1400/01/14
بسم الله الرحمن الرحیم
مسلک آلیت
موضوع: مسلک آلیت
بر اساس مسلک آلیت معنای حرفی و اسمی بالذات متحد هستند. نه در معنای موضوع له و نه در معنای مستعمل فیه بین حروف و اسماء مناسب با انها یعنی بین من و لفظ ابتداء یا فی و لفظ ظرفیت و ... اختلاف در معنا وجود ندارد. اختلاف بین حروف و اسماء در شرط الوضع و در قيد علقه وضعیه است. زیرا واضع لفظ "من" را وضع کرده است تا در جایی که معنای ابتداء آلةً لغیره لحاظ شده استعمال شود. لفظ ابتداء را نیز وضع کرده است تا در جایی استعمال شود که ابتداء به نحو مستقل ملاحظه شده است. اختلاف فقط در همین جهت است نه اینکه اختلاف بین معنای حروف و اسماء مناسب با انها در عام بودن و خاص بودن معنای موضوع له باشد که مشهور ادعا می کنند.
با توجه به اینکه حروف و اسماء مناسب با انها یک جهت اشتراک دارند و یک جهت افتراق، زیرا از یک طرف "من" و "ابتداء" یک سنخ از معنا را می فهماند و از طرفی می بینیم که استعمال هر یک به جای دیگر صحیح نیست بلکه از افحش اغلاط است، بنابراین باید تعیین کنیم که جهت اشتراک و افتراق بین حرف و اسم مناسب با ان چیست.
مشهور می گویند اصل معنا با قطع نظر از عموم و خصوص جهت اشتراک است و کلیت و جزئیت معنا جهت افتراق است. لذا گفته اند که موضوع له لفظ "ابتداء" معنای عام ابتداء است اما موضوع له کلمه "من" مصادیق و جزئیات ابتداء است. قائل به مسلک آلیت مثل مرحوم اخوند که مدعای مشهور را رد می کند، باید علاوه بر اینکه جهت اشتراک را تبیین می کند، جهت افتراق بین حرف و اسم را نیز توجیه کند.
ایشان در کفایه ابتدا مدعای مشهور را_ که جهت امتياز بين حرف واسم را کليت و جزئيت(عموم وخصوص) معنی گرفته اند _ابطال می کند و سپس بر اساس مختار خود، جهت امتیاز بین حرف و اسم را تبیین می کند. لذا فرمایش مرحوم اخوند در تعیین معنای حرفی دارای دو بخش است. بخش اول ابطال نظریه مشهور که جهت افتراق بین اسم و حرف را همان عموم و خصوص معنای موضوع له می دانند و بخش دوم تبیین و توجیه جهت افتراق بین حرف و اسم با شرط الوضع و قید علقه وضعیه.
مرحوم اخوند در بخش اول که ابطال نظریه مشهور باشد می فرماید: اینکه مشهور می گویند موضوع له یا مستعمل فیه حرف، خاص و جزئی است در مقابل موضوع له و مستعمل فیه اسم که عام و کلی است، آیا خصوصیت و جزئیت معنای حرفی، خصوصیت و جزئیت خارجیه است یا جزئیت و خصوصیت ذهنیه؟ به عبارت دیگر ایا موضوع له در مثل "من" مصادیق خارجی و افراد جزئی ابتدائیت است مثل نقطه خاصی که در خارج نقطه شروع سیر است یا موضوع له "من" مصادیق ذهنیه ابتدائیت و ابتداءهای ذهنی است که بخاطر تعلق لحاظ، جزئی شده اند. مقصود مشهور هر کدام باشد به انها اشکال می شود .
اگر مراد مشهور از جزئی بون معنای حرف، جزئیت خارجیه باشد، اشکال می شود که در بسیاری از موارد می بینیم که مستعمل فیه حروف، جزئی خارجی نیستند بلکه امر کلی و قابل صدق بر کثیرین می باشد مثل مواردی که حروف بعد از امر یا نهی امده باشند؛ مثلا مولا بگوید "سر من البصره الی الکوفه" . در این عبارت، از عبد ابتدای سیر من البصره خواسته شده که امر کلی است و قابل صدق بر افراد متعدد است. زیرا سیر از بصره می تواند از هر نقطه از نقاط بصره شروع شود. اینکه صاحب فصول توجیه کرده مختار مشهور را که جزئی در اینجا جزئی اضافی است، مشکلی را حل نمی کند. چراکه در جزئی اضافی هم کلی بودن و قابلیت صدق بر کثیرین نفی نمی شود و همچنان اشکال باقی می ماند.
اگر مراد جزئیت ذهنیه نیز باشد یعنی موضوع له حروف، مصادیق ذهنی ابتداء در "من" و نیز در "الی" و "فی" ... باشد که به وسیله تعلق لحاظ به معنا، موجود ذهنی خاص شده اند، در این صورت اشکال شقّ قبلی وارد نمی شود. زیرا با تعلق لحاظ به معنا، لامحاله معنا جزئی و موجود ذهنی خاص می شود به گونه ای که اگر لاحظ واحد هم معنا را دوباره مثل لحاظ اول لحاظ کند، معنای ملحوظ دوم، در وجود مغایر با معنای ملحوظ اول است. اما مرحوم اخوند فرموده اند که سه اشکال دیگر به شقّ دوم وارد می شود.
اشکال اول: این لحاظ که موجب جزئیت و تشخص معنا می شود را نمی توان در معنای مستعمل فیه اخذ کنیم. چون لازمه اخذ این لحاظ در معنای مستعمل فیه این است که در استعمال حروف مثل "من" دو لحاظ به معنای ابتداء تعلق بگیرد و هو کما تری یعنی خلاف وجدان است. وجه تعلق دو لحاظ در استعمال این است که از یک طرف مقتضای اخذ لحاظ در معنای مستعمل فیه و جزء بودن لحاظ برای معنا، این است که معنا باید ابتداء لحاظ شود تا معنای مستعمل فیه تمام شود و استعمال لفظ در ان صحیح گردد و از طرفی دیگر استعمال هر لفظ در معنا احتیاج به لحاظ و تصور معنا دارد. پس معنای ابتداء در "سر من البصره الی الکوفه" یک بار باید لحاظ شود تا معنای مستعمل فیه تمام شود و یک بار هم بعد از کامل شدن معنا، به خاطر خصوصیت استعمال باید لحاظ دیگری شود و چنین چیزی بالبداهه باطل است؛ یعنی وجدنا چنین نیست که شخص مستعمِل در استعمال حروف دوبار معنا را لحاظ کند.
اشکال دوم: اگر لحاظ معنا جزء معنای مستعمل فیه باشد لازمه اش این است که مفاد جمله صدق بر خارجیات نکند. زیرا کلی عقلی یعنی کلی مقید به ذهنیت و تعقل، یمتنع صدقه علی الخارجیات حیث لا موطن له الا الذهن. لازمه تقید معنای مستعمل فیه به لحاظ و ذهنیت، این است که امتثال در مثل "سر من البصره" ممتنع باشد الا بالتجرید و الغاء الخصوصیه که خلاف ما نجد بالوجدان است. دلیل بر امتناع امتثال این است که طبق تقریب شقّ دوم، ابتدائیت مقید به لحاظ آلی است و معنایی که مقید به لحاظ آلی در نظر گرفته شده قابل تحقق در خارج نیست. البته تعبیر مرحوم اخوند از معنای مقید به لحاظ، به کلی عقلی مسامحه است و این تعبیر طبق اصطلاح بکار نرفته است. زیرا در اصطلاح، کلی عقلی در مقابل کلی طبیعی و کلی منطقی است. انسان کلی طبیعی است یعنی طبیعتی است که لا یمتنع صدقه علی الکثیرین، مفهوم کلیت را که در نظر بگیریم یعنی همین مفهوم عدم امتناع صدق علی کثیرین، کلی منطقی می شود و اگر انسان مقید به این کلیت را در نظر بگیریم یعنی مجموع موصوف و وصف را در نظر بگیریم، کلی عقلی می شود. کلی عقلی به حسب اصطلاح اسم برای مجموع موصوف و وصف کليت است. در محل بحث انچه مورد نظر است معنای ابتداء است که مقید به لحاظ و ذهنیت است و وصف، لحاظ و وجود ذهنی است نه اینکه وصف، کلیت باشد. وقتی وصف، اصل لحاظ بود، مجموع موصوف و وصف در محل بحث اصطلاحا کلی عقلی نمی شود اما همان حکمی که کلی عقلی دارد یعنی عدم صدق بر خارجیات، در مورد معنای موصوف به ذهنیت و لحاظ هم وجود دارد. تعبیر دقیق این است که بگوییم مثل کلی عقلی است؛ یعنی همانطور که کلی عقلی یعنی انسان متصف به کلیت لا یصدق علی الخارجیات، معنا را اگر مقید به لحاظ کنید لا یصدق علی الخارج.
اشکال سوم: اگر مراد از جزئیت معنا، جزئیت به خاطر تعلق لحاظ ذهنی باشد، به معنای اسمی نقض می شود. زیرا چنانچه لحاظ آلیت در معنای موضوع له و مستعمل فیه حروف، اخذ شود و به خاطر تقید به لحاظ جزئی شود، باید لحاظ استقلالی هم در معنای اسم اخذ شود و حال انکه مشهور در معنای اسم، لحاظ استقلالی معنا را اخذ نمی کنند. لذا همانطور که لحاظ استقلالی در معنای اسماء در مثل لفظ "ابتداء" اخذ نشده است، لحاظ آلی در حروف مثل کلمه "من" هم نباید اخذ شود. اسماء در وقت استعمال، هرچند ملحوظ به لحاظ استقلالی هستند اما لحاظ استقلالی در مقام استعمال انها موجب جزئی بودن معنای اسم نمی شود. حرف هم ولو حین استعمال، معنای ابتداء ملحوظ به لحاظ آلی می شود اما لحاظ آلی معنا در مقام استعمال، موجب نمی شود که معنا جزئی شود. چون در معنای مستعمل فیه اخذ نمی شود.
تا اینجا مرحوم اخوند نظر مشهور مبنی بر اینکه جهت امتیاز بین اسم و حرف، عموم و خصوص معنای موضوع له هست به اینکه در اسماء معنای موضوع له و مستعمل فیه عام است و در حروف خاص را ابطال فرمود و نتیجه اش این شد که معنای حرف و معنای اسم حتی از جهت عموم و خصوص معنای موضوع له هم یکسان هستند. طبق بیان مرحوم اخوند در بخش اول، اشکالی به کلام ایشان وارد می شود و ایشان از این اشکال جواب می دهند و در نتیجه، از جواب مرحوم اخوند، بخش دوم که تبیین و توجیه جهت امتیاز بین اسم و حرف باشد شکل می گیرد.
اشکال این است که اگر معنای حرفی و اسمی حتی از نظر عموم و خصوص معنا نیز متحد باشند و در مثل "من" و کلمه "ابتدا" معنای هر دو ابتدائیت کلی باشد و از جهت کلیت و جزئیت نیز فرقی نداشته باشند، لازمه اش این است که معنای هر دو لفظ یعنی "من" و "ابتداء" از جمیع جهات متحد باشد و دو لفظ مترادف باشند و لازمه ترادف هم صحت استعمال کل منهما فی موضع الاخر است و حال انکه ترادف و صحت استعمال کل منهما فی موضع الاخر باطل است بالضروره؛ یعنی بالوجدان و بالبداهه غلط است بلکه از افحش اغلاط است.
مرحوم اخوند اینطور جواب می دهند که بله ما بین معنای اسمی و حرفی از جهت عمومیت و خصوصیت موضوع له و مستعمل فیه اتحاد است اما نه به این معنا که من جمیع الجهات متحد باشند بلکه یک جهت امتیاز وجود دارد و ان اینکه هر کدام وضعی مختص به خود دارد؛ اسم از ابتدا وضع شده لیراد منه معناه بما هو هو و فی نفسه و در مقابل حرف وضع شده لیراد منه معناه لا کذلک بل بما هو حالة لغیره. همین اختلاف در وضع بین اسم و حرف، موجب عدم جواز استعمال هر یک در جای دیگری می شود. بنابراین ولو لحاظ معنا به نحو آلیت در حروف و به نحو استقلالیت در اسماء اخذ نشده است اما وضع در حروف مقید و مشروط به تعلق لحاظ آلی به معنا عند الاستعمال و در اسماء مشروط به تعلق لحاظ استقلالی به معنا عند الاستعمال است.
مقصود مرحوم اخوند از این تقید و اشتراط در وضع، همانطور که در کلام مرحوم اقای خویی توضیح داده شده، اشتراط در باب معاملات به معنای التزام به امری در ضمن معامله نیست تا اشکال شود که واضع اگر چنین شرطی هم کرده باشد و چنین التزامی هم قرار داده باشد لازم الاتباع نیست و لزوم وفاء ندارد و اگر هم لزوم وفاء داشته باشد نهایتا مخالفت با ان حرمت تکلیفی دارد اما تضییق در وضع ایجاد نمی کند تا صحت استعمال را از بین ببرد؛ همانطور که اگر در ضمن بیع کتاب به ثمن معین، خیاطت ثوبِ بایع توسط مشتری شرط شده باشد، مفاد المومنون عند شروطهم مجرد حکم تکلیفی را ثابت می کند و اگر مخالفت کند معصیت کرده است نه اینکه باعث تضییق وضعی شود. بلکه مقصود مرحوم اخوند این است که علقه وضعیه مقید و خاص است؛ یعنی علقه بین "من" و معنای ابتداء در جایی قرار داده شده که این معنای ابتدائیت آلیا ملاحظه شود و در لفظ "ابتداء" علقه وضعیه بین لفظ و معنای ابتدائیت در جایی قرار داده شده که معنا استقلالا لحاظ شود. بنابراین علقه وضعیه ای که در نتیجه اعتبار حاصل می شود خاص است و وقتی خاص بود اگر شخص "من" را در جایی استعمال کند که ابتدائیت ملحوظ بالاستقلال باشد، خارج از دایره علقه وضعیه است و در نتیجه صحیح نیست.