« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسین شوپایی

1400/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

جواب دوم از اشکال خروج اسم زمان از محل نزاع در بحث مشتق

 

موضوع: جواب دوم از اشکال خروج اسم زمان از محل نزاع در بحث مشتق

جواب دوم از اشکال خروج اسم زمان از محل نزاع در بحث مشتق، جواب مرحوم نایینی بود که فرمودند معروض اسم زمان، شخص زمان خاص و قطعه خاصی از زمان نیست تا انقضاء مبدأ مستلزم انقضاء ذات باشد بلکه معروض اسم زمان امر کلی است. مثلا در مقتل الحسین کلی روز دهم ماه محرم معروض مبدأ است. لذا بقاء ذات مع انقضاء المبدأ واضح خواهد بود ، وقتی ذات با انقضاء مبدأ باقی باشد داخل در محل نزاع خواهد بود.

نسبت به این فرمایش در کلمات اعلام اشکال شده است. مرحوم اقای خویی در تعلیقه اجود فرموده اند که لا ینبغی الریب در اینکه موضوع له اسم زمان امر کلی است. بر قطعه خاص بما انه قطعة خاصة اسم زمان اطلاق نمی شود بلکه بما انه مصداق للزمان یعنی همان عنوان کلی موضوع له است اما انچه معروض مبدأ است، شخص خاص و مصداق کلی در خارج است. وقتی معروض خود این شخص بود، مع زوال الوصف و انعدام شخص خاص از زمان، دیگر معنا ندارد که ذات در ضمن شخص دیگری از زمان باقی باشد.

در کلام مرحوم اقای تبریزی هم توضیح داده شده که ولو عنوان عام و عنوان کلی با تکثر افراد متکثر می شود و اوصافی که برای مصادیق کلی موجود می شود، کلی نیز به انها متصف می شود، ولی با توجه به اینکه کلی در ضمن هر فردی، غیر از کلی در ضمن فرد دیگر است، اگر کلی در ضمن فرد اول معروض یک وصفی شد با زوال ان فرد، کلی از بین می رود و لذا معنا ندارد که کلی در ضمن فرد دیگر، بقاء کلی در ضمن فرد اول باشد. حادث در ضمن فرد اخر، وجود اخری است نه همان وجود اول کلی. ولو ان فرد دوم هم وجود کلی است ولی کلی موجود در ضمن فرد دوم غیر از کلی موجود در ضمن فرد اول است . چون فرد اخر است و مباینت با فرد اول دارد کلی در ضمن ان هم مباینت با کلی در ضمن فرد اول دارد و طبعا بقاء ان کلی حساب نمی شود. بنابراین ولو به خاطر اتصاف فرد کلی به وصف ، کلی هم متصف می شود ولی با انقضاء فرد اول، ان وجود کلی که در ضمن ان بود از بین رفته است و دیگر بقاء ذات به وجود فرد اخر معنا نخواهد داشت[1] .

ولی به نظر می رسد که این اشکال به مرحوم نایینی وارد نباشد. مرحوم نایینی خواستند بفرمایند در اسماء زمان مصطلح مثل مقتل الحسین علیه السلام وقتی واضع می خواهد برای زمان خاصی اسم وضع کند، زمانی را که معروض وصف قرار می دهد تا اسم زمان بر ان اطلاق شود، قطعه خاصی از زمان را در مقابل سایر قطعات زمان معروض قرار نمی دهد بلکه مثلا روز دهم ماه محرم را به عنوان کلی معروض قرار می دهد و این عنوان کلی قابل انطباق بر افراد متعدد است به عدد سال هایی که بعد از ان می اید. این عنوان کلی بما انه کلی، برای همیشه باقی است و بقاء ان هم به تحقق افراد و مصادیق ان است. البته بقاء این کلی به بقاء افراد، به حسب واقعیت خارجی نیست بلکه بقاء ان به حسب فرض و اعتبار است و الا به حسب واقعیت خارجی، اجزاء زمان قطعات خاصی هستند که یکی بعد از دیگری از بین می رود نه اینکه باقی بماند. روز دهم محرم سال دوم، قطعه ای مشابه با روز دهم محرم در سال اول است که به وجود امده نه اینکه بقاء ان باشد بلکه در هر سالی قطعه های زمان یک وجود مستقل پیدا می کنند و لذا نمی توانیم عنوان کلی در نظر بگیریم و ان کلی را باقی بدانیم تا اخر. لذا اگر هم باقی می دانیم به حسب اعتبار عرفی است. در نظر عرف، مقتل الحسین اسم است برای روز دهم ماه محرم که این عنوان کلی روز دهم ماه محرم ادامه دارد الی الابد . هر سال روز دهم موجود می شود و عنوان کلی باقی می ماند. وقتی معروض اسم زمان امر کلی شد و بالاعتبار با تحقق روز دهم محرم هر سال باقی بود، خصوصیت محل نزاع در مشتق تامین شده است. چون برای نزاع به بقاء ذات با انقضاء تلبس به مبدأ نیاز داشتیم و ما نیز در روز دهم بقاء ذات را درست کردیم. روز دهم باقی است ولی تلبس به مبدأ در همان دهم محرم سال 61 بوده نه در دهم محرم سال های دیگر و لذا با وجودی که کلی در ضمن فرد دوم و سوم باقی است ولی تلبس به مبدأ فعلیت ندارد. در نتیجه نسبت به روز دهم ماه محرم صادق است بگوییم کان متلبسا بالمبدأ.

مرحوم اقای تبریزی برای توضیح بیشتر اشکال به مرحوم نایینی، مساله را به لفظ مجتهد قیاس کرده و فرموده اند: در مجتهد که اسم فاعل است، ذاتی که اخذ شده خصوص زید نیست بلکه زید بما انه انسان معروض است نه بما انه زید. ولی با وجودی که انسان معروض است ولی مبدأ اجتهاد قائم به زید بود و قیام مبدأ به زید موجب اتصاف انسان به این مبدأ هم شد. اتصاف کلی به وصف باعث نمی شود که اگر زید از بین برود و عمرو به وجود اید بگوییم وصف اجتهاد در مورد عمرو هم صادق است. اتصاف کلی انسان به اجتهاد به خاطر اتصاف زید به اجتهاد، باعث نمی شود که مجتهد بر سایر افراد انسان هم صدق کند به این ادعا که ماخوذ در معنای مجتهد کلی انسان بوده است. زیرا وجود هر یک از افراد کلی مغایر با وجود اخر است. چون وجود کلی به تعدد افراد متعدد می شود کلی در ضمن فرد دوم بقاء کلی در ضمن فرد اول نیست. وجود کلی در ضمن فرد اول یک وجود بود که به انقضاء فرد منقضی شده است و وجود کلی در ضمن فرد دوم یک وجود دیگر است.

با توضیحی که برای دفاع از مرحوم نایینی داده شد معلوم می شود این فرمایش مرحوم اقای تبریزی که مورد را تنظیر به مجتهد کرده اند تمام نیست. زیرا در مثال مجتهد انسان بما هو وجود واحد که منطبق بر افراد متعدد می شود ودر ضمن آنها وجودش ادامه دارد ملاحظه نشده است بلکه انچه ملاحظه شده کلی انسان در ضمن زید است. زید که اجتهاد پیدا کرده انسان در ضمن او متصف به اجتهاد شده نه انسان دارای افراد متعدد وباقی به بقاء افراد . ذات زید متصف به اجتهاد شده است و انسان هم بما اینکه در ضمن زید است متصف به مبدأ شده است. اما در اسم زمان مرحوم نایینی فرموده روز دهم محرم ولو قطعه زمان شخصی بوده که مبدأ در ان حادث شده است ولی اسم زمان مقتل که به این روز دهم اطلاق شده، وصف برای کلی شده ولی کلی روز دهم بما اینکه وجود واحدی است که در هر سال با تحقق یک روز، ان وجود ادامه پیدا می کند. اگر معروض را کلی بما انه وجود واحدی که هر ساله در ضمن یک فرد تحقق پیدا می کند در نظر بگیریم شرایط جریان محل نزاع در بحث مشتق محقق می شود. این کلی که در سال 61 متلبس به مبدأ بود باقی است به بقاء افراد ان. اگرچه به دقت عقلی این کلی باقی نیست اما به نظر عرف این کلی دارای وجود واحدی است که هر ساله به وجود می اید.

همچنین با این توضیحات مناقشه در فرمایش مرحوم امام هم معلوم می شود. ایشان فرموده اند که این بیان مرحوم نایینی لا یخلو من غرابه. زیرا وعاء حدث که زمان کلی نیست بلکه زمان خارجی است و زمان خارجی هم که دهم ماه محرم سال 61 بود باقی نمانده است. انچه در سال بعد وجود دارد مصداق دیگر برای عنوان است و وجود آخر است حتی اعتباراً نه همان فرد و همان وجود . انچه باقی است کلی است که اصلا معروض مبدأ و متلبس به مبدأ نمی باشد و انچه معروض است باقی نمی باشد. این بیان هم تمام نیست. زیرا بر اساس تعبیرات مرحوم نایینی معروض حدث ، کلی یوم العاشر است نه قطعه خاصی از زمان و کلی یوم العاشر که دارای افراد متعدد است، بالاعتبار العرفی واحد است هرچند حقيقتاً متعدد است. اینکه در فرمایشات ایشان امده حتی واحد بالاعتبار هم نیست محل اشکال است.

در نتیجه در جواب از اشکال خروج اسم زمان از محل نزاع در مشتق، فرمایش مرحوم نایینی جواب تامی است.

جواب سوم جواب مرحوم محقق عراقی و مرحوم اقای بروجردی و عده ای از محققین است. فرموده اند: اگرچه زمان به دقت عقلیه متصرم الوجود است و در حقيقت وجودات متعدده ای است که یکی پس از دیگری می اید اما چون این قطعات زمان به هم متصل هستند، اتصال انها باعث می شود وحدت در وجود پیدا کنند لا اقل به نظر عرف(اگرچه در بعضی از تعبیرات است که حتی به نظر عقلی هم اتصال مساوق با وحدت است) . وقتی این قطعات متعدده وجود واحد حساب شدند، اگر این وجود واحد در یک قسمت تلبس به مبدأ داشت و از ان منقضی شد، چون ذات این وجود واحده باقی است خصوصیات محل نزاع در مشتق نسبت به ان هم صادق است.

فرق این جواب با جواب محقق نایینی این است که به حسب جواب محقق نایینی در اطلاق مشتق در یوم العاشور، در سنین متعدده بعد از انقضاء از مبدأ محقق می شود اما در این جواب انقضاء مبدأ در همان زمان وقوع حادثه مورد نظر است. لذا اینطور تقریب شده که مثلا در روز عاشورا سال 61 اگر در اول روز یک حادثه اتفاق بیافتد و تلبس به ان حادثه از بین برود، به لحاظ اخر الیوم هم محل نزاع در مشتق شرایط جریان دارد. می شود از مواردی که ذات باقی است ولی انقضی عنه التلبس و لذا جا دارد که نزاع شود اسم زمان حقیقت است در متلبس به مبدأ یا در اعم. اصل تقریب در کلام اعلام در همین حد است. البته اضافاتی در این تقریب وجود دارد که در کلام مرحوم محقق عراقی در بدایع الافکار امده است و این مقدار اضافه در حقیقت برای جواب دادن از اشکالی است. بیان اضافه این است که اگرچه عرف بر حسب اغراضی که دارد زمان را به قطعات خاصی تقسیم می کند مثل یوم و اسبوع و شهر و ... . ولو این قطعاتِ زمان خود از وجودات متعدد و متصرم به وجود امده اند ولی هر کدام از این قطعات یعنی یوم و اسبوع و شهر و سنه، مجموع قطعه وجود واحد به حسب نظر عرف دیده می شود و لذا به حساب مجموع، ذات باقی است. در نتیجه اگر در ابتدای قطعه حادثه ای اتفاقی افتاد، در انتهای ان ولو تلبس نیست ولی نزاع می اید.

مرحوم اصفهانی که این تقریب را از بعض مدققین معاصر نقل کرده اشکال می کند که مجرد اتصال هویات متغایره یعنی اتصال این قطعات متعدده، موجب بقاء حقیقی ان هویت نمی شود. والا اگر حقیقتا باقی باشد لازمه اش این است که روز مقتل الحسین عليه السلام بر همه ایام صادق باشد حتی بر امروزی که ماه جمادی الثانی است. چون ملاک بقاء ذات ، اتصال بود که تا الان هم متصل است. بنابراین لازمه اش این است که کل یوم مصداق مقتل الحسين عليه السلام باشد و حال انکه شبهه ای نیست که این صدق وجود ندارد بلکه نهایتا بتوانیم روز دهم محرم در سال های بعد را مماثل با روز دهم اول قرار دهیم نه تمام روزهای سال را. هیچ قائل به وضع مشتق للاعم توهم این را نمی کند که عنوان مقتل بخواهد بر همه روزها صادق باشد.

با توجه به توضیحی که مرحوم عراقی داده این اشکال وارد نمی شود. زیرا فرموده بودند عرف بر اساس اغراضی که دارد زمان را به قطعات متعددی تقسیم می کند و اتصالی که گفته می شود مساوق با وحدت است، به لحاظ درون همان قطعه است. لذا اگر مقتل روز قتل حساب شود و زمان معروض، یوم باشد، عنوان مشتق تا اخر ان روز نهايتا حساب می شود. اگر زمان وقوع حادثه را در قطعه اسبوع در نظر بگیریم، چنانچه تلبس در روز اول هفته بود اخر هفته می شود روز انقضاء مبدأ مع بقاء الذات. به لحاظ سال هم همینطور. بنابراین منظور از اتصال موجب وحدت عرفی، اتصال مطلق نیست بلکه اتصال درون قطعات زمان است .

اما مرحوم اصفهانی در اخر کلامش مطلبی دارند که با ان به همین قسمت اضافه نیز اشکال می شود. مطلب این است که ولو اتصال مساوق وحدت را به لحاظ همه اجزاء زمان الی یوم القیامه نگیرید بلکه به لحاظ قطعه های خاص زمان بگیرید اما باز هم در دایره ان مجموعه ها خصوصیت محل نزاع مشتق وجود ندارد. زیرا اگر در ان دایره خاص، ذات را باقی قرار دهید، انقضاء تلبس به مبدأ به مشکل می خورد. اگر زمان معروض قتل را تمام یوم بگیرید تلبس یوم بما انه یوم به وقوع حادثه منقضی نشده است. در اسبوع و شهر هم همین است. لذا اگر اتصال را به لحاظ قطعات بگیرید ولو با این توضیح بقاء ذات تا اخر ان قطعه را درست کردید اما انقضاء مبدأ درست نشد بلکه تلبس به مبدأ همچنان باقی است. ربما يطلق‌ المقتل‌ و يراد الساعة التي وقع فيها القتل، و ربما يطلق و يراد به اليوم الواقع فيه، و ربما يراد الشهر، و ربما يراد العام، و هذا كله أجنبي عن الوحدة المزبورة؛ إذ على هذا الاطلاق لا انقضاء ما دامت الساعة أو اليوم، أو الشهر أو العام باقية، و بعد مضيّ أحدها لا بقاء لما اطلق المقتل بالإضافة إليه كي ينازع في الوضع له أو للأعم. تا وقتی که یوم هست ذات باقی است اما انقضاء مبدأ نیست وقتی مبدأ از بین رفت دیگر ذاتی باقی نیست[2] . بنابراین با این جواب سوم شرط جریان نزاع در اسم زمان درست نمی شود.

 


[1] - دروس فی مسائل علم الاصول/1/203.
[2] - نهایه الدرایه/1/171.
logo