« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسین شوپایی

1401/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر صحیح نظریه امر بین الامرین

 

موضوع: تفسیر صحیح نظریه امر بین الامرین

برای اثبات افتقار و احتیاج به خداند متعال در حال اشتغال به فعل، در مقابل قول به تفویض و استقلال انسان در انجام کارها، به دو وجه استدلال شده بود. وجه اول این بود که با توجه به اینکه انسان ها در اصل حیات و شوون وجود مثل علم و قدرت و ... ممکن و محتاج به غیر یعنی خداوند هستند و ذاتا فقر و احتیاج دارند، این فقر ذاتی اقتضا می کند که در بقاء هم محتاج و متقوم به وجود خداوند متعال باشند نه بی نیاز. همان نکته احتیاج به خداوند متعال و عدم الاستقلال در حدوث در بقاء هم می آید. وجه دوم هم این بود که اگر قائل به اختیار محض و تقویض شویم به نحوی که خداوند متعال منعزل از تدبیر امور انسان ها باشد، نقص در سلطنت خداوند است که قابل التزام نمی باشد. زیرا بالعقل و النقل قدرت و سلطنت و احاطه بر همه عالم وجود به نحو مطلق ثابت است نه اینکه ناقص باشد و برخی از حقایق وجودی خارج از قدرت و سطلنت خداوند متعال باشد.

برای تکمیل بحث نسبت به نفی تفویض و استقلال، بعضی از مطالب اضافه می شود. در توضیح وجه اول برای اینکه استقلال در کار نیست بلکه احتیاج وجود دارد، گفته شد اینکه افتقار در حال اشتغال به فعل ثابت است به این خاطر است که افتقار در ذات انسان وجود دارد. به خاطر افتقار و احتیاج ذاتی انسان در اصل حیات و شوون حیات مثل قدرت و علم، در بقاء هم همین افتقار ثابت است. در بقاء هم برای انجام کار محتاج افاضه خداوند متعال است. با توجه به ذاتی بودن افتقار معنا ندارد کسی بگوید چه مانعی دارد که شئ در اصل وجود محتاج باشد ولی در بقاء احتیاج نداشته باشد؛ به این نحو که خداوند انسان را خلق کرده باشد و نیرویی در او گذاشته باشد که در ادامه، انسانِ خلق شده کارش را خودش ادامه دهد. با توجه به اینکه افتقار ذاتی است نه عرضی، معنا ندارد کسی بگوید که امکان دارد احتیاج در حدوث باشد اما در بقاء نباشد. زیرا چیزی که تحقق آن محال است، از ناحیه خداوند هم قابل تحقق نخواهد بود؛ اموری مثل اجتماع نقیضین یا شریک الباری که با قطع نظر از قدرت خدا محال است، نمی شود ملتزم شد که خداوند چون قدرت مطلق دارد پس اگر اراده کند شریک الباری موجود شود یا اجتماع نقیضین به وجود آید اين امور محقق می شوند. در این مورد که تصور شود انسان در اصل وجود و گرفتن قدرت محتاج باشد اما در بقاء استقلال از خدا داشته باشد، در کلام مفوضه امده که این امر ممکنی است و اشکالی ندارد، بلکه استشهاد کرده اند که ما موجودات در عالم تکوین را که نگاه می کنیم، چه موجودات طبیعی و چه موجوداتی که بالصناعه ایجاد می شوند، می بینیم که مواردی وجود دارد که در وجود نیاز به علت دارند اما در بقاء بعد از ایجاد شدن نیاز به علت ندارند و اگر آن علت منتفی شود این موجودات صناعی باقی می مانند. این که باقی می مانند نشان می دهد که احتیاج به علت در حدوث مستلزم احتیاج به علت در بقاء نیست. به عنوان مثال برای اینکه ساختمان چند طبقه ساخته شود باید چند دسته از مهندسین و عمّال کار کنند. اما همین ساختمانی که به خاطر کار مهندسین و عمال متعدد محقق شده، می بینیم که بعد از انتهاء عملیه بناء، سال های متمادی باقی می مانند و حال آنکه آنهایی که این بناء را ساخته اند نیستند. و همينطور مثل وسایل نقلیه ای که در بسیاری از موارد مهندسین سازنده از بین می روند اما همچنان محصولات مشغول کار هستند.

از این اشکال در کلام مرحوم اقای خویی جواب داده شده است که این استدلال و استشهاد ناشی از عدم فهم درست از معنای علیت است و الا اگر دقت می شد، فرض وجود معلول بدون بقاء علت امکان نداشت.

توضیح بیشتر: در همین ساختن بناء و وسایل نقلیه، یک مرحله، مرحله ای است که در آن مهندس و بنّاء اجزای خاصی را بر اساس نقشه ای خاص با هم ترکیب می کند و در کنار هم قرار می دهد. یک مرحله هم وجود این بناءات در طول سالهای متمادی است. در مرحله اول، انچه به عنوان علت حساب می شود، خود منهدس وبنّاء است و معلول به وجود امده، خود عملیه بناء کردن و ساختن یعنی عملیه ترکیب اجزاء با همدیگر است و این معلول تا وقتی ادامه دارد که اینها مشغول به کار هستند. به مجردی که انصراف از عمل پیدا می کنند و دست از عمل می کشند، معلول انها هم منتفی می شود. انچه مهندسین برای آن علت هستند، همین کار کردن و ساختن بود و این عملیه ساختن تاوقتی مشغول به کار هستند ادامه دارد و به مجردی که دست از کار بکشند عملیه نیز وجود ندارد و معلول دیگر باقی نیست. مرحله بعد هم این است که بالوجدان می بینیم که ساختمان سرپا هست و دستگاه در کارخانه کار می کند ولی وجود دستگاه و ماشین و یا ساختمان، معلول خود بنّاء و مهندس نیست تا بگویید بعد از انتفاء علت، معلول باقی است بلکه این اشیاء باقی مانده، معلول خصوصیت ترکیبی اجزائی هستند که از انها تشکیل شده اند. اجزاء و ترکیب خاص میان آنها به اضافه قوه جاذبه عام، سبب برای تحقق این موجودات طبیعی یا صناعی شده است. وقتی ساختمان یا ماشین، معلول وجود اجزاء به شکل خاص باشند، تا وقتی که خصوصیت ترکیبی این اجزاء باقی باشد، معلول هم وجود دارد. زمانی معلول از بین می رود که علت یعنی خصوصیتی که در اجزاء بود منتفی شود. مستدل خیال می کرد که بِناء، معلول بنّاء است و حال انکه بِناء معلول قوه خاصی بود که در این اجزاء وجود داشت. کار مهندس در این حد بود که مقدمه اعدادی تحقق علت شود. او چیزی را ایجاد نکرده است بلکه اعداد کرده است؛ یعنی اجزاء ساختمانی که در کنار هم نبودند، انها را با هم ترکیب کرد نه اینکه چیزی را ایجاد کرده باشد.

اشکال و جواب

در تفسیر صحیح از نظریه امر بین الامرین، احتیاج به خداوند فقط در حدّ اقدار بر عمل در حال اشتغال به عمل است. به همین خاطر اشکال شده است که هرچند انسان مجبور در افعال خود نیست ولی چنانچه در نفی تفویض گفته شد، دایره احتیاج منحصر در اعطای قدرت از جانب خداوند است اما دیگر اختیار فعل خاص استناد به خداوند داده نمی شود و همانطور که تصریح شده است اختیار فعل خاص، متعلق اراده خداوند نیست کما اینکه در مثال مطرح شده، کسی که اراده می کند با شمشیر نفس محترمه را بزند همان شخصی است که صاحب دست معلول است و الا کسی که دست او را به دستگاه وصل کرده است هیچ اراده ای نسبت به فعل او ندارد و حال انکه عدم استناد اختیار فعل به خداوند بر خلاف توحید افعالی است. زیرا بر اساس توحید افعالی، هیچ فعلی در عالم وجود انجام نمی شود مگر با استناد به خدا. معنا ندارد هیچ امری از امور هستی تحقق پیدا کند الا اینکه باید خالقش خدا باشد. اگر بگوییم انسان ها فقط قدرت را می گیرند و اعمال قدرت و اختیارِ فعل خاص، ربطی به خدا ندارد و خدا ان را ایجاد نکرده است، نوعی شرک است. زیرا موثر در این فعل خاص و موجد آن را انسان قرار داده اید و حال انکه به حکم عقل، خالق موثر در همه عالم وجود خداوند متعال است و از ایات متعدد هم استفاده می شود که خداوند متعال همانطور که خالق انسان و بقیه موجودات است، افعال انسان هم به اراده خداوند ایجاد می شوند. در سوره صافات است که "والله خلقکم و ما تعملون" و یا در سوره انسان آمده "و ما تشاوون الا ان یشاء الله" یعنی بدون تحقق مشیت الهی، کارها محقق نمی شود و مقتضای عمومیت و سعه اراده و مشیت خدا این است که صدور فعل خاص از انسان هم متعلق مشیت باشد. یا در سوره کهف است که "و لا تقولنّ لشئٍ انی فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله" یعنی نمی توانید بگوییم من این کار را انجام می دهد مگر اینکه خدا مشیت کرده باشد. یا " فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی" یا "الذی له ملک السماوات و الارض و لم یتخذ ولدا و لم یکن له شریک فی الملک" یعنی در هیچ شأنی از شوون وجودی نمی شود تصور کرد امری محقق شود مگر اینکه متعلق اراده خداوند متعال و منتسب به خداوند متعال باشد نه اينکه شریکی برای تحقق آن داشته باشد.

بیان دیگر اشکال هم که در بعضی از کلمات آمده، این است که گفته اند شما احتیاج انسان را از جهت قدرت داشتن و حیات داشتن به خدا بیان کردید، اما بیان نکردید اینکه انسان این فعل خاص را انتخاب می کند ایا استناد به خدا و اراده او دارد یا خیر. اگر بگویید استناد ندارد که عبارت اخری از تفویض است و اگر بگویید استناد دارد و متعلق اراده خداوند است که همان جبر می شود.

مرحوم اقای تبریزی جواب داده اند که اگر این آیات را فی حد نفسه ملاحظه کنیم همین است که در اشکال گفته شد ولی آیات دیگری هم داریم که در انها افعال به خود انسان نسبت داده شده و در انها بیان شده است که اگر خدا عقاب کند ظلم نیست بلکه چون خود انسان این کار را انجام داده است عقاب می کنیم. وقتی در کنار آیات دسته اول، آیات دسته دوم قرار داده شود در نهایت وضوح مشخص می شود که میزان احتیاج به خدا، در حد اقدار و اعطای قدرت است.

 

logo