1400/10/25
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه ثانیه : جریان نزاع در اسم زمان
موضوع: مقدمه ثانیه : جریان نزاع در اسم زمان
0.1- مقدمه ثانیه؛ جريان نزاع در اسم زمان
بعضی در جریان نزاع مشتق در اسم زمان اشکال کرده اند که مرحوم اخوند در امر ثانی از این اشکال جواب می دهند. البته جواب ایشان یکی از جواب هایی است که از این اشکال داده شده والا علاوه بر جواب مرحوم اخوند، اعلام ثلاثه یعنی محقق نایینی و محقق اصفهانی و محقق عراقی نیز جواب داده اند. لذا در مجموع چهار جواب از این اشکال در کلمات وجود دارد که اگر یکی از این جواب ها مورد قبول قرار بگیرد ملتزم به جریان نزاع در اسم زمان می شویم و الا باید اسم زمان را از محل نزاع خارج بدانیم.
اشکال این است که با توجه به اینکه عنوان نزاع در مشتق این است که ایا مشتق حقیقت در خصوص متلبس به مبدأ فعلا است یا در اعم از متلبس فعلی و ما انقضی عنه التلبس است، معلوم می شود که باید در محل نزاع بعد از انقضاء تلبس به مبدأ، ذات باقی باشد. بنابراین شرط ورود به محل نزاع این است که ذات بعد از انقضاء تلبس باقی بماند تا این بحث مجال پیدا کند که اطلاق مشتق بر این ذات که انقضی عنه التلبس حقیقت است یا مجاز. با توجه به این خصوصیتی که از تامل در عنوان نزاع به دست می اید، معلوم می شود که اسم زمان از محل نزاع خارج است. زیرا در اسم زمان، ذاتی که مشتق بر ان جاری می شود، خود زمان است و زمان هم متصرم الوجود است. یعنی اگر قطعه خاصی از زمان متلبس به وقوع فعل و مبدأ بود، ان ذات از بین می رود و دیگر باقی نیست تا بحث شود که ایا اطلاق عنوان مشتق بر ذات بعد از انقضاء هم حقیقت است یا خیر. به عنوان مثال روز دهم ماه محرم سال 61 هجری زمان شهات حضرت سید الشهدا علیه السلام بوده است. ذاتی که متلبس به مبدأ یعنی وقوع شهادت بوده، همان قطعه خاص از زمان بوده است که از بین رفته است. دیگر ان زمان خاص که شهادت در ان واقع شده بود باقی نیست تا بحث شود اطلاق مقتل الحسین علیه السلام بعد از انقضاء بر ان حقیقت است یا مجاز.
از این اشکال، هم مرحوم اخوند جواب داده اند و هم اعلام دیگر. جواب مرحوم اخوند به یک جواب حلی و دو جواب نقضی بر می گردد.
جواب حلی این است که هیچ مانعی ندارد لفظ برای مفهوم عامی وضع شود که این مفهوم عام در خارج یک مصداق بیشتر ندارد. انحصار مصداق در یک فرد که موجب نمی شود لفظ فقط برای همان فرد وضع شود و امکان نداشته باشد برای مفهوم عام وضع گردد. بلکه هم ممکن است برای خصوص ان فرد وضع شود و هم ممکن است برای مفهوم عام وضع و ان مفهوم چون فقط یک فرد دارد منطبق بر همان یک فرد شود نه فرد دیگر. وقتی هر دو صورت وضع ممکن بود نزاع جاری می شود که در این موارد لفظ برای فرد وضع شده یا برای مفهوم عام. لذا در مورد اسم زمان مثل مقتل جای بحث است که ایا برای خصوص زمانی که در آن تلبس به مبدأ وجود داشته وضع شده یا برای اعم از زمان تلبس و تحقق مبدأ و زمانی که مبدأ منقضی شده است؛ هرچند اگر برای مفهوم عام وضع شود مصداق دومی در خارج وجود نداشته باشد. مرحوم اخوند فرموده اند: يمكن حل الإشكال بأن انحصار مفهوم عام بفرد كما في المقام لا يوجب أن يكون وضع اللفظ بإزاء الفرد دون العام.
جواب نقضی اول : در لفظ جلاله الله بحث شده که موضوع له آن چیست. آیا این لفظ عَلَم شخصی است یا اسم برای عنوان عام واجب الوجود است. با وجودی که عنوان واجب الوجود در خارج یک مصداق بیشتر ندارد اما بحث شده که این لفظ، وضع شده برای خصوص ذات باری تعالی به عنوان عَلَم شخصی یا اسم است برای کلی واجب الوجود مستجمع صفات کمالیه و اگر اطلاق بر ذات باری تعالی می شود از باب تطبیق کلی بر فرد است.
جواب نقضی دوم : نقض دیگر این است که خود کلمه واجب الوجود برای معنای کلی وضع شده است و حال انکه یک مصداق بیشتر ندارد. پس معلوم می شود انحصار مصداق مانع از وضع برای معنای عام نمی شود. و إلا لما وقع الخلاف فيما وضع له لفظ الجلالة مع أن الواجب موضوع للمفهوم العام مع انحصاره فيه تبارك و تعالى[1] .
در کلام مرحوم اقای خویی به این کلام مرحوم اخوند اشکال شده است. غیر از ایشان هم اشکال کرده اند. مرحوم اقای خویی فرموده اند هرچند ممکن است لفظ برای مفهوم عام وضع شود در حالی که مصداق ممکن ان فرد واحد باشد یعنی موضوع له مفهوم عامی باشد جامع بین محال و ممکن، صحیح است و جای انکار ندارد. عملا هم می توانیم شواهدی برای این نوع وضع نشان دهیم. مثل لفظ اجتماع که برای مفهوم عامی وضع شده که بعضی از مصادیق ان ممکن است مثل اجتماع زید و عمرو در یک خانه و بعضی از مصادیق ان غیر ممکن مثل اجتماع نقیضین، بلکه می شود اصلا لفظ را برای عنوان عامی وضع کرد که هیچ مصداق ممکنی نداشته باشد مثل اینکه لفظ دور را برای خصوص دور باطل و محال وضع کنیم. مثال دیگری که در کلام مرحوم اقای خویی نیامده شریک الباری است که برای عنوان عامی وضع شده که هیچ مصداقی ندارد. ولی مهم این است که ان مفهوم جامع بین مصادیق ممکنه و مستحیله یا مفهوم عام بدون مصداق ممکن، در صورتی می تواند موضوع له لفظ شود که متعلق غرض تفهیم قرار بگیرد. اگر غرض به افاده و تفهیم ان تعلق بگیرد وضع لفظ برای ان مشکلی ندارد. لذا اگر برای عنوان کلی اجتماع یا جایی که اصلا مصداق ممکن ندارد مثل شریک الباری و دور لفظ وضع شود مانعی ندارد. چون غرض به تفهیم انها تعلق می گیرد. اما اگر برای مفهوم جامعی که متعلق غرض تفهیمی قرار نمی گیرد و احتیاج به تفهیم ان معنای جامع وجود ندارد، واضع بخواهد لفظ وضع کند لغو است. اسم زمان هم از این قبیل است. در اسم زمان با توجه به اینکه ذات بعد از انقضاء تلبس باقی نیست، اگر واضع بخواهد لفظ را برای زمان عامی وضع کند که جامع بین زمان تلبس به شهادت و زمانی است که ذاتش باقی است ولی متلبس نیست، لغو خواهد بود. چون در این موارد هیچ احتیاجی به استعمال لفظ در معنای عام پیدا نمی شود، عملا وضع لفظ لغو خواهد شد. با این توضیح معلوم می شود که قیاس اسم زمان به وضع لفظ جلاله قیاس فی غیر محله است و جواب نقضی مرحوم اخوند صحیح نیست. زیرا وضع لفظ برای عنوان کلی واجب الوجود و معنای عام، متعلق غرض تفهیم قرار می گیرد. برای همین کلمه اله هم برای مطلق واجب الوجود وضع شده است. چون این مفهوم عام متعلق غرض تفهیمی قرار می گیرد وضع ان امکان دارد و لغو نیست. چون هرچند طبق عقیده موحدین عنوان واجب الوجود یک مصداق بیشتر ندارد ولی همه مردم که قائل به وحدت واجب الوجود نیستند. لذا غرض تفهیم اختصاص به تفهیم خصوص مصداق خاص منحصر ندارد بلکه اگر همه مردم را موحد فرض کنيم باز غرض به تفهیم مفهوم عام هم تعلق می گیرد حداقل برای نفی شرک و اظهار توحید. در مورد لفظ واجب الوجود هم معلوم می شود که نمی شود اسم زمان را با ان قیاس کرد. ولو واجب الوجود یک مصداق بیشتر ندارد اما چون گاهی غرض تعلق می گیرد به تفهیم معنای عام، وضع لفظ برای معنای عام مبرّر پیدا می کند. مرحوم اقای خویی نسبت به نقض دوم مرحوم اخوند مناقشه دومی بیان می کند. فرموده اند: اما تمثيله لما وضع للجامع مع استحالة بعض أفراده بلفظ الواجب فهو غريب، و ذلك لأن الواجب بمعنى الثابت، و هو مفهوم جامع بين الواجب تعالى و غيره، فانه يصدق على كل موجود، فان كل موجود واجب لا محالة[2] . واجب در لغت به معنای ثابت است و ثبوت یا ثبوت تکوینی است و یا ثبوت تشریعی مثل صوم و صلات که از انها تعبیر به واجب می شود. در تکوینیات هم هرچند واجب لذاته فقط خداوند است ولی غیر خداوند هم ثابت و واجب می باشند اما ثابت بالغیر. چطور مرحوم اخوند یک مصداق برای ان فرض کرده است. بله اگر مرحوم اخوند قید لذاته را به واجب اضافه می کرد و می فرمود الواجب لذاته وضع شده برای مفهوم عامی که یک مصداق بیشتر ندارد، صحیح بود ولی این را که دیگر نمی شود مثال وضع لفظ برای معنای عام قرار داد. زیرا عنوان واجب لذاته که یک وضع ندارد بلکه دو جزء این مجموع هر کدام یک وضع مستقل دارند و مصداق منحصر را هم از باب تعدد دال و مدلول می رساند.
ظاهرا این برداشت مرحوم اقای خویی از کلام مرحوم اخوند صیحیح نباشد. زیرا منظور اخوند هم واجب الوجود لذاته است و به خاطر اینکه واضح بوده قرینه نیاورده است. لذا نمی شود اشکال کرد که این عنوان مصادیق دیگری دارد. البته اشکال اخیر مرحوم اقای خویی وارد است که هرچند عنوان واجب الوجود لذاته در مقابل ممکن الوجود، یک مصداق دارد ولی این عنوان که وضع علی حده ندارد بلکه ترکیبی است از واجب و قید لذاته که به ان اضافه شده است و دلالت ان از باب تعدد دال و مدلول است.
جواب دومی که از این اشکال داده شده جواب مرحوم نایینی است. ایشان فرموده اند در اسم زمانی که به حسب اصطلاح، در مقابل اسم مکان ان را اسم زمان می گویند باید دید که معروض و موصوف ان چه چیزی است. اگر معروض اسم زمان شخص زمان خاص بود یعنی قطعه خاص از زمان که در مثال مقتل سید الشهدا علیه السلام روز دهم محرم سال 61 باشد، با انقضاء زمان، معلوم است که ذات باقی نمی ماند ولی معروض اسم زمان، شخص زمان خاص نیست تا انقضاء مبدأ مستلزم و ملازم با انقضای ذات باشد. بلکه معروض اسم زمان عنوان کلی است که هم بر روز دهم محرم سال 61 منطبق می شود و هم بر روز دهم محرم سال های بعد از ان.
مرحوم نایینی برای توضیح این مدعا فرموده اند که دو قسم اسم زمان وجود دارد؛ یک قسم مثل السبت و اول الشهر و ... است و یک قسم هم اسم زمان مشتقی است که به اعتبار وقوع الفعل فیه اطلاق می شوند. لا اشکال در اینکه قسم اول موضوع برای معانی کلیه ای هستند که افراد تدریجی دارند. روز سبت یعنی روز اول هفته نه اینکه اسم قطعه خاص از زمان با تاریخ مشخص باشد بلکه برای همه روزهای اول هفته وضع شده است که به تدریج موجود می شوند و لذا دو فرد از ان در یک زمان جمع نمی شوند. در اسم زمان مصطلح که مشتق است، اگر کیفیت وضع در انها مثل اول الشهر و سبت باشد ذات باقی است ولی اگر برای قطعه خاصی وضع شده باشند ذات باقی نیست. اگر لفظ مقتل الحسین برای عنوان کلی یوم العاشر من المحرم وضع شده باشد ذاتی که معروض برای این وصف قرار می گیرد، باقی است ولو مع انقضاء العارض. ولو قتل منتفی شده باشد ولی عنوان دهم محرم باقی است. اما اگر قائل شویم معروض شخص همان زمان خاص است بعینه، در مقابل قطعه بعدی زمان، اشکال خروج اسم زمان از محل نزاع جا دارد. اما اینکه ماخوذ در اسم زمان مصطلح، شخص باشد نه کلی صحیح نیست. زیرا متفاهم از این الفاظ این است که معروض این وصف عنوان کلی است همانطور که در اسامی ازمنه غیر مصطلحه اینطور بود. لذا اگر نگاه کنیم به دهم محرم سال 62 و 63 هجری به بعد، می بینیم ذاتی که معروض وصف می باشد باقی است ولی تلبس ان از بین رفته است. لذا نزاع در اسم زمان جاری می شود همانطور که در اسم فاعل و مفعول جاری بود[3] .