درس خارج فقه استاد احمد عابدی
1402/10/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی فقهی قانون تجارت/ورشکستگی شرکتها /اثبات ادعای افلاس
اثبات ادعای افلاس
دلیلی بر عدم حجیت علم قاضی
احتمال دارد کسی بگوید اگر علم قاضی حجت باشد، چرا در روایات متعدد اسمی از علم قاضی نیامده است. بهعبارتدیگر سکوت روایات از علم قاضی دلیل بر آن است که مورد اعتنای شرع نیست.
پاسخ آن است که کلمه بینات در روایات به معنای بینه لغوی است و سکوت روایات درست نیست بلکه در روایات، قضاوت قاضی به علم خودش با کلمه بینه لغوی بیان شده است.
دو دلیل بر حجیت علم قاضی
دو دلیل دیگر میتوان برای حجیت علم قاضی ذکر کرد:
اصاله الاطلاق: دو گونه اطلاق داریم: الف- آیه یا روایت یا لفظ خاص مورد استثناء است مثل احل الله البیع که اطلاق لفظی است. ب- چند آیه یا روایت داریم و از مجموع آنها چیزی استفاده میشود که اطلاق استظهاری است.
از لفظ خاص استفاده اطلاق و مقدمات حکمت نمیشود بلکه از مجموع روایات اطلاق استفاده میشود. روایات متعددی داشتیم که کلمه علم قاضی به کار نرفته است اما مجموع منحیثالمجموع میگوید قاضی باید به بینه عمل کند و بینه یعنی امر واضح حسی.
یا بگوییم این بحث شبیه بحث مخصص متصل لبی در کفایه است. آخوند میگوید مخصص متصل لبی باعث نمیشود که کلام مجاز شود. شارع در روایات فراوانی فرموده است به بینه عمل کنید. اگر بینه اصطلاحی مراد باشد که به معنای دو شاهد عادل است، فرض ذهنی قطعی دارد که اگر علم ندارید به بینه عمل کنید؛ عمل به بینه به نبود علم قاضی مقید است و از بس واضح بوده است شارع آن را ذکر نکرده است. بعید نیست که بگوییم الآن در دنیا هم همینگونه است که علم قاضی فرض قطعی است و اینکه میگویند قاضی باید به دنبال شواهد و قرائن برود بر این فرض است که اگر علم نداشته باشد ولی اگر علم داشت باید به علمش عمل کند.
اگر گفته شود طبق این توضیح، نتیجه آن است که بینه و قسم طریقیت دارند و موضوعیت ندارند یعنی خصوصیت ندارند. این مشکل پیش میآید که چرا فقها میگویند اگر کسی یقین دارد که از دیگری طلب دارد و در دادگاه مدعا علیه انکار کرد ولی مدعی شاهد نداشت و مدعا علیه قسم خورد، حرام مدعی از مال منکر چیزی بردارد بااینکه یقین دارد طلب دارد. معنای این فتوا این است که بینه و یمین موضوعیت دارند. از اینکه با قسم منکر، حق مدعی ساقط میشود و تقاص جایز نیست، میفهمیم که قسم و بینه موضوعیت دارند.
پاسخ این اشکال آن است که اینها دلیل بر موضوعیت بینه و قسم نمیشود زیرا در تمام دنیا پذیرفته شده است که بعد از ختم دادرسی و قضاوت قاضی، حق ساقط میشود زیرا اگر حق ساقط نشود، هرجومرج میشود. بینه و قسم طریقیت دارند و علم قاضی ملاک است.
اوائل بحث به آیه شریفهای که درباره قضاوت حضرت داود است، اشاره شد. بحث شد که آیا میتوان از این آیه استفاده کرد که علم قاضی حجت نیست؟ گفته شد که میتوان از این آیه برداشت کرد علم قاضی حجت است.
سه احتمال در این داستان وجود دارد: 1-معمولاً علما گفتهاند اگر کسی بگوید حضرت داود ناحق قضاوت کرد و خدا او را به همین جهت سرزنش کرد، این با عصمت انبیا نمیسازد.
2- آنچه معمولاً علما میگویند این است که حضرت داود به حق قضاوت کرد اما از طریقش نبوده است؛ باید ابتدا شاهد میخواست سپس دو طرف قسم میخوردند. بهعبارتدیگر حضرت داود را سرزنش میکند چون به حق قضاوت میکند اما از طریق مخصوص نبوده است و به علم خود عمل کرده است.
ولکن اشکال احتمال قبل در این احتمال هم مطرح میشود، یعنی همانطور که قضاوت ناحق حرام است، قضاوت به حق من غیر طریقه هم حرام است.
3- احتمال قوی این است که این آیه درباره این است که حضرت داود به حق قضاوت کرده است و از طریق صحیح هم بوده است. احتمالاً سرزنش خدای متعال به این دلیل است که: شخصی میخواست به جنگ برود و خواست همسرش را پیش حضرت داود امانت بگذارد. حضرت داود به او گفت همسرت را طلاق بده و من با او ازدواج میکنم، اگر سالم برگشتی که او را طلاق میدهم و تو ازدواج کن و اگر برنگشتی، همسر من است. خدا میفرماید: ای داود! تو که قضاوت را میدانی چرا در مورد خودت اینگونه قضاوت نکردی. قضاوت داود خلاف شرع نبوده است و قضاوت به حق هم بوده است و از طریق صحیح هم بوده است ولی خدا میخواست به او بفهماند که چرا آنچه را میدانی درست عمل نکردی. ﴿وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى﴾[1] در ادامه آیه با همین احتمال میسازد. کار حضرت داود هم گناه نبوده است فقط خداوند او را برای عملی که شبیه اختلافی است که دو شریک داشتند و درست قضاوت کرده است ولی خودش در آن قضیه همانطور عمل نکرد، سرزنش میکند. روایت صدوق در خصال هم مؤید این داستان است.
از کلمه تبین استفاده میشود که قاضی میتواند به علم خود عمل کند اما به این شرط که علم او حسی باشد و بهگونهای باشد که برای هر کسی علم آور باشد ولی اگر از راه علم جفر یا خواب باشد حجت نیست.