« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسین شوپایی

1400/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

/تنبیه اول:بساطت و ترکیب مشتق /تنبیهات بحث مشتق

 

موضوع: تنبیهات بحث مشتق/تنبیه اول:بساطت و ترکیب مشتق /

بعد ازبحث از مقدمات ومقصد اصلی در مبحث مشتق، بعضی از مطالب مرتبط به مسأله مشتق باقی مانده است که مرحوم آخونددر ضمن شش تنبيه آنها رامتعرض شده است ، ان شاء الله با اضافه کردن يک تنبيه در ثمره بحث مشتق بطور اختصار از آنها بحث خواهيم کرد .

0.1- تنبیه اول؛ بساطت و ترکیب مشتق

قبل از ورود در این بحث، باید معلوم شود که محل کلام در بساطت و ترکیب مشتق، مدلول تصوری مشتق و ما ینسبق من المشتق الی الاذهان است یا مورد نزاع معنای تحلیلی مشتق است نه معنای تصوری و منسبق به ذهن؟!

از کلام مرحوم اخوند استفاده می شود که مورد نزاع معنای تصوری یعنی متبادر از لفظ مشتق و معنای وضعی ان است. ایشان فرموده است که معنای مشتق، معنای بسیط است؛ همانطور که محقق شریف در تحقیقاتش به این نتیجه رسیده است که معنای مشتق بسیط است. با این توضیح که محقق شریف ترکیب را اگر انکار کرده ترکیب به لحاظ معنای تصوری است و لذا معلوم می شود که بساطت را هم در معنای تصوری پذیرفته است.

در مقابل عده ای از اعلام مثل مرحوم اصفهانی و محقق عراقی و نیز مرحوم اقای خویی قائل هستند که مورد نزاع در بساطت و ترکیب، معنای تحلیلی مشتق است و الا به حسب معنای تصوری و معنای وضعی، اصلا ترکیب در معنا به ذهن مخاطب تبادر نمی کند و لذا کسی توهم قول به ترکیب هم در معنای تصوری و وضعی نمی کند.

گرچه به مقتضای طرح این بحث در کلمات اصولیین، باید محل نزاع را مدلول وضعی یعنی مدلول تصوری لفظ مشتق بدانیم، زیرا مناسب با علم اصول بحث از مدالیل وضعیه الفاظ است که هنگام استعمال تبادر به ذهن می کنند نه مدالیل تحلیلیه که به بیان حقیقت و واقعیت اشیاء بر می گردد و ارتباطی به مباحث اصولیه ندارد، ولی همانطور که در کلمات مرحوم اقای خویی امده، تامل در کلمات اهل منطق که خاستگاه این بحث می باشد و به تعبیر مرحوم اقای خویی موسّس این نزاع انها می باشند، نشان می دهد که مورد بحث در بساطت و ترکیب، معنای تحلیلی است نه مدلول تصوری و مدلول وضعی الفاظ. لذا مرحوم اقای خویی فرموده اند که حتی مرحوم اخوند هم جزء قائلین به ترکیب می باشد زیرا اگرچه ایشان حرف محقق شریف را در معنای مشتق پذیرفته و قائل به بساطت شده است اما انچه مرحوم اخوند مصر است بساطت در معنای تصوری و به حسب فهم مخاطبین است که از محل نزاع خارج می باشد و الا در محل نزاع که معنای تحلیلی باشد نظریه ترکیب را دارند.

به هر حال در بحث بساطت و ترکیب مفهوم مشتق، نزاع از اینجا شروع شده است که مشهور در تعریف فکر و نظر گفته اند که فکر، ترتیب امور معلومه و حاصله‌ای است که به وسیله آن به تحصیل و معرفت امور غیر حاصله می رسند.

از این عبارت استفاده می شود که فکر کردن عبارت از این است که انسان چند امر را در کنار هم قرار دهد و از ترتیب انها به امر مجهول برسد. امور هم جمع است و اقل ان اگر ثلاثه نباشد، دو تا باید باشد. پس فکر کردن همیشه احتیاج دارد که بیش از یک امر را به عنوان معرِّف امر مجهول قرار دهیم.

عده ای به این تعریف اشکال کرده اند که نگویید ترتیب امور معلومه یا حاصله است. زیرا مواردی داریم که مصداق تعریف است ولی چند امر وجود ندارد. در جایی که از حدّ ناقص استفاده می کنیم مثلا در تعریف نوع، فصل ان را می اوریم و می گوییم الانسان ناطق که فصل اورده شده است و یا از رسم ان استفاده می کنیم و می گوییم الانسان ضاحک که عرض خاص آورده شده است، این موارد از مصادیق فکر هستند ولی ترتیب امور معلومه نیست. حتی دو امر که اقل الجمع منطقی باشد نیز وجود ندارد تا به وسیله ترتیبب دادن بین انها به امر مجهول برسیم بلکه برای تحصیل امر مجهول استناد به یک امر کرده ایم.

قطب الدین رازی در شرح مطالع گفته است که این اشکال، در ان حدّ که قوم ان را صعب جلوه داده اند نیست. زیرا می شود جواب داد که در موارد نقض که فصل یا عرض خاصه اورده ایم، تعریف به مشتق است و مشتق هم هرچند به حسب لفظ مفرد است ولی به حسب معنا مرکب می باشد. ناطق یعنی شئ له النطق و ضاحک یعنی شئ له الضحک. در اینجا هم دو امر داریم و لذا نقض وارد نمی باشد. جواب دوم هم این است که در حدّ ناقص یا رسم ناقص، خود فصل یا عرض خاص به تنهایی و بدون ضم قرینه موجب تعریف نمی شوند بلکه نیاز به قرینه عقلیه ای داریم که موجب انتقال ذهن به امر مجهول شود. والاشكال الذي استصعبه قوم بأنه لا يتناول التعريف بالفصل وحده ولا بالخاصة وحدها ، مع أنه يصح التعريف بأحدهما على رأى المتأخرين حتى غيروا التعريف إلى تحصيل امر أو ترتيب أمور فليس من تلك الصعوبة في شئ ، اما أولا ، فلان التعريف بالمفردات انما يكون بالمشتقات كالناطق والضاحك والمشتق وان كان في اللفظ مفردا الا ان معناه شئ له المشتق منه فيكون من حيث المعنى مركبا وأما ثانياً فلأن الفصل والخاصّة لا يدلّان على المطلوب إلا بقرينة عقليّة موجبة لانتقال الذهن إليه فالتركيب لازم.

سید شریف در حاشیه مطالع اشکال کرده است که مقصود از شئ یا مفهوم شئ و ذات است یا مصداق شئ و ذات که به اختلاف موارد مختلف می شود چراکه در الانسان ضاحک مصداق شئ خود انسان و در زیدٌ ضاحک، مصداق شئ زید است. هیچ کدام از این دو احتمال قابل التزام نیست و از هر کدام محذوری لازم می اید. زیرا اگر مفهوم شئ در معنای مشتق اخذ شده باشد، لازمه اش این است که در حدّ ناقص در مثل الانسان ناطق، در معنای فصل، شئ به عنوان عرض عام اخذ شده باشد. اما اگر مقصود مصداق شئ باشد، لازمه اش این است که قضایایی که ماده انها امکان است، امکان منقلب به ضرورت شود. اما شق اول قابل التزام نیست زیرا عنوان شئ جزء ذاتیات اشیاء نیست بلکه وقتی ان را نسبت به ماهیات مختلفه در نظر بگیریم، عرض عام انها می شود نه اینکه داخل در ذات اشیاء باشد. اگر بگویید در معنای مشتق مفهوم شئ اخذ شده و بگویید ناطق یعنی شئ له النطق لازمه اش این است که در معنای فصل چیزی که خارج از ذات اشیاء است در ذات اخذ شود و معنا ندارد که امر عرضی در ذات اشیاء اخذ شود و مستلزم خلف است. زیرا از یک طرف خارج از ذات است و از طرفی در ذات اخذ شده است. بنابراین محذور شق اول اخذ عرض عام در معنای فصل است. شق دوم که مصداق شئ اخذ شده باشد نيز قابل التزام نیست. زیرا در قضیه الانسان ضاحک که به عنوان رسم ناقص می آید، ماده این قضیه ماده امکان است. چراکه ضحک به نحو امکان خاص برای انسان ثابت است نه بالضروره. نه طرف وجود ضرورت دارد و نه طرف عدم. اشکال در شق دوم این است که اگر در معنای مشتق مصداق شئ را اخذ کنید، مصداق شئ در قضیه الانسان ضاحک، خود انسان است و لذا باید در محمول به جای ضاحک، انسان له الضحک را جایگذاری کنید. اگر عنوان انسان که مصداق شئ است در معنای ضاحک اخذ شود و محمول به انسان له الضحک تحلیل شود، لازمه‌اش این است که قضیه ضروریه شود. زیرا در این قضیه در ناحیه موضوع عنوان الانسان را داریم و وقتی در محمول هم انسان قرار داده شود، با توجه به اینکه حمل الشئ علی نفسه ضروری است، قضیه الانسان انسانٌ له الضحک، می شود ضروریه و حال انکه باید ممکنه می بود.

عبارت سید شریف در حاشیه شرح مطالع این است: ان مفهوم الشئ لا يعتبر في معنى الناطق ، والا لكان العرض العام داخلا في الفصل ، ولو اعتبر في المشتق ما صدق عليه الشئ انقلب مادة الامكان الخاص ضرورية ، فان الشئ الذي له الضحك هو الانسان ، وثبوت الشئ لنفسه ضروري.

مرحوم اخوند فرموده اند که این اشکال شریف را بعضی از اعاظم که صاحب فصول باشد تلخیص کرده و هر دو شق ان را جواب داده است. مرحوم اخوند عبارت صاحب فصول را اورده است. البته در فصول نسبت به شق اول توضیحی اضافی وجود دارد که مرحوم اخوند نیاورده است. ایشان در فصول در توضیح شق اول می فرماید: لأن المراد بالذات و الشي‌ء إن كان مفهومهما لزم دخول العرض العام في مفهوم الفصل فيكون‌ الفصل‌ عرضيا للنوع‌. این جمله اخير را مرحوم اخوند در کفايه نیاورده است .

صاحب فصول از هر دو شق جواب داده است. نسبت به شق اول که اخذ مفهوم شئ باشد، فرموده می توانیم بگوییم محذوری از اخذ مفهوم شئ در معنای مشتق لازم نمی اید. زیرا ان ناطقی که فصل است و جزء ذاتیات انسان می باشد، ناطق به اصطلاح منطقیین است نه ناطق بما له من المعنی العرفی؛ ناطق به حسب معنای عرفی مفهوم شئ در ان اخذ شده است ولی ناطق با معنای عرفی اش که فصل نیست بلکه ناطق در مصطلح منطقیین فصل است که قید ذات و شئ در ان الغاء شده است و بعد از تجرید از عنوان ذات، فصل قرار گرفته است. لذا منافاتی نداردکه در موضوع له مشتق و معنای عرفی مثل ناطق، مفهوم ذات و مفهوم شئ اخذ شده باشد ولی انچه به عنوان فصل انسان قرار گرفته در عرف منطقیین عنوان ذات و شئ در آن وجود نداشته باشد. مرحوم اخوند فرموده اند: أورد عليه في الفصول بأنه يمكن أن يختار الشق الأول و يدفع الإشكال بأن كون الناطق مثلا فصلا مبني على عرف المنطقيين‌ حيث اعتبروه مجردا عن مفهوم الذات و ذلك لا يوجب وضعه لغة كذلك‌.

مرحوم اخوند به کلام صاحب فصول اشکال می کنند و خود ایشان جواب دیگری از اشکال در شق اول می دهند. اشکال به حرف صاحب فصول این است که ظاهر ناطقی که منطقیین فصل قرار داده اند ناطق بما له من المعنی العرفی است نه اینکه در عرف یک معنایی داشته باشد و یک جزء از ان را کم کرده و به عنوان فصل معرفی کرده باشند. بلکه به تعبیر مرحوم اخوند نه تنها خلاف ظاهر است بلکه خلاف مقطوع به است.

مرحوم اخوند فرموده که می شود از اشکال سید شریف این چنین جواب داد که ناطقی که در تعریف انسان گفته می شود فصل حقیقی نیست تا لازم بیاید عرض عام در فصل اخذ شود. در صورتی اشکال وارد است که ناطق فصل حقیقی باشد اما به نظر ما بلکه مقتضای تحقیق این است که ناطق فصل حقیقی نیست بلکه فصل مشهوری است. چون فصل حقیقی قابل تشخیص نیست و لذا بعضی از امور که از عوارض می باشند و ملازمه با فصل حقیقی دارند، به جای فصل حقیقی در تعریف گذاشته می شوند. و التحقيق أن يقال إن مثل الناطق ليس بفصل حقيقي بل لازم ما هو الفصل و أظهر خواصه و إنما يكون فصلا مشهوريا منطقيا يوضع مكانه إذا لم يعلم نفسه بل لا يكاد يعلم كما حقق في محله‌. بنابراین اگر مفهوم شئ در معنای مشتق اخذ شود، لازمه اش اخذ عرض عام در عرض خاص است و این نیز مشکلی ندارد. زیرا اخذ عرض عام در عرض خاص مستلزم خلف نیست.

اما اینکه چرا ناطق فصل حقیقی نیست و اصلا فصل حقیقی قابل تشخیص نمی باشد، مرحوم اخوند دلیل نیاورده اند ولی در کلام بعضی از محققین و محشین کفایه به ان اشاره شده است. در کلام مرحوم اقای حکیم در حقایق امده که خود سید شریف در شرح شمسیه فرموده است که حقایق موجودات برای ما متعذر الاطلاع بلکه متعسر الاطلاع است. یا مرحوم مشکینی توضیح داده است که ناطقی که به عنوان فصل اخذ می شود یا از نطق به معنای درک کلیات امده یا از نطق ظاهری به معنای تکلم و هرکدام که باشد جزء ذاتیات نیست. اگر از نطق به معنای درک کلیات باشد همان علم می شود و محل بحث است که حقیقت علم، کیف است یا اضافه است و یا انفعال و هر کدام که باشد از مقولات عرضیه است نه از جواهر و لذا نمی تواند ذاتی انسان باشد. اگر هم نطق ظاهری باشد که معلوم است از مقوله کیف مسموع است و نمی تواند از ذاتیات باشد. در نتیجه نمی توانیم ناطق را به عنوان فصل حقیقی معرفی کنیم.

 

logo