1403/08/21
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
موضوع: استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
تنبیه چهارم:
بحث دیگری که در مقام عنوان میشود و بعضی مثل محقق صاحب کفایه رحمهالله و تبعه در مصباح الاصول در ذیل بحث قبلی مطرح فرمودند و بعضی هم مستقلاً تنبیه جداگانهای قرار دادند که شاید این دومی أولی باشد از اینکه ما در ذیل بحث قبل وارد کنیم این بحث را. و آن جریان استصحاب در موارد توارد حالتین هست. گاهی بر انسان ممکن است دو حالتی که متضاد هستند وارد بشود مثل اینکه هم میداند تطهیر کرده، طهارت وضو، تیمم یا غسل برایش حاصل شده و هم حدثی برای او حادث شده، خواب رفته مثلاً. ولی نمیداند کدام مقدم است کدام مؤخر است و درنتیجه الان بالفعل نمیداند که آیا متطهر است یا اینکه محدث است. یا اینکه در یک شیئی دو حالت مختلف من الطهارة و النجاسه مثلاً وارد میشود، میداند این شیء هم تطهیر شده هم متنجس شده، متقدم و متأخر را نمیداند یا این آب میداند دو حالت قلت و کریت در آن حاصل شده اما الان نمیداند کر اول بود بعد قلیل شد یا اول قلیل بود بعد کر شد تا آثار هرکدام از آنها را بخواهد بار کند. الان بالاخره شک دارد کر است یا قلیل است.
گاهی هم ممکن است که توارد بین دو حکم باشد در دو حالت یا دو حکم وضعی مثل قلت و کریت اگر بگوییم اینها حکم وضعی هستند یا نجاست و طهارت. مثل اینکه میداند یک عمل یک فعل این برایش حرام بوده در یک وقتی و برایش حلال بوده در یک وقتی. اما زمانش را نمیداند که کدام مقدم بود؟ اول حرام بود بعد حلال شد؟ مثل اینکه نذر کرده بود انجام ندهد بعد نذر کرده انجام بدهد و هردوی آنها شرایط نذر در آن محقق بوده. خب توارد این دو حالت وجوب و حرمت یا وجوب و عدم وجوب، حرمت و عدم حرمت و نمیداند کدام مقدم کدام مؤخر فلذا در حال فعلی که نظر میکند نمیداند، اگر وجوب بعد بوده خب الان واجب است مثلاً و همینطور برعکس آن.
این موارد آیا استصحاب در این موارد جاری میشود مطلقا؟ جاری نمیشود مطلقا؟ یا تفصیل در آن هست؟ در اینجا انظار و اقوال متعددی وجود دارد شاید پنج قول، شش قول کم و بیش بین اصحاب این مسأله دارای اقوال مختلف است و این مسأله هم پیشینهی سابقی دارد از زمانهای گذشته مثل مثلاً محقق در معتبر این مسأله را عنوان کردند، در کتب فقهیه، متون فقهیه هم این مسأله مطرح هست. حالا قبل از ورود در اقوال مسأله و ادلهی آن اقوال و توجه به آنها چند نکته خوب است مورد توجه مقدمتاً قرار بدهیم.
نکته اول:
نکتهی اول این است که خب علیرغم تشابهی که این بحث با بحث قبلی دارد که در آنجا هم ما در تقدم و تأخر شک داشتیم کدام اول است کدام دوم است؟ مثلاً دوتا حادث بودند اسلام ولد بود و موت والد ولی نمیدانستیم اسلام ولد متقدم است بر موت والد تا اینکه یرثه، یا اینکه نه موت والد مقدم است اسلام ولد متأخر است حتی لا یرثه. خب آنجا هم در تقدم و تأخر شک داریم، اینجا هم در تقدم و تأخر شک داریم، اول وضو داشته بعد حدث حادث شده یا اول حدث بوده بعد وضو حادث شده. منتها فرق این است که ولذا است بخاطر همین تشابه که هردو آن تقدم و تأخر است عدهای ذیل همان بحث سابق بحث کردند بخاطر همین تشابهی که از این جهت وجود دارد. اما فارق این است که در آن بحث موضوع حکم، امر مرکب بود که این حادث در زمان آن حادث اثر بر آن مرتب بود یا عدم این حادث در زمان آن حادث؛ مثلاً عدم اسلام در زمان فوت والد مثلاً و امثلهی دیگری که گذشت. بنابراین فارق بین این مقام و آن مقام این است که آنجا به تعبیر آقایان موضوع مرکب است موضوع حکم و اینجا موضوع بسیط است.
مقصود از اینکه اینجا میگویند بسیط است یعنی آن ترکیب آنجا اینجا نیست که موضوع عبارت باشد از این حادث در زمان آن حادث یا عدم این حادث در زمان وجود آن حادث. این ترکیب اینچنینی اینجا نیست، مقصود این نیست که بسیط به آن معنای خاصِ عقلی و فلسفی خودش مقصود نیست. مثلاً شما شک میکنید که آیا طهارت متقدم است یا حدث متقدم است، کدام متقدم است کدام متأخر است؟ خب طهارت بنابر اینکه مسلک بزرگانی مثل محقق خوئی، طهارت وضو همین غسلتان و مسحتان است پس مرکب است، نه آن امر معنوی که حادث میشود از این. اصلاً ممکن است بگویند امر معنوی حادث نمیشود، طهارت همین است الغسلتان و المسحتان، وضو همین است. غسل هم همان شستنهای ثلاثهای است که مثلاً آنجا گفته میشود حالا علی الاختلاف. یا تیمم هم همینجور، ایشان اصلاً طهارت را همینها میگوید همینها و لا غیر همین است اصلاً.
خب پس بنابراین حالا که شک میکنیم آیا طهارت یا آن مقدم این است یا مؤخر آن است این یا هردو آن ممکن است کسی هم وضو گرفته هم یک غسل مستحبی انجام داده و بنابر اینکه بگوییم غسل مستحبی هم مثلاً کفایت نمیکند برای نماز. خب اینجا هم نمیداند بالاخره غسل اول بود وضو بعد گرفته تا الان بخواهد نماز بخواند اشکال ندارد یا اول نه برعکس بوده و مثلاً او حالا یک وضویی، حالا وضوها هم که محل کلام است که بعضی وضوها میشود با آن نماز خواند یا نمیشود نماز خواند. البته مشهور این است که با هر وضویی که مشروعیت آن ثابت باشد میشود نماز خواند. علیایحال این پس بنابراین مقصود از بساطتی که اینجا میگویند یعنی آن ترکیب آنجا اینجا وجود ندارد و الا خودش ممکن است امر مرکبی باشد از اجزائی که در وضو مثلاً شستن صورت باشد و شستن دستها و مسح به مواضح مسح باشد و این خودش یک امر مرکبی است اما در عین حال به آن میگوییم بسیط در این اصطلاح اینجا، چرا؟ برای اینکه در مقابل آن مرکبی است که آنجا این حادث در زمان آن حادث یا عدم این حادث در زمان وجود آن حادث موضوع حکم بود. پس یک ترکیبی آنجا بین دو حادث یا عدم یکی از حادثها نسبت به حادث، در زمان حادث آخر موضوع حکم میشد. ولی اینجا اینجوری نیست خود وضو حکمی دارد خود حدث حکمی دارد خود نجاست حکمی دارد، حکم طهارت خبثیه و نجاست خبثیه هرکدام حکمی دارند و هکذا.
س: ...
ج: نباشد مقصود فعلاً حالا موضوع حکم است، موضوع این است این فارقی که بین اینجا و آنجا هست بحسب تعبیر آقایان همین است که آنجا موضوع مرکب است و اینجا موضوع بسیط است علیرغم اینکه در هردو جا شک ما در تقدیم و تأخیر این دوتا است نسبت به هم ...
س: ؟؟؟ آن ترکیبی است که موجب مثبتیت ...
ج: نه این ترکیب آن ترکیبِ نیست که اینجا میگویم این ترکیب که اینجا میگوییم بله نه بله، آنجا مثلاً ترکیبی که میگفتیم یعنی عنوان مرکب بودن، عنوان اجتماع، عنوان نمیدانم مقارنت، این مقصودمان نیست. این ترکیبی که اینجا میگوییم یعنی آنجا درحقیقت دو جزئی بود این حادث در زمان آن حادث، عدم این حادث در زمان آن حادث این موضوع حکم بود. اما اینجا نه اینجوری نیست، اینجا طهارت حدثیه با حدث، خب طهارت حدثیه خودش بحسب انظار بزرگانی از فقهاء خودش یک امر مرکب است از جهات اجزاء یک بسیط به آن معنا نیست که جزء نداشته باشد. خب ولی در عین حال بحسب این اصطلاح اینجا چون در مقابل آن مرکب میگفته میشود مقصود این است که دیگر طهارت با یک چیز دیگر فرض نیست که حالا موضوع حکم باشد، آن خودش حکمی دارد.
س: ...
ج: آنجا هم لازم نیست که اینجوری، حالا در آن مثال اینجوری بود. آنجا اینکه حتماً باید مربوط به خود من نباشد نه، این چنین قیدی در آنجا وجود ندارد.
نکته دوم:
نکتهی دومی که اینجا وجود دارد باز این است که همانطور که در آنجا ما سه قسم داشتیم گاهی هردو حادثها مجهولی التاریخ هستند، گاهی حادث یکیشان معلوم، دیگری مجهول است مثلاً الف معلوم التاریخ باء مجهول التاریخ، گاهی باء معلوم التاریخ الف مجهول التاریخ هست. این سه قسمی که در آنجا داشتیم در ما نحن فیه هم وجود دارد همینطور است. گاهی تاریخ هردو مجهول است نمیداند بالاخره میداند یک وضوئی از او سر زده حدثی هم از او سر زده اما هردو مجهول التاریخ است کدام مقدم بود کدام مؤخر بود، هیچکدام تاریخ هیچکدام را نمیداند. گاهی تاریخ مثلاً طهارت را میداند بله میداند ساعت هشت صبح وضو گرفته اما حالا یک حدثی هم پیدا شده یک چرتی هم زده، این چرتِ یادش نیست که قبل از آن وضو بود یا بعد از آن وضو بود. خب گاهی هم باز تاریخ حدث را میداند میداند بله مثلاً ساعت هشت یک چرتی زد یکی از دوستان میگفت یکی از نعمتهایی که خدا به من داده این است که پنج دقیقه میخواهم بخوابم بیدار شوم همینطور میشود، پنج دقیقه میخوابم بیدار میشوم خسته هستم میگویم من پنج دقیقه بخوابم، هشت تا هشت و پنج دقیقه. هم خوابم میبرد هم سر پنج دقیقه بیدار میشود. این یکی از نعمتهای خیلی خوب خدای متعال است. حالا یک کسی میبینی یک ساعت باید توی رختخواب یتمرمر تمرمر الکذا تا اینکه خوابش ببرد. خب حالا میداند این مطلب برایش پیش آمده اما ساعت آن را میداند اما ساعت تطهیر را نمیداند که قبل از این بود و یا بعد از این بود.
نکته سوم:
نکتهی سومی که اینجا وجود دارد که حالا توضیح و تفصیلش بعداً انشاءالله عرض بکنیم این است که این مسأله یک ارتباطی با مسألهی جریان استصحاب در کلی دارد. در آنجا اقسام اربعهای برای استصحاب در کلی ذکر شد وجود داشت و قسم اول بود، قسم ثانی بود، ثالث بود، رابع بود این اقسامی بود که ما برای کلی داشتیم. مثلاً قسم اول این بود که علم به وجود کلی پیدا کردیم بعد میدانیم مثلاً انسان در دار پیدا شد وجود داشت انسان کلی، وجود الانسان در دار برای ما متیقن بود، چرا؟ برای اینکه میدانستیم زید داخل این خانه حتماً شده، دیدیم زید وارد این خانه شده، پس در این خانه انسان بود. بعد و میدانیم کس دیگر هم وارد نشده. حالا شک داریم همان زیدی که منشأ تحقق انسان کلی بود الان از دار خارج شده یا دار خارج نشده، پس شک میکنیم که آیا کلیِ انسان در خانه هست یا نیست؟
قسم دوم این بود که فهمیدیم انسان در خانه بواسطهی اینکه فردی از انسان یا فردی از حیوان در دار محقق شده، اما آن فرد امرش دائر بین متیقن البقاء و متیقن الارتفاع است. فلذاست که شک میکنیم آن کلی همینطور باقی است یا باقی نیست. اگر آن کلی در ضمن زید محقق شده بود بله دیدیم زید از خانه بیرون رفت، اگر در ضمن عمرو بود نه میدانیم حتماً در خانه باقی است. آن حیوان اگر در ضمن فیل بود میدانیم این حیات دارد، اگر در ضمن بغ بود بعد از گذشت زمانی که اگر بغ باشد حتماً دیگر زنده نخواهد بود خب شک میکنیم، بخاطر اینکه بین امر آن کلی مردد است بین اینکه در ضمن متیقن البقاء تحقق پیدا کرده یا در ضمن متیقن الارتفاع تحقق پیدا کرده که اینجا این نکته را عرض کنم در این مصباح الاصول اینجا فرموده است که «فتکون الطهارة مردد بین متقیقن الارتفاع و مشکوک الحدوث» این اشتباه است این مشکوک الحدوث، باید بفرماید «بین متیقن الارتفاع و متیقن البقاء» همانطور که در آنجا همینطور فرموده. مشکوک الحدوث ما نداریم یعنی مشکوک الحدوث یعنی به این معنا که اصلاً آمده یا نیامده خب هردوی آن مشکوک الحدوث است به یک معنا اگر بخواهیم اینجوری بگوییم، این فردها را بخواهیم حساب بکنیم هردو مشکوک الحدوث هستند به شخصه. اما نه آنکه ملاک است اینجا این است که بالاخره میدانیم یا این حادث شده یا آن حادث شده، اگر آن حادث شده متیقن البقاء است اگر آن حادث شده متیقن الارتفاع است.
قسم سومی هم که آنجاها میگفتیم این بود که بله میدانیم در ضمن یک فردی این محقق شده یک فرد قصیری. و حالا آن زمان آن فرد قصیر تمام شده اما احتمال میدهیم عند زوال او یا مع او شاید یک فرد طویلی هم بوده و در اثر آن آن کلی باقی باشد. مثلاً میدانیم که بالاخره در این دار یک حیوانی بود بخاطر اینکه مثلاً پشهای دیدیم وارد شد بغ، ولی احتمال میدهیم که حال این پشه هم حتماً از بین رفته ولی احتمال میدهیم حیوان در دار، کلی الحیوان در دار بقاء داشته باشد چرا؟ برای اینکه شاید کنار آن پشه که داخل شده شاید مثلاً فیل هم داخل شده یا اینکه نه عند زوال آن، فیل هم محقق شده و این حیوان وجود الحیوان همینطور امتداد پیدا کرده باشد. خب این هم قسم سوم بود،
قسم چهارمی هم آقای خوئی قدسسره اضافه کرده و آن این بود که یک عنوانی را میدانیم محقق است که نمیدانیم این عنوان در ضمن آن فرد است یا در ضمن این فرد وجود داشته که حالا در اینکه اصلاً این قسم چهارم قابل تصویر هست یا نه بحث مفصلی بود که آنجا کردیم. اینجا آقای خوئی فرمودند ...
س: ...
ج: الان یادم نیست قسم پنجمی که آره اضافه کردیم آنجا ...
س: حجت بر کلی باشد.
ج: هان حجت بر کلی باشد.
این چیزی که اینجا ایشان میفرمایند در موارد توارد حالتین این گاهی از قسم ثانی است گاهی از قسم رابع است نسبت به آن مجهول التاریخ اینجوری است که گاهی مندرج میشود یعنی وابسته میشود به حرف در قسم ثانی، گاهی وابسته میشود به قسم رابع که حالا انشاءالله دیگر تفصیل آن بعداً انشاءالله میآید.
اما اقوال در مسأله ....
س: این توارد الحالتین، یعنی دوتا حالت جدید حتماً رخ داده یا نه؟ ؟؟؟ حالت سابقه دارد یا ندارد؟ ؟؟؟
ج: نه توارد الحالتین که معلوم نیست که حتماً رخ داده باشد شما چیز نکنید حالا روی این، یعنی دوتا حالت وجود دارد...
س: دوتا حالت جدید ...
ج: نه همین بخاطر اینکه گاهی حالت جدید ممکن است نباشد، مثلاً از خواب بیدار شده میداند حالا بعد از او مثلاً یک دستشویی رفته یک وضویی هم گرفته، اگر این دستشوییِ اول باشد حدث جدیدی ایجاد نشده چون ...
س: ....
ج: نه دوتا حالت به این معنا یعنی به همینها که بالاخره مقصود این است حالا ولو اینکه بالنسبهی به مواردی به آن بگوییم حالت، شاید اینجا حالتی دیگر ایجاد نشده باشد، حالتی یعنی حدثی ایجاد نشده اگر اول دستشویی رفته بعد وضو گرفته بعد از اینکه از خواب بلند شده یک حالت جدیدی یعنی حدث جدیدی پیدا نشده برایش نمیشود گفت دوتا حالت برایت پیدا شده. این تعبیر، این تعبیر به لحاظ این است که خب خیلی وقتها حالت میشود یعنی وجود نداشته این حالت پیدا میشود. خب این به لحاظ این جهت است که گفته میشود.
اقوال درمسأله:
اما اقوال در مسأله، اینجا دو جور میشود بحث کرد یکی آن بحثی که بنحوی که آنجا ما بحث کردیم و آن این است که آیا در این موارد اصلاً مقتضیِ برای استصحاب وجود دارد یا ندارد؟ و بحث دوم این است که علی فرض اینکه مقتضی وجود داشته باشد آیا این جریان دارد یعنی ارکان استصحاب یقین سابق شک لاحق وجود داشته باشد آیا باز استصحاب در اینجا جاری است یا جاری نیست؟ به این شکل بحث میشود کرد.
یکی هم این است که این جهات را ما ادلهی مسأله قرار بدهیم و اقوال را بگوییم، حالا ممکن است یک قولی دلیل قولش این باشد که مقتضی موجود نیست، یک قول دیگر همین قائل به همین قول است اما دلیلش این باشد که مقتضی موجود است تعارض مثلاً میکند. فلذا این چون به این شکل دوم بحث کردن انسب به بحثی است که آقایان مطرح کردند و آنجوری نیامدند آنجوری جدا بکنند حالا ما هم به این شکل بحث میکنیم که ادلهی اقوال را بگوییم یعنی اقوال و ادلهاش را و انظار و ادلهاش را بررسی بکنیم، حالا ممکن است دلیل تارةً آن باشد دلیل تارةً این باشد. شاید و الله العالم ولی شاید بتوان گفت قولی که قائل بیشتر دارد حالا در حد مشهور بگوییم هست یا نه، ولی قائل بیشتر در مقام دارد این است که در این موارد هردو استصحابها اینها مقتضی برایشان موجود است و شرایط جریان فی کل واحد منهما بنفسه وجود دارد. مثلاً فرض کنید همین خب میداند این وضو گرفته پس یقین به اینکه وضویی گرفته دارد و الان شک دارد این وضو باقی است یا باقی نیست، پس یقین به متیقن سابق و شک در بقاء آن متیقن سابق نسبت به وضو و طهارت وجود دارد. از طرف دیگر خب میداند حدثی هم از او سر زده است خب این حدث را هم یقین دارد که از او سر زده و الان شک دارد بالاخره آن حدث باقی است یا باقی نیست؟ برای اینکه اگر آن طهارت قبل الحدث بوده پس حدث باقی است، اگر آن طهارت بعد الحدث بوده پس حدث باقی نیست.
س: ؟؟؟ توارد حالتین است یا نه؟ شما اگر اینجوری باشد دیگر نمیشود این را تصویر کرد، چون شما علم به وجود حدث دیگر نداری که بخواهید استصحاب ...
ج: وجود الحدث را که میداند ...
س: نه که این حال حادثی ایجاد شده باشد را نمیداند ...
ج: نه ایجاد، گفتم به شما که، گفتم نباید بگویید ایجاد بگویید وجود، بگویید وجود الحدث، اینجوری میگوییم میگوییم آقا همان که مثلاً در آن مثالی هم که گفتیم فلذا حالا چون بخشی از اینها که محقق خوئی میفرماید قسم چهارم میشود مال همان مواردی است که اینجوری است که نمیداند حدثی پیدا شده یا نه، آن حدث بعد از حدث اولی پیدا شده یا نه، حالت سابقه حدث بوده و احتمال میدهد این حدثی که پیدا، حدثی که میگویی یعنی شما حدث را اینجوری معنا کنید یعنی خواب رفتن، یعنی بول نمودن اینها را معنا بکند اسم این را بگذارید، نه حدث به آن معنا، بگویید بول نمودن، خواب رفتن اینهایی که موجب حدث میشود یا خودش حدث است اینها را؛ حالا علیایحال اینجا وقتی که ما نگاه میکنیم به هر یکی از این دوتا میبینیم حالت سابقه دارد و یقین سابق داریم شک لاحق داریم. این آب یکوقت حتماً قلیل بود یکوقت هم حتماً کر شد ولی مقدم و مؤخرش را نمیدانیم، بنابراین نسبت به هردو علم داریم و شک در بقاء دارم.
شیخ اعظم و بزرگانی، محقق خوئی و امثال اینها، مرحوم امام تفصیل دارند که بعد خواهد آمد، این بزرگان اینها قائل هستند به اینکه در این موارد استصحاب مجرا دارد، شرایط فی نفسه در هر کدام از اینها باقی است و وجود دارد و چون آن شبههی اتصال را هم که آقای آخوند میگفتند آقایان قبول دارند میگویند اتصال وجود دارد در اینجا، چون الاعتبار در اتصال و این حالت نفسانی شماست که یقین و شک الان کنار هم وجود داشته باشد و شما در همهی این موارد همین الان که به صفحهی نفستان مراجعه میکنید میبینید یقین الان در نفس شما به این هست که بله من طهارتی داشتم. همین الان هم شک میکنی که همان طهارتِ باقی است یا باقی نیست. پس بین این یقین شما و شک شما هیچ چیز دیگری فاصله نشده اتصال وجود دارد. نسبت به حدث هم که نگاه میکنید باز میبینید که همینطور است. پس چون اتصالی که ما لازم داریم عبارت است از اتصال بین صفت یقین ما و صفت شک ما و این هم نسبت به آن وارد حالت وارده هست هم نسبت به آن حالت وارده وجود دارد پس یقین که هست شک هم هست اتصال هم هست بنابراین شرایط جریان وجود دارد.
منتها چون تعبد به متضادین ممکن نیست که الان شارع هم بفرماید تو طاهر هستی و هم بفرماید که محدث هستی. هم بفرماید این شیء پاک است هم این شیء نجس است، هم این آب قلیل است هم کر است. چون تعبد به متضادین ممکن نیست پس بنابراین این دوتا فرد استصحاب با هم تعارض میکنند تساقط میکنند. حالا که تعارض و تساقط کردند حالا وظیفهی ما چی هست؟ این دوتا تعارض و تساقط کردند؟ علی الاختلاف الموارد مختلف میشود.
مثلاً در همینجا اگر خب استصحاب حدث و استصحاب طهارت کرده متعارض شدند تساقط کردند حالا میخواهد نماز بخواند، اینجا باید برود چکار کند؟ برود وضو بگیرد، تحصیل طهارت یعنی بکنید مقصودمان، باید تحصیل طهارت بکند چرا؟ بخاطر اینکه یقین دارد به اینکه این تکلیف نماز ظهر مثلاً بر عهدهاش است و اگر نرود وضو بگیرد یعنی تطهیر تحصیل نکند شک میکند امتثال کرده یا نه؟ اشتغال یقینی دارد به اینکه این نماز به گردنش هست، اگر تحصیل طهارت نرود بکند شک در فراغ یقینی دارد پس بنابراین باید برود تحصیل طهارت کند.
اما همین آدم اگر میخواهد مس کتابت قرآن بکند اینجا برائت جاری میکند، چرا؟ برای اینکه آن دلیل گفته محدث نباید مسح کند من که شک دارم الان محدث هستم یا محدث نیستم. استصحاب حدث که معارضه کرد با استصحاب طهارت. پس نه وجداناً خودم را محدث میدانم و نه تعبد شارع به من میگوید تو محدث هستی. پس تمسک به دلیلی که میگوید «المحدث لا یمس القرآن» تمسک به دلیل در شبههی مصداقیهی دلیل است. بنابراین خب برائت جاری میکنیم. بحسب اختلاف موارد وقتی که در این موارد تعارض شد و تساقط شد تارةً وظیفه میشود مندرج در باب اشتغال و باید احتیاط کند و تارةً مندرج میشود در باب برائت باید اجرای برائت کند و بحسب موارد پس مختلف میشوند. این قول که ذهب الیه الشیخ الاعظم محقق خوئی و بزرگانی این فرمایش را فرمودند و اما بقیهی اقوال و خصوصیات انشاءالله در جلسهی دیگر.