« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسین شوپایی

1400/07/18

بسم الله الرحمن الرحیم

امر سابع: علائم حقیقت و مجاز

 

موضوع: امر سابع: علائم حقیقت و مجاز

امر سابع: علائم حقیقت و مجاز

در مواردی که معنای خاصی را برای لفظ می شناسیم ولی نمی دانیم که این معنا معنای حقیقی لفظ و موضوع له لفظ است یا معنای مجازی لفظ و اراده آن از لفظ احتیاج به قرینه دارد، چه راهی برای تشخیص حقیقی بودن معنا وجود دارد؟

در این بحث امور متعددی در کتب اصولی به عنوان امارات حقیقی بودن معنا ذکر شده است؛ از تنصیص واضع و اصل عدم گرفته تا اموری مثل تبادر و صحت حمل و اطراد. در بعضی از کتب از جمله هدایه المسترشدین مجموعا دوازده طریق برای کشف حقیقی بودن معنا ذکر شده است که سه مورد اخیر آن، همین تبادر و صحت حمل و اطراد است. در میان این طرق و امور متعدد، امور مهمی که جای بحث دارد و مرحوم اخوند نیز به ان متعرض شده اند، تبادر و صحت حمل و اطراد می باشد.

علامت اول ؛ تبادر وانسباق معنی به ذهن

گفته اند که تبادر و انسباق یک معنای خاص از لفظ، کاشف و اماره حقیقت بودن معنای لفظ است. یعنی اگر از شنیدن یک لفظ بدون وجود قرینه، معنایی به ذهن تبادر و انسباق پیدا کند، این انسباق کاشف از حقیقی بودن معناست.

مرحوم اخوند در توضیح علامت بودن تبادر در کفایه فرموده اند: لا يخفى أن تبادر المعنى من اللفظ و انسباقه‌ إلى‌ الذهن‌ من نفسه و بلا قرينة علامة كونه حقيقة فيه بداهة أنه لو لا وضعه له لما تبادر.

در این عبارت هم علامیت توضیح داده شده و هم وجه علامیت. مقصود از تبادری که علامت حقیقی بودن معنا است، انسباق معنا به ذهن از نفس لفظ و بدون قرینه است. اما به چه دلیل این تبادر و انسباق علامت وضع لفظ برای معنای خاص است، وجهش از همین عبارت مرحوم اخوند فهمیده می شود و آن اين که دلالت الفاظ بر معانی ذاتی نیستند و لذا اگر در جایی ببینیم معنای خاصی از لفظ انسباق به ذهن و تبادر پیدا می کند، نیاز به علتی دارد. علتی که سبب تبادر شده یا وضع است و یا قرینه. اگر احراز کنیم که قرینه ای در کار نیست و با این وجود تبادر صورت گرفته است طبعا معلوم می شود که نفس لفظ موجب انسباق شده یعنی تبادر از حاق لفظ پیدا شده است. تبادری که مستند به نفس اللفظ باشد وجهی ندارد مگر اینکه پیش از ان لفظ برای معنا وضع شده باشد. یعنی تبادر معلول وضع و به طریق إن کاشف از وضع است.

نسبت به علامیت تبادر اشکالاتی وجود دارد که عمده آنها سه اشکال است؛ یکی ثبوتی و دو اشکال دیگر اثباتی.

اشکال اول: تبادر و انسباق یک معنای خاص به ذهن متوقف و موقوف بر علم به وضع است و الا اگر کسی عالم به وضع لفظ برای معنای خاص نباشد در ذهن او هیچ وقت از شنیدن لفظ، معنای خاص تبادر نمی شود. اگر علم به وضع و تشخیص حقیقی بودن معنا هم متوقف بر تبادر باشد مستلزم دور خواهد بود.

این اشکال در کلمات متقدمین مطرح بوده و از ان جواب داده اند. از جمله در هدایه المسترشدین دو جواب داده اند که مرحوم اخوند در متن کفایه همان دو جواب را ذکر می فرمایند.

جواب اول مقصود از تبادر، تبادر عند العالم باللغه است نه عند المستعلم . در مواردی که شخص شک دارد که این لفظ برای چه معنایی وضع شده، چون جاهل به وضع است از تبادر معنا عند العالم بالوضع یا به تعبیر مرحوم اخوند عند اهل المحاوره استفاده می کند. مستعلم که جاهل به وضع است نگاه می کند به عالم به لغت و انچه در ذهن او از معنا تبادر می شود و ان را علامت بر حقیقت بودن معنا قرار می دهد.

بنابرین اگر مقصود از تبادر، تبادر عند اهل محاوره باشد نه جاهل به لغت، مشکل دور حل می شود. زیرا در تبادر علم مستعلم به وضع لفظ، متوقف بر تبادر و انسباق معنا عند عالم به لغت است ولی تبادر عند اهل لغت متوقف بر علم خود اهل محاوره به معنای لفظ است. وقتی ما یتوقف علیه التبادر با ما یکون موقوفا علی التبادر دو تا شد و تباین پیدا کرد مشکل دور حل می شود. لذا مرحوم اخوند فرموده اند: أما إذا كان المراد به التبادر عند أهل المحاورة فالتغاير أوضح من أن يخفى.

جواب دوم: حتی اگر مقصود از تبادر و انسباقی که علامت وضع است تبادر عند المستعلم باشد، باز هم دور لازم نمی اید. زیرا علمی که متوقف بر تبادر است علم تفصیلی مستعلم به وضع لفظ است. اما علمی که موقوف علیه تبادر است یعنی تبادر و انسباق، بر ان متوقف است علم اجمالی و ارتکازی به وضع است. لذا با توجه به اینکه دو علم است و بین موقوف و موقوف علیه تغایر وجود دارد مشکل دور حل می شود. مرحوم اخوند فرموده اند: الموقوف علیه غیر الموقوف علیه یعنی ان علمی که موقوف بر تبادر است غیر از علمی است که تبادر موقوف بر ان است . فإن العلم التفصيلي بكونه موضوعا له موقوف على التبادر و هو موقوف على العلم الإجمالي الارتكازي به لا التفصيلي فلا دور.

در عبارت مرحوم اخوند از موقوف علیه تبادر به علم اجمالی تعبیر شده و همانطور که در کلمات اعلام امده مقصود از علم اجمالی در حقیقت و مجاز غیر از علم اجمالی در مبحث اشتغال است. در بحث اشتغال مقصود از علم اجمالی علمی است که متعلق ان مردد بین دو امر یا چند امر باشد. اما در محل بحث مقصود از علم اجمالی علمی است که در خزانه نفس موجود است و انسان توجهی به ان ندارد؛ علم دارد ولی علم به این علم ندارد. در مقابل علم تفصیلی که شخص التفات به ان هم دارد.

در محل بحث مشکل دور به این صورت حل می شود که مستعلمی که می خواهد بفهمد مثلا کلمه صعید معنایش چیست، نگاه می کند به ما یتبادر من هذا اللفظ الی ذهنه. بله تبادر متوقف بر این است که علم به وضع داشته باشد اما ان علمی که موقوف علیه تبادر است علم ارتکازی است و در حقیقت مستعلم رجوع به ارتکاز خودش می کند. اگر دید معنایی که به ذهنش تبادر پیدا می کند مطلق وجه الارض است، علامت می شود که لفظ صعید وضع برای این معنا شده است.

نسبت به این جواب دوم که در ترتیب کفایه جواب اول حساب می شود، در کلام مرحوم اقای تبریزی مناقشه ای نسبت به ان ذکر شده و ان اینکه غرض از رجوع به تبادر این است که معنای الفاظی که متکلم بکار برده را تشخیص دهیم. چه در موارد استنباط حکم شرعی از خطابات و چه در موارد تشخیص موضوعات در قبالات واقارير . انچه مورد اثر است تعیین مراد استعمالی و تعیین ما یکون ظاهرا من اللفظ است. تشخیص این معنا که مراد استعمالی لفظ صعید چیست با همان علم اجمالی ارتکازی تامین می شود و احتیاجی به علم تفصیلی ندارد تا علامیت تبادر را مطرح کنید. مفروض هم این است که با تبادر علم اجمالی پیدا نمی شود بلکه علم تفصیلی حاصل می شود. لذا بحث از علامیت تبادر تضییع عمر حساب می شود چراکه نیازی به ان نداریم.

از این مناقشه ممکن است جواب داده شود که هرچند این مطلب که ما هو الموثر در تمسک به خطابات لفظیه چه در بخش استنباط و چه در تشخیص موضوعات در قبالات، اقارير، اوقاف و وصایا و غیره، تعیین مراد استعمالی الفاظ است، اما همانطور که در ثمره بحث از علائم حقیقت و مجاز در انتهای امر سابع گفته می شود، امارات و علائم وضع، راهی هستند برای احراز ظهورات. وقتی به خطابی مثل خطاب "فتیمموا صعیدا طیبا" برخورد می کنیم و نیاز داریم مراد استعمالی در این خطاب را بفهمیم، برای تشخیص مراد استعمالی و تعیین ما هو الظاهر، از علائم حقیقت استفاده می کنیم که یکی از آنها تبادر است. از تبادر به عنوان یک علامت استفاده می کنیم که مراد استعمالی و ظاهر لفظ چیست. اگر موضوع له صعید را با تبادر به دست بیاوریم با ضمیمه کردن یک اصل عقلایی ما هو المراد الاستعمالی و التفهیمی معلوم می شود. اصل عقلایی این است که هر متکلمی اگر قرینه ای برای کلام خودش ذکر نکند ظاهر این است که همان معنای موضوع له را اراده کرده است و به اين ترتيب ظهور نوعی کلام در معنای موضوع له احراز می شود .

بنابراین همانطور که جواب اول به اشکال دور، جواب تامی است جواب دوم هم تام است.

اشکال دوم به علامیت تبادر که اشکال اثباتی می باشد این است که با توضیحی که در علامیت تبادر داده شده معلوم می شود که علامت حقیقت، مطلق انسباق معنا نیست بلکه تبادر و انسباق مستند به حاق لفظ در مقابل تبادر مستند به قرینه است. اگر تبادر مستند به قرینه خاصه یا عامه مثل مقدمات حکمت باشد علامت حقیقت نیست. با توجه به این قید، ما عملا نمی توانیم از تبادر به عنوان یک علامت برای وضع الفاظ استفاده کنیم. زیرا در همه مواردی که انسباق معنا وجود دارد احتمال این داده می شود که این تبادر مستند به قرینه باشد و وقتی این احتمال وجود داشت عملا علامیت تبادر بلا استفاده می شود .

نسبت به این اشکال دو جواب داده شده است:

جواب اول: ما قبول داریم که ما هي العلامة ، تبادر مستند به نفس لفظ است اما اينطور نيست که نتوانیم این انسباق به حاق اللفظ را احراز کنیم. حداقل به صورت فی الجمله مواردی پیدا می شود که این تبادر به خود لفظ مستند باشد. راه احراز این است که استعمال لفظ در معنای خاص را در موارد متعددی تکرار کنیم یعنی در ترکیب ها و ظروف و شرایط مختلفی بکار ببریم و اگر دیدیم در همه موارد تبادر پیدا کرد معلوم می شود قرینه نقشی ندارد و این انسباق مستند به نفس لفظ است.

 

logo