« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسین شوپایی

1401/03/23

بسم الله الرحمن الرحیم

توجیه ظاهر روایات سعادت و شقاوت ذاتی

 

موضوع: توجیه ظاهر روایات سعادت و شقاوت ذاتی

مرحوم اخوند هم در بحث طلب و اراده و هم در بحث تجری ملتزم شد که عقاب به خاطر استحقاق نیست بلکه لازمه کفر و عصیان است و کفر و عصیان هم لازمه شقاوت ذاتی انسان هاست؛ همانطور که ایمان و اطاعت لازمه سعادت ذاتی مومنین می باشد. ایشان برای اثبات این مدعی به حدیث "السعید سعید فی بطنه امه و الشقی شقی فی بطن امه" و "الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه" استناد کردند.

نسبت به این فرمایش مناقشاتی وجود دارد:

مناقشه اول این بود که در این کلام مرحوم آخوند آمده بود که عقاب و مواخذه تبعه کفر است و در نهایت منتهی به شقاوت ذاتی انسان ها می شود. همانطور که گفته شد این مطلب در کلمات فلاسقه هم آمده است و اشکالش این است که ثواب و عقاب همانطور که از آیات و روایات به دست می آید لازمه ذاتی غیر قابل تخلف نسبت به اعمال انسان نیست بلکه ثواب دادن و عقاب کردن فعل اختیاری مولای حکیم است و انجام طاعت و ارتکاب معصیت فی الجمله موجب استحقاق می شود و بعد فرض استحقاق، دست مولی است که عقاب کند یا خیر. اگر قرار بود عقاب و مواخذه لازمه ذاتی غیر قابل انفکاک باشد همانطور که در کلام آقای خویی نیز آمده، معنایی برای شفاعت و غفران نسبت به معاصی افراد نبود. در حالی که به نص کتاب و سنت، شفاعت و غفران ثابت است. اینکه خدا بعضی از گناهان را می بخشد ولی نسبت به برخی دیگر عقاب می کند، با لازمه ذاتی بودن عقاب و ثواب سازگاری ندارد.

افزون بر کلام مرحوم آقای خویی، اگر عقاب و ثواب لازمه ذاتی بود دیگر جای سوال از افراد باقی نمی ماند. در حالی که در کتاب آمده است که بعضی افراد را در قیامت نگه می دارند و بازخواست می کنند که چرا چنین کردی. "وقفوهم انهم مسئولون".

مناقشه دوم: مناقشاتی که برای اثبات اختیار، بر مذهب جبر وارد شده بود مبنی بر اینکه وجدان و حکم عقل و کتاب و سنت اقتضا می کنند که انسان ها مختار باشند نه اینکه اطاعت و معصیت از روی جبر واضطرار باشد همان ها ابطال می کنند که انجام معصیت لازمه ذاتی شخص شقی باشد. زیرا بر اساس وجوه گفته شده اگر معصیت لازمه ذاتی شخص شقی باشد دیگر مواخذه و عقاب او معنا ندارد بلکه مصداق ظلم می شود. به تعبیر مرحوم آقای تبریزی اگر عصیان را لازمه ذاتی شقاوت بدانید، چنانچه عبد عاصی را روز قیامت بیاورند و بگویند که چرا شکر نکردی و در مسیر عصیان و کفر قدم گذاشتی، جا دارد بگوید اگر عصیان کردم و اطاعت نکردم، لازمه ذاتم بود و اختیاری نداشتم که بخواهم فرمان شما را اطاعت کنم. همین ضرب المثل می شود که نیش عقرب نه از ره کین است، مقتضای طبیعتش این است؛ دست این عبد نبوده است که او را عقاب و سرزنش کنند.

علاوه بر اینکه همانطور که در تقریرات مصباح آمده، اگر اطاعت و عصیان لازمه ذاتی انسان ها و مستند به سعادت و شقاوت ذاتی آنها بود لم یکن معنی للدعا و طلب التوفیق و حسن العاقبة. وقتی لازمه ذاتی شد یعنی قابلیت تخلف ندارد تا دعا کردن جا داشته باشد و حال آنکه در نصوص و ادله مختلفی، بندگان ترغیب به دعا شده اند و تاثیر دعا در سعادتشان بیان شده است.

مناقشه سوم اشکالی است که مرحوم آخوند در بحث تجری عنوان کرده و خواسته از آن جواب دهد. مناقشه این است که اگر اطاعت و عصیان یا کفر و ایمان افراد به خاطر خصوصیات ذاتی آنها و مستند به سعادت و شقاوت ذاتی انسان ها باشد، مساله ارسال رسل و انزال کتب و وعظ و راهنمایی مردم بی فایده می شد. زیرا چه پیامبران بیایند و چه نیایند، انسان ها با توجه به همان خصوصیات ذاتی خود، به همان سمتی خواهد رفت که ذاتشان اقتضا می کند. مرحوم آخوند فرموده است: ان قلت علی هذا فلا فائده فی بعث الرسل و ارسال الکتب و البعث و الانذار.

حاصل جواب مرحوم آخوند این است که ارسال رسل حتی در فرض بازگشت اطاعت و عصیان به سعادت و شقاوت ذاتی نیز فایده دارد. فایده اول این است که هرچند ایمان و کفر به خاطر سعادت و شقاوت ذاتی باشد اما آنهایی که حسن سریره دارند می توانند به واسطه مواعظ انبیاء و انذار آنها خود را به کمال برسانند. بالاخره در طول اختیار ایمان که لازمه ذاتی انهاست، از تبلیغ و هدایت رسولان الهی بهرمند می شوند. ذلك لينتفع‌ به‌ من‌ حسنت‌ سريرته و طابت طينته لتكمل به نفسه و يخلص مع ربه أنسه‌. فایده دوم این است که ولو اختیار کفر به خاطر شقاوت ذاتی باشد اما با انذار انبیاء حجت بر کفار تمام می شود و عذر آنان قطع می گردد. دیگر نمی توانند بر خداوند احتجاج کنند که اگر رسولی می فرستادی متابعت می کردیم بلکه حجت خدا بر آنان تمام می شود که ما رسول فرستادیم و شما عمل نکردید. و ليكون حجة على من ساءت سريرته و خبثت طينته‌ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ كى‌ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِم حُجَّةٌ بل كان له حجة بالغة[1] .

ولی به مرحوم آخوند اشکال می شود که اگر کفر به خاطر شقاوت ذاتی انسان ها باشد ارسال رسل هیچ فایده ای نسبت به کافرین ندارد. زیرا اگر کافر به خاطر شقاوت ذاتی خود کفر اختیار کند، ارسال رسل چطور می تواند باعث قطع عذر او بشود. چراکه لازمه ذاتی یعنی غیر قابل تخلف و اگر این لازمه یعنی کفر قابل زوال نباشد عبد مسکین مستکین روز قیامت می گوید اگر اختیار کفر کردم چون راه دیگری نداشتم و این خصوصیت ذاتی من بود که مرا به کفر رساند. وقتی تمکن از ترک نداشته باشد چطور ارسال رسل حجت را بر او تمام می کند. شخصی که حجت بر او اقامه می شود باید تمکن از موافقت داشته باشد تا حجت برای او معنا داشته باشد در حالی که شخصی که کفر را اختیار کرده، حسب فرض تمکن از ایمان و موافقت با انذار انبیاء ندارد. در نتیجه بر اساس استناد ایمان و کفر به سعادت و شقاوت ذاتی، ارسال رسل فایده اش منحصر در هدایت مومنین خواهد بود نه بیشتر و آنهایی که سوء سریره دارند نسبت به آنها ارسال رسل هیچ اثری ندارد و حال آنکه آیات کتاب مجید می گوید که خداوند متعال پیامبران و کتب را فرستاده تا حجت بر همه مردم حتی کسانی که سوء سریره دارند تمام شود. به تعبیر دیگر در قاطبه سور قرآن این مساله لا اقل به صورت فی الجمله آمده که انبیاء آمده اند تا راه را برای مردم بیان کنند و حجت را بر آنان تمام کنند. در بعضی از آیات به صراحت آمده مثل "رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل" [2] . طبق این ایه فایده ارسال رسل فقط برای مومنین نیست بلکه برای همه حجت تمام می شود. یا "انا ارسلناک بالحق بشیرا و نذیرا و ان من امة الا خلا فیها نذیر"[3] یا "و ما کان ربک مهلک القری حتی یبعث فی امها رسولا یتلوا علیهم آیاتنا و ما کنا مهلکی القری و الا و اهلها ظالمون" [4] يا " (وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا[5] یعنی عذاب بعد از اتمام حجت بوده و حجت با ارسال رسل تمام می شده است. لذا آنهایی که عذاب می شدند کسانی بودند که سوء سریره داشته اند و حجت بر آنها تمام شده بود. این مطلبی است که اختصاص به یک یا دو آیه ندارد بلکه آیات متعددی دلالت بر آن دارند. از آیات بسیاری که در مورد قصص انبیاء و رسل وارد شده به وضوح استفاده می شود که ارسال رسل برای اتمام حجت است و اتمام حجت نیز زمانی معنا پیدا می کند که مخالفین قدرت بر موافقت داشته باشند و الا اگر به اقتضای شقاوت ذاتی، قدرت بر ترک معصیت نداشته باشند بلکه مجبور بر معصیت باشند، احتجاج بر آنها معنا نخواهد داشت و عقاب آنها از مصادیق ظلم خواهد شد که خداوند از آن مبرّا می باشد؛ همانطور که در روایات معصومین علیهم السلام بدان اشاره شده است.

مناقشه چهارم: مرحوم آخوند فرمود کفر و ایمان در نهایت به سعادت و شقاوت منتهی خواهد شد همانطور که در روايت آمده : السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه و الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه. این روایات در منابع حدیثی ما نیز آمده و اختصاص به منابع عامه ندارد. روایت اول مضمونش در بعضی از روایات آمده است؛ در کافی آمده است: حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكِنْدِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُدَيْسٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ قَالَ: سَمِعْتُ‌ كَلَاماً يُرْوَى‌ عَنِ‌ النَّبِيِ‌ صلی الله علیه و اله وَ عَنْ عَلِيٍّ علیه السلام وَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ فَعَرَضْتُهُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ هَذَا قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و اله أَعْرِفُهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه واله الشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ ... [6] .‌

این روایت در فقیه[7] و در امالی[8] صدوق هم نقل شده است. صاحب وسائل بعد از نقل این روایت از کافی فرموده است: و رواه الصدوق باسناده عن صفوان بن یحیی عن ابی الصباح نحوه[9] . ولو در تعلیقه وسائل آدرس به امالی صدوق داده شده است ولی مراد صاحب وسائل نقل از فقیه است. زیرا در فقیه است که این روایت را صدوق از صفوان بن یحیی از ابا الصباح کنانی نقل می کند و در امالی هرچند آن را نقل می کند اما تمام سند را آورده است. سند امالی و صدوق یکی است. زیرا سند مرحوم صدوق در مشیخه فقیه به صفوان بن یحیی همان سند امالی یعنی از پدرش از علی بن ابراهیم از ابراهیم بن هاشم از صفوان است اما چون در وسائل دارد رواه الصدوق باسناده از صفوان جا داشت آدرس به فقیه می دادند. علی ای حال سند این روایت معتبر است؛ ولو در سند کافی احمد بن عدیس وجود دارد که دارای توثیق نیست اما سند صدوق به صفوان معتبر است. روایت دوم هم در کافی نقل شده است؛ سَهْلٌ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: النَّاسُ‌ مَعَادِنُ‌ كَمَعَادِنِ‌ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ فَمَنْ كَانَ لَهُ فِي الْجَاهِلِيَّةِ أَصْلٌ فَلَهُ فِي الْإِسْلَامِ أَصْلٌ[10] . در فقیه هم این روایت تحت عنوان "من الفاظ رسول الله صلی الله علیه و اله الموجزة التی لم یُسبق بها" نقل شده است.

ولو این دو روایت در منابع حدیثی ما ذکر شده ولی اشکال این است که نمی شود با استناد به آنها قائل شد که سعادت و شقاوت، ذاتی انسان ها است به طوری که غیر قابل تخلف باشد. زیرا اولا آنچه در این روایات بیان شده مفادش سعادت و شقاوت ذاتی به آن معنایی که مرحوم آخوند مطرح کرده نیست. ثانیا حتی اگر مفاد این روایات هم همان مدعی مرحوم آخوند باشد نمی شود به آن ملتزم شد. زیرا همان ادله وجدانی و عقلی و نقلی که نفی جبر می کردند باعث می شود که نتوانیم به ظاهر این روایات ملتزم شویم حتی اگر ظاهرشان سعادت و شقاوت غیر قابل انفکاک باشد.

 


[1] - کفایه/262.
[2] - النساء/165.
[3] - الفاطر/24.
[4] - القصص/59.
[5] - الإسراء/ ١٥.
[6] - کافی/8/81.
[7] - فقیه/4/402.
[8] - امالی صدوق/488.
[9] - وسائل/27/84.
[10] - کافی/8/177.
logo