« فهرست دروس
درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1404/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

دلائل نظر مکتب اشاعرة در مورد جبر/مکتب های جبری /جبر و تفویض

 

موضوع: جبر و تفویض/مکتب های جبری /دلائل نظر مکتب اشاعرة در مورد جبر

 

در جلسه ی پیش دستاویز نخست از پنج دستاویز «أشاعرة» در مسأله ی «جَبْر و تَفْویض» را بیان نمودیم. در این جلسه به بیان سایر دستاویز های این گروه و همچنین سایر نِحْله ها خواهیم پرداخت.

 

ادامه ی بیان دستاویز های پنج گانه ی «أشاعرة»:

نکته ی مهمّ: ریشه ی پیدایش «أشاعرة» که تمام أفْعال بندگان را از سیطره ی خود بیرون آورده و در سیطره ی خداوند متعال قرار داده‌اند و برای إنسان نقشی قائل نشده‌اند و همچنین ریشه ی پیدایش گروه «مُعْتَزلة» که برعکس «أشاعرة»، معتقدند إنسان فقط در وجودش محتاج خداست ولی در أفْعالش محتاج خدا نیست، از شناسایی صفات باري تعالی می‌ باشد.

توضیح ذلک: خداوند مَنّان دو صفت دارد:

۱. خالِق (توحید در خالِقیّت): «أشاعرة» و «أهل حَدیث» که قبل از «أشاعرة» بودند، این صفت را أخْذ کرده‌ اند.

۲. عَدْل: «مُعْتَزلة» این صفت را أخْذ کرده‌ اند.

امام صادق (علیه السّلام) می‌ فرماید هر دو طایفه به گُمراهی رفته اند. «أشاعرة» أغْراق در «توحید در خالِقیّت» کرده اند و «عدالت خدا» را در نظر نگرفته‌ اند. و «مُعْتَزلة» أغْراق در «عدالت الهی» کرده اند و از «خالِقیّت خدا» صَرْف نظر کرده اند. بلکه «الأمْرُ بین الأمْرین» عقیده ی صحیح است. بنابراین نظر ما هم همین است؛ چون ما تالی تِلو حضرات معصومین (علیهم السّلام) هستیم.

بُرهان علْمي مرحوم امام خمیني (ره) بر ردّ عقیده ی أشاعرة: «الوجودُ حَقیقةٌ واحدةٌ و الإخْتلافُ في الشِّدَّة و الضَّعْف». البته مراد از شدّت وجود برای «ذات أقْدَس إله» یعنی عین وجود پاک او و «ضَعْف» برای سایر «موجودات» هم به معنای درجه ای از وجود که از وجود جدا باشد نیست. این معنای بُرْهان در مقابل «مَشّائین» است که می گویند «الوجودُ حقائقُ المُتباینة». حال که وجود،«حقیقت واحدة» شد چطور می‌ شود که در یک جا أثَر گذار باشد ولی در «عقول» گرفته تا «هَیولاء» در جاهای دیگر بی‌ أَثَر باشد؟!

شاهد قرآني:

﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾[1]

تَسْبیح موجودات در این آیه ی شریفه، «تَسْبیح عِلْمي» است نَه «تَسْبیح تَکْویني» که همه ی إنسان ها بدانند؛ و لذا در فَهْم إنسان های عادي نمی گُنْجَد.

علاوه بر آن اگر إنسان کُلّاً در أفْعال خویش مؤثَّر نباشد، «تکلیف کردن» او بی معنا می شود. لذا خداوند کریم به «إنسان» می فرماید: «صَلِّ» ولی به «سنگ» أمْر به «صَلِّ» نمی کند! حتّی اگر جَزاء نیز بی معنا می شود.

 

دوم: «عِلْمُه سُبْحانَه بأفْعال العِباد»:

«فَخْر رازي»: آن چیزی را که خدا وجودش را می‌داند، عَدَمش محال است و آن چیزی را که خدا عَدَمش را می‌داند، وجودش محال است. بنابراین خداوند متعال می‌داند که من در آینده نماز می‌ خوانم پس این حالت وجوبي و «جَبْري» پیدا می‌کند نَه حالت «أخْتیار»! نتیجه این که همیشه أفْعال إنسان، «أحَديُّ التَّعَلُّق» است؛ یعنی یا حتماً هست یا حتماً نیست.

هیچ کسی نمی تواند به این دلیل خَدْشه ای وارد کند!!

إشکال به این مطلب «فخْر رازي»: عِلْم خداوند متعال همان طور که به «وجود» تَعَلُّق گرفته، به «مُقارِنات، مواصِفات، مُلابِسات و أطْراف» آن وجود نیز تَعَلُّق گرفته. مثلاً یک کسی دو دستش سالم است و حرکت می‌ کند ولی شخص دیگری خدای ناکرده به دلیل سِکْته تا هر چیز دیگر، دستانش از کار افتاده. خداوند متعال به کسی که دستش سالم است، عِلْم به «وجود حرکت دست از روی إخْتیار» و به کسی که دستانش از کار افتاده، عِلْم به «وجود حرکت دست از روی إضْطِرار» دارد به گونه ای که اگر «عِلْم» خداوند در اوّلی «لاإخْتیار» و در دومی «لاإضْطِرار» باشد، «عِلْم» خداوند سُبْحانَه می شود «جَهْل». بنابراین «إخْتیار و إضْطِرار» در اینجا قِیْد هستند. پس یک طَلَبه ی عادي هم اگر دقّت کند، می تواند این فرمایش را رد کند!

برخی از متکلّمین: مثلاً یک نفر مْنَظَّم در درس شرکت می‌ کند و در إمْتحانات قبول می‌شود ولی فرد دیگری درس نمی‌ خواند و مْنَظَّم سر کلاس‌ ها شرکت نمی‌ کند و در إمْتحانات رُفوزه می‌ شود. آیا مثلاً این عِلْم مُعَلِّم سَبَب می شود که رُفوزه بودن این شاگرد تَنْبَل، «لاإخْتیار» باشد؟!!

إشکال به این فرمایش: معنای «عِلْم خداوند متعال» با «عِلْم مُعَلِّم» یکی نیست؛ زیرا عِلْم مُعَلِّم، «إنْفِعالي» است و از خارج أخْذ شده ولی عِلْم خداوند متعال، عِلْم «فِعْلي» است. یعنی عِلْم خداوند متعال عین «ذات» پاک اوست و «ذات» خدا جُزء عِلَل خداست.

 


logo