« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسین شوپایی

1400/01/11

بسم الله الرحمن الرحیم

/ مسلک آلیت /مسلک علامیت

 

موضوع: مسلک علامیت / مسلک آلیت /

مرحوم اقای صدر در دفاع از مسلک علامیت به مناقشه مرحوم اقای خویی جواب داده اند که قائل به مسلک علامیت نمی گوید حرف وضع برای معنایی نشده است و دلالت بر هیچ معنایی ندارد. زیرا این خلاف ما نری بالوجدان است و معلوم است که ما اگر ترکیب "زید الدار" را با "زید فی الدار" مقایسه کنیم، معنای این دو با هم فرق دارند؛ از "زید فی الدار" معنایی می فهیم که از "زید الدار" به دست نمی اوریم. قائلین به این مسلک می گویند اینطور نیست که واضع به همان نحوی که انسان را برای معنایی و ابتدا و انتها را برای معنایی وضع کرده، "فی" را هم مستقلا در نظر گرفته و برای معنایی وضع کرده باشد. نه خیر حرف وضع مستقل ندارد و انچه واضع وضع کرده این است که اسم را مقیدا به حرف در نظر گرفته و مجموع این هیئت را وضع کرده است. یعنی مجموع "فی الدار" وضع دارد نه "فی" به تنهایی. بنابراین مجموعِ ترکیب مشتمل بر حرف معنایی دارد که معنایش با اسم خالی فرق دارد.

این توجیه از نظریه علامیت همان بیانی است که محقق ایروانی در معانی حرفیه اختيار کرده است . ایشان فرموده است که حرف معنا دارد اما نه اینکه وضع مستقلی داشته باشد. التحقیق ان الحروف لا وضع لها اصلا و انما الوضع للهیئات الترکیبیة الدالة علی انحاء الروابط الخاصة. معنای جمله معنای بسیطی است که منحل به امور متعدد می شود که یکی از انها ربط است. برای افاده معانی جملات درست است که احتیاج به ربط داریم اما اینطور نیست که برای ربط وضع مستقلی صورت گرفته باشد بلکه برای مجموع هیئت مشتمل بر اسم و حرف، وضع صورت می گیرد. در مرکبات، غیر از وضع در مواد یعنی زید به تنهایی و دار به تنهایی، برای هیئت ترکیبی زید فی الدار نیز وضع وجود دارد به شکل وضع نوعی. اینکه بعضی خیال می کنند حروف هم وضع دارند ناشی از این است که دیده اند معنای "زید الدار" با "زید فی الدار" فرق می کند یا در جایی که "فی" بکار برده می شود با جایی که "علی" بکار می برند معنا فرق می کند. همین باعث شده که فکر کنند که حروف معانی مستقل دارند. غافل از اینکه وضع حروف غیر معقول است زیرا ربط نمی تواند دارای وضع مستقل باشد. اختلاف جملات در معنا در فرض اختلاف در حروف، ناشی از اختلاف در وضع هیئات در مرکبات است[1] .

این توجیه مرحوم اقای صدر نسبت به نظریه علامت همان فرمایش مرحوم ایروانی در حاشیه کفایه است اما اینکه صاحب نظریه علامیت نظرش همانی است که مرحوم ایروانی فرموده اند محل تردید است بلکه خلاف ظاهر نقلی است که نسبت به نظریه شده و در ان بیان شده است که حروف مثل اعراب هستند و اصلا وضعی ندارند. اگر هم از این حرف اغماض کنیم و بگوییم مراد همانی است که مرحوم ایروانی فرموده اند که حروف وضع مستقل ندارند نه اینکه اصلا وضعی نداشته باشند لا ضمنا و لا مستقلا باز مناقشه می شود که این قول خلاف ما نجده بالوجدان است. زیرا بالوجدان وقتی به خود حروف نگاه می کنیم از خود کلمات من، الی، علی، فی و ... معنایی را می فهمیم (نه اینکه این حرف به تنهایی معنایی نداشته باشند و معنا متعلق به هیئت باشد.) این معنا نیز در نتیجه وضع پیدا شده نه اینکه دلالت بر ان معنا ذاتی باشد. چنانکه از حروف مرادف فارسی مثل " از، در ، تا، بر و ... " معانی خاصه را می فهمیم؛ خود "از" ابتدائیت را دلالت دارد و از "فی" ظرفیت را استفاده می کنیم. همانطور که از اسماء، معنای خاصی را می فهمیم، حروف هم دارای معنای خاصی هستند که در نتیجه وضع برای انها پیدا شده است. البته که بین معنای حرف و اسم فرق است و میان حرف "فی" یا "در" با معنای اسمی ظرفیت اتحاد در معنا وجود ندارد؛ معنای ظرفیت اسمی مستقل است ولی معنای در و فی ربطی است و اگر بخواهد موجود شود باید در ضمن معنای اسمی موجود شود ولی این بدان معنا نیست که وضع روی هیئت مشتمل بر این حرف رفته باشد و به خود حرف تعلق نگرفته باشد.

0.0.1- مسلک آلیت

مرحوم اخوند مسلک آلیت را اختیار کرده و یکی از دو احتمال در کلام محقق رضی در شرح کافیه نیز همین مسلک است. تعبیر صحیح تر نسبت به این مسلک این است که بر اساس ان، معنای حرفی با اسمی اتحاد ذاتی دارد و اختلاف بین انها فقط در کیفیت لحاظ معنا در حال استعمال است. معنای حرفی در مقام استعمال علی نحو آلیت لحاظ شده است اما معنای اسمی علی نحو الاستقلال لحاظ می شود . بر اساس این مسلک، معنای حرفی و اسمی بالذات مختلف نیستند و این دو معنا نه در موضوع له و نه در مستعمل فیه با یکدیگر اختلاف ندارند. معنای موضوع له و مستعمل فیه من و کلمه ابتداء یکی است اما با این وجود نمی توان یکی از انها را در جای دیگری استعمال کرد. اینکه نمی توان یکی از اینها را در جای دیگری استعمال کرد به این خاطر است که واضع شرط کرده لفظ من را در جایی استعمال کنید که معنای ابتداییت به نحو آلی ملاحظه شده همانطور که در وضع ابتداء واضع شرط کرده که در جایی استعمال کنید که معنا به نحو مستقل ملاحظه شده است. مرحوم اخوند فرموده اند که معنای اسمی و حرفی تغایر ذاتی ندارند بلکه تفاوت انها فقط در شرط استعمال است نه اينکه چنانکه مشهور گفته اند با هم ذاتا اختلاف داشته باشند یعنی معنای اسمی عام باشد و معنای حرفی خاص. اینکه مشهور قائل شده اند که در حروف وضع عام و موضوع له خاص است ولی در اسماء وضع عام و موضوع له عام است قابل قبول نیست و نمی شود در معنای حرفی در مقابل معنای اسمی قائل به خصوصیت شد.

مرحوم اخوند برای اثبات اینکه نمی توانیم فارق معنای اسمی و حرفی را در خاص بودن و عام بودن قرار دهیم استدلال کرده اند که از مشهور که قائل هستند موضوع له و مستعمل فیه در حروف خاص است سوال می کنیم مراد شما از خصوصیت و تشخص در حروف در مقابل عموم در معنای اسمی چیست؟ ایا جزئیت خارجیه مورد نظر شما است یا جزئیت ذهنیه. مثلا در سرت من البصره می خواهید بگویید ان سیری از بصره شروع شده و یک فرد جزئی و مصداقی از ابتدائیت است موضوع له لفظ "من" است یا مراد جرئیت ذهنی است یعنی موضوع له مصادیق ذهنی ابتدائیت است به این معنا که ابتدایی که ملحوظ شده است، به خاطر لحاظ ذهنی جزئیت پیدا کرده است. هر کدام که باشد اشکال دارد .

اگر مراد از جزئیت معنای حرف، جزئیت خارجی باشد یعنی مصادیق خارجی ابتدائیت موضوع له است، اشکال این است که در بسیاری از موارد می بینیم که مستعمل فیه حروف، جزئی خارجی نیست بلکه امر کلی است که قابل صدق بر کثیرین می باشد. مثلا اگر مولی امر کند که "سر من البصره الی الکوفه" این سیر از بصره قابل صدق و انطباق بر نقاط مختلفی از بصره است که عبد می تواند سیر خودش را شروع کند. نمی توانیم معنای "من" را ابتدای جزئی خارجی بگیریم لذا فرموده است که اگر خصوصیت متوهمه ای که موجب می شود معنا تخصص پیدا کند و جزئی شود، جزئیت خارجی مستعمل فیه باشد، مستعمل فیه در بسیاری از اوقات معنای کلی است نه جزئی. به همین خاطر صاحب فصول در صدد دفع اشکال بر امده که حرف مشهور که می گویند معنای حرف جزئی است درست است و در این مثال ها نیز معنا جزئی است اما جزئی اضافی. چون جزئی خارجی نبودن در موارد کثیری مسلم است، صاحب فصول به دنبال جواب رفته است و توجیه کرده که انطباق بر کثیرین منافات با جزئیت ندارد چراکه جزئی در اینجا جرئی اضافی است. اخوند می فرماید وهو کما تری و این توجیه تمام نیست و تعبیر جزئی اضافی مشکل را حل نمی کند. اشکال این است که اگر شما بگویید خصوصیت در معنای حرفی، به خاطر جزئیت در خارج است اشکال می شود که ما جزئیت در خارچ نداریم بلکه کلیت داریم و موضوع له و مستعمل فیه عام و قابل انطباق بر کثیرین است و با اسم جزئی اضافه مشکل حلّ نمی شود .

اما اگر مراد شما از خصوصیت و جزئیت موضوع له و مستعمل فیه در معنای حرفی، جزئیت ذهنی ای است که با لحاظ و تصور ذهنی ایجاد شده است یعنی معنای حرف "من" مصادیق ذهنی ابتدائیت باشد، در این صورت اشکال شق اول وارد نمی شود. زیرا اگر معنای موضوع له یا مستعمل فیه مقید به قید لحاظ شود لا محاله غیر قابل صدق بر کثیرین می شود به طوری که شخص اگر همین معنا را دوباره لحاظ کند، معنایی که در بار دوم ملاحظه شده غیر از معنایی است که در بار اول ملاحظه شده است. ابتدای ملحوظ به لحاظ اول با ابتدای ملحوظ به لحاظ دوم تباین دارد. لذا اشکال اول وارد نمی شود که در بعضی از موارد کلیت وجود دارد نه جزئیت اما سه اشکال دیگر وارد می شود و در نتیجه نمی توانیم معنای حرفی را به خصوصیت ذهنیه و از جهت تعلق لحاظ به ان خاص بدانیم.

 


[1] - نهایة النهایة/1/10و11.
logo