1403/08/20
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
موضوع: استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
تنبیهات:
سه نکته یا سه تنبیه در پایان این بحث مستحسن است که عرض شود.
تنبیه اول:
نکتهی اول اینکه محقق خوئی قدسسره در اینجا و همچنین در شرح عروه ابتداءاً بر اساس اینکه استصحابها را در هرسه مورد هم مجهولی التاریخ هم جایی که یکیشان معلوم التاریخ باشد حالا یا کریت معلوم باشد یا ملاقات معلوم التاریخ باشد این سه صورت قائل شدند به اینکه استصحاب در هردو طرف جاری میشود و چون مقتضای این دو استصحابها با هم تهافت دارند و لذا تعارض میکنند تساقط میکنند چون مقتضای یکی از استصحابها طهارت آن ماء است، مقتضای استصحاب آخر نجاست آن ماء هست آنها تعارض میکنند تساقط میکنند مرجع میشود قاعدهی طهارت عامه یا قاعدهی طهارت در خصوص ماء.
و فرمایش استاد که در هرسه صورت ایشان میفرمود متنجس است آن مائی که تمم کراً و ملاقات هم کرده با نجس یا متنجس این را نپذیرفتند. ولی حالا در دورهای که ایشان مصباح الاصول تدریس، یعنی اصولی که مصباح الاصول تقریر آن هست تدریس میفرمودند نظر شریفشان این بود. بعد در فقه اینطوری که حالا به عنوان تنبیه در مصباح الاصول آمده وقتی خیار عیب بحث میفرمودند در آنجا به تناسب اینکه یک صغرایی از همین صغریات مسألهی مجهولی التاریخ و اینکه احدهما معلوم باشد دیگری مجهول باشد آنجا مطرح شده، شیخ اعظم مطرح فرموده آنجا نظر شریف ایشان برگشته. و در تنقیح که شرح عروه است و این مسأله در شرح عروه هم مطرح شده است در تنقیح اینجا میفرمایند که این مطالبی که گفتیم بر اساس همان تعارض و مراجعهی به اصل است، اصل قاعدهی طهارت. اما علی ما ذکرنا در بحث خیار باز اینجا در خود این بحث میفرمایند که باید قائل بشویم به نجاست در هرسه فرض.
حاصل مطلب ایشان حالا خیلی تفصیل دارد یک مقداری و مقداری از این مباحث و تفاصیل ایشان هم قبلاً بیان شده. حاصل مطلب ایشان این است که در اینجایی که ما آبی داریم که قلیل بوده کر نبوده و بعد کر شده تتمیم شده و کر شده و میدانیم ملاقات با نجس یا متنجس هم کرده اما تاریخ اینها را نمیدانیم یا تاریخ یکیاش را میدانیم تاریخ دیگری را نمیدانیم. اینجا ایشان فرموده است که فقط یک استصحاب جاری میشود در تمام این صور ثلاثه و آن استصحابی است که یقتضی النجاسه و التنجس و آن استصحاب آخر اصلاً جاری نمیشود تا بگوییم معارض میکند و مرجع میشود قاعدهی طهارت.
آن استصحابی که جاری میشود چی هست؟ این است که خب ما ملاقات را میدانیم و نمیدانیم این ملاقات با زمان عدم کریت یا به تعبیر دیگر قلّت اینها با هم بودند یا نه؟ خب میگوییم یکیاش را که بالوجدان میدانیم، اینکه این ملاقات با نجس یا متنجس کرده بالوجدان میدانیم از آن طرف یک زمانی هم میدانیم که این کر نبوده یا قلیل بوده خب استصحاب میکنیم بقاء آن عدم کریت را، بقاء قلّت را، پس نتیجه چی میشود؟ نتیجه این میشود که دو جزء موضوع برای تنجس که از ادله استفاده کردیم هروقت ملاقات باشد کریت نباشد، ما از ادله استفاده کردیم هروقت ملاقات بود کریت نبود دیگر هیچ عنوان دیگری نمیخواهد، تقارن این دوتا را نمیخواهیم، عنوان اجتماع این دوتا را نمیخواهیم، همین اینکه ملاقات با نجس یا متنجس باشد کریت نباشد یا به تعبیر دیگر قلّت باشد، این موضوع است برای آن دلیلی که میگوید یتنجس.
خب ما این را در هر سه صورت داریم، آنجا که مجهولی التاریخ است خب یقین داریم که این ملاقات بالاخره شده که، حالا تاریخش را نمیدانیم، از آن طرف استصحاب عدم کریت هم داریم یک زمانی هم این کر نبودند دیگر، نه ملاقات بود نه کریت بود خب استصحاب عدم کریت میکنیم. در جایی هم که یکیاش معلوم التاریخ باشد دیگری مجهول التاریخ باشد؛ آن دوتا هم که دو صورت هست خودش همینجور است بالاخره ملاقات را که میدانیم استصحاب عدم کریت هم که داریم پس در هر سه صورت.
و اما آن استصحابی که ما اینجاها تخیّل میکردیم و میگفتیم به جان این استصحاب میافتد تعارض میکنند تساقط میکنند آن استصحاب اصلاً جاری نیست، آن چه استصحابی است؟ میگوییم این است که خب یک زمانی ملاقات نبوده دیگر، درست است الان علم داریم که ملاقات، خب علم داریم کریت تتمیم کر هم علم داریم، میگوییم استصحاب میکنیم عدم ملاقات را در زمان کریت، عدم ملاقات در زمان کریت. خب وقتی ملاقات در زمان کریت نبود این هم یک استصحابی است که نتیجهاش چی هست نتیجهی این استصحاب؟ که نجاست است دیگر. عدم ملاقات در زمان کریت، وقتی که ملاقات نبوده در زمان کریت نتیجه این چی هست؟ نتیجهی طهارت است ببخشید گفتم نجاست، طهارت است. این را ایشان اشکال میکنند میگویند این استصحاب جاری نمیشود یعنی شما ببینید، خوب دقت بفرمایید چی شد، آنجا شما گفتید ملاقات هست با عدم کریت، اینجا میخواهیم این را بگوییم که این چیزی که موضوع نجاست است و نتیجهاش نجاست بود استصحاب بکنیم عدم این را بگوییم این نیست این وجود ندارد، این ملاقات عند عدم الکریه این وجود ندارد، این چیزی که موضوع نجاست است این وجود ندارد، نفی موضوع باعث نفی حکم میشود دیگر. میگوییم وقتی این نبود پس نجاست که حکم این است آن هم وجود ندارد. این را ایشان میگوید جاری نمیشود چرا؟
س: ....
ج: نه نتیجهاش میگفتیم میشود این، یعنی نتیجهاش این میشود که آن نجاستِ که موضوع نجاست برطرف شد، چون موضوع نجاست چی بود؟ ملاقات و عدم کریت بود. میگوییم ما که این را یقین نداریم در عالم خارج تحقق پیدا کرده باشد که، یک زمانی ملاقات و عدم کریت نبود، حالا هم استصحاب میکنیم میگوییم نیست. پس نتیجهاش این میشود که آن نجاستی که آن استصحابِ میخواست اثباتش کند این استصحابِ دارد نفی آن موضوع را درحقیقت میکند، میگوید آن نجاستِ نیست. این را جواب میدهند میفرمایند که این استصحاب جاری نمیشود چون در ادله ما چنین اثر شرعیای بر این مطلب مترتب نشده، این یک انتزاع عقلی شما است، آنکه در ادله وارد شده آن طرف است که اذا لاقی و لم یکن کراً آن فرموده یتنجس. اما ملاقات نبود و عدم کریت نبود برای این هم یک حکمی جعل کرده باشد شارع این نه، این یک انتزاع عقل شما است. پس این اثر شرعی ندارد. بنابراین این استصحاب جاری نمیشود فقط آن استصحاب جاری میشود نتیجهاش چی هست؟ نتیجهاش عبارت است از همین که در همهی صور ثلاثه حکم به نجاست بکنیم.
این فرمایشی است که ایشان فرموده و البته این را توی خیلی حالا هم در آنجا توضیح دادند که بالاخره موضوعات وقتی ما موضوعمان مرکب از دو جزء است دارای چند حالت است؟ یک وقتی دو جزء است بهاضافهی یک امر دیگری مثل تقارن، مثل اجتماع و امثال ذلک که در آن صورت چون استصحابها میشود مثبِت اگر بخواهد آن حالت تقارن را اثبات بکند و اینجا هم در این طهارت برخلاف آن چیزی که ما از استاد مرحوم آقای تبریزی رحمهالله میشنیدیم ایشان اینجا برعکسش میفرمایند یعنی ایشان میفرمودند در درس در همین مباحث تقریباً شبیه این مباحث که اگر امام راکع بود مأموم تکبیر گفت و رکوع رفت شک کرد که آیا من به رکوع امام رسیدم یا نه، قبل از این امام سر از رکوع برداشته؟ ایشان آنجا میفرمودند که بله خب اینجا ضم وجدان به اصل میکند و میگوید من... نتیجه این است که امام را راکعاً درک کرده چرا؟ برای خاطر اینکه اینکه خودش رکوع کرده که بالوجدان احراز دارد، امام هم قبل از اینکه من رکوع کنم راکع بود دیگر، استصحاب میکنیم بقاء رکوع امام را و این بیش از این هم ما نمیخواهیم، من راکع باشم امام راکع باشد، خب من راکع هستم بالوجدان است امام راکع است بالاصل است. اینجا این حرف آقای تبریزی بود میفرمودند.
اینجا محقق خوئی میفرمایند که ما از ادلهی باب جماعت استفاده میکنیم که این کفایت نمیکند تو راکع باشی امام هم راکع باشد، معیت رکوع تو با امام استفاده میشود و این معیت، ایشان میفرماید خب مثبت است. حالا این دیگر مربوط به فقه است و ادلهی باب جماعت که آدم ببیند از چی از آن استفاده میکند ولی ایشان اینجا اینطوری میفرمایند.
اقول:
من عرض میکنم که اینی که ایشان اینجا فرمودند ما در باب نمیدانم، یعنی آن مقرر محترم فرموده ایشان در باب خیارات نظرش شریفش عوض شد و در فقهشان هم در علی ما فی التنقیح اینجور فرموده که ما آنجا گفتیم، من توی ذهنم آمد که اتفاقاً در همین بحث مصباح الاصول آن اوایل این بحث ایشان یک مقدمهای را در آنجا به عنوان اینکه اگر موضوعات مرکب بود در آنجا آیا ما میتوانیم به ضم وجدان به اصل احراز موضوع کنیم أم لا؟ در آنجا این مطلب را تنقیح فرمودند از باب مقدمه و بعد وارد بحث شده.
آنجا اصلاً همین مسأله را ایشان عنوان کردند و پاسخ دادند و پاسخ محقق، و آنجا اینجوری عنوان کردند گفتند خب اگر شما بیایید اینجا در همین مثال، در همین مثال بیایید بگویید که ملاقات که برای من مسلم است، استصحاب عدم کریت هم میکنم پس دو جزء موضوع تنجس محرز میشود، ملاقات بالوجدان محرز است، عدم کریت هم بالاصل محرز میشود بنابراین حکم بر آن مترتب میشود که یتنجس. آنجا این اشکال را مطرح کردند که اگر کسی بگوید خب ما که قسم حضرت عباس نمیتوانیم بخوریم به اینکه اینجا ملاقات بوده و کریت نبوده، این مرکب ما که نمیتوانیم بالاخره یک وقتی ملاقات نبود کریت هم نبود، حالا استصحاب میکنیم همین که ملاقات این ملاقات در زمان کریت نبوده است این را هم استصحاب میکنیم و این با آن استصحابی که میخواهد محرز موضوع باشد برای شما معارضه میکند.
ایشان آنجا جواب دادند توی همین مصباح الاصول جواب دادند در صفحهی 179 آنجا این مسأله را عنوان کردند که «و ربّما يقال: بأنّ هذا الاستصحاب معارض باستصحاب عدم تحقق المجموع المركب، فاذا صلينا مع الشك في الطهارة» کسی نماز خواند و شک در طهارت دارد، یعنی الان نمیداند وضو دارد یا نه، قبلاً وضو داشته الان نمیداند وضو دارد یا نه. بدنش پاک بوده الان نمیداند بدنش پاک است یا نه؟ آنجا چهجور درست میکردید؟ اینجوری میآمدید درست میکردید میگفتید خب ما نماز با طهارت میخواهیم نماز باشد طهارت هم باشد، نماز باشد وضو هم باشد، نماز باشد غسل هم باشد اینجوری میگفتید دیگر.حالا میگویید چی؟ میگویید نمازش که بالوجدان دارم میخوانم وضو هم که دارد استصحاب میگوید، پس من نماز خواندم این یک جزء، وضو هم که استصحاب دارد میگوید درست؟ خب آنجاها اشکال کردند گفتند خب درست است این از یک طرف است ولی از آن طرف آیا نماز در حال وضو دارید؟ نماز در حال طهارت بدن دارید؟ خب استصحاب عدم دارد.
پس از آن طرف شما دو جزء موضوع را با استصحاب میخواهید درست کنید از این طرف هم ما میگوییم که آن مرکبی که موضوع است چون حالت سابقهاش عدم است پس نیست. «فاذا صلينا مع الشك في الطهارة مثلاً نستصحب عدم تحقق الصلاة مع الطهارة في الخارج، اجاب عنه المحقق النائینی» به اینکه اصل سببی مسببی است با اصل سببی مسببی جاری نمیشود ایشان اشکال کردند و التحقیق خودشان جواب دادند، خب این ؟؟؟ از همینجا است دیگر. پس بنابراین اینکه اینجا مشی کردند کأنّ غفلت شده از اینکه در اینجا بر اینکه این اثر شرعی ندارد این فایدهای ندارد، و الا خود ایشان در همینجا در مقدمهی بحث این را تنقیح کردند و این بر خیارات و آنجاها در فقه ایشان نظر شریفش عوض شده نیست، همینجا، در همین بحث در ابتدای امر این مسأله وجود دارد. خب حالا مراجعه بفرمایید تدقیق نظر بفرمایید بعد التدقیق النظر ...
س: ؟؟؟ اشکالی که در آنجا مطرح کردند در جواب فرمایششان در اینجا که تعارض ؟؟؟ آنجا جواب دارد که آن چیزی که ثمرهاش ؟؟؟ امرٌ انتزاعیٌ عقلیً ....
ج: البته این امرٌ انتزاعی عقلیٌ این عبارت من بود این توی عبارت ایشان نیست ...
س: ؟؟؟ لبّ کلام این است که یک طرف خارج میکند بخاطر اینکه ....
ج: نه نه نه همین دیگر نه اینجوری میگوییم اینجا اینجوری میگویند جوابی که ایشان دادند این است که عدم ملاقات در زمان کریت این اثر شرعی ندارد درست؟ پس شما عدم ملاقات در زمان کریت این استصحاب جاری نمیشود ولی از آن طرف استصحاب عدم کریت از یک طرف وجود دارد، ملاقات هم که محرز بالوجدان است پس موضوع نجاست درست میشود پس معارضهای ندارد نوبت نمیرسد به اینکه به آنها مراجعه بکنیم. خب این را الان دارند میفرمایند خب همین مطلب را ایشان همین مطلب که شما استصحاب از این طرف را نمیتوانید بکنید بگویید که نماز با طهارت نبود حالا هم نیست درست؟ پس این همینی است که اینجا فرمودند خودشان در همینجا فرمودندد ...
س: ...
ج: ایشان همین را دارد میگوید مراجعه بفرمایید ...
س: ...
ج: نه.
س: ؟؟؟ جزئیاش به وجدان است جزئیاش به اصل است اصل محرز میشود و حالت انتزاعیهای نمیماند تا شک کنی تا بخواهی ؟؟؟
ج: اینجا هم همین را میفرمایند اینجا هم ...
س: ....
ج: اینجا هم همین را میفرماید اینجا هم ایشان میفرماید دیگر حالت شکی برای شما باقی نمیماند برای اینکه ملاقات که بالوجدان است برای شما، آن هم که شارع گفته دیگر چه شکی دارد که بگویی آیا من نمیدانم ملاقات در زمان کریت بوده یا نبوده؟ حالا انشاءالله مراجعه بفرمایید هم به طهارت ایشان هم به این، معلوم میشود که مطلب ایشان مطلب جدیدی نیست همانی است که ایشان آنجا فرمودند این یک مطلب.
س: ....
ج: آره میخواهم بگویم همان حرفی که آنجا زدند ...
س: ...
ج: نه، همین میگویم که آنجا حرفی که خود ایشان زدند این چیزی نیست نبّه علیه در مورد آنجا. نه ایشان به این مطلب توجه داشته در مقام تطبیق در اینجا تطبیق نشده غفلت از تطبیق شده و الا کبرایش را و اینکه آن استصحابِ نباید جاری بشود آن استصحاب جاری نمیشود این را در همینجا در همین بحث چند صفحه قبلش فرمودند در اینجا.
س: ...
ج: موضوع انفعال چی هست؟
س: ؟؟؟ علت درست است؟
ج: بله، موضوع انفعال عبارت است از ملاقات و عدم کریت این است. و برای آن طرفش دیگر ما برای آن دیگر برای آن طرف اثر شرعی بر آن بار نشده، ایشان دوتا عبارت دارد یکی اینکه اثر ندارد یک حرف دیگری هم زدند اینجا فرمودند ما دیگر شکی نداریم بعد از اینکه معلوم شد یکیاش محرز بالوجدان شد یکیاش بالاصل شد شکی نداریم. اینکه شک نداریم محل تأمل است چون وجداناً که شک داریم، وجداناً که آن طرف هم ما شک داریم منتها آقای نائینی فلذا فرمود این حاکم بر آن است ولی جواب اصلی و درستش همین است که بگوییم آن اثر شرعی ندارد.
س: ...
ج: نه دیگر آن موضوعش برای ما مسلم است دیگر، ایشان فرموده موضوعش برای ما مسلم است.
س: حاج آقا الان ایشان در این ؟؟؟ بحث قائل شد به اینکه تعارضا تساقطا ؟؟؟ درست است؟ بعد الان شما میفرمایید توی مقدمهی بحث این را ایشان فرمودند که یکجور ؟؟؟ ما در مقدمهی بحث گفتیم که اینها لم یتعارضا بلکه احدهما موضوع ؟؟؟ پس باز هم این برگشته از نظرِ هنوز هست. اگر ایشان نظرشان این است که همان مقدمه را میخواهد بگوید ؟؟؟ باید اینجا تنبه بدهند به آن، اگر نه ؟؟؟ لذا نظرشان هنوز همان تعارض و تساقط و ؟؟؟ طهارت است پس باید بگویند ؟؟؟ مقدمهمان را برگشتیم از آن، ؟؟؟ در هر صورت به آن تنبه بدهد.
ج: آن موضوع او را برداشتن در اینجا، موضوع او را برداشتن این درحقیقت عقلی است نه اثر شرعی او هست به این معنا، باز نمیخواهیم بگوییم آن حرفی که از امام نقل میکردند. یعنی ملازمه دارد و الا اثر شرعی برای، ببینید یک وقتی هست که شما نفی موضوع میکنید نفی حکمش میکنید، یکوقت یک چیزی را نفی میکنید که لازمهاش نفی موضوع آن حکم است، آنجایی که لازمهاش نفی موضوع حکم آخر باشد این ساری نمیشود بخاطر این چون مثبت است. و اینجا اینچنینی است، شما میگویید ملاقات نبوده استصحاب میکنید عدم ملاقات را در زمان عدم کریت این لازمهاش این است که پس بنابراین آن موضوع حکم که عبارت است از وجود ملاقات با عدم کریت نیست، لازمهاش چون این هست پس این استصحاب نمیتواند جاری بشود برای اینکه نفی آن حکم آن طرف را بکند.
خب این به خدمت شما یک نکته که اینجا ...
س: ؟؟؟ نظر شما تعارض و تساقط است دیگر؟
ج: نه نه نه.
س: ....
ج: بله ولی جاری نمیشود چون اثر ندارد ولی این طرف جاری نمیشود فقط آن استصحابی که اثرش تنجس است جاری میشود استصحاب این استصحاب این طرف اصلاً جاری نمیشود تا بگوییم معارضه میکند.
س: ...
ج: چی را؟
س: ؟؟؟ فرمایش آقای خوئی را در باب طهارت ...
ج: نه ما بر اثر آن چیزی که قبول کردیم و تفصیل دادیم بین مجهولی التاریخ و اینکه تاریخ یکی معلوم باشد تاریخ دیگری اگر مجهول باشد ببینید این کبرای کلی تفصیل در مجهولی التاریخ ....
س: ...
ج: بله بله حالا اما یک مسألهی مهم اینجا این است که بحسب کبرای کلی ضابطهی اصولی درست کردن این درست است این ضابطهی اصولی را میگوییم اینجوری است اما از نظر صغری و تطبیق در مورد فقه این مراجعه، آن بحث فقهی را لازم دارد که ما ببینیم اینجوری هست نیست؟ الان اینجا دارد ایشان ادعا میفرماید خب این مربوط به بحث فقه میشود اینجا دارد ادعا میشود که ما میگوییم ما از ادله فهمیدیم که ملاقات باشد کریت نباشد، این موضوع حکم و آن موضوع حکم نیست درست؟ اینها دیگر بحثهایی است که مربوط میشود به بحث فقه که آدم آنجا ادله را مراجعه بکند. اما از نظر ضابطهی کلی که رسالت اصول ضابطهی کلی درست کردن است و آنها را تنقیح کردن است، اما در مقام مصداق و خارج نه. عرض کردم این مسألهی فقهی را که حالا اینجا آقایان بعضیها آوردند مطرح کردند حالا خوبیاش این است که از باب یک تمرینی است بر آن و الا جایش اینجا نیست و الا اگر جایش اینجا باشد خب باید جوانب مطلب بهطور کامل بررسی بشود.
تنبیه دوم:
یک نکتهی دیگر هم که اینجا چون حالا گفته شده ولو همهی اینها، این را هم که میخواهم بگویم امر فقهی است باز ولی توجه به او خوب است و آن این است که اینجا فرمودند در همان صفحهی دویست که این آبی که قلیل بوده و تمم کراً و بعد متنجس هم با ملاقات با نجس یا متنجس هم کرده، اینجا نتیجه چی شد؟ این شد که بگوییم این آب الان، این آب متنجس است، چرا؟ چهجور تحلیل کردیم بر اینکه متنجس است؟ گفتیم وجه آن این نیست که چون آقای نائینی میفرمود که چون در وقتی متنجس نیست که مسبوق باشد کریت تو بعد ملاقات بشود و ما اینجا چون مسبوقیتش را نمیدانیم حکم میکنیم به اینکه این نجس است، فرمودند این دلیلش نیست.
دلیلش چی هست؟ دلیلش ایشان اینجوری فرمودند دلیلش این است که «فإنّ مفهوم قوله علیه السلام اذا بلغ الماء قدر کر لا ینجسه شیء» مفهومش این است که «انه اذا لم یبلغ الماء قدر کر ینجسه شیء من النجاسات و هذا الماء المتمم لم یکن کراً و قد لاقاه الماء المتنجس و لابد من الحکم بنجاسته بمقتضی المفهوم» اینجوری میگوییم میگوییم این آبی که یک سطل ریختیم روی این آبی که ناقص بود کر نبود و متنجس بود. این الان این یک سطل آبی که ریختیم روی این این سطل آبِ اینکه خودش قلیل است اینکه خودش کر نیست، این لاقاه متنجساً که آبی باشد که قبلاً بود و ناقص بود از کریت، پس بنابراین مشمول مفهوم روایت میشود که «اذا لم یبلغ کراً یتنجس» پس بنابراین این آبی که توی سطل بود و ریختیم روی آن آب ناقص مشمول مفهوم این میشود. پس این آبِ متمم به کسر این شد نجس آن متمَّم هم که قبلاً نجس بود پس بنابراین دوتا متنجس الان کنار هم قرار میگیرد پس این آب نجس است این آب متنجس است. اینجوری استدلال کردند.
اشکالی که اینجا هست این است که مفهوم «الماء اذا بلغ قدر کر ینجسه شی» چی هست؟ این است که اذا لم یبلغ یتنجسه کل شیء؟ کل نجس؟ کل متنجس؟ این است؟ یا نه نقیض سالبهی کلیه موجبهی جزئیه است؟ یعنی اگر کر بود هیچی نجسش نمیکند این درست است، مفهومش چی هست؟ مفهومش این است که اگر کر نبود همه چیزی نجسش میکند؟ یا نه اگر کر نبود این قضیهی «لا ینجسه» دیگر وجود ندارد، این قضیه «لا ینجسه کل شیء» دیگر وجود ندارد، وجود نداشتن این لازمهاش چی هست؟ لازمهاش این است یک موجبهی جزئیه لااقل باشد نه یک موجبهی کلیه. پس یعنی از مفهوم این روایت استفاده میشود که آب وقتی کر نباشد یک چیزی است که نجسش میکند یک چیزی هست که نجسش میکند. حالا آن چیزِ چی هست؟ پس به این مفهوم نمیتوانیم اینجا استدلال کنیم بگوییم این آبی که سطل ریختیم روی این آب نجس میشود به حکم مفهوم، چهمیدانیم که این داخل آن مفهوم هست یا نیست؟ یک چیزی نجسش میکند، شاید آن چیزِ غیر این آب متمماً کراً باشد. بنابراین به این هم نمیتوانیم به این استدلال اینجا که فرمود، در بیانشان هم اول این بود اینکه مفهوم فرمودند این است که «انه اذا لم یبلغ الماء قدر کر ینجسه شیء من النجاسات» خودتان هم دارید اینجوری مفهوم میگیرید، میگویید «ینجسه شیء من النجاسات» ...
س: ...
ج: مفهوم که اطلاق ندارد عرض کردیم که چون منطوقمان سالبهی کلیه هست مفهوم نقیض منطوق میشود، نقیض سالبهی کلیه میشود موجبهی جزئیه، یعنی یک چیزی هست که آن را نجس کند، یک چیزی نجسش میکند.
س: ...
ج: نه به همینها خواستند بفهمند و الا ما چهمیدانیم، بله شاید عین نجس نجسش میکند، شاید متنجس نجسش نمیکند...
س: ...
ج: نه تفصیل داده نشد از باب مفهوم نیست شما باید ادله داشته باشید. به این مفهوم نمیتوانیم استدلال، فلذا کسانی که میگویند آب قلیل منفعل نمیشود به ملاقات متنجس، هست دیگر بعضیها میگویند آب قلیل به ملاقات متنجس متنجس نمیشود به ملاقات عین نجس نجس میشود متنجس میشود، اگر خون به آن بپاشد، اگر بول به آن بپاشد، عذره به آن بپاشد بله، اما اگر دستت متنجس است به آب قلیل زدی میگوید لا یتنجس درست؟ اگر عین چیز در آن نباشد، خب چرا؟ میگویندآقا مفهوم که این مفهومش که کلیه نبود یک چیزی، آن چیز وقتی به ادله نگاه میکنید توی ادله که میروید میبینید مثلاً میگوید آقا اینجا را میبینیم که عین نجس بود آن جا عین نجس بوده آنجا عین نجس بوده، فلذاست که عده میگویند نه، این همین آقای فیضی که توی صحن عتیق همین صحن کوچک اینجا مدفون هستند مرحوم آقای فیض قمی رحمهالله ایشان قائل بوده به اینکه آب قلیل لا ینفعل، یک رسالهای هم نوشته ایشان چاپ شده آن رساله در زمان خودشان، ایشان از قائلین به این است که آب قلیل لا ینفعل. این هم یک نکته.
تنبیه سوم:
نکتهی سومی که اینجا فقط اشاره باید بکنم ولی بحث اصلیاش در فقه است ولی تذکرش خوب است آن این است که یک حرفی آقای نائینی زدند گفتند ما ادلهی عامه داریم که هر آبی وقتی «لاقی النجس او المتنجس یتنجس» این عام فوقانی ماست، بعد فرمودند آنکه از آن خارج شده کر است آن هم بحسب فهم عرف نه واقع الکر، الکر المحرز از آن خارج شده. محقق خوئی به این قسمت دوم فرمایش ایشان اشکال کردند که نه ظاهر «الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه الشیء» این است که خود کر مانع است از تنجس، دیگر المعلوم بود المحرز بودن را شما از کجا آوردید به آن اضافه میکنید؟ قبول نکردند. ولی این را پذیرفتند از محقق نائینی که بله یک چنین عام فوقانی داریم که آن مفادش این است که هر آبی با نجس یا متنجس ملاقات کرد یتنجس، آن را کأنّ مفروض گرفتند.
فلذا از این مطلب ایشان در باب مقدار کر وزناً آنجا هم از آن استفاده کردند که ما دلیل داریم فقط میدانیم کر خارج شده، کر هم امرش دائر بین اقل و اکثر است پس آن اکثر را باید بدانیم که حتماً خارج شده، غیر اکثر نمیدانیم خارج شده یا خارج نشده به آن عام مراجعه میکنیم. این هم محل کلام است و حالا دیگر چون وقت نیست که من عرض کنم شیخنا الاستاد مرحوم آقای حائری قدسسره در شرح عروه این چند روایتی که مستند این مطلب هست و فرموده شده است را ایشان نقل میکنند و در هرسه اشکال میکنند و در آخرش میفرمایند که «انّ ؟؟؟ ربما یشرف علی القطع بانه لا یفهم ؟؟؟ من الاطلاق المذکور» اینکه همهی میاه خب ملاقات نجس میشود جلد اول صفحهی 257 اگر خواستید مراجعه بفرمایید.