« فهرست دروس
درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1404/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

نظریّه ی الأمر بین الأمرین/مناهج الإختیار /مسأله ی جبر و تفویض

 

موضوع: مسأله ی جبر و تفویض/مناهج الإختیار /نظریّه ی الأمر بین الأمرین

 

در جلسه ی گذشته نظریّه ی طایفه ی «مُفَوّضة» مَبني بر «مُخْتار بودن» بَشَر در «أعْمال خویش» و «مُسْتَقل بودن» از ذات خَلّاق متعال در «أفْعال» خود در بحث «مَناهِج الإخْتیار» از سلسله مباحث «جَبْر و تَفْویض» را با إسْتِدلالات مُحْکم رد نمودیم. در این جلسه ما با چهار دلیل دیگر نظریّه ی طایفه ی «مُفَوَّضة» را محکوم می کنیم.

 

ادامه ی بحث «مناهِج الإخْتیار»:

قول نخست: «تفویض»:

سؤال: گاهی «إمْکان»، صفت «ماهیّت» می شود که به آن گفته می‌شود «الماهِیَّةُ المُمْکِنة». و گاهی «إمْکان»، صفت «وجود» می شود که به آن گفته می‌شود «الوجود المُمْکِنة». آیا «إمْکان» در هر دو یک معنا دارد؟

جواب: «إمْکان»، صفت «ماهیّت» شد، می گوییم «نِسْبَةُ بین الوجود و العَدَم إلیه سَواءٌ». ولی اگر «إمْکان»، صفت «وجود» باشد، اگر بگوییم «نِسْبَةُ بین الوجود و العَدَم إلیه سَواءٌ» غَلَط می شود. لذا معنای «إمْکان» در «وجود»، به معنای «القائمُ بالغیر » [المُتِدَلّي بالغیر] عینُ الفَقْر و الحاجَة».

دلیل نخست: اگر می گویید «مَناط حاجة» در واقع «حدوث» است، نظرتان «ماهیّت» قبل از آمدنِ «حدوث» است، در این صورت «ماهیّة إذا لوحِظَ، فأحْتاجَ» پس چون نیازمند «علّت» (خداوند متعال) است و این «حاجة» از آن «ماهیّت» جدا نمی شود، دیگر نوبت به «حدوث» نمی رسد.

دلیل دوم: امّا اگر بگویید «إمْکان»، صفت «وجود» است، معنایش تَعَلُّق به «غیر» است. حال که تَعَلُّق به «غیر» شد، چطور می شود که «ذاتاً» مُتِعَلِّق به «غیر» باشد ولی «فِعْلاً» متعلِّق به «غیر» نباشد؟! این تَعَلُّق عین «ذات» است.

دلیل سوم: اگر خداوند متعال ما را آفریده، «ذاتاً» فقیر شده ایم «فقیر» ولی «فِعْلاً» شده ایم «غَني» و این یعنی «شِرْک»!

دلیل چهارم: بخشی از «ذاتیّات» ما نتیجه ی «حَرَکات أفْعال» ماست. مثل زمانی که ما «علم نَحْو» را مدّت زیادی می خوانیم و بعد قَواعد عِلْم نَحْو برای ما «مَلَکة» می شود.

 

قول دوم: «الأمْرُ بین الأمْرین»:

نکته: این نظریّه، مولود إبْطال نظریّه ی «جَبْر» و نظریّه ی «تَفْویض» است.

بیان نظریّه ی «الأمْرُ بین الأمْرین»:

قائلین به «جَبْر» (مثل أشاعِرة) به خاطر «توحید»، آمده اند «عَدْل» خداوند متعال را مُنْکِر شده اند. این گروه، در مسأله ی «توحید در خالِقیّت» دچار اشتباه شده اند. زیرا «توحید در خالِقیّت» را مُسْتَقل گرفته اند.

قرآن به صِراحت «توحید در خالِقیّت غیر مستقل» و وابسته به خداوند متعال را بیان فرموده:

﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِي﴾[1]

از آن طرف قائلین به «إخْتیار» (مانند مُعْتَزَلة) در «عَدْل» خداوند متعال غُلُو کرده اند؛ لذا «فِعْل» بَشَر را از ذات أقْدَس إله تفکیک کرده اند و گفته اند فِعْل ما، مفعول ذات ماست و إرْتباطی با خداوند متعال ندارد! و حال این که اشتباه کرده‌ اند زیرا فِعْل ما به یک معنا فِعْل خداوند منّان است و به یک معنا فِعْل خداوند متعال نیست. یعنی فِعْل ما نِسْبَت به خدا «مُباشري» نیست ولی مانعی هم ندارد که «فِعْل تَسْبیبي» باشد.

بنابراین با رد شدن این دو نظریّه، نظریّه ی «الأمْرُ بین الأمْرین» ثابت می شود. امام صادق (علیه السّلام) همین نظر و مبنا تأیید و تأکید فرموده اند.

توضیح ذلک:

مرحوم خویي (ره): چندین مثال در این گونه مباحث را بیان می کنیم:

الف) فرض کنیم چاقویی را داده اند به دست انسانی که «مُرْتَعِش» است؛ یعنی گرفتار مَرَض «رَعْشه» شده. و او با این چاقو بازی می‌کند و این چاقو، گَلوی طِفْلی را می بُرد. این مثال مال قائلین به «جَبْر» است. لذا می گویند آن «انسان مُرْتَعِش» کاره ای نبود که ناخودآگاه آن طِفْل کُشته شد بلکه مقَصّر آن کسی است که چاقو را به دست «انسان مُرْتَعِش» داده!

ب) فرض می‌ کنیم چاقویی را به انسان صحیح و سالمی می دهند تا انسانی را بِکُشد. در اینجا این فِعْل شَبیه کار «مُفَوَّضة» می باشد. در اینجا نمی‌ توان مثل «مُفَوَّضة» گفت این فِعْل هیچ إرْتباطی به خداوند متعال ندارد. بلکه باید گفت این شَبیه کار «مُعْتَزَلة» هست؛ زیرا این شخصی که چاقو را به دست آن انسان سالم داده نباید فِعْل آن انسان سالم را به خداوند متعال نِسْبَت بدهد بلکه باید به همین انسان سالم نِسْبَت بدهد.

بله؛ این فِعْل بی إرْتباط با خداوند متعال هم نیست. شخصی که چاقو را به آن انسان سالم داده دارای «فِعْل تَسْبیبي» است ولی انسان سالم خودش مُباشرتاً این فِعْل را انجام داده.

ج) فرض می کنیم شخصی با إتّصال برق به یک انسان عاقلی که دستش شَل است و خون در دستش جریان ندارد، کسی را می کُشد. در اینجا این فِعْل هم به شخصی که برق را به «انسان شَل» وَصْل کرده و هم آن انسان شَل مُنْتَسَب است. این مثل مربوط به قائلین به نظریّه ی «الأمْر بین الأمْرین» است.

به نظر ما هرچند این مثال‌ ها خوب است و ذهن را آماده می‌ کند امّا ما باید برای روشن شدن این مسأله به سراغ بَراهین مُسْتَدَل و روشن برویم.

ما با دو مثال مسأله را به گونه ای دیگر روشن می‌ کنیم:

مثال اوّل: این «عالَم إمْکان» به تمام معنا در واقع مُتِعَلِّق به عالَم بالاست. مَثَل «عالَم إمْکان» نَسْبَت به «عالَم بالا» مَثَل یک صَحْرای سوزانی است که می خواهیم این نُقْطه همیشه مَرْطوب بماند. اگر بخواهد این نقطه مرطوب بماند، هر لحظه باید قَطْره چکانی روی این نقطه آب ریخته شود. بنابراین مَثَل ما نِسْبَت به خَلّاق متعال این است که هر لحظه از خَلّاق متعال قُوَّت و إفاضه می‌ گیریم؛ چون ثابت کردیم که عالَم إمْکان، «عینُ الفَقْر» است.

مثال دوم: مثلاً انسانی که نمی‌ داند، فکر می‌ کند که این برقی که در فلان لامپ جریان دارد، یک روشنی «مُسْتَمِرّ» است. در حالی که روشنی نخست غیر از روشنی دوم است و روشنی دوم غیر از روشنی سوم است و همین طور الی آخر. بنابراین اگر ما از همان مرکز یعنی کلید لامپ، برق را قَطْع کنیم، آناً روشنی هم پایان پیدا می‌ یابد. ما هر آن و هر لحظه از خداوند متعال وجود می‌ گیریم.

و لذا قرآن کریم می‌ فرماید:

﴿وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ﴾[2]

 


logo