این طلبه از استاد یاد بگیرد، در حالی که گاهی استاد از شاگرد یاد می‌گیرد. فراوان می‌شود که شاگرد از استاد بهتر و باسوادتر است؛ یعنی علم را استاد به شاگرد داد یا شاگرد علم را از جای دیگر گرفت؟ اگر استاد به شاگرد می‌آموخت پس چرا شاگرد از استاد بهتر شده است؟ این احادیث می‌خواهد بگوید علم کار خداست و هر که رابطه‌اش با خدا بیشتر بود، خدا بیشتر به او می‌دهد. هر که هم کمتر بود، کمتر می‌دهد. ملاک درس و مباحثه و مطالعه نیست بلکه این‌ها مقدمه و مُعِدّ هستند. گاهی کسی درس نمی‌خواند، اما نکته‌آموز صد مدرس می‌شود.

 


logo