درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری
1402/08/13
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی ضرورت حاکمیت در اسلام در کتاب و سنت/حاکمیت فقیه /فقه السیاسه
موضوع: فقه السیاسه/حاکمیت فقیه /بررسی ضرورت حاکمیت در اسلام در کتاب و سنت
ما در بحث فقه السیاسة، این مطالب را عرض کردیم که با بررسی احکام عقلی و سپس احکام عقلائی و رجوع به کتاب و سنّت نتیجه میگیریم که حاکمیت در اسلام یک امر ضروری است. حال بعضی عملکردها به لحاظ پذیرش ضرورت شرعیه و بعضی از عملکردها به لحاظ پذیرش ضرورت عقلائیه است.
در بعضی از فرمایشات هم از علی علیهالسلام این مطالب را میفهمیم و استفاده میکنیم. این که فرمود: «لابدّ للنّاس من أمیرٍ من برٍّ أو فاجرٍ»[1] . این فرمایش، همان ضرورت اجتماعی را بیان میفرماید که قهراً این ضرورت به یک ضرورتهای عقلی تکیه میکند که عرض کردهایم و عملکردی هم که ما در جوامع، مخصوصاً بعد از پیامبر اکرم (ص) ملاحظه میکنیم، اگرچه انحرافی و غاصبانه بود، اما ملاکش با همین به لحاظ - البته پشتوانههای دنیا گرایی و هواها و... این ها سرجای خودش - اما همین حرکت، به لحاظ همین مقتضای احکام ضروری اجتماعی بوده است. گاهی در زبانشان هم جاری کردهاند آن جنایتکارها که نمیشود نبوّت و امامت در یک جا باشد. یعنی ضرورت امامت را پذیرفتهاند و تا این حدّ عقلش را داشتهاند، اگرچه به لحاظ همین درک عقلی مؤاخذه بالایی میشوند و حجتهایی که بر آنها تمام شد.
در همین راستا میبینیم که سیره نبیّ اکرم (ص) بر همین اساس بوده است. در خود مدینه بعد از این که حکومت تشکیل شد، لحظهای از حاکمیت، این حکومت جدا نبود؛ یا خود ایشان به صورت مستقیم، آن وقتی که در مدینه حضور داشتند و یا آن وقتی که در جنگها خود ایشان حضور نداشتند و کسی را قرار میدادند و حتّی در مسائل نظامی که ملاحظه میکنیم، میبینیم که این سیره، حاکم است که این جمع، یک فرمانده و آمر میخواهد که از یک جا دستور اجرا شود و شاخصهایش را هم بیان فرمودند؛ شاخصهای واقعی.
بعد از هم ما ملاحظه میکنیم که در حاکمیت جائره آن حضرات، مخصوصاً در زمان امیرالمؤمنین، علی علیهالسلام، سیره آن حضرت جعل ولایات بوده است. نامههایی که حضرت دارند، بررسی بشود، حاکی از این مسئله است و مخصوصاً این نامه بلند بالای مالک اشتر با تعبیرات گوناگونی در جنبه ولایت مالک اشتر ملاحظه میکنیم[2] که این ولایت را دارد حضرت اجرا میکند و ولایت مالک اشتر در طول ولایت خودش است. این ها را دقّت داشته باشیم. بعضی از مطالب، جنبههای اخلاقی دارند؛ اما وقتی که خوب دقّت میکنیم، اوّل جنبه حقوقی دارد بعد جنبه اخلاقی. آن جایی که میفرماید که توجّه داشته باش در ارتباط با مردم که یک وقت در ذهن نیاید که دیگر من اختیار دارم و هر کاری که میخواهم کنم، انجام دهم. توجّه داشته باش که تو تحت ولایت کسی هستی که خود او تحت ولایت الهی است «وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيْهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكوَصَفْحِكَ مِثْلَ الَّذِي تُحِبُّ و تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ، فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ، وَ وَالِي الْأَمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ، وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاكَ! »[3] . این، خیلی مسئله را مهمّ بیان میکند. هم جنبه حقوقی دارد و هم جنبه اخلاقی که انسان باید توجّه داشته باشد که هم حالت طغیان برایش پیدا نشود و هم قهراً وقتی که حالت طغیان بیاید، دیگر برای خودش محدودیتی قائل نمیشود.
این نکته را هم بین پرانتز بیان کنیم که مسائل حقوقی اگر بخواهد درست اجرا شود، باید با مسائل اخلاقی و معنوی همراه باشد. حال یا اخلاق اجتماعی، آن کسانی که به اخلاق الهی خیلی توجّه ندارند و یا قائل نیستند و یا اخلاق الهی که آن ارتباط عبودی با ذات اقدس الهی که مقتضایش این است که ما تحت ولایت خدا و والیان منصوب از ناحیه خدای متعال باشیم.
علاوه بر این ما در نهجالبلاغه ملاحظه میکنیم، اگر یک استقصایی در خطبات داشته باشیم، خیلی از خطبههای نهجالبلاغه یا دلالت صریح در حاکمیت الهی و شرایط حاکم الهی دارد یا دلالت تضمّنی و یا التزامی. دلالتهای تضمّنی و التزامیاش، آن مقابلههایی است که با مخالفینشان دارند؛ مانند طلحه و زبیر[4] و معاویه و ... . این مقابلهها و فرمایشات حضرت در قسمتی از خطبهها با این افراد، در موارد مختلف؛ با طلحه و زبیر در موارد مختلف دارند، با معاویه همین طور؛ این ها دلالت التزامی بر ولایت الهی دارند.
حال میخواستیم بعضی از جملاتشان را بخوانیم که فعلاً به شمارههایش اشاره میکنم:
خطبه سوّم[5] که خطبه شقشقیه است خیلی دلالت خاص دارد بر این مسئله. خطبه 34[6] و 74[7] و مخصوصاً 164[8] و 173[9] ؛ این دو خطبه، بعد از خطبه سوّم خیلی مطالب بلندی در آن حاکمیت الهی دارند که بررسی این ها تأکید می کند مسئله حاکمیت الهی را.
اجمالاً ما در فرمایشات ائمّه علیهمالسلام در مواقع مختلف به این مباحث، به وفور برخورد میکنیم که دیگر اشاره میکنم و آنها را نمیآورم. در بحثهای گذشته ما این روایاتش را آوردهایم. بیشتر روایات باب امامت اصول کافی، اگر دقّت کنیم در این مسئله آمده است. اگر چه مقامات معنوی را بیان میکنند در عدهای از روایات، امّا بیشتر ابواب باب ولایت در اصول کافی و در کتب دیگر، آن جایگاه سیاسی ائمّه علیهمالسلام بیان میشود[10] . از این ها غفلت نکنیم؛ باید با دقّت مراجعه کرد به این روایات؛ بین مقامات معنوی که سرجای خودش است و مقامات ظاهری برای ائمّه علیهمالسلام خلط نکنیم. گاهی افراط و تفریط میشود؛ با دیدن مقامات ظاهری، آن مقامات معنوی نادیده گرفته میشود گاهی خدای نکرده انکار میشود. گاهی با دیدن مقامات معنوی در روایات، به این مقامات ظاهری بی اعتنائی میشود. این قطعاً نیست اگر رجوع کنیم.
حال علاوه بر این که عرض کردیم، در روایات گوناگون یا بعضی از ابواب فقهی ائمّه علیهمالسلام از لفظ امام، حاکم، سلطان، حاکمین در شریعت را قصد کردهاند و خودشان مقصود نیستند. خودشان که محرز هستند. این را هم باید توجّه داشته باشیم. مخصوصاً در ابواب قضاء[11]
و حدود و بحث جهاد ابتدایی[12]
؛ در جهاد دفاعی که خیلی وجود امام و اذن امام شرط نیست؛ اما در جهاد ابتدایی مسئله اذن امام مطرح است، هم در روایات و هم در رسالههای اجتهادی بزرگان مانند تحریرالوسیله «مسئلة 2: في عصر غيبة وليّ الأمر وسلطان العصر- عجّل اللَّه فرجه الشريف- يقوم نوّابه العامّة- وهم الفقهاء الجامعون لشرائط الفتوى و القضاء- مقامه في إجراء السياسات وسائر ما للإمام عليه السلام إلّاالبدأة بالجهاد.»[13]
و وسیله مرحوم سید و این بزرگواران، ما این مباحث را ملاحظه میکنیم که حال رجوع شود، این مطالب آمده است. حتّی آن کسانی که ولایت فقیه را از باب حسبه قائل هستند مثل مرحوم آیت الله خویی (ره) در جهاد ابتدایی ایشان نکته خاصّی دارند در کتاب منهاج الصّالحین «و قد تحصّل من ذلك أنّ الظاهر عدم سقوط وجوب الجهاد في عصر الغيبة و ثبوته في كافّة الأعصار لدى توفّر شرائطه،و هو في زمن الغيبة منوط بتشخيص المسلمين من ذوي الخبرة في الموضوع أنّ في الجهاد معهم مصلحة للإسلام على أساس أنّ لديهم قوّة كافية من حيث العدد و العدّة لدحرهم بشكل لا يحتمل عادة أن يخسروا في المعركة،فإذا توفّرت هذه الشرائط عندهم وجب عليهم الجهاد و المقاتلة معهم.
و أمّا ما ورد في عدّة من الروايات من حرمة الخروج بالسيف على الحكّام و خلفاء الجور قبل قيام قائمنا صلوات اللّه عليه فهو أجنبي عن مسألتنا هذه و هي الجهاد مع الكفّار رأسا،و لا يرتبط بها نهائيا.»[14]
.
پرسش: این جعل ولایتی که امیرالمؤمنین برای مالک اشتر کردهاند، آیا صرفاً جایگاه سیاسی بوده است؟
پاسخ: بله دیگر؛ چیز دیگری نبوده. البته مطالب دیگری هم دارند که آن را هم عرض میکنیم که آن پشتوانههای این جایگاه است. ایشان دو نامه دارند: آن نامهای که به اهل مصر دارند در معرّفی مالک، آن پشتوانه این حاکمیتش است که إن شاء الله عرض میکنیم؛ خیلی نکات مهمّی را در بر دارد.