1400/02/29
بسم الله الرحمن الرحیم
قول چهارم از اقوال نسبیت نظر مرحوم آقای خوئی ره
موضوع: قول چهارم از اقوال نسبیت نظر مرحوم آقای خوئی ره
0.0.0.1- قول چهارم؛ نظر مرحوم اقای خویی
قول چهارم از اقوال مسلک نسبیت نظر مرحوم اقای خویی است که فرموده اند حروف برای تحصیص و تقیید معانی اسمیه به قیودی که خارج از حقیقت این معانی هستند وضع شده اند؛ به این بیان که معانی اسمیه معانی کلیه هستند و حصص کثیره ای را شامل می شوند و در آن سعه و اطلاق وجود دارد، یا اطلاق افرادی و یا اطلاق احوالی؛ اطلاق افرادی در جایی است که مفهوم اسمی، کلی باشد، یا مفهوم جنسی یا نوعی یا صنفی. این عناوین نسبت به افراد مندرج، اطلاق دارند. اما اگر مفهوم اسمی، مفهوم منطبق بر شخص واحد باشد، از جهت افراد، اطلاق ندارد اما از نظر احوال همین شخص واحد و جزئی حقیقی، اطلاق برای ان فرض می شود. زید که جزئی حقیقی است، به لحاظ حالات مختلف، دارای اطلاق و سعه است. از طرفی غرض متکلم در بعضی از موارد تعلق می گیرد که معنا را به نحو کلی و عام و مطلق افاده و تفهیم کند و در بعضی از موارد هم غرض متکلم تعلق می گیرد که معنای متخصص به خصوصیت را تفهیم کند. گاهی مثلا نظرش به این تعلق گرفته که حکم ماء به نحو عام و مطلق را بیان کند که الماء کذا مثلا و گاهی در مورد ماء خاصی مطلبی را بیان کند مثل اینکه بگوید این آب در این ظرف این خصوصیت را دارد . در باب صلات که عنوان کلی است گاهی غرض تعلق می گیرد به بیان خصوصیت برای مطلق نماز و گاهی به اثر و امتیاز برای صلات در محل خاص مثل صلات در مسجد. لذا متکلم موضوع حکمش را صلات مقید بأنها فی المسجد قرار می دهد. با توجه به این دو غرض، حکمت وضع اقتضاء می کند که همانطور که نسبت به معانی کلیه مطلقه وضع انجام گرفته تا در موارد نیاز از انها استفاده شود، به همین نحو هم برای معانی مقیده و متحصصه هم وضع انجام شود تا هنگام تعلق غرض به این تحصیص، از الفاظ موضوع برای ان منظور استفاده شود. با توجه به اینکه حتی نسبت به معنای واحد حصص متکثره ای فرض می شود فضلا از معانی متعدده، حصص همه معانی قابل احصاء نیست و لذا وضع الفاظ خاصه ممکن نخواهد بود و طبعا باید از وضع عام استفاده شود. حروف وضع شده اند که تحصیص معانی اسمیه را دلالت کنند. اگر معنای اسمی به نحو مطلق اراده شده باشد دیگر برای تفهمیم معنای نسبی مطلق نیاز به حروف ندارد اما اگر متکلم بخواهد ان را به نحو مقید بفهماند نیاز به حروف دارد و حروف برای همین جهت وضع شده اند.
با توجه به اینکه گفته شد خصوصیت معنای حرفی، تحصیص در معانی اسمیه است، معلوم می شود در استعمال حروف فرقی نیست بین اینکه معنای اسمی موجود در خارج باشد یا معدوم و از جهت دیگر ممکن باشد یا ممتنع یا ضروری. اینها اثری در استمعال و وضع حروف ندارد. حروف وضع شده اند برای تحصیص معانی اسمیه اعم از اینکه این تحصیص در مورد ممکنات استعمال شود یا در مورد وجود واجب و یا حتی در مورد ممتنع. لذا همانطور که در ممکنات گفته می شود هذا الشئ لزید نسبت خداوند هم صحیح است گفته شود که العلم لله تعالی بالضروره یا در مواردی که ثبوت به نحو امکان است گفته شود کتابت لزید ممکن است. این "لزید" تحصیص معنای کتابت است ولی به نحو امکانی نه ضروری.
بنابراین انچه در حقیقت، موضوع له حروف است تقیید معانی اسمیه و تحصیص انها است. موضوع له تحصیص است ولی چون به واسطه استعمال حرف، تضییق ایجاد می شود طبعا حالت غیر استقلالی پیدا می کند و مفهوم مستقلی در موارد استعمال حروف وجود ندارد. اما عدم استقلال در مفهومیت، معنایش این نیست که حرف برای همین عدم استقلال وضع شده باشد بلکه حرف برای تحصیص وضع شده است؛ مثلا عنوان صلات مطلق بوده ولی وقتی مقید به مسجد شد خود عنوان صلات معنای مستقلی داشته و دارد ولی "فی" تضییق در صلات را اقتضاء می کند. این تضییق در صلات مفهوم مستقلی نیست بلکه متقوم به غیر است. لفظ صلات دلالت بر مفهوم مستقل می کند و مسجد هم مفهوم مستقل، "فی" تقیید مفهوم اسمی را دلالت دارد نه اینکه "فی" برای نسبت خارجیه وضع شده باشد. "فی" برای تقیید مفهوم است ولی شان تقیید این است که مفهوم و معنای غیر مستقل است. البته فرموده اند اینکه ما می گوییم حروف برای تحصیص وضع شده اند به لحاظ اغلب حروف است و در مقابل قسم غالب حروف، قسم دیگری هم داریم که در استعمال انها تقیید وجود ندارد بلکه انها برای انشاء و ابراز معانی انشائیه وضع شده اند.
حروف قسم اول مثل هیئات دال بر نسب ناقصه هستند، مثل هیئت مشتق و هیئت اضافه و ... که تقیید از انها استفاده می شود و بالملازمه غیر استقلالیت در انها وجود دارد. اما حروف قسم دوم شأن انها شأن هیئات دال بر نسب تامه است. همانطور که جمله انشائیه وضع شده است برای اینکه با آن انشاء امر اعتباری شود، بعت هذا الکتاب بکذا وضع شده است که تا با ان انشاء ملکیت شود حروف قسم دوم هم وضع شده اند برای انشاء معانی انشائیه. لذا در حروفی مثل لعل و لیت و هل موضوع له حروف، انشاء این معانی خاصه است مثل ابراز تمنی نفسانی نه اینکه برای تضییق وضع شده باشند. قول به وضع حروف برای تضییق مربوط به غالب حروف است نه همه انها.
در محاضرات بعد از توضیح این مطالب امده است که اختیار این نظر به خاطر چهار امر بوده است:
امر اول: بقیه اقوالی که در بیان معانی حرفیه مطرح شده باطل بوده اند.
امر دوم: معنایی که به لحاظ غالب حروف اختیار کرده ایم در جمیع موارد استعمال حروف من الواجب و الممکن و الممتنع علی نسق واحد مشترک است و اختصاص به استعمال حرف به مورد خاصی که مثلا ممکنات باشد ندارد.
امر سوم: مسلک ما در حقیقت وضع یعنی مسلک تعهد، موجب می شود در حروف قائل به وضع برای تحصیص و تقیید شویم. زیرا متکلم وقتی قصد تفهیم حصه خاصی را داشته باشد، به چه چیزی باید معنای مد نظرش را ابراز کند؟ او مبرزی ندارد مگر حرف یا ما یقوم مقام الحرف که هیئات ناقصه باشند. التزام به مسلک تعهد اقتضای اختیار این نظر خاص دارد.
امر چهارم: معنایی که ما برای حروف ارائه کردیم مطابق با وجدان است. زیرا بالوجدان می بینیم که مردم حروف را در معنایی استعمال می کنند و انچه ما از استعمال انها می یابیم این است که انها این حروف را برای تحصیص معانی اسمیه استعمال می کنند ولی اینکه معانی انها در خارج موجود هستند یا خیر و ایا نسبت بین این معانی وجود دارد یا خیر، عامة الناس غافل می باشند به خلاف تحصیص که از ان غافل نیستند و برای همین جهت استعمال می کنند. این کشف می کند که تحصیص موضوع له حرف است و انچه موافق با ارتکاز عامة الناس است همین تحصیص در معانی اسمیه است به خلاف جهات دیگری که در مورد معنای حرفی وجود دارد و از ان غافل هستند.
در بررسی فرمایش ایشان دو مرحله باید طی شود؛ اول اینکه انچه ایشان به عنوان نظر مختار بیان کردند صحیح است یا خیر و مرحله دوم اینکه ایا اموری که ایشان به عنوان سبب اختیار این نظریه بیان فرمودند، سببیت دارند یا خیر.
مرحله اول: در نوع کلمات من جمله کلام مرحوم اقای صدر و تبریزی به این نظر اشکال شده است. اما انچه به عنوان اشکال اساسی نسبت به این قول وجود دارد این است که اگر چه در مواردی که معنای اسمی، سعه و اطلاق دارد با استعمال حرف، تحصیص در معنا پیدا می شود ولی پیدا شدن تحصیص در معانی اسمیه، به این خاطر نیست که حروف با استعمالشان معنایی را افاده می کنند که ان معنا خود تحصیص باشد بلکه بر عکس، وجه پیدا شدن تحصیص با استعمال حروف، این است که حروف معنای خاصی را افاده می کنند که لازمه ان تحصیص و تقیید معانی اسمیه است. در مثل زید فی الدار یا الصلات فی المسجد ولو تضییق پیدا می شود ولی به خاطر دلالت حروف بر معنای خاصی است که اقتضای تحصیص دارد که در این مثال ظرفیت است و حرف با دلالت بر ان، تحصیص را نتیجه می دهد. به عبارت دیگر در موارد تحصیص یک سبب تحصیص وجود دارد و یک مسبب که حصه شدن و تقیّد باشد. اگر پیدایش تحصّص و تقیّد به این خاطر باشد که موضوع له و مستعمل فیه حروف، سبب تحصیص است که بر می گردد به قول قبل یعنی وضع حرف برای معنای نسبی و ربطی که استعمال در ان سبب تحصّص معنای اسمی می شود. اگر این پیدایش به این جهت باشد که حروف برای نفس تحصیص و تقیید وضع شده اند و کاری به سبب ندارند، لازمه اش این است معنای همه حروف مشترک باشد. چون حروف برای حصه شدن امده اند و نوع حصه شدن هم معلوم نیست. "فی" در جمله "زید فی الدار" و "من" در "سرت من البصره" برای حصه کردن امده اند و همه حروف در همه موارد یک معنا دارند و حال انکه بالوجدان انچه ما در استعمال حروف می یابیم که نتیجه وضع حروف است، این است که اگر تحصیصی اتفاق می افتد به خاطر دنبالهروی از معنای خاصی است. اگر در زید فی الدار تحصیصی نسبت به حالت زید پیدا شده به خاطر معنای ظرفیتی است که در اینجا ملاحظه شده است و اگر معنای دیگری غیر خود تحصیص وجود نداشت، این حصه بودن به دست نمی امد بلکه حصه به نحو مبهم به دست می امد که در همه موارد مشترک است.
در کنار اشکال اول، اشکال نقضی هم به نظر مرحوم اقای خویی شده است. اشکال این است که بیان شما در همه موارد استعمال حروف غیر انشائی پیدا نمی شود. مواردی از استعمال حروف وجود دارد که در انها تقیید و تحصیصی وجود ندارد. مثلا در الحراره و البروده لا یجتمعان "واو" برای تحصیص و تقیید استعمال شده است. اینطور نیست که با قطع نظر از استعمال حرف اطلاقی وجود داشته باشد تا این حرف بیاید و اطلاق را قید بزند و حصه کند. عدم الاجتماع مربوط به حصه خاصی از حرارت يا برودت نیست که "واو" بخواهد ان را بیان کند. یا در اکرم العشره الا الواحده اینطور نیست که مفهوم عشره با قطع نظر از این حرف، اطلاق داشته و دو حصه باشد که این حرف استثناء ان را مقید کرده به حصه خاصی تا حکم برای ان ثابت باشد. بلکه مرحوم اقای تبریزی در درس می فرمودند حتی در مثال معروف زید فی الدار هم تحصیصی اتفاق نیفتاده و "فی" زید را حصه نکرده است یا در موارد تشبیه که گفته می شود زید کالاسد، چه تحصیصی در مورد زید اتفاق افتاده است؟ بنابراین اشکال دوم اشکال نقضی است و نشان می دهد که مبنای شما تمام موارد استعمال نوع اول از حروف را شامل نمی شود.
ولی با توجه به تفسیر صحیح از قول چهارم که وضع حروف برای معانی نسبیه و ربطیه بود، معلوم می شود که این اشکال دوم که اشکال نقضی است وارد نمی باشد. زیرا در همه این موارد نسبتی وجود دارد که همان نسبت موجب تقید می شود.