« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسین شوپایی

1401/03/16

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر صحیح از امر بین الامرین

 

موضوع: تفسیر صحیح از امر بین الامرین

بیان شد که بر اساس انچه در کلمات مثل مرحوم اقای خویی آمده، تفسیر صحیح از نظریه امر بین الامرین این است که انسان ها در انجام عمل مجبور نیستند بلکه مختار می باشند یعنی تمکن از ترک عمل دارند ولی صدور فعل از انها با اقدار خداوند متعال و با مددِ قدرت و قوه ای است که خداوند حتی حال اشتغال به فعل اعطا می کند. در مقابل قائلین به تفویض می گویند خداوند عالم را خلق کرده و افراد انسان را به حال خود در دایره اعمالشان واگذاشته است.

به این تفسیر اشکال شد که هرچند در اين تفسير آمده که انسان آناً فآناً به اقدار خداوند محتاج است ولی این مقدار برای سلطنت مطلق خداوند کافی نیست بلکه به یک معنا نقص سلطنت خداوند حساب می شود و با توحید افعالی که می گوید انچه در عالم تحقق پیدا می کند موثر واحد در ان خداوند است و چیز دیگری در ان نقش ندارد، سازگاری ندارد. زیرا شما انتخاب یکی از دو طرف فعل را به خداوند استناد نمی دهید و می گویید استناد به شخص دارد و فقط قدرت استناد به خدا داده می شود. این به شرک در خالقیت بر می گردد و با توحید افعالی که مضمون آیاتی از قران است سازگاری ندارد.

همانطور که در جلسه قبل هم بیان شد مرحوم اقای تبریزی جواب دادند که اگر این آیات را به تنهایی ملاحظه کنیم ظاهرش این است که حتی انتخاب خاص وجود و ترک فعل هم مستند به خداوند و مخلوق خداوند و به اراده و خواست خدا انجام می شود ولی این ایات را باید در کنار ایاتی دیگر از کتاب مجید قرار داد که دلالت دارند عذاب و عقاب کفار و عصات به خاطر اعمال سیئه خود انهاست و به خاطر ما قدمت ایدیهم است و خدا منزه از این ظلم است که بخواهد انها را بر کاری که مستند به خود اوست عقاب کند؛ "لا یظلم مثقال ذرة" یا "لا یظلم ربک احدا" یا "لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر". مضمون آیات این است که عقاب و افتادن در جهنم نتیجه کار خود بندگان است نه به خاطر کاری که خداوند انجام می دهد.

این دو دسته از ایات را کنار هم که بگذاریم یتضح بکمال الوضوح که استناد افعال انسان به خداوند متعال در همان اعطای قدرت و مُعدّاتی است که عمل افراد بر ان متوقف است ولی انتخاب احد الطرفین در فعل به خود شخص واگذار شده است. برای همین است که نمی بینیم در قران افعال سیئه به خدا نسبت داده شود. زیرا انچه از ناحیه خداوند محقق است اعطای قدرت است اما انتخاب نوع خاص عمل خیر.

از باب توضیح بیشتر گفته می شود که همانطورکه در روایات آمده است خداوند به بندگانش خطاب می کند که من اولی هستم به حسنات شما از شما و شما به سیئات خود از من و توضیح داده شده که خداوند قدرت را داده ولی نهی هم کرده و انسان با وجود نهی خداوند عمل را را انجام داده است و لذا او اولی می شود اما در مورد حسنه، خداوند هم قدرت داده و هم ترغیب کرده است و لذا اسناد ان به خداوند متعال اولی است. اینکه در کلام اقای تبریزی امده است که در کتاب مجید موردی ندیدیم که فعل قبیح به خدا نسبت داده شده باشد، توضیحش این است که انچه در مورد امور غیر مطلوب دیده می شود این است که اگر این امور صادر می شوند در دایره قدرتی است که خدا داده است اما در حد اذن خدا نه اینکه خدا نسبت به انها به نحوی لزومی اراده حتمیه کرده باشد. خداوند به خاطر مصلحت امتحان اذن داده که بعضی از افراد انسان که مختار هستند در مقام انجام اعمال، کارهای قبیحی انجام دهند که گاهی به مومنین هم ضرر می رسد؛ "و ما اصابکم یوم التقی الجمعان فباذن الله و لیعلم المومنین"[1] یعنی مصیبت امده و افرادی از شما مجروح و شهید شده اند و همه اینها به اذن الله بوده اما نه اینکه به اراده خدا باشد؛ این بر خلاف تفکر خلفاء جور بود که نظر جبری ها را دنبال می کردند و ظلم هایی که می کردند را به به گردن خدا و اراده او می انداختند. کما اینکه ابن زیاد وقتی با امام سجاد علیه السلام روبرو شد و از حضرت خواست خود را معرفی کنند و ایشان نیز فرمودند من علی بن الحسین هستم، گفت که علی بن الحسین یکی بود که خدا او را در کربلا کشت. حضرت فرمودند او برادر من بود که مردم او را کشتند. بنابراین کارها به اذن خدا انجام می شود و اذن خدا این است که طغات را قادر بر انجام عمل کرده و به مصلحت امتحان با وجودی که می توانسته، جلویشان را نگرفته است. در سوره تغابن نیز آمده است "ما اصاب من مصبیة الا باذن الله"[2] .

جواب دیگر این است که ولو از ایات دسته دوم هم رفع ید کنیم، بر اساس قاعده محکمه "انما یعرف القران من خوطب به" در فهم ایات کتاب مجید باید به اهل کتاب مجید که معصومین علیهم السلام باشند مراجعه کنیم. اگرچه در این آیات توحید افعالی بیان شده ولی حیثیت خالقیت در مورد افعال صادره از انسان ها چیست، ولو فی حد نفسه این آیات ظهوری داشته باشند ولی در فهم مراد جدی از آنها باید علاوه بر ملاحظه ما یحکم به العقل، به بیان ائمه علیهم السلام رجوع کرد. همانطور که در آیه "ید الله فوق ایدیهم" کسی به ظاهر آن تمسک نمی کند و قائل به جسمانیت خدا نمی شود بلکه با مراجعه به روایات و حکم عقل مبنی بر نفی جسمانیت، ید را به قدرت خداوند متعال معنا می کنیم، در آیات دال بر توحید افعالی نیز که شامل افعال انسان ها می شود، باید مراجعه به روایات وارده از معصومین علیهم السلام کنیم و با مراجعه به روایات می بینیم که آنچه در این روایات آمده، این است که دخالت خداوند در حد اقدار و ایجاد مُعدّات عمل و عدم منع از ایجاد عمل است؛ یعنی قدرت داده است و با وجودی که می توانسته جلوی کار را بگیرد اما نگرفته است. کما اینکه در روایت وشاء بیان شد و در ادامه نیز در صحیحه سلیمان بن جعفر جعفری می آید که امام علیه السلام اصل و معیاری ارائه می کنند که بتوان با ان با اهل جبر و تفویض روبرو شد و جواب انها را داد. مرحوم صدوق در در عیون اورده و در بحار هم نقل شده است که مرحوم صدوق از پدرش از سعد بن عبد الله از برقی از پدرش از سلیمان بن جعفر روایت می کند عن أبي الحسن الرضا علیه السلام قال: ذكر عنده الجبر و التفويض فقال أ لا أعطيكم في هذا أصلا لا تختلفون فيه و لا يخاصمكم عليه أحد إلا كسرتموه قلنا إن رأيت ذلك فقال إن الله عز و جل لم يطع بإكراه و لم‌ يعص‌ بغلبة و لم يهمل العباد في ملكه هو المالك لما ملكهم و القادر على ما أقدرهم عليه فإن ائتمر العباد بطاعته لم يكن الله عنها صادا و لا منها مانعا و إن ائتمروا بمعصيته فشاء أن يحول بينهم و بين ذلك فعل و إن لم يحل و فعلوه فليس هو الذي أدخلهم فيه ثم قال ع من يضبط حدود هذا الكلام فقد خصم من خالفه[3] .

بنابراین ولو ایات دسته اول فی حد نفسه ظهور داشته باشند که انتخاب فعل و ترک هم به خدا مستند است، ولی مثل بقیه موارد در فهم مرادات ایات کتاب الله باید به اهل بیت علیهم السلام مراجعه کنیم و بعد از مراجعه فهمیده می شود که از ناحیه خداوند اقدار صورت می گیرد و فقط به خاطر مصلحتی که در اصل خلقت وجود دارد، اذن به معنای عدم المنع داده است.

اینکه به عنوان قاعده عقلیه هم گفته می شود که لا موثر فی الوجود الا الله، و به عنوان دلیل عقلی بر توحید اقعالی بیان می شود، جوابش این است که اگر مقصود این باشد که هر موجودی که در عالم هستی تحقق پیدا می کند باید به نحوی استناد به خداوند داده شود ولو به واسطه اینکه خداوند اعطای قدرت کرده است، یعنی هیچ وجودی مستقل از خداوند متعال قابل تحقق نیست بلکه باید یک نحوه ارتباطی به خدا داشته باشد هرچند با واسطه، در مورد افعال انسان تقریر صحیح از نظریه امر بین الامرین این مقصود را تامین کرده است. زیرا قائل به این تفسیر می گوید فعلی که انسان انجام می دهد بدون اعطای قدرت نیست بلکه با استناد به خداوند است و اگر یک آن فیض الهی قطع شود این فعل انجام نمی شود. اما اگر مقصود از قاعده این باشد که حتما آن‌که ایجاد می کند خداوند متعال است و نه تنها در حد اعطای قدرت دخیل است بلکه در انتخاب فعل و ترک نیز دخیل است، اصل این قاعده محل منع می باشد. چه دلیلی عقلی و برهانی وجود دارد که موجوداتی که در عالم هستی تحقق پیدا می کنند با ایجاد مباشری خداوند متعال موجود می باشند. انچه دلیل دارد این است که بدون استناد به خدا انجام نمی شود و اگر با استناد انجام شود ولو با اعطای قدرت، دیگر محذور ثبوتی ندارد.

بعد از بیان تفسیر صحیح از نظریه امر بین الامرین، در مرحله دوم باید بررسی شود که آیا این تفسیر از نظریه امر بین الامرین، با بیانات خود معصومین علیهم السلام سازگاری دارد یا خیر.

گرچه لُبّ این مطلب از مباحث قبل روشن می شود، اما برای اینکه معلوم شود که این تفسیر، تفسیری نیست که از وجوه اعتباری به دست امده باشد بلکه ریشه در کلمات خود معصومین علیهم السلام دارد، روایاتی مطرح می شود که مراد حضرات را از امر بین الامرین بیان می کند.

البته روایاتی که در مقام توضیح امر بین الامرین در مقابل جبر و تفویض وارد شده اند، سه دسته هستند و هر سه دسته در این معنا مشترک هستند که معنای عدم الجبر این است که انسان اختیار دارد و مقهور نیست و بالاجبار فعل از انسان صادر نمی شود اما در نفی تفویض، مراد انها از تفویض چیست و چرا باطل است، روایات در این قسمت اختلاف در مضمون دارند. جهت اختلاف بین روایات نیز این است که قول به تفویض یک معنا ندارد بلکه سه معنا دارد. یک معنا این است که خداوند متعال انسان ها را خلق کرد و در انجام افعال و ترک آنها کاری به انسان ها ندارد بلکه مردم را به حال خود رها کرده است و لذا آنها در انجام افعال تکوینا مستقل هستند و محتاج به او نمی باشند. تفویض به معنای اول، تفویض در عالم تکوین است در مقابل احتیاج و افتقار به خداوند و همانی است که مفوضه عند الاطلاق به ان معتقد می باشند در مقابل قائلين به جبر . در معنای دوم تفویض، بعضی قائل شده اند که خداوند مردم را از این جهت که چه کاری بکنند و چه نکنند، به حال خود واگذار کرده است و نگفته چه کاری انجام دهند و چه کاری نکنند. یعنی قانونی قرار نداده است بلکه همه چیز را مباح کرده است. چه بسا در میان کسانی که منتسب به اماميه هم بودند این اعتقاد رواج پیدا کرده بود که خداوند در مقام عمل، چیزی را واجب یا حرام نکرده است. این تفویض به معنای عدم وجود امر و نهی و اهمال مردم در مقام عمل است. تفویض به معنای سوم هم این است که خداوند متعال اهل بیت علیهم السلام را خلق کرده و امر خلق و رزق را به اهل بیت علیهم السلام تفویض و واگذار کرده است. این نیز معنایی از تفویض است که بعضی قائل به ان شده اند و بعضی از روایات در مقام نفی این معنای تفویض وارد شده اند. مثل اینکه فرموده اند: من زعم أن الله عز و جل فوض‌ أمر الخلق‌ و الرزق‌ إلى حججه علیهم السلام فقد قال بالتفويض و القائل بالجبر كافر و القائل بالتفويض مشرك ... [4] .

این سه دسته از روایات در یک قسمت مشترک هستند و ان نفی جبر می باشد. ولی در جهت نفی تفویض مختلف هستند. اکثر روایات تفویض به معنای اول را نفی کرده اند ولی از بعضی روایات هم ابطال تفویض به معنای دوم و معنای سوم استفاده می شود.

 


[1] - آل عمران/166.
[2] - تغابن/11.
[3] - توحید/361، بحار/5/16.
[4] - بحار/25/329.
logo