1403/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الثانی عشر (مصباح الأصول)
موضوع: استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الثانی عشر (مصباح الأصول)
مقدمه:
یک نکتهای راجع به بحث قبل باقی مانده که بعداً انشاءالله متعرض خواهیم شد در ذیل کلامی که امروز بحث میکنیم. خب محقق خوئی قدسسره اینطور فرمودند که در باب مناظرهی با یهود یا نصاری تارةً مقصود آنها از تمسک به استصحاب اعتذار خودشان هست که ما چرا یهودی هستیم چرا نصرانی هستیم، تارةً تمسک به استصحاب میکنند به این منظور، اگر به این منظور تمسک میکنند جوابهایش همانی است که در جلسهی قبل گفته شد.
اما الزام مسلمین:
و اما اگر مرادشان استدلال است برای الزام مسلمین به یهود، به اینکه شما باید نصرانی بشوید یهودی بشوید، چرا؟ بخاطر استصحاب، اگر مقصود مناظره این باشد چند اشکال ایشان میفرمایند:
اشکال اول:
اشکال اول این است که خب استصحاب یقین به سابق به امر سابق و شک لاحق ما میخواهیم و ما یقین سابق نداریم به نبوت حضرت موسی و حضرت عیسی، یعنی صرفنظر از حالا مسلمان بود و معتقد بودن به پیامبر عظیمالشأن ما یقین نداریم به این، چرا؟ برای اینکه راه یقین ما به نبوت انبیاء سلف، حالا بخصوص در این مورد حضرت موسی علی نبینا و آله و علیهم السلام دو چیز است یا این است که بنحو متواتر برای ما نقل شده باشد که آن بزرگوار نبی بودند و از طرف خدای متعال به نبوت رسیدند یا از طریق این است که این کتاب تورات کتابی باشد مثل قرآن مجید که معجزهی خالدهی رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم است و ما از راه همین کتاب اثبات نبوت آن بزرگوار را میکنیم.
اما تواتر:
یا باید بگویید خبر متواتر قائم است بر این مسأله یا باید بگویید این کتاب مبارک، این تورات موجود دلیل است. اما تواتر قائم نیست اینجا. چون تواتر عبارت است از اینکه تمام سلسلهها تا میرسد به آن مخبرٌ عنه تمام سلسلهها متواتر باشد و این وجود ندارد الان برای ما، ما چهمیدانیم این اوساط چهجوری است. فلذاست چون در باب تواتر این لازم است که هر طبقهای جوری باشد عدد به اندازهای در هر طبقهای باشد که برای ما علم بیاورد این تعدد، این تعدد برای ما علم بیاورد که بله اینها که دارند از آن طبقهی قبل خودشان نقل میکنند درست است و وقتی میرویم سر طبقهی قبل آن هم به حدی متعدد باشند که باز بحسب حساب احتمالات برای ما احتمال کذب، احتمال خلاف واقع در آن نباشد و هکذا تا برسیم به آن جایی که دارند خبر میدهند از آن.
فلذاست که ما در اسلام هم خبر متواتر به این معنا شاید بعضیها انکار کردند نداشته باشیم. چرا؟ چون فرض کنید که خبر از کجا به دست ما میرسد؟ خب در همین کتب است دیگر در کافی و تهذیب و استبصار و فلان این چندتا، خب اینها که تواتر نیست، دو نفر هستند، سه نفر هستند. این طبقهی أولایی است که ما با آنها برخورد داریم. خب باید طبقهی بعدی هم که اینها از آن نقل میکنند آنها هم همینجور باشد. همین طبقهی اول را که نگاه میکنیم بیش از چند نفر بیشتر نیستند. کلینی، شیخ طوسی و مثلاً صدوق رضوانالله علیهم هستند، خب اینکه تواتر نیست. پس بنابراین تواتر به آن معنای خاص خودش که باید تمام طبقات عدد در هر طبقهای صرفنظر از طبقات قبل به حدی باشد که نفس العدد برای ما علم بیاورد، این وجود ندارد.
و اما تورات:
هرکس به این تورات برود نگاه کند یقین میکند که این تورات مال خدا نیست، چون فحشا و منکرات و اینها معاذالله به انبیاء نسبت داده شده در آن. یا یک مطالبی در آن هست که با توحید سازگار نیست جسمانیت حقتعالی مثلاً و امثال ذلک. بنابراین ما دلیلی نداریم. پس شما که میخواهید ما را، مسلمین را الزام بکنید بگویید شما خب یقین دارید به نبوت آن بزرگوار پس باید حالا که شک دارید باقی است یا باقی نیست استصحاب بکنید، جواب آنها این است که ما یقین نداریم. این جواب اول، حالا برمیگردیم به این جواب.
اشکال دوم:
جواب دوم این است که میفرمایند ما اگر یقین داریم به پیامبریِ آن بزرگوار یقینمان جوری است که کنارش یقین به پایانی یافتنش هم هست. پس شک در بقاء نداریم یقین ما به نبوت موسی علیهالسلام، عسی علیه السلام به یک جوری است که کنار آن یقینش یقین به ارتفاء و پایان یافتنش هم هست. پس شک در بقاء نداریم. چطور؟ میفرمایند برای اینکه ما گفتیم که تواتر که نیست گفتیم از کتاب تورات هم که نمیشود یا از انجیل هم که نمیشود فهمید، پس ما تنها راهی که داریم برای اینکه آن بزرگواران پیامبر خدا بودند اخبار پیامبر خودمان است، اخبار حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم هست از این ؟؟؟.
خب این علم ما عرض کردم کنارش علم به انتفاء آن هم هست، چرا؟ برای خاطر اینکه آن موسایی را پیامبر به ما خبر داده که آن موسی اقرّ به نبوت این بزرگوار «يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ» (صف/6) صلی الله علیه و آله و سلم. یا حضرت عیسی علیه السلام اخبار فرموده است به پیامبر آخرالزمانی که، اخبار فرموده است به پیامبر ما اخبار فرموده است به حضرت عیسایی که آن حضرت عیسی مقر است به پیامبری این بزرگوار. پس بنابراین این اولاً به این شکل که اصلاً آن موسایی را پیامبر به ما خبر داده و آن عیسایی را پیامبر به ما خبر داده است که خود آن دو بزگوار اقرار به نبوت این مخبر معظم کردهاند که این پیامبر آخرالزمان است. علاوه بر این بیان دیگر هم این است که درست است حالا از این حیثیت هم بگذریم درست است اخبار فرموده است اما در کنار این اخبار چی فرموده؟ در کنار این اخبار فرموده پیامبری آنها تمام شده. پس تارةً به این نحوه بیان میکنیم میگوییم اخبر ایشان به موسایی که اقرّ به نبوت من یا عیسایی که اقرّ به نبوت من؛ و وقتی نبوت من شد خب نبوت من ملازمه دارد و مستلزم چی هست؟ نسخ آن است دیگر پایان یافتن آن است.
این یکجور بیان است که بعید نیست میفرمایند آن جوابی که حضرت رضا علیهالسلام به جاثلیق دادند که او به استصحاب خواست تمسک کند همین است، همینجور خواستند حضرت جواب که ما به عیسایی به کل عیسایی و به کل موسایی مقر هستیم و قبول داریم که او اقرّ به نبوت پیامبر عظیمالشأن اسلام، ما به آن ایمان داریم. خب شما میخواهی این را استصحاب بکنی برای ما؟ خب آنکه یقین سابق ما هست این موسی است این عیسی است، این موسی و این عیسی یقین به او کنارش خوابیده و همراه او هست چیِ آن؟ اینکه ما شک در بقاء او دیگر نداریم. برای اینکه چنین عیسایی که میگوید اقرار فرموده است به پیامبری پیامبر اسلام و پیامبر اسلام هم که الان ما از رهگذر او یقین به این پیدا کردیم پس بنابراین خودش دلالت میکند بر اینکه آن تمام شده دیگر، پایان یافته، پس شک در بقاء نداریم که بخواهیم استصحاب بکنیم. پس حضرت رضا سلام الله علیه حسب این استظهار از آن روایت میخواهند بگویند ما شک در بقاء نداریم بله یقین به حدوث داریم ولی یقین به حدوثی داریم که همان یقین به حدوثِ مستلزم یقین به ارتفاء است، یقین به تمام شدن است و دیگر شک در بقاء وجود ندارد. این هم به خدمت شما عرض شود که جواب دوم.
اشکال سوم:
جواب سومی که میدهند میگویند خب حالا فرض کنید که ما بگویید مثلاً نه از راه تواتر نه از راه تورات یا انجیل و نه از باب اخبار پیامبر معظم صلی الله علیه و آله و سلم، نه از یک راه آخری فرض کنید ما مسلمین یقین کردیم به جناب موسی و جناب عیسی علیهم السلام. میفرمایند که خب بله حالا فرض کنید اینجوری است دیگر، این فرض اخیر هم فرض ناروایی نیست چون که حالا همینجا این نکتهای که عرض میکنیم شاید انقلتی به بالا هم میشود و آن این است که قرآن شریف لولا النبی صلی الله علیه و آله و سلم خودش موجب علم است فلذاست معجزهای است که پیامبر را دارد ؟؟؟ و الا دور لازم میآمد. خود قرآن شریف مع الغض از اینکه پیامبر معظم پیامبر است خودش دلیل است بر پیامبری آن بزرگوار و پیامبران و انبیائی که در آن نام برده شده. فلذاست که آن بالا که ایشان فرمود ما راهمان منحصر است در اینکه یا تواتر باشد یا کتاب آنها باشد، تواتر که نیست کتاب آنها هم که نیست پس ما یقین نداریم اشکال این است که یک راه سوم هم وجود دارد. راه سوم چی هست؟ خود قرآن است. چون فرض این است که این قرآن معجزهی خالده است دیگر و ما با همین پیامبری پیامبر را اثبات میکنیم در عصر در این اعصار خب علاوه بر دلایل دیگر خود قرآن شریف دلیل است دیگر چون تحدی فرموده این قرآن و معجزه است، نمیشود از غیر خدای متعال باشد خب با آن بیاناتی که در محل خودش در علم کلام و اینها، اینها توضیح داده شده. پس بنابراین حالت سوم که کاش نام میبردند میفرمودند چرا، و حالت سوم این است که ما از یک راه دیگری غیر از اخبار پیامبر ...
س: ...
ج: بله فرمودند ولی فرموده است که حالا درست نگاه کنید همین است که دارم عرض میکنم.
س: ...
ج: نه آقای عزیز اینجا فرموده «نعم لنا علم بنبوت موسی لاخبار نبینا بنبوته فتصدیقه یوجب التصدیق به» حالا بعد، آن بالا هم همین، آن بالا هم فرموده، آنکه گفتیم گفتیم مع الغض عن شریعتنا، بعد نگفتند اینجا که ما از طریق قرآن میفهمیم، من این را دارم میگویم، میفرمایند از طریق قرآن میفهمیم نه شریعت که کلمات ائمه ؟؟؟، قرآن خودش لولا پیامبر و ائمه علیهم السلام قرآن خودش جداگانه موجب قطع ما میشود و این قرآن مستند ماست به اینکه تصدیق میکنیم پیامبر را، ثم تصدیق میکنیم ائمه علیهم السلام را، خودش معجزهی خالده است.
س: ...
ج: شریعت که نیست قرآن که. شریعت یعنی شرایع یعنی احکام قوانین و اخبارات.
پس بنابراین اشکالش این است سومی که خیلی خب باشد ما یقین کردیم از راه دیگر، از راه قرآن یقین کردیم ولی باز از راه دیگر که علم پیدا کردیم میدانیم مرتفع شده، چرا؟ چرا میدانیم مرتفع شده؟ اینجوری تحلیل فرمودند: «فإنّ المسلم لا يكون مسلما مع الشكّ في بقاء نبوّة موسى أو عيسى» چون فرض این است که ما مسلم است و با مسلم دارد مناظره میکند میخواهد او را برگرداند بگوید یهود بشو نصرانی بشو دیگر. ما اگر مسلم هستیم نمیشود دیگر شک داشته باشیم که دین حضرت عیسی باقی است یا باقی نیست، خب یقین داریم بوده ولی اگر شک داشته باشیم که آن باقی است یا باقی نیست معنایش این است که شک داریم اسلام هست یا اسلام نیست. پس بنابراین اینکه ما شک داشته باشیم بخواهیم استصحاب کنیم با مسلم بودن ما نمیسازد خلف فرض میشود، پس وقتی فرضمان این است که ما مسلم هستیم و دارد با مسلم مناظره میکند فرض این است که آن نبوتها تمام شده و پایان یافته «فإنّ المسلم لا يكون مسلما مع الشكّ في بقاء نبوّة موسى أو عيسى» بنابراین «فلا يمكن الكتابي إلزام المسلم باستصحاب النبوّة، لعدم تماميّة أركانه من اليقين بالبیان الاول و الشكّ بالبیان الثانی و الثالث» خب ...
س: ...
ج: یعنی موسای پیامبر دیگر نه یک آدمی بوده، تازه ما به یک آدمی هم بودند اگر آنها را نگوییم چهجور یقین داریم؟
س: ...
ج: نه یقین نداریم، مگر تواتر همینجوری داریم نسلاً بعد نسل ؟؟؟
س: ...
ج: خب بله این تاریخ اینقدر دروغ توی تاریخ هست ممکن است کسی اینجوری بگوید ...
س: ...
ج: نه معجزاتش خب یعنی پیامبریاش ثابت نیست؟
س: نه معجزات ..
ج: ما با معجزات کار نداریم، ما میخواهیم نبوت را ؟؟؟ ما به نبوت کار داریم حالا معجزه داشته باشد یا نداشته باشد. آخر شما بحث را عوض میکنید ما بحثمان الان در نبوت است نه در معجزات حضرت موسی که عصایش چکار میکرد نمیدانم دست زیر بغل میکرد میآورد به اینها کار نداریم ...
س: ...
ج: نه
س: ...
ج: حالا برمیگردیم گفتیم حالا اول بیان فعلاً مصباح الاصول را عرض کنیم.
خب پس بنابراین ایشان سه راه را فرمودند، سه مطلب را فرمودند.
اما اشکال اول:
حالا برگردیم به فرمایشات ایشان ببینیم مناقشهای و تعلیقهای وجود دارد یا نه؟ اما بیان اول که فرمودند ما علم نداریم اگر ما را جدا کنید از شریعت اسلام علم نداریم، چرا؟ برای اینکه راه علم یا تواتر است که متواتر نیست یا راهش این است که این کتابشان دلالت کند مثل قرآن که دلالت میکند کتاب تورات یا انجیل بخواهد دلیل باشد این هم وقتی مراجعه به آن میکنیم مطالبی توی آن هست که قطع برای ما ایجاد میکند که این از طرف خدا نمیتواند باشد، این کتاب تحریف شده است اگر اصل تورات از طرف خدا بوده، اگر انجیل از طرف خدای متعال بوده اما این تحریف شده است و این نمیتواند دلیل باشد.
مناقشه اول:
خب این اولی، اشکالش خب یکیاش روشن شد که ما میگوییم بله راه منحصر در این دوتا نیست، یکی خود قرآن شریف است، خود قرآن شریف دلیل است و قرآن متواتر است، اصلش متواتر است و معجزه هست به همان بیاناتی که در محل خودش نسبت به قرآن شریف گفته شد. پس بنابراین آن چی میگوید؟ آن مناظر به مسلم میگوید آقا به مسلم میگوید که شما که قرآن را قبول دارید قرآن هم برای شما دارد میگوید موسی بوده، دارد میگوید عیسی بوده، پس بنابراین شما یقین سابق را دارید به حکم این قرآن یقین سابق را شما دارید. خب حالا شما میگویی که این منتفی شده تمام شده؟ نه، استصحاب بکنید.
و اینجا همانطور که دیروز بعد از بحث عرض کردم توی بحث غفلت کردم عرض بکنم آن جدل ممکن است بخواهد بکند، جدل میکند یعنی علی مسلکنا میگوید آقا، میگوید شما مگر مدعی نیستی که من یقین دارم به حضرت موسی به حضرت عیسی، خب خودت هم که قبول داری استصحاب را بحسب مذهبت، پس بنابراین جدل است، جدل چی هست؟ جدل این است که ما قضایای مقبول طرف مباحثه را بگیریم و بر اساس او الزامش کنیم ولو خودمان آن را قبول نداشته باشیم، این جدل است دیگر. خب ممکن است آن جدل کند از راه جدل بخواهد پیش بیاید بگوید تو ملزم هستی روی مبانی خودت یک یقین داری به نبوت این بزرگواران، خودتان میگویید دیگر ما به این انبیاء الهی اعتقاد داریم توی قرآن هم فرموده ...
س: نسخ شده.
ج: حالا صبر کنید دیگر.
بعد میگوید چی هست؟ میگوید بگو استصحاب میکنم. پس آن جواب اول که شما بخواهی بگویی یقین ندارم جواب اول را دارم میگویم که توی آن حرف از نسخ نیست، جواب اول این است که شما یقین سابق نداری. خب میگویی من یقین سابق چرا ندارم؟ میگویی چون در تواتر نیست چون کتابش کتابش ؟؟؟ یعنی این کتاب نمیشود مال خدای متعال باشد مال آن پیامبر باشد. میگوییم که نه خب راه دیگری وجود دارد که قرآن است، این اولاً.
مناقشه دوم:
ثانیاً میگوییم که تواتر بله یک تواتر یک معنایی دارد یعنی که تمام طبقات باید عدد در تمام طبقات جوری باشد که نفس عدد موجب زوال احتمال خلاف بشود در اثر همان حساب احتمالات خود عدد باعث بشود که هی احتمال زائل بشود زائل بشود تا به صفر برسد. اما گاهی تجمیع قرائن است، تجمیع قرائن موجب میشود و این هم یک راهی است برای یقین پیدا کردن. مثلاً در خود اسلام ولو ممکن است کسی بگوید شاید شهید ثانی هم فرموده ما غیر از یک روایت معلوم نیست امام گاهی اینها وقتی که کنار هم قرار میگیرد شواهد و قرائن و گویندگان و چه و چه و چه مثلاً مثل حدیث غدیر، اینها ضمیمه میشود وقتی به همدیگر برای ما یقین میآورد و فقط این نیست. الان کشورهایی که ما اصلاً نرفتیم تانزانیا مثلاً هست، از کجا میفهمیم؟ یقین دارم، ما را ریزه ریزه بکنند بگویند در عالم وجود ندارد نمیتوانیم قبول کنیم این یقینمان را از دست نمیدهیم. خب آنجا چی هست؟ تواتر است برای ما؟ کجا یکی یکی آمدند به ما گفتند؟ ولی مجموع اموری که الان قرائنی که وجود دارد برای ما ایجاد یقین کرده.
آمریکا مثلاً، از کجا میگوییم؟ فلان کشور بخصوص آن کشورهایی که حالا خیلی نام و رسم و حرفهایشان، ولی آدم یقین دارد اینها هست، از کجا یقین داری؟ پس راه یقین پیدا کردن که فقط این نیست که این دوتا باشد و از مجموعهی این امور که وجود دارد از قرائنی که وجود دارد ضمیمه میکنیم خب حالا آن مناظر میگوید که خب تو یقین داری یا نداری؟ اینجور است آنجور است آنجور است پس بنابراین خودت هم که قبول داری استصحاب را علی مذهبک جدلاً میگوید خیلی خب پس باید استصحاب بکنی. این راجع به آن بیان اول.
اما اشکال دوم:
راجع به مسألهی دوم، راه دوم که میفرمایند که ما به پیامبری معتقد هستیم، راه دوم این است که از چه راهی فهمیدیم؟ از راه اخبار پیامبر فهمیدیم، نبیّ ما که قبولش داریم صلی الله علیه و آله و سلم و میدانیم خلاف واقع نمیگوید معصوم است خطا نمیکند، این پیامبر را به این خصوصیات پذیرفتهایم و به او اعتماد داریم اعتقاد داریم یقین داریم حالا او دارد میفرماید موسایی هست که آن موسی موسایی هست که این چنین صفت را دارد، موسایی بوده است که این چنین صفت را داشته است که اقرار فرموده و اخبار فرموده به اینکه من پیامبر بعد از او هستم، پیامبر آخرالزمان هستم. پس آن چیزی که برای من یقین آورده است قول آن بزرگوار است، فرمایش آن بزرگوار است که آن فرمایش یتضمن اینکه تمام شده بعد از آمدن من، خودش یتضمن. اگر اینجور هم دقت نکنیم که گفتیم میفرمایند حضرت رضا سلام الله علیه به جاثلیق بعید نیست که اینجور خواستن جواب بدهند به جاثلیق.
بنابراین اشکال شیخ اعظم به این جواب که بعضی از علماء دادند و فرموده که این جواب درست نیست و فرموده روایت جاثلیق هم که از حضرت رضا علیه السلام است باید یکجوری تأویل کنیم یا یک معنایی دارد که یک قرینهای داشته بین امام و آن جاثلیق، مقصود این ظاهرش نیست. نه اگر اینجور معنا کردیم اشکال شیخ اعظم وارد نیست. چون آن عبارتی که در بعض بزرگان گفتند و در عبارت جاثلیق هم هست این است که «انا معترفون بنبوة کل موسی و عیسی اقر بنبوة نبینا صلی الله علیه و آله و سلم» شیخ اشکال کرده که کل موسی کل عیسی ما کل نداریم، عیسی یک موجود جزئی خارجی است ما به این هم میگوییم، عیسی هم همینجوری، کل موسی کل عیسی ما نداریم. این یعنی چی؟ شیخ اینجوری اشکال فرموده. آقای خوئی میفرمایند که نه این کل موسی نمیخواهد بگوید یعنی آن موسایی که توی عالم میگویند او میگوید موسی هست او میگوید موسی هست او میگوید موسی هست من به آن موسایی از بین اینها یقین دارم که آن پیامبر من به او خبر داده باشد و فرموده است که آن موسی این خصوصیت را داشته. حالا از این هم بگذریم به این بیان میگوییم بابا من یقینم به حضرت موسی و عیسی از طریق این پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم پیدا شده، همین پیامبر خاتم هم فرموده آن نسخ شده تمام شده. پس شک در بقاء ندارم. خب این جواب دوم جواب درستی است.
س: ...
ج: مجموعش بله، یقین پیدا میکنیم ...
س: ...
ج: بله آن هم کنار بگذارید بله بله ...
س: ...
ج: زمین تا آسمان تفاوت است چیزهایی که ...
س: ...
ج: بله باشد ؟؟؟ ببینید این را من آنکه عرض میکنم این است اولاً ببینید خوب دقت کنید، عرض کردم اگر تواتر نباشد اما این اخبارات را که نمیتوانیم نادیده بگیریم که، این اخبارات با قرائن دیگر وقتی ضمیمه میشود، مثلاً عرض کردم در همین دین خود ما، ما یک در میلیون احتمال میدهیم که مثلاً اگر یک روایتی محمد بن یعقوب کلینی، شیخ طوسی و صدوق رضوانالله علیهم اینها بگویند اخبرنا فلانی، احتمال میدهیم که اینها دروغ گفته باشند سهتای آنها؟ یا هرسهتای آنها اینجا اشتباه کرده باشند خطا کرده باشند؟ پس بنابراین ما وقتی این سهتا میگویند ولو این سهتا متواتر نیست اما در اثر آن علمی که به وثاقت اینها، امانت اینها و اینکه این ؟؟؟ بر کذب نکردند، خداترسی اینها پس خبری که اینها دارند میدهند الان ما جزم داریم.
آنوقت اگر اینها بیایند از متواتر خبر بدهند، پس آن تواتر اصطلاحی جا نمیگیرد اینجا اما یقین حاصل میشود برای ما، چون از رهگذر دیگری است که این را؛ یا در ما نحن فیه مثلاً در زمان ما فرض کنید مرحوم امام رضوانالله علیه، مرحوم آقای خوئی رضوانالله علیه، مرحوم آقای حکیم رضوانالله علیه اینها آمدند سهتایی گفتند از هر صد نفر ؟؟؟ هرکدام جداجدا از صد نفر برای ما مطلب نقل کردند، خب آن طبقهی متصل به ما تواتر نیست ولی وقتی این سه نفر آمدند از آن صد نفر نقل کردند برای ما گفتن آن صد نفر اثبات میشود بعد آن صد نفر حساب احتمالات در آن صد نفر پیاده میشود. حالا اینجا همینجور است میخواهیم عرض کنیم، میخواهیم بگوییم ولو تواتر اصطلاحی نباشد اما تعدادها، این فراوانیای که است حتی نصرانیها هم قبول دارند آنها هم دارند میگویند که موسی بوده ولی خب به عیسی نسخ شده، آنها هم دارند میگویند مسلمین هم دارند میگویند، خود یهودیها هم دارند میگویند، قرائن، شواهد، باستانشناسیها چه چه چه همهی اینها وقتی دست به هم میدهد برای ما یقین حاصل میشود. اما نسبت به زرتشت اینجوری است اگر کسی برود کار بکند ممکن است ولی یک کسی هم بوده که گفته هم میشود ممکن است ؟؟؟ برای کسی علم حاصل بشود.
در مورد حضرت موسی و حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیهم السلام اینجور است قضیه فرق میکند با او، آنجا من انکار نمیکنم اگر کسی برود و قواعد و شواهد و اینها، ولی آنجوری که الان این واضح و علنی و آشکار است آن احتیاج دارد به بررسی حالا در بحثش. پس بنابراین این جواب اول یک تعلیق اینجوری داشت، جواب دوم جواب صحیحی است که اگر ما از رهگذر اخبار پیامبر بخواهیم بفهمیم.
اما اشکال سوم:
و اما مسألهی سوم، اگر ما از راه دیگری فهمیدیم آن راه دیگر باز مختلف است یعنی از قرآن شریف فهمیدیم. اگر از قرآن فهمیدیم پیامبری این بزرگواران را خب خود این قرآن دارد میگوید آنها فرمودند «يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَد» صلی الله علیه و آله و سلم، خود آنها دارند میگویند. پس بنابراین همان جوابی همان حرفی که در دوم زده شد در این هم گفته میشود. حالا اگر این نبود، اینکه ایشان فرمودند «فانّ المسلم لا یکون مسلماً مع الشک فی بقاء نبوة موسی و عیسی» این برای من روشن نیست که مسلم مسلم نیست مع الشک فی بقاء نبوة موسی و عیسی. یک وقتی هست مسلم نیست یک وقتی هست که بله به آن رسیده است بطور قطع و مسلّم که پیامبر عظیمالشأن اسلام اخبار فرموده است به اینکه نبوت آنها تمام شده، اینجا اگر بگوید من شک دارم این شکش برمیگردد به شک در نبوت آن بزرگوار. پس معنا ندارد این مسلم باشد.
اما اگر لشبة حصلت له؟؟؟ که بگوید آقا نبوتهای مختلف در کنار هم میتواند درست باشد و به قول گمان میکنم آقای اصفهانی در یک کلامی دارند در نهایة الدرایهشان که خب پیامبر عظیمالشأن اکمل است از قبل، اما مگر وجود اکمل با وجود کامل تنافی دارد؟ این دلیل میخواهد.
عرض کردم آن بعضی از این بزرگان یا علماء نصرانی که من در لبنان رفتم کلیسایشان و مدرسهشان و فلان و اینها با هم صحبت میکردیم او میگفت نه آقا ما هم اسلام را حق میدانیم هم مسیحیت را حق میدانیم دوتایش حق است، خواستی به اسلام عمل کن خواستی به آن عمل کن حق است هردوی آنها. خب حالا یک کسی لشبة حصلت له؟؟؟ ولو درست؟ ما میگفتیم آقا شما حق میدانید ما ادله داریم پیامبر فرموده آن تمام شده، حالا اگر کسی لشبة حصلت له؟؟؟ این برایش واضح نبود پس نمیتوانیم بگوییم مسلم نیست، مسلم کسی است که مگر در شرایط اسلام ما بیش از این میخواهیم که اقرار به خدای متعال داشته باشد به نبوت پیامبر عظیمالشأن داشته باشد و لا اله الا الله و ان محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم دارد، همین اینها را که گفت مسلمان است دیگر، ولو بگوید که اگر از او بپرسیم که آقا میشود این دین با آن دین قبلی هردو آن حجت باشد؟ آن نسخ نشود؟ میگوید نمیدانم، از اسلام بیرون نمیرود که. بله؟
س: ...
ج: بله نیست اگر شبةٍ، البته ...
س: ...
ج: آره البته ممکن است اما این شبههی یعنی ضروری آنجوری که هرکس دخل فی الاسلام بداند که، بله آن من دخل فی الاسلام میداند پیامبر عظیمالشأن پیامبر خاتم است یعنی بعد از او دیگر پیامبری نیست درست است، اما آیا پیامبران قبلی نبوت الان نبوت آنها پایدار نیست در کنار نبوت ایشان؟
س: ...
ج: بله آن هم که ...
س: ...
ج: آنکه بله انکار ضروری، بله این هم یک فتوای خب حالا نادری است که داریم.
هذا فی استصحاب النبوه، این یک خط اخیر را هم بگوییم ولو میفرماید «و اما احکام شریعة السابقه» همانطور که در آن بحث قبلی که دیروز مطرح شد هم راجع به نبوت بحث شد که بخواهد اعتذار بجوید که من قائل به نبوت حضرت موسی و حضرت عیسی علیهم السلام هستم میخواهد اعتذار بجوید به همین که بگوید نسبت به احکام که چرا به آنها عمل میکنم. حالا اینجا هم اگر این مناظر بگوید که آقا شما ملزم هستید که به احکام شریعت سابق عمل کنی، میگوید چرا؟ میگوید استصحاب.
اینجا را ایشان اینجوری جواب دادند فرمودند بله روی مسلک معروف مسلک قوم بله استصحاب احکام شریعت سابقه قابل جریان است، ولو نبوت تمام شده باشد ولی احکامش قابل جریان است با استصحاب. ولی علی مسلکنا که ما استصحاب در شبهات حکمیه جاری نمیدانیم نه این استصحاب جاری نیست. خب ببینید اینجا اینجوری فرمودند فرمودند «فللمسلم مجال لاجراء استصحاب فیها على المسلك المعروف» که مسلک معروف را ایشان میگویند که استصحاب در شبهات حکمیه جاری است «بخلاف ما سلكناه من عدم جريان الاستصحاب في الأحكام الكلية الإلهية» از این جهت جاری ؟؟؟.
خب این فرمایش اینجا که گفتم در آخر عرض میکنم با اینکه دیروز ایشان فرمودند، فرمودند «و بعد الالتزام بحقیته لم یبق مجال للاستصحاب» یعنی استصحاب چی؟ احکام شریعت سابقه «للیقین بارتفاء احکام الشریعة السابقه حینئذ» این دوتا مطلب با هم متناقض است. آنجا فرمودند که نه استصحاب شریعت سابقه را نمیتوانی بکنی، چرا؟ چون بعد از اینکه قبول کردی دین خاتم صلی الله علیه و آله و سلم و اینکه این ناسخ قبل است پس یقین میکنی احکام شریعت سابقه منتفی شده، دیگر جای استصحاب نیست، پس من شک لاحق ندارم که بخواهی استصحاب بکنی، آنجا اینجوری جواب داده. اینجا میفرماید نه علی المعروف که اشکال ندارد استصحاب شریعت سابقه بکنید. میگوییم آقا چطور میفرمایید اینجا؟ مگر ما یقین نکردیم به نبوت این بزرگواران؟ شما که میگویید یقین به نبوت آن بزرگواران ملازمه دارد با یقین بانتفاء آن احکام. پس بنابراین این دوتا با هم سازگار نیست، حق همینی است که اینجا فرمودند که علم به انتفاء نبوت سابق و به نبوت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم این موجب این نمیشود که بگوییم حتماً شریعت، بله کل شریعت ممکن است بگوییم علم داریم که کل شریعت نمیشود باقی باشد اما ...
س: ....
ج: و اما اینجا هم اینجوری فرموده ببینید آنجا با اینجا فرقی نمیکند، آنجا اینجوری فرمودند «فصحة التمسک بالاستصحاب لاثبات بقاء احکام الشریعة السابقة فرع حقیقة حقّيّة الشريعة اللاحقة، و بعد الالتزام بحقّيّتها لم يبق مجال للاستصحاب؛ لليقين بارتفاع أحكام الشريعة السابقة حينئذ» اینجا هم میفرمایند «هذا في استصحاب النبوة و أمّا أحكام الشريعة السابقة» نفرموده بعضاش «و اما احکام الشریعة السابقة فللمسلم مجال لاجراء الاستصحاب فيها على المسلك المعروف، بخلاف ما سلكناه».