« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسین شوپایی

1401/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

نظریه امر بین الامرین

 

موضوع: نظریه امر بین الامرین

حاصل تفسیر صحیح و مختار از نظریه امر بین الامرین با توضیحی که در کلام مرحوم اقای خویی امد این بود که افراد انسان در انجام اعمال خود مجبور نیستند تا ترک فعل برای آنها ممکن نباشد بلکه با امکان ترک، فعل از انها صادر می شود؛ علاوه بر اینکه در انجام اعمال مفوض و مستقل نیز نیستند تا در حال انجام عمل، بی نیاز از افاضه خداوند متعال در حد اقدار بر فعل باشند.

پس از بیان معنای صحیح از نظریه امر بین الامرین، باید در دو مرحله بحث پیگیری شود؛ اول در اثبات اختیار به معنای گفته شده و مرحله دوم این است که آیا تفسیر مطرح شده، فقط به عنوان یک وجه اعتباری بیان شده است یا از روایات معصومین علیهم هم همین معنا استفاده می شود؟

مرحله اول: با توجه به اینکه این تفسیر از نظریه، مشتمل بر دو قسمت است، اول اینکه مجبور و مضطر در انجام عمل نیستیم و دوم اینکه مفوض و مستقل نیستیم، باید برای هر دو قسمت دلیل ارائه شود.

نسبت به قسمت اول که انسان مجبور نیست تا امکان ترک، برای او نباشد بلکه از روی اختیار و با امکان ترک، فعل از انسان صادر می شود، دلیل اولی که وجود دارد مراجعه به وجدان است. زیرا با مراجعه به وجدان هر کسی می یابد که بعضی از افعال جسمانی انسان مثل ارتعاش دستِ کسی که لرزش دست دارد، در اختیار او نیست اما در غالب افعال مثل خوردن و آشامیدن و سخن گفتن و راه رفتن و ... اختیار دارد.

بعضی از اعلام و محققین در بحث جبر و اختیار به همین دلیل وجدانی اکتفاء کرده اند و فرموده اند هرکسی که مقایسه کند حرکت ید مرتعش را با بقیه افعال، بین ان دو بالوجدان فرق می بیند. شاهد بر وجدانی بودن فرق این است که انسان به لحاظ موارد غالبی افعال، مورد حسن و قبح عقلایی قرار می گیرد اما در افعال اضطراری چنین چیزی وجود ندارد. لذا در نهایه الافکار محقق عراقی آمده است: امّا الجواب‌ عن‌ شبهة الجبر فلم يتعرّض الأستاذ له تفصيلا خوفا على بعض الطلاب من دخول بعض الشبهات في أذهانهم القاصرة بل و انّما أحال الجواب إلى وقت آخر يقتضيه المقام، نعم أفاد في دفع الشّبهة و فسادها بنحو الإجمال محيلا ذلك إلى قضاء الوجدان بالفرق الواضح بين حركة يد المرتعش و حركة يد المختار ... [1] . البته مرحوم محقق عراقی در جایی دیگری به مناسبت آورده اند که هرچند وجدان دلیل بر این مطلب است ولی ایکال من لا وجدان له الی الوجدان غیر خال عن المصادرة[2] . اما حتی برای کسی که انکار وجدانیات هم می کند راه برای اثبات وجود دارد . مثل سایر مواردی که استناد به وجدان می شود و شاید برخی انکار کنند. مثلا وقتی یک سوفسطایی حقایق را انکار می کند می توان آتشی جلوی او روشن کرد. وقتی فرار کند یعنی او نیز حقیقت آتش را قبول دارد و با زبان انکار می کند. در ما نحن فیه هم اگر کسی فرق را انکار کند او را می زنیم و اگر اعتراض کرد یعنی او نیز قبول دارد که زدن اختیاری بوده است و الا اگر مثل حرکت ید مرتعش غیر اختیاری و بالاجبار بوده باشد که جایی برای اعتراض ندارد.

دلیل دوم: در کتاب و سنت بیان شده است که افراد گناهکار و عاصی نسبت به اعمال سیئه خود عقاب و مواخذه می شوند بلکه این مساله که اعمال سیئه عقاب دارد و اعمال حسنه ثواب و چون دنیا ظرفیت پاداش و عقاب را ندارد، ثواب و عقاب موکول به روز قیامت است، قدر مشترک بین همه ادیان الهی است.

در سوره مدثر آمده است: "فی جنات یتسائلون. عن المجرمین. ما سلککم فی سقر. قالوا لم نک من المصلین. و لم نک نطعم المسکین. و کنا نخوض مع الخائضین. و کنا نکذب بیوم الدین"[3] یعنی به خاطر این اعمال آنها را در جهنم انداختند. یا در آیات سوره ملک داریم: "وللذين كفروا بربهم عذاب جهنم وبئس المصير. إذا ألقوا فيها سمعوا لها شهيقا وهي تفور. تكاد تميز من الغيظ كلما ألقى فيها فوج سألهم خزنتها ألم نذير. قالوا بلى قد جاءنا نذير فكذبنا وقلنا ما نزل الله من شئ إن أنتم إلا في ضلل كبير. وقالوا لو كنا نسمع أو نعقل ما كنا في أصحاب السعير. فاعترفوا بذنبهم فسحقا لأصحاب السعير"[4] . یا "جزاء سیئة سیئة مثلها"[5] یا "من جاء بالسیئة فلا یجزی الا مثلها"[6] .

در این آیات بیان شده است که افراد به خاطر معاصی و سیئاتی که در دنیا انجام داده اند عقاب می شوند. اگر افعال انسان به صورت اضطراری و غیر اختیاری صادر شود و افراد قدرت بر ترک عمل نداشته باشند کما اینکه قائلین به جبر می گویند افراد قدرت بر ترک افعال ندارند، با این وجود خداوند بخواهد عصات را به خاطر اعمال عقاب کند، مستلزم نسبت ظلم به خداوند متعال است و خداوند متعال از ظلم برئ است.

چنانکه در روایات هم اشاره به این جهت شده است. در جواب سوال از اینکه آیا جبری در کار است یا خیر، برای نفی جبر در کلام ائمه علیهم السلام بیان شده است که خداوند اعدل از این است که بخواهد عقاب کند و حال انکه کارها از روی جبر صورت گرفته باشد. برای نفی جبر به عادل بودن خداوند متعال استناد شده است. یعنی در غیر این صورت مستلزم نسبت ظلم به خداوند است. عن الحسن بن علي الوشاء ، عن أبي الحسن الرضا عليه السلام ، قال : سألته فقلت له : الله فوض الأمر إلى العباد ؟ قال : الله أعز من ذلك ، قلت : فأجبرهم على المعاصي ؟ قال : الله أعدل وأحكم من ذلك ، ثم قال : قال الله عز وجل : يا ابن آدم أنا أولى بحسناتك منك ، وأنت أولى بسيئاتك مني، عملت المعاصي بقوتي التي جعلتها فيك[7] .

در روایات دیگر هم برای نفی جبر به همین نکته اشاره شده است که اگر جبر باشد، مسلتزم نسبت ظلم است. در نامه ای که امام هادی علیه السلام در ردّ جبر و اختیار به اهل اهواز نوشته اند، به همین نکته اشاره شده که اگر کسی قائل به جبر باشد خدا را ظالم دانسته است. فاما الجبر فهو قول من زعم ان الله عزوجل جبر العباد علی المعاصی و عاقبهم علیها و من قال بهذا القول فقط ظلم الله و کذبه ... فمن زعم انه مجبور علی المعاصی فقد احال بذنبه علی الله عزوجل و ظلمه فی عقوبته له ... [8] .

در روایت امام عسکری علیه السلام نیز به نقل از توحید مرحوم صدوق آمده است که ما عرف الله من شبّهه بخلقه و لا وصفه بالعدل من نسب الیه ذنوب عباده[9] . یعنی نمی شود از یک طرف خدا را عادل بدانیم و از طرفی دیگر بگوییم خداوند او را که مجبور در افعالش کرده است عقاب می کند.

در روایات دیگر هم آمده است که اگر خداند افراد را امر به فرائض می کند به خاطر این است که آنها تمکن از انجام آن دارند و اگر نهی از معاصی می کند به خاطر این است که آنها تمکن از ترک دارند نه اینکه بدون قدرت بر ترک نهی از معاصی شوند.

در قسمت دوم نیز باید ثابت شود که حال که مجبور نیست آیا مفوّض در انجام کارهاست مثل بنّاء و بِناء یا مفوض نیست و آناً فآناً محتاج افاضه خداوند متعال است. دلیل بر مفوّض نبودن این است که انسان در اصل وجود و شوون وجود مثل قدرت و ویژگی های زائد بر حیات، واجب الوجود نیست بلکه ممکن الوجود است و ممکن الوجود عین فقر و احتیاج است و آنچه دارد از خودش نیست بلکه از ناحیه خداوند می باشد. همانطور که علت احتیاج انسان در اصل حدوثِ وجود و حیات و شوون حیات به خداوند، فقر ذاتی اوست، علت احتیاج او در بقاء هم دقیقا همین فقر ذاتی اوست. اینطور نیست که خدا عالم را خلق کرده و خود را منعزل کرده باشد و گردش این عالم هیچ ارتباطی به خداوند نداشته باشد که مفوضه در مورد افعال انسان ها همین را قائل هستند. زیرا نکته احتیاج به خداوند متعال به حدوث حیات و شوون حیات که فقر ذاتی باشد در بقاء هم وجود دارد. برای همین است که نمی شود فرض کرد که انسان ها کاری را انجام بدهند ولی خداوند متعال در حال انجام دخالتی ولو در حدّ اقدار نداشته باشد. در غیر این صورت اگر کسی بگوید که خداوند بعد از خلق دیگر هیچ ارتباطی با افعال ندارد، نقص در سلطنت خداوند لازم می آید. لذا در روایت حسن بن علی وشاء هم برای نفی تفویض، تعبیر شده بود که خداوند اعز از این است که سلطنتش ناقصه باشد و حین صدور افعال را نگیرد بلکه سلطنت خداوند کامله است و این حال را نیز شامل می شود.

 


[1] - نهایه الافکار/1/170.
[2] - نهایه الافکار/1/167.
[3] - مدثر/40-46.
[4] - ملک /6-11.
[5] - شوری/40.
[6] - انعام/160.
[7] - توحید صدوق/362، بحار/5/15.
[8] - احتجاج/2/253، بحار/5/22.
[9] - توحید صدوق/47، بحار/5/29.
logo