1400/03/17
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلب ششم در ثمرات بحث وضع
موضوع: مطلب ششم در ثمرات بحث وضع
نسبت به مختار مرحوم اخوند در معانی اسماء مبهمه اشکالاتی مطرح شده بود. اشکال مشترکی در گذشته مطرح شد. علاوه بر اشکال مشترک، اشکالات خاصه ای هم مطرح شده است که درباره اشکال مرحوم ایروانی بحث شد.
مرحوم اقای خویی نیز اشکال کرده اند که اگر ما مختار مرحوم اخوند را در باب حروف و فرق انها با اسماء قبول کنیم، در اسماء اشاره نمی شود به ان ملتزم شد. زیرا در حروف، لحاظ المعنی امری است که لابد منه در استعمال است . چون لحاظ معنی امر ضروری است، در تبیین فرق بین حروف و اسماء ممکن است مثل مرحوم اخوند بفرماید که لحاظ آلی در حروف و استقلالی در اسماء، در موضوع له اخذ نشده بلکه از خصوصیات استعمال است. اما قید اشاره که امر لابد منه در استعمال نیست و لذا اگر مورد نظر واضع در استعمال یک لفظ، اشاره باشد، باید در خود معنای موضوع له اخذ کند و توجیهی ندارد که ان را به مقام استعمال موکول کند. در نتیجه اگر فرمایش مرحوم اخوند را در فرق بین معنانی حروف و اسماء بپذیریم، در تبیین فرق بین اسماء مبهمه و غیر مبهمه جاری نمی شود .
نسبت به این اشکال در کلام اعلام از جمله در کلمات مرحوم اقای صدر جواب داده شده است که وجه عدم اخذ لحاظ در حروف از سوی مرحوم اخوند این نبود که لحاظ لابد منه در استعمال است. زیرا اگر بر این اساس مرحوم اخوند لحاظ را شرط استعمال گرفته باشد که اشکال می شود که لحاظ لابد منه، اصل لحاظ است و ان چه مورد نظر واضع است و شما در حروف می خواهید اخذ کنید، لحاظ به نحو الیت است و این لحاظ لابد منه نیست. مرحوم اخوند فرمود لحاظ آلی، قید علقه وضعیه است نه اصل لحاظ. وقتی در حروف با وجود اینکه لحاظ آلی لابد منه در هر استعمالی نیست اما مرحوم اخوند ان را در ناحیه موضوع له اخذ کرد، عین این حرف در مورد اشاره هم می اید. بله اگر لحاظ مورد نظر اصل اللحاظ بود این فرمایش شما تمام بود اما از انجایی که لحاظ ماخوذ در مقام استعمال لحاظ آلی در حروف است، محل کلام با حروف یکی خواهد شد.
قول سومی هم در معانی اسماء مبهمه وجود دارد که مختار عده ای از محققین مثل مرحوم اقای بروجردی ومرحوم امام و بعض الاعلام از اساتید ما حفظه الله است. در مقابل قول مشهور که می گفتند موضوع له اسم اشاره مفرد مذکر به قید اشاره است، قول سوم می گوید هذا برای اشاره وضع شده است و لفظ در ان استعمال می شود به غرض ایجاد اشاره. لفظ هذا قائم مقام اشاره خارجیه است یعنی همانطور که با دست و چشم و .. اشاره ایجاد می شود با تکلم به هذا نیز اشاره ایجاد می شود. به تعبیر مرحوم اقای بروجردی یکون عمل اللفظ فیهما عملا ایجادیا نه اینکه معنای اخطاری باشد.و این همان امری است که در الفیه ابن مالک به ان اشاره شده "بذا بمفرد مذکر أشِر" یعنی اشاره را با لفظ هذا ایجاد کن. بعضی از اساتید ما هم فرموده اند : هذا ما نص علیه علماء الادب و العربیة.
اشکالی مطرح می شود که در کلام مرحوم اقای بروجردی جواب داده شده است . اشکال این است که اگر معنای هذا نفس اشاره باشد پس چرا هذا در بعضی از جملات مثل هذا قائم یا هذا زید مبتدا قرار می گیرد و امری به عنوان خبر بر ان حمل می شود؟ این نشان می دهد که موضوع له نفس اشاره نیست. زیرا در جمله حملیه خبر حمل بر مبتدا می شود و در جایی این حمل صحیح است که اتحاد خارجی بین انها باشد و زید که اتحاد خارجی با اشاره ندارد تا حمل بر ان شود . جواب داده اند که وجه صحت حمل در این دست از قضایا این است که حقیقت اشاره امر اندکاکی است و اشاره فانی در مشارالیه است. لذا وقتی کلمه هذا به کار برده می شود و اشاره خارجیه حاصل می شود ذهن از کلمه هذا به مشارالیه خودش که همان مفرد مذکر خاص باشد منتقل می شود و چون از لفظ اشاره به مشارالیه منتقل می شود احکام مشارالیه را هم بر هذا بار می کند. در مورد ضمایر و موصولات هم به همین ترتیب . مثلا ضمیر متکلم وضع شده است که به وسیله ان متکلم به خودش اشاره کند و ضمیر غائب هم وضع شده است که به مرجعی اشاره شود که معهود است و با موصول هم اشاره به معروض صله شود.
مناقشه ای که نسبت به این قول وجود دارد همین است که انچه ما از استعمال اسماء اشاره و ضمایر و موصولات می یابیم این نیست که ایجاد اشاره باشد بلکه به حسب ارتکاز، اسماء مبهمه مثل غیر مبهمه شأن اخطاری دارند و برای حکایت از معانی ثابت با قطع نظر از استعمال، وضع شده اند. اینکه ما شأن لفظ را در اسماء مبهمه ایجادی بگیریم امری است بر خلاف وجدان و ارتکاز. به حسب ارتکاز همانطور که در کلمه "مفرد مذکر" اخطار می یابیم، در "هذا" هم می یابیم منتها معنایی که در هذا اخطار شده دارای خصوصیتی است که در قول مشهور گفته شده است. چون معنای "هذا" مفرد مذکر به قید اشاره است و وضع در ان از قبیل وضع عام و موضوع له خاص می شود در مقابل اسماء غیر مبهمه مثل "مفرد مذکر" که به حسب وضع و تعیین واضع خصوصیت وتعیینی در معنای ان وجود ندارد و لذا وضع ان وضع عام و موضوع له عام است.
در میان سه قول مطرح شده قول مشهور موافق با وجدان است که اسماء مبهمه وضع شده اند برای معانی متخصص به خصوصیت و متعین به تعیینات خاصه.
0.1- مطلب ششم؛ ثمرات بحث وضع
یک مطلب دیگر از مطالب مربوط به امر وضع باقی می ماند که جا داشت مرحوم اخوند آنرا هم مطرح می فرمود به عنوان ثمره مترتب بر بحث وضع چه به لحاظ اقسام ان و چه به لحاظ خصوصیات بعضی از اقسام گفته شده.
انچه در کلمات مطرح شده است بیان ثمره در کیفیت وضع حروف و هیئات است.
0.1.1- ثمره اول
اگر ما در معانی حرفیه قائل به مسلک مشهور بشویم که وضع در ان از قبیل وضع عام و موضوع له خاص است، معنای هیئات خاص و جزئی می شود و معنای جزئی اطلاق ندارد تا تقیید بردار باشد. در نتیجه اگر بر جمله مشتمل بر هیئت و ماده، قیدی وارد شود، ان قید به هیئت نمی خورد. زیرا بنابر نظر مشهور معنای هیئت جزئی است و این معنای جزئی که تقیید بردار نیست. تقیید در معانی کلیه متصور است. لذا در همه مواردی که در بدو امر احتمال داده می شود قید به ماده و یا هئیت بخورد، بنابر مسلک مشهور واضح است که باید به طرف ماده بر گردانیم که معنای کلی دارد. اما اگر بر خلاف نظر مشهور، در حروف وضع را عام و موضوع له را نیز عام بدانیم، چون در مقام ثبوت هر دو طرف ممکن است، باید دلیل اثباتی بر تقیید هر طرف اقامه شود.