« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

1403/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

‌استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الرابع عشر (مصباح الأصول)

موضوع:‌ استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الرابع عشر (مصباح الأصول)

مقدمه:

بحث در استدلال به لاتنقض الیقین بالشک بود برای این که مراد از شک اعم از احتمال متساوی الطرفین و ظن برخلاف و ظن بروفاق هست.

دلیل پنجم:

آخرین تقریبی که عرض شد برای استدلال به این جمله مبارکه تقریب حضرت امام قدس‌سره بود. که ایشان می‌فرمایند مراد از این یقین و شک خود معنای مطابقی این دو تا نیست، بلکه یقین کنایه از حجت است و شک هم کنایه از غیرحجت و مدلول این جمله این است که ما قام علیه الحجة به واسطه غیر حجت دست از آن برندارد، اگر قام بر یک مطلبی حجت، شما مادامی که یقین به خلاف پیدا نکردی و فقط یک امر غیرحجتی می‌گوید آن ادامه ندارد، دست از آن ما قام علیه الحجة برندار. مفاد این جمله این است. بنابراین خب ظنی که دلیل بر اعتبارش نداریم خب غیرحجت می‌شود دیگه، حالا یقین داریم زید عادل بوده است، حالا بعضی‌ها که وثاقت آن‌ها ثابت نیست می‌آیند قدحی در باره زید می‌کنند. بله این قدح ممکن است برای ما مظنه بیاورد که او عدالتش را از دست داده اما بر عدالت سابق قامت الحجة که یا علم پیدا کرده بودیم یا بینّه قائم شده بود که او عادلٌ، پس عدالت زید مما قام علیه الحجة است، بعد یک خبر یک نفری که وثاقت او ثابت نیست یا این که حتی فسق او ممکن است معاذ الله ثابت باشد یک حرف‌هایی می‌آید می‌زند که یک مظنه‌ای برای انسان ایجاد می‌کند، حدیث می‌گوید نه، از آن ما قام علیه الحجة که عدالت باشد به واسط این حرف که حجت نیست دست برندار، و هکذا و هکذا موارد دیگر.

بعد ایشان در سابق برای این که چرا مراد از این یقین خود یقین، وصف یقین نیست. می‌فرمایند برای خاطر این که وقتی ما به مورد همین روایات نگاه می‌کنیم که امام علیه‌السلام این جمله را در آن موارد فرموده‌اند می‌بینیم در تمام این موارد جوری نیست که انسان یقین صد درصد به وجود مثلاً وضو یا وجود طهارت ثوب که در صحیحه ثانیه زراره هست و هم‌چنین موارد دیگری که روایات دیگر در موارد صوم و امثال ذلک هست، این جور نیست که ما یقین کسی داشته باشد برای این که مثلاً در همان مورد وضو خب طهارت ماء شرط است، حالا خیلی وقت‌ها انسان طهارت ماء را که یقین صد درصد ندارد که، بلکه آن طهارت را به واسطه اخبار ثقه‌ای، بینّه‌ای یا امثال ذلک طهارت آن ماء را احراز کرده، یا این که جواز تصرف در آن ماء به چه دلیل، خب خیلی از موارد از باب قاعده ید است، خب جایی مهمان کذا هست، فلان از باب قاعده ید است. و امثال ذلک استفاده کرده.

پس بنابراین یقین صد درصد که ندارد، اعتماداً علی الحجج بگوید این آب پاک است، اعتماداً علی الحجج می‌گوید این تصرف در این ماء جایز است. و همچنین در آن روایت که ثوب.... می‌خواهد نماز بخواند می‌گوید گمان کردم که مثلاً این ثوب پاک بوده قبلاً حالا گمان کردم که مثلاً ترشحی به آن شده، خب پاکی ثوب از کجا؟ این هم همین جور است، معمولاً پاکی ثوب این جور نیست که انسان یقین صد درصد داشته باشد. حالا پارچه‌ای هم که انسان می‌رود از بازار می‌خرد نو هم هست، خب احتمال می‌دهد تو‌ی آن کارخانه یا آن پنبه‌ای که با آن ساختند، یا آن کذا یا آن کذا، شاید... این‌ها کجا یقین دارد انسان؟

پس بنابراین از این می‌فهمیم که در همین مواردی که معمولاً الا ما شذ و ندر آن حالت سابقه به واسطه یقین صد درصد و قطع صد درصد برای اشخاص پیدا نشده. امام می‌فرمایند لاتنقض الیقین بالشک. پس این یقین، قطع و علم صد درصد مراد نیست. مراد این است که وقتی حجتی بر چیزی داری. وقتی یقین آن این شد، به قرینه مقابله شک آن هم کنایه از همین طور چیزی است، یعنی غیرحجت. نه احتمال متساوی الطرفین. این فرمایش حضرت امام قدس سره است.

مناقشه:

خب مطلب قوی‌ای است منتها یک سؤالاتی هم هست در این جا و آن این است که ما یک بحثی داریم در باب قطع که آیا به جای قطع طریقی امارات قائم می‌شود یا نه، اصول عملیه قائم می‌شود یا نه؟ خب آن جا گفته شده است که ینوب مقام القطع الطریقی ظنون معتبره، یا اصول عملیه. بله قطع صفتی نه، اما قطع طریقی که فقط به عنوان این که ارائه دهنده واقع هست در لسان دلیل اخذ شده، نه به عنوان یک صفت نفسانی. حالا چه صفت طریقی یا صفت موضوعی که خود صفت هم که گاهی قطع و یقین موضوع قرار می‌گیرد دو حالت دارد، یک وقت هیچ به طریقت آن کاری ندارند فقط بما أنّه صفةٌ للنفس حکم بر آن بار شده، یک وقت نه جمعاً بینهما است یعنی چون صفتی است که این خصوصیت را هم دارد که واقع را دارد می‌نمایاند که تقسیم کردند به دو قسم. علی أی‌حالٍ به جای قطع طریقی محض که جهت صفتیت اصلاً در آن ملاحظه نشده است گفته می‌شود که یقوم مقام آن.

بنابراین اگر ما این را گفتیم آیا این جا لازم است که مراد از یقین را بیاییم بگوییم اصلاً یعنی حجت یا نه می‌توانیم یقین را به همان معنای یقین بگیریم ولی بگوییم این یقین در این روایات به عنوان طریقی اخذ شده فلذا است غیر آن یقوم مقامه. این جور بگوییم، نه این بگوییم یقین کنایه از آن است. نه به عنوان اصالة الحقیقه بگوییم ظاهر یقین خب همان معنای خودش است، یقین یعنی یقین و ظاهر الفاظ این هم موضوعیت است نه بما أنّه طریقٌ الی شیءٍ آخر، این هم یک قاعده‌ای است که در اصول گفته می‌شود که الفاظی که در تلو قوانین قرار می‌گیرد اگر قرینه‌ای وجود داشته باشد خب طبق قرینه حکم می‌شود، اگر قرینه‌ای وجود نداشته باشد ظاهرش موضوعیت است نه طریقیت. پس بنابراین این جا یقین نه بما أنّه مصداقٌ للحجة الکلی، بلکه یقین خودش موضوع واقع شده.

منتها به ادله دیگر که در بحث قطع تنقیح شده می‌گوییم که امور أخر، حجج دیگر، آن هم نه مطلقاً چون در بعضی‌اش کلام هست، این‌ها یقوم مقام الیقین، یقوم مقام القطع، یقوم مقامه یعنی چی؟ یعنی همان احکامی که روی قطع است روی آن هم می‌آید. این اولاً ممکن است این طور مطلبی گفته بشود و ثانیاً حالا اگر آن قرائن قرینه شد به این که ما بگوییم یقین در این جا معنای اصلی خودش مقصود نیست، بلکه کنایه از حجت است. خب آیا این قرینه می‌تواند واقع بشود ما شک را هم اگر فرض کردیم واقعاً در لغت چون می‌خواهیم یک دلیل دیگری اقامه کنیم دیگه، اگر فرض کردیم که واقعاً شک در لغت یعنی احتمال متساوی الطرفین، اگر این در لغت ثابت باشد صرف این که آن یقین قرینه داریم که به معنای حجت است، می‌تواند قرینه باشد بر این که از شک هم مراد خود شک نیست بلکه غیر الحجة است. یا این که نه، قرینه مقابله اقتضای این جهت را ندارد به جوری که ما احراز ظهور کنیم که این است، بلکه می‌خواهد بفرماید که هر وقت حجت بر چیزی قائم شد شما به احتمال متساوی الطرفین دست از آن حجت برندار. یعنی این یک مطلبی است که قابل گفتن نیست. اگر شارع نظرش این است که وقتی اقامه حجت بر یک چیزی شد از ما قام علیه الحجه به واسطه شکی که به معنای احتمال تساوی الطرفین است دست برندار. این است، اگر نظرش این باشد اشکالی دارد این؟ خب لعل این باشد.

پس مجرد این که آن یقین را ما به قرائنی بیاییم به این معنا بگیریم این مطلب که شک آن را هم باید باز کنایه بگیریم، این مورد سؤال است که ما القرینة علی ذلک. و لااقل از این که یک اجمالی پیدا می‌شود که از این شک چی مقصود است؟ یعنی حرف این است که بگوییم نه این شک همان معنای خودش مقصود است، همان اصالة الحقیقه و این چه عیبی دارد یک قاعده‌ای است شارع دارد این جوری می‌گوید. می‌گوید هر وقت حجت بر چیزی قائم شد با احتمال تساوی الطرفین دست از آن برندار، اما اگر ظن برخلافش پیدا کردی چی؟ نمی‌گویم دست برندار. این و ثانیاً حالا فوقش این است که بگوییم که این محفوف می‌شود این مثلاً شک بما یحتمل القرینیة که چون یقین آن به معنای خودش گرفته نشده و به معنای حجت گرفته شده، این شک هم احتفاف پیدا می‌کند به ما یحتمل القرینیة پس دیگه اصالة الحقیقة جاری نمی‌شود، چون اصالة الحقیقه در جایی جاری می‌شود که محفوف بما یحتمل القرینیة مثلاً نباشد. علی أی حالٍ استدلال عقیم می‌شود دیگه، یعنی این که بخواهیم... یعنی این تقریب عقیم می‌شود دیگه که بخواهیم این جوری تقریب بکنیم.

س: اگر در معنای لغوی‌ شک بکنیم.

ج: اگر شک کردیم باز هم اجمال پیدا می‌کند، نمی‌دانیم چیست.

س: یک طرفش روشن است....

ج: خب بله یک طرفش را هم نمی‌دانیم چیه. محتمل الوجهین می‌شود دیگه، وقتی که مجمل شد یعنی محتمل الوجهین می‌شود.

س: ....

ج: نه، چون ظهور درست نمی‌کند، چون وقتی می‌سازد به این معنا وقتی می‌سازد یعنی این معنا خودش قابل تصور است که شارع چنین حکمی بیاید داشته باشد بگوید آقا من می‌گویم اگر حجت قائم شد با احتمال متساوی الطرفین دست از آن برندار. اگر فقط مصلحت در این است فقط، یعنی استصحاب فقط در این جور جایی که شما شک تساوی الطرفین داری مصلحت داشته باشد، در غیر این جا نداشته باشد، خب شارع چه کار کند، چه جور بگوید؟

س: توی صحیحه که ؟؟ زراره که صحبت از ؟؟؟ که به لباس می‌خورد آن جا دارد که «قلت فإنّ ظننت أنّه قد اصابه و لم اتیقن ذلک فنظرت ؟؟/ فصلیت فرأیته قال تغسله و لاتبدوا الصلاة قلت لم ذلک، قال لأنّک کنت علی یقین من طهارته ثم شککت» آن ظن کرده بود.

ج: آن طهارتک، صحبت سر این است که آن طهارتک چه طهارتی است.

س: ...

ج: می‌دانم حالا آن‌ها را بعد... آن طهارتی که مستصحب واقع شده آن جا حضرت می‌فرماید استصحاب طهارت بکن،‌ حضرت امام حرف‌شان این است که این طهارت از کجا یقینی است؟

س: نه عرضم این است که این جا ؟؟؟ شده،‌ این که می‌گوید من ؟؟؟ ندارم.

ج: بابا فعلاً ما در آن صحیحه أولی و این‌ها داریم صحبت می‌کنیم و کل این جمله، الان ان شاء الله وارد صحیحه ثانیه می‌شویم.

س: می‌خواهم بگویم که در قید؟؟؟ که شده یا نشده این را دارم عرض می‌کنم.

ج: کجا در غیر حجت استعمال شده؟

س: .... گمان کردم که اصابت کرده حضرت فرمودند شک کردی، یعنی گمان تو معتبر نیست، یعنی حجت نیست گمان تو.

ج: نه این معنایش این نیست، حالا بحث می‌کنیم این را ان شاء الله.

س: حاج آقا ؟؟؟ این را ما متوجه نشدیم.

ج: اگر یقین را به معنای حجت گرفتید نه به معنای خود یقین پس بنابراین محتمل است که شکش هم به قرینه آن همان باشد، آن هم یعنی امر کنایی باشد نه خودش باشد. پس بنابراین دیگه اصالة الحقیقه در این جا گفته بشود جاری نمی‌شود، چرا؟ چون این شک مقرون است به یقینی که از آن یقین خودش اراده نشده، معنای کنایی اراده شده، پس لعل از این هم همین جور باشد.

س: یعنی اشکال به استدلال امام نمی‌شود، استدلال امام آن جا درست می‌شود که ؟؟ چون امام هم می‌گفت کنایه است دیگه، شک هم ؟؟ یعنی اگر ما یحتمل القرینیة باشد که این کنایه است دیگه نمی‌توانیم...

ج: نه این که در آن ظهور پیدا می‌کند، یعنی مجمل می‌شود. پس استدلال نمی‌شود، پس تقریب خراب می‌شود دیگه، به این دیگه نمی‌شود تقریب کرد.

س: این صغری را که در مقابل ؟؟/ پذیرفتید؟

ج: بله. معمولاً نداریم.

س: یعنی شک نمی‌کند؟؟؟ التفات ندارد به این‌ها.

ج: چرا دیگه، یعنی ارتکاز است این‌ها، معمولاً همین جور است. علاوه بر این که امام این جا استفصال نکردند، نفرمودند خب این یقین به وضو که دارد... خود وضو هم همین جور است، به قول امام وضو هم همین جور است. شما که وضو می‌گیرید خیلی از موارد با آن آبی که وضو گرفتید آن‌ها همه به چی درست شده؟ به اصول درست شده. بعد وضو که گرفتید خیلی وقت‌ها این جوری است که بعدش شک می‌کند که آیا وضوی‌ام درست است، قاعده فراغ جاری کرده. و امثال ذلک. امام نپرسیدند آن وضویی که می‌گویی من وضو داشتم این وضویت را چه جوری درست کرده بودی؟ با قاعده فراغ درست کرده بودی؟ آبش را آن جوری درست کرده بودی؟ و وو... سؤال نکردند. پس بنابراین لااقل به ترک استفصال امام می‌خواهند بفرمایند این استصحاب جاری می‌شود همین که تو وضو را حجت بر آن داری، حالا سواء این که یقین به همه مقدمات و خصوصیاتش داشته باشی یا نداشته باشی. طهارت بدن هم همین جور است، احتمال می‌دهد دستش به یک جایی خورده باشد، یا متنجس شده باشد. خون آمده باشد پاک شده باشد و.... هزار جور آدم احتمال می‌دهد دیگه، این‌ها وجود دارد.

س: ....

ج: نادر نیست، بلکه شایع است. فوقش این است که می‌گوییم هم یقین که همه خصوصیاتش را انسان یقین داشته باشد، این به دست آورده باشد. حتی عرض کردم حالا نمی‌خواهم وارد... همین مسح پا، مسح پا چه جوری است؟ آیا به اندازه‌ای که یک فقط... یا نه باید آن ابهام و آن انگشت بزرگ تنها یک مقداری کنارش کما یقول به عده‌ای، یا نه بیشتر روی پا، کما یقول، یا کل روی پا، کما یقول. جمع بین روایاتش، شما حجت عمل می‌کنید. اگر تقلید است تقلید است، مجتهد این‌ها را یک جوری جمع کرده ولی یقین نمی‌کنید. همین یک وضو گرفتن محل اشکال است.

به قول استاد می‌فرمود اصحاب سامراء این‌ها نیم ساعت یک ساعت وضوی‌شان طول می‌کشید، کاغذشان دست‌شان بود که مثلاً آن اعلی فالاعلی را باید مراعات کرد چه جوری است، باید این جا که می‌آید همین طور نقطه مقابلش، نقطه مقابلش تا این جا، اگر یک ذره این ور بشود، یک ذره آن ور بشود اشکال دارد. خب این‌ها را به حسب ظواهر ادله درست می‌کنیم. اما یقین کجا می‌آوریم که من الان وضوی مسلّم را گرفتم، این را از کجا می‌آورید، در خود این احکام الهی به قول شیخنا الاستاد می‌فرمود ما بالاخره عصر غیبت است و گذشت زمان‌های طویله است و اعصار عجیبه‌ای که بر ائمه علیهم السلام گذشته و این خیلی از کتاب‌ها و این‌ها هم شاید از بین رفته و نمی‌دانیم و امثال ذلک، بنابراین ما آنچه که داریم حجت است. بله حجت داریم اما این که یقین داشته باشیم الان این تکلیف این جوری است، حتماً این جوری است نداریم. بنابراین اگر یقین مقصود است، یقین به این، ما یقین به آن‌ها هم نداریم. اگر بله حجت بر آن امر مقصود باشد خب حجت داریم.

س: آقا ظنیة الطریق لاینافی قطعیة الحکم که آقایان می‌گویند. ظنیت طریق منافات ندارد با قطعیت حکم.

ج: بله، فرمایش صاحب معالم قدس‌سره هست در تعریف علم فقه که الفقه و العلم بالاحکام الشرعیة الفرعیة عن ادلة التفصیلیة آن جا اشکال شده به این که این العلم که در تعریف علم اخذ کردید نادرست است، چون ما علم نداریم، خبر واحد است و فلان است و این‌ها است، ظواهر است و این‌ها است، پس علم نداریم. صاحب معالم جواب داده که فرموده است «ظنیة الطریق لاینافی قطعیة الحکم» ایشان این جوری فرموده. این هم حالا آن معنایش چیه؟ یعنی این که طریق شما ظنی است ولی چون ما بالعرض ینتهی الی ما بالذات، پس بنابراین شما یقین داری که این حجت است. «و العلم بالاحکام الشرعی» به این معنا، یعنی علم به آن چیز اولی‌اش است. این هم که شهید قدس‌سره در حلقات می‌بینید اول بحث قطع را کرده برخلاف مشی اصولیین که قطع را آوردند جلد ثانی قرار دادند در بحث، ایشان اول قرار داده، اول اصول آمده از قطع بحث کرده. فلسفه‌اش همین است که کل ما بالعرض لابد أن ینتهی الی ما بالذات. پس اول باید قطع را حسابش را برسیم تا بعد هر بحثی که می‌خواهیم بکنیم چه در الفاظ، چه در غیر الفاظ باید اول قطع را حسابش را رسیده باشیم، درست شده باشد. از این جهت قطع را آورده اول اصول. اما دلیل دیگر...

س: ....

ج: نه، مؤید نبودم. آن ظن به ظنیت خودش باقی است. می‌گوید لاینافی قطعیت حکم ظاهری یعنی من یقین کنم حکم ظاهری این است. اما حکم ظاهری ممکن است مخالف واقع باشد. همین تمام شد.

س: علی یقینٍ من طهارتک الظاهریة که اتفاقاً طرف وضوء هم گرفته با طهارت ظاهری می‌خواسته کارهایش را انجام بدهد.

ج: نه خیلی وقت‌ها این جور هم نیست چون بعداً اگر بان الخلاف طهارت ظاهری هم معلوم می‌شود نداشته.

س: کار ندارم داشته یا نداشته، من حرفم این است می‌گوییم این آقای مصلی که صبح از خواب پا شده رفته وضو گرفته با یک آبی که ظاهراً مباح بوده، پاک بوده، الان که دارد عمل می‌کند لأنّک کنت در آن صبح که وضو گرفتی علی یقینٍ من طهارتک. سؤال: این آقا چه یقین، یقین به کدام طهارت داشته؟ یقین به طهارت ظاهریه مجوز عمل داشته. الان هم فشککت فیه، در همان طهارت ظاهریه، این جا امام می‌فرماید که یقین ولو این که شامل احکام ظاهریه بشود اعم از...

ج: قید ظاهری که ندارد که، ظاهرش طهارت واقعی است.

س: ؟؟ طرف با آب ظاهری طهارت دارد وضو می‌گیرد یقین به چه طهارتی داشته صبح؟ یقین به طهارت ظاهریه داشته. درسته؟

ج: بعضی جاها بله.

س: بر فرض که می‌خواهیم آن را ثابت کنیم دیگه. آن صبح که پا شده یقین به طهارت داشته رفته نماز خوانده با چه طهارتی؟

ج: کجا دارد طهارت ظاهری، طهارت یعنی همین طهارت، طهارت یعنی طهارت واقعی، طهارت. دیگه ظاهری و واقعی ندارد. بابا این ربطی به‌ آن ندارد، این ربطی به آن ندارد. بابا وقتی می‌گوید صلّ....

س: ...

ج: می‌گوید شرط تقلید عدالت است، شرط اقتداء در نماز جماعت عدالت امام است. این عدالت معنایش عدالت ظاهری نیست، واقع العدالة است. این جا می‌گوید تو به عدالت یقین داری، تو به طهارت یقین داری. آن فقط حرف‌هایی که می‌زنیم همان که عرض کردیم، آن عرض اول سؤال اولی که خدمت امام عرض کردیم همین بود که بله این‌ها یعنی همان، اما آن قیام امارات مقام القطع، مقام الیقین، یقین طریقی از این راه درست می‌کنیم، نه این که بگوییم یقین آن جا به معنای یقین نیست.

س: ....

ج: متعلقش هم یعنی طهارت،

س: ....

ج: بله بله بله. و الا اگر طهارت ظاهریه باشد کفایت نمی‌کند. شما اگر نماز خواندی با طهارت ظاهریه بعد معلوم شد نیست. بعد معلوم شد وضو نداری نمازت باطل است باید اعاده کنی باید قضا کنی.

 

و اما روایت دوم:

صحیحه ثانیه زراره که به او هم ممکن است استدلال بشود برای این که مراد از شک اعم است. به دو فقره از این روایت هم می‌توان استدلال کرد. شیخ اعظم به یک فقره‌اش ولی به فقره دیگر هم اگرچه اعاظم ندیدم ذکر فرموده باشند می‌شود استدلال کرد، اول این فقره را ذکر کنیم. خب می‌دانید که در صحیحه ثانیه این است «قَالَ: قُلْتُ أَصَابَ ثَوْبِي دَمُ رُعَافٍ أَوْ غَيْرُهُ أَوْ شَيْ‌ءٌ مِنْ المنی فعَلِمت [مَنِيٍّ فَعَلَّمْتُ] أَثَرَهُ إِلَى أَنْ أُصِيبَ لَهُ مِنَ الْمَاءِ [فَأَصَبْتُ وَ حَضَرَتِ] فحضرت الصَّلَاةُ وَ نَسِيتُ أَنَّ بِثَوْبِي شَيْئاً وَ صَلَّيْتُ ثُمَّ إِنِّي ذَكَرْتُ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ تُعِيدُ الصَّلَاةَ وَ تَغْسِلُهُ» پس نجاستی را یقین داشته فراموش کرده نماز خوانده، حضرت می‌فرمایند بعد از نماز فهمیده که إ نجس بود لباس ما، یا بدنم. حضرت در این جا فرمود نماز را باید اعاده کنی، آن ثوب را هم مثلاً بشوری. «قُلْتُ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ رَأَيْتُ مَوْضِعَهُ وَ عَلِمْتُ أَنَّهُ قَدْ أَصَابَه‌ فَطَلَبْتُهُ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَيْهِ» می‌گوید که می‌دانم بالاخره دم رعاف یا غیر آن یا منی اصابت کرده، و لکن گشتم و پیدا نکردم، « فَطَلَبْتُهُ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَيْهِ» پیدا نکردم «فَلَمَّا صَلَّيْتُ وَجَدْتُهُ» بعد از نماز دیدم إ به چشمم آمد. پس این جا هم قبل از نماز می‌داند نجاستی برخورده به لباسش، گشت پیدایش نکرد، نماز خواند، بعد از نماز دید. «قَالَ تَغْسِلُهُ وَ تُعِيدُ» این جا هم باید نماز را اعاده کنی و آن لباس را هم بشوری. پس در این دو تا مسأله اول که سؤال کرده علم به نجاست دارد ولی در اولی فراموش کرده، در دومی فراموش نکرده، گشت و دید پیدایش نکرده،‌ گفت حالا نمازمان را می‌خوانیم.

مسأله سوم این است که نه من یقین پیدا نکردم. «قُلْتُ فَإِنْ ظَنَنْتُ أَنَّهُ قَدْ أَصَابَهُ وَ لَمْ أَتَيَقَّنْ ذَلِكَ فَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً ثُمَّ صَلَّيْتُ فَرَأَيْتُ فِيهِ قَالَ تَغْسِلُهُ وَ لَا تُعِيدُ الصَّلَاةَ» این جا حضرت فرمود که خب حالا که دیدی معلوم می‌شود لباس تو نجس است باید بشوری لباست را، أما «و لا تعید الصلاة» نماز را لازم نیست اعاده کنی. با این که این جا هم شما می‌بینید نماز بالاخره در نجاست واقع شده دیگه، این برای او سؤال شد؛ جناب زراره که این با آن دو تای قبلی چه فرقی می‌کند؟ آ‌ن‌ها هم نماز در نجاست واقع شده بود با لباس نجس واقع شده، فرمودید اعاده کن، این جا هم خب با لباس نجس نماز خوانده شده بود در واقع، چطور این جا نمی‌فرمایید اعاده کن؟ سؤال طلبگی کرده که چیزی یاد بگیرد، نمی‌خواهد اشکال کند. عرض می‌کند برای چی؟ فرق این جاها چیه؟ «قُلْتُ وَ لِمَ ذَاكَ» این که اعاده این جا لازم نیست برای چی؟ با این که با قبلی‌ها خب فرقی نمی‌کند در این که نماز بالاخره با لباس نجس خوانده شده. «قَالَ لِأَنَّكَ كُنْتَ عَلَى يَقِينٍ مِنْ طَهَارَتِكَ ثُمَّ شَكَكْتَ فَلَيْسَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْقُضَ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ أَبَداً»

حضرت فرمودند که چون در این جا تو یقین به طهارت داشتی، اما در مسأله یک و دو که سؤال کردی یقین به طهارت نداشتی، یقین به نجاست آن جا داشتی اما این جا یقین به طهارت ثوبت داشتی «فشککت» بعد شک پیدا کردی، آن گفته بود که من چی پیدا کردم؟ «فظننت أنّه قد اصابه» حضرت در این جا به جای تعبیر او چه تعبیری به کار بردند؟ «فشککت» پس از این جمله استفاده می‌شود که شک به معنای مظنه برخلاف هم استعمال می‌شود و معنایش این هست. این کلمه شککت که در این روایات شریفه آمده است این به جای «فظننت أنّه قد اصابه» زراره است که او تعبیر کرد که «ظننت أنّه قد اصابه» من گمان پیدا کردم که این به لباس من ترشح شده دم رعاف یا کذا یا کذا به لباس من ترشح شده، البته نگام کرده پیدایش نکردم، خب نماز خواندم. بعد دیدم آن را.

حضرت این جا چی فرمودند؟ در این جا حضرت فرمودند علت این که این جا گفتم اعاده نمی‌خواهد خلافاً ل دو صورت قبل، علتش این است که تو یقین به طهارت که داشتی،‌ بعد شک کردی که آن طهارت از بین رفته یا نه، بنابراین «فلیس ینبغی لک أن تنقض الیقین بالشک ابداً» پس این «بالشک» که الان فرموده است که «لاتنقض الیقین بالشک» همان شکی است که خود حضرت فرمود «فشککت» که آن «فشککت» یعنی «فظننت» ظن برخلاف پیدا کردی. این تقریب استدلال به این فراز مبارک است برای این که بگوییم مقصود از شک لااقل توی این روایت که یکی از ادله حجیت استصحاب است. این جا شک به معنای... در اعم استعمال شده ولو آن روایت صحیحه أولی را نگوییم. روایت‌های بعدی را هم نگوییم. ولی این روایت قرینه دارد بر این که از این شک مراد مظنه است و کفی لنا حجةً همین که این روایت، آن‌ها تنافی که با هم ندارند که، آن‌ها در مورد یقین فرض کنید، در واقع شک به معنای تساوی الطرفین استعمال شده باشد، این در اعم از آن استعمال شده باشد.

س: این جا ؟؟/ یک سؤال پرسیده بعد اما یک جور دیگر جواب دادند، مثل مثلاً می‌گوید یسألونک عن .... مثلاً ماذا... بعد آن‌ها می‌گویند قل الامر، یعنی ممکن است امام مثلاً درست است زراره .... ولی امام خودش این جوری جواب داده، جواب درست را داده.

ج: هر جا دلیل یا قرینه اقامه شد بله، ولی دست از ظهور که برنمی‌داریم به خاطر یک جای دیگر، این جا ظهور کلام این بود. خب این تقریب استدلال.

نظر آخوند:

مرحوم آقای آخوند قدس‌سره در کفایه یک مطلبی دارند راجع به این فراز مبارک، ایشان می‌فرمایند که این مردد است بین استصحاب و قاعده یقین، شک ساری. این فراز مردد است بینهما هست، و چون مردد است پس بنابراین ما به این نمی‌توانیم استدلال کنیم چون باید ثابت بشود که این مربوط به استصحاب است، محتمل است که این روایت مربوط به قاعده یقین و شک ساری باشد. بیان ایشان این است که در این جا این جناب زراره یک یقینی قبل از ظن اصابه داشته که لباس من پاک است، «فظننت أنّه قد اصابه» پس یک یقین مال قبل از ظن به اصابه است، و بعد ظن به اصابه پیدا می‌کند. بعد از ظن به اصابه چه کار می‌کند؟ بعد از ظن به اصابه «فنظرت فلم أر شیئاً» نظر کردم، فحص کردم، بررسی کردم چیزی ندیدم. خب این که آدم مظنه به این پیدا می‌کند که خون پاشیده یا چیز دیگری پاشیده، فحص کرد نیافت قهراً برای او یقین حاصل می‌شود که چیزی نیست پس یک یقین هم بعد از فحص حاصل می‌شود.

حالا این که امام علیه‌السلام فرموده «لأنّک کنت علی یقین من طهارتک» آن طهارت قبل از اصابه مقصود است؟ آن اگر مقصود باشد این استصحاب می‌شود، آن طهارت قبل از اصابه مقصود باشد بعد می‌گوید مظنه پیدا کردم، امام علیه السلام هم آن وقت می‌فرمایند نه دست از آن یقین قبل از مظنه به واسطه این شک برندار، که این شک هم یعنی چی؟ یعنی همین ظنی که گفتی. آن وقت تقریب استدلال درست می‌شود. ولی احتمال دارد حضرت بخواهند بگویند چی؟ بخواهند بگویند این یقینی که بعد از نظر برای تو پیدا شد، که گشتی ندیدی، خب آدم وقتی می‌گردد و آن هم یک لباس محدودی است دیگه، درست نگاه می‌کند همه جای آن را، یقین برای او پیدا می‌شود که نیست دیگه. بعد فوجدته، وقتی آن را می‌یابی می‌گویی عجب آن یقین ما پس چه جور شد؟ درست نبود؟ این شک در امر قبل می‌کنی، در آن یقین قبل می‌کنی. پس بنابراین این قاعده یقین می‌شود که قاعده یقین چیه؟ که انسان یقینی داشته بعد شک در آن یقین می‌کند که اصلاً این یقین ما درست بود یا درست نبود، نه شک در متیقن، نه شک در بقاء متیقن. آیا این اشکال آقای آخوند وارد است یا وارد نیست؟ چون وقت گذشته ان شاءالله برای جلسه بعد. فردا که تعطیل است، ان شاء الله برای بعد.

 

logo