« فهرست دروس
درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1403/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

التنبيه الثالث: إذا كان متعلّقا الأمر والنهي متغايرين/اجتماع الأمر و النهي /النواهي

 

موضوع: النواهي/اجتماع الأمر و النهي /التنبيه الثالث: إذا كان متعلّقا الأمر والنهي متغايرين

 

در جلسه ی قبل إعْتقاد نظر طایفه ی «غالي» مَبْني بر دلالت «نَهْي مولوي تَحْریمي» بر «فساد» (از سلسه بحث های «إجْتماع أمْر و نَهْي) را بیان نمودیم. در این جلسه به بیان إعْتقاد طایفه ی «مُفَرّطة» خواهیم پرداخت.

 

چکده ی نظریّه ی طایفه ی «غالي» (یا همان إفْراطي): اگر به چیزی نَهْي تَحریمي تَعَلّق بگیرد، آن چیز «فاسد» است.

دلیل: مفهوم روایت جناب «زُرارة» که از امام باقر (علیه السّلام) نقل کرده که حضرت فرمود: «...إِنَّهُ لَمْ يَعْصِ الله إِنَّمَا عَصَى سَيِّدَهُ...»[1] . مفهوم آن این می‌شود که اگر در عَمَل مَعْصیّت خدا شد، آن عَمَل «فاسد» می شود.

إشکال به این فرمایش: این إسْتِدْلال درست نیست؛ زیرا روایت دیگری از جناب «زُرارة» آمده است این روایت شما را تفسیر و معنا کرده که فرموده: «عصیان تَکلیفي» میزان نیست بلکه «عصیان وضْعي» میزان است.

 

طایفه ی «مُفَرّطة»: أبو حَنیفة: «نَهْي»، دلالت بر «صِحَّت» دارد!

دلیل:

دلیل نخست: «ألْفاظ عبادات مُعاملات»، در واقع «إسْم» هستند برای عبادات مُعاملاتِ «صحیح». لذا «نَهْي» به «صَحیح» خورده، بنابراین کشف می شود بر این که «مُتعَلّق نَهْي»، حتّی بعد از «نَهْي» نیز «صَحیح» است!!

إشکال به این دلیل: «ألْفاظ عبادات مُعاملات إسْم للصَّحیح مِن حیثُ الأجْزاء». نزاع در «أجْزاء» می باشد. امّا «شَرایط و مَوانع» داخل در «موضوع لَه و مدلول» نیست. و «صَحیح در أجْزاء» نیز «صَحیح نِسْبي» می باشد نَه «صَحیح مُطْلَق». یعنی مادامی که «مَوانع» برطرف نشود و شَرایط آن مُحَقَّق نشود، صَحیح نیست.

دلیل دوم: در شأن شارع مُقَدَّس این نیست که از «عبادت و معامله ی فاسد» نَهْي کند. بلکه شأن شارع این است که از «عبادت و معامله ی صَحیح» نَهْي کند. لذا این که می‌ گویید با آمدن نَهْي، «صَحیح» می‌شود «فاسد»، این دیگر قابل إمْتثال نخواهد بود.

إشکال به این دلیل: این که ما می‌گوییم مُتعَلّق عبادات و معاملات «صَحیح» است، یعنی «صَحیحٌ لو تَعَلَّق به الأمْر» ولی أمْر در اینجا بر عبادت یا معامله مُتعلّق نشده. وگرنه اگر امْر به آن مُتعلّق بشود، «إجْتماع أمْر و نَهْي» لازم می‌آید و «إجْتماع أمْر و نَهْي» محال است.

مرحوم آخوند خراساني (ره): کلام دوم و سوم «أبو حَنیفة» درست است!

إشکال به این فرمایش: با این إشکالاتی که به کلام «أبو حَنیفة» کردیم، در شأن شما نیست که بفرمایید این دو کلام «أبو حنیفة» درست است!

 

المَقْصَدُ الثّالث: «في المَفاهیم»

در این مَقْصد، شش فصل داریم:

فصل نخست: «تَقْسیمُ المَدالیل إلی مَفْهومٍ و مَنْطوقٍ»:

الف) بحث در این است که آیا «مَفْهومیّة و مَنْطوقیّة»، صفت «مَدْلول» (معنا) است یا صفت «دلالت» است؟

نظر ما و مرحوم بروجردي (ره): «مَفْهومیّة و مَنْطوقیّة»، صفت «مَدْلول» (معنا) است؛ زیرا گاهی کلام به گونه‌ای است که عُرْفاً گفته می‌ شود «نَطَقَ به»؛ مثلاً وقتی گفته می‌شود «إن جاءَ زِیْدٌ أکْرِمْه». در اینجا «إکْرام» مُتعلّق است بر «مَجيء». به این گفته می شود «مَدْلول مَنْطوق».

امّا مثلاً گاهی در همین مثالی که عرض کردیم گفته می شود در این کلام «خصوصیّتی» است که اگر «زِیْد» نیامد، إکْرامش نکن. به عبارت فنّی تر مثلاً مفهموم شرط یعنی «جَعَلَ في الکَلام خصوصیَّةً یَدُلُّ عَلَی إنْتفاءِ الجَزاء، عِنْدَ إِنْتِفاءِ الشَّرْط». به این گفته می شود «مَدْلول مَفْهومي».

البته به یک معنا می توان گفت «مَفْهومیّة و مَنْطوقیّة»، صفت «دلالت» است و آن این که اگر «مَدْلول» شد «مَنْطوقي و مَفْهومي»، دلالت نیز می شود «مَنْطوقي و مَفْهومي». به عبارت دیگر تقسیم «دلالت» به «مَفْهوم و مَنْطوق»، مُتِفَرِّع بر «مَدْلول مَنْطوقي و مَفْهومي».

ب) «مَفْهوم» بر دو نوع است:

۱. مَفْهومی که «مشروط به تَکَلُّمِ مُتِکَلِّم» است: یعنی چیزی که از «تَکَلُّم» و جمله‌ بندی «مُتِکَلِّم» فهمیده می‌ شود. «مَفْهوم اصْطِلاحي» همین مَفْهوم است که در آینده بحث خواهیم کرد.

۲. مَفْهومی که «با صِرْف تَصَوُّر» شکل می گیرد: مثلاً وقتی إنسان، «إنسان» را تَصَوُّر می‌ کند، «مَفهوم کُلّي إنسان» را تَصّوُّر کرده. ولی وقتی مثلاً «زِیْد» را تَصَوُّر می کند، «مَفْهوم جُزْئي زِیْد» را تَصَوُّر کرده. به این نوع مَفْهوم، در واقع «مَفْهوم غیر مُصْطَلَح» گفته می شود که ما در یکی دو جلسه به این بحث خواهیم پرداخت.

«مَفْاهیم غیر مُصْطَلَح»:

الف) «تَقْسیمُ المَفْهوم إلی بَیِّنٍ و إلی غَیْرِ بَیِّن؛ و البَیِّنُ إلی بَیِّن بالمعنی الأخَصّ و بَیِّن إلی بالمعنی الأَعَمّ»:

«مَفْهوم بَیِّن»: مَفْهومی است که با صِرْف تَصّوُّر از خودِ لَفْظ و کلام فهمیده شود و نیازی به «بُرْهان» نداشته باشد. و این خود دو صورت است:

«بَیِّن بالمعنی الأخَصّ»: مَفْهومی که صِرْف «تَصّوُّر موضوع» کافی در «تَصّوُّر مَفْهوم» است. مثل «تَصّوُّر زِیْد أعْمَی» که «بَصَر» به نظر برسد.

«بَیِّن بالمعنی الأَعَمّ»: مَفْهومی است که با «نِسْبَت بین موضوع و مَحْمول» فهمیده می شود. یعنی علاوه بر «تَصّوُّر موضوع»، باید «مَحْمول» نیز «تَصّوُّر» کنیم و بعد «تَصّوُّر موضوع» را بر «تَصّوُّر مَحْمول»، نِسْبَت بدهیم. مثل عبارت «زِیْد دارای أجْداد است». در اینجا این که أجْداد زِیْد دوتاست، نیاز به نِسْبَت موضوع (زِیْد) به مَحْمول (دارای أَجْداد بودن) هست.

«مَفْهوم غَیْرِ بَیِّن»: هر کدام از «موضوع و مَحْمول» را تَصَوُّر می‌ کنیم و این دو را نِسْبَت هم می دهیم امّا به نظر نمی رسد. مثل عبارت «العالَم حادِثٌ». یعنی یقین پیدا نمی‌کنیم که «عالَم» حادث است و این نیاز به «بُرْهان» دارد. بنابراین طبق بُرهان باید بگوییم: «العالَمُ مُتِغَیِّر» و «کُلُّ مُتِغَیِّرٍ حادِث» و «العالَم حادِثٌ».

 


logo