1403/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
موضوع: استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
مقدمه:
بحث در این فرع بود که اگر آب قلیلی بود که تمّم کراً و ملاقات با نجس یا متنجس هم کرد اما نمیدانیم ملاقات مقدم است بر تتمیم کر یا تتمیم کراً مقدم است بر ملاقات با نجس و متنجس. که خود این مسأله دارای سه صورت بود تارةً هردو مجهولی التاریخ هستند، تارةً زمان کریت معلوم است زمان ملاقات مجهول است، تارةً عکس است زمان ملاقات معلوم است زمان کریت مجهول است. در مسأله فرمودند که سه قول هست یک قول این است که فی کل الصور الثلاثه قائل به طهارت میشویم که دلیلش و وجهش بیان شد. قول دوم این است که در صور ثلاثه قائل به تنجس آن ماء میشویم که فرمایش محقق نائینی است و قول دوم محقق خوئی هم همین است. و سوم تفصیل است که اگر زمان ملاقات معلوم باشد قائل به تنجس میشویم چون زمان ملاقات معلوم است استصحاب عدم کریت تا زمان ملاقات میکنیم و استصحاب عدم ملاقات تا زمان کریت جاری نمیشود چون زمان ملاقات را میدانیم و گفتیم در معلوم التاریخ استصحاب عدم جاری نمیشود. و اما فرمایش محقق نائینی، پس بنابراین این ماند که دلیل محقق نائینی بر فرمایشش چی هست.
اما مبنای قول سوم:
ایشان فرموده هرسه صورت باید قائل به تنجس ماء شد و برای هرکدام از این صور ثلاثه دلیل جداگانهای اقامه فرموده است. اما در آنجایی که مجهولی التاریخ باشند، نمیدانیم چه ساعتی کر شده و چه ساعتی نمیدانیم که ملاقات با نجس یا متنجس کرده. ایشان فرموده در این صورت باید قائل به نجاست بشویم چرا؟ چون فقط یک استصحاب در این صورت جاری است و آن استصحاب عدم کریت در زمان ملاقات است. خب نتیجهی اینکه کر نبوده در زمان ملاقات چی هست؟ تنجس ماء است، استصحاب عدم کریت در زمان ملاقات. و اما استصحاب عدم ملاقات تا زمان کر که نتیجهاش طهارت ماء است این جاری نمیشود، چرا؟ چون فرموده این اثر شرعی ندارد، چطور اثر شرعی ندارد؟ برای خاطر اینکه ما از ادلهی واردهی در میاه که فرموده است که «الماء إذا بلغ قدر كرٍّ لا ينجّسه شيء» استفاده میکنیم که عدم تنجس ماء مال زمانی است که کریت قبل از ملاقات باشد «إذا بلغ الماء قدر كرّ» این اگر محقق شد این «لا ينجّسه شيء». پس بنابراین چون باید اثبات بشود طهارت اگر بخواهد طهارت اثبات بشود و بناء بر طهارت بگذاریم باید بدانیم اول کر شده بعد ملاقات حاصل شده با نجس یا متنجس. و شما با استصحاب عدم ملاقات تا زمان کریت نمیتوانید اثبات کنید که کر قبل بوده، این قبلیت آن اثبات نمیشود.
بله لازمهی عقلیاش این است که اگر این ملاقات نبود تا زمان کریت خب ملاقات که میدانیم حاصل شده پس قهراً باید این کریت قبل باشد و این لازمهی عقلی است و مثبتات و اصول که حجت نیست. بنابراین از این دو استصحاب که قائلین به طهارت مطلقا چی میگفتند؟ میگفتند این دو استصحابها یا مقتضی ندارد جاری نمیشود میرویم سراغ قاعدهی طهارت، یا میگفتند که این دوتا استصحابها جاری میشود تعارض میکنند تساقط میکنند میرویم سراغ قاعدهی طهارت. این اشکال محقق نائینی بر اینها این است که نه این دوتا استصحابها جریان نمیتواند داشته باشد، فقط استصحاب عدم کریت تا زمان ملاقات این جاری است چون اثر شرعی دارد. اما استصحاب عدم ملاقات تا زمان کریت اثر شرعی ندارد پس آن جاری نمیشود. بنابراین به همین دلیل اکتفاء میکنیم، به همین استصحاب که مقتضای آن تنجس این ماء است تمسک میکنیم میگوییم این آب در صورتی که مجهولی التاریخ باشند این آب متنجس است. این دلیل ایشان برای این صورت.
دلیلی دیگر:
خب میتوانیم یک دلیل هم بر فرمایش ایشان اضافه کنیم که حالا بعداً بیشتر روشن میشود و آن این است که بگوییم لو فرضنا که این دوتا استصحابها هم جاری میشود و تعارض میکنند تساقط میکنند ولی باز همانطور که ایشان بعداً توضیح خواهند داد اینجا نوبت به مراجعهی به قاعدهی طهارت کلی، یا قاعدهی طهارت در ماء نمیرسد، بعداً ایشان خواهیم گفت که این مطلب را.
پس بنابراین در مجهولی التاریخ دوتا دلیل میشود اقامه کرد که بگوییم که این آب متنجس است. یکی اینکه فقط آن استصحابی که مقتضای آن تنجس ماء است جاری میشود، آن استصحابی که مقتضای آن طهارت ماء است جاری نمیشود چون این اثر شرعی بر آن مترتب نمیشود که این خود ایشان فرموده. یکی هم اضافه میکنیم بر فرمایش ایشان میگوییم لو فرضنا که هردو هم جاری میشود بالاخره هردو که جاری شد تعارض میکنند تساقط میکنند، باز نمیتوانیم به «کل شیء طاهر» یا «الماء کله طاهر حتی تعلم أنه قذر» مراجعه بکنیم بلکه اگر هم بگوییم مقتضی هیچکدام از استصحابها ندارند باز هم نمیتوانیم به قاعدهی طهارت مراجعه کنیم بخاطر بیانی که بعداً خواهد آمد که ایشان این مطلب را میفرمایند.
اقول:
خب و اگر توجه بکنید در این که ما اضافه کردیم این در مقام جاری بشود نوبت به آن دلیل ایشان اصلاً نمیرسد، چون ایشان با استصحاب میخواهد بفرماید و طبق مطلبی که بعداً خواهد آمد از ایشان در این موارد ما دلیل اجتهادی داریم نوبت به اصل نمیرسد. یک کبرای فوقانی داریم، یک دلیل فوقانی داریم آن تطبیق میشود. خب این مال این صورت که مجهولی التاریخ باشند.
جهل به کرّیت:
اما در صورتی که جهل به تاریخ کریت داشته باشیم و زمان ملاقات برای ما روشن باشد میدانیم هشت صبح ملاقات کرد این آب با متنجس اما نمیدانیم تتمیم کریت قبل از هشت بوده یا بعد از هشت بوده؟ خب در اینجا فرموده باید بگوییم که چی هست؟ باید بگوییم این آب متنجس است. چرا؟ برای اینکه باز استصحاب عدم کریت تا زمان ملاقات اینجا جاری میشود. خب ملاقات که میدانیم ملاقاتی هست ساعت هشت، اگر استصحاب کردیم گفتیم شارع ما را متعبد میکند میگوید بگو این کریت تا ساعت هشت محقق نشده، این مستصحب شما یک وقتی میدانی کر نبوده که، بگو این کریت محقق نشده تا زمان ملاقات که ساعت هشت است. خب نتیجهاش چی میشود؟ نتیجهاش این میشود که این آب نجس است دیگر، این آب متنجس است. کر نبوده ملاقات هم که حاصل شده پس بنابراین یک جزء از دلیل به وجدان است که ملاقات را میدانیم، یک جزء از موضوع هم به تعبد و اصل است بنابراین ظن وجدان به اصل میکنیم میگوییم ملاقات محرز است وجداناً، عدم کریت هم متعبد به آن هستیم شرعاً، پس بنابراین آبی است که آب عدم کری است که لاقاه المتنجس اول النجس پس مشمول آن ادلهای میشود که میفرماید که ینفعل و یتنجس.
و اما اینجا؛ استصحاب عدم ملاقات تا کریت او جاری نمیشود چرا؟ به دو وجه؛ یک اینکه فرض کردیم که زمان ملاقات را میدانیم زمان کریت را نمیدانیم و قبلاً مبنای ما این شد مبنای آقای نائینی که معلوم التاریخ استصحاب در آن جاری نیست، پس بنابراین از این جهت جاری نمیشود. علاوه بر اینکه شما عدم ملاقات را بخواهی استصحاب بکنی تا بگویی کریت قبل از ملاقات بوده که گفتیم این موضوع اثر است، این را هم که گفتیم مثبت میشود و جاری نیست. پس بنابراین در این صورت ثانیه به طریق أولی از مجهولی التاریخ باید گفت استصحاب عدم الملاقات الی زمان الکریه جاری نمیشود، آنجا یک وجه فقط داشت ولی این چون هردو آن مجهول التاریخ بودند، هردو از این نظر اشکال اینکه معلوم التاریخ است استصحاب در معلوم التاریخ جاری نمیشود این اشکال آنجا نبود در مجهولی التاریخ. اینجا علاوه بر آن اشکالی که آنجا هست این اشکال هم اینجا وجود دارد که این معلوم التاریخ است این ملاقات و ما گفتیم وقتی تاریخ معلوم باشد استصحاب عدم او قابل جریان نیست. پس این صورت هم دلیلش این است.
جهل به ملاقات:
اما آنجایی که تاریخ کریت را میدانیم ولی تاریخ ملاقات را، میدانیم هشت صبح میدانیم این تمم کراً، اما ملاقات نمیدانیم کی بوده. اینجا هم ایشان قائل هستند به اینکه استصحاب.... قائل هستند به اینکه باید بگوییم این آب متنجس است. چرا؟ علتش این است که میفرمایند که اینجا در این صورت هیچکدام از دو استصحابها جاری نمیشود؛ اما چون میدانیم علم به تاریخ کریت داریم میدانیم هشت کر بوده پس استصحاب عدم کریت تا زمان ملاقات جاری نمیشود چون زمان کریت را که میدانیم، میدانیم هشت صبح کر بوده، پس نمیتوانیم استصحاب بکنیم طبق مبنایمان، بر اینکه این کریت حاصل نشده است تا زمان ملاقات پس متنجس است این را که نمیتوانیم بگوییم. استصحاب عدم ملاقات تا زمان کریت را هم نمیتوانیم جاری کنیم لما ذکرنا که استصحاب عدم ملاقات الی زمان الکریه مثبت است بر آن اثر شرعی، پس نه این استصحاب جاری میشود نه آن استصحاب جاری میشود.
خب حالا که هردو استصحابها جاری نشد میتوانیم برویم سراغ قاعدهی طهارت عامه یا سراغ قاعدهی طهارت خاصه که مال ماء باشد؟ میفرماید نمیتوانیم. این مراجعه را به آن نمیتوانیم بکنیم، چرا؟ ایشان میفرمایند که علت عدم مراجعه این است که ما یک عموم فوقانی داریم که «کل ماءٍ لاقاه النجس اول المتنجس یتنجس» این یک قاعدهی کلی است که ما داریم، از روایات چنین امر کلیای استفاده میشود این من ناحیةٍ، از ناحیهی آخر در روایات وارد شده «الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه شیء» پس آن عام فوقاتی ما تخصیص خورده به چی؟ به آب کر، که وقتی کر باشد لا یتنجس، آن دلیل گفت «کل ماءٍ» سواء اینکه کر باشد، کر نباشد، هر آبی «اذا لاقاه النجس اول المتنجس یتنجس» آن یک عام اینجوری بود. بواسطهی روایات کر آن عام تخصیص خورده به اینکه «الا اذا کان کراً» وقتی کر باشد دیگر لا یتنجس. پس ما این دو جور دلیل را داریم، یک عام آنجوری داریم یک مخصص اینجوری داریم. ایشان فرموده است یک قاعدهی کلیهای، یک ضابطهی کلیهای ایشان تأسیس فرموده و آن این است که هرگاه ما یک دلیلی داشته باشیم و بعد یک مخصصی داشته باشیم که روی یک عنوان وجودی آمده تخصیص زده آن عام را، فهم عرف این است که این تخصیص مال جایی است که شما احراز کنید آن موضع وجودی را ...
س: ...
ج: بله آن باید الزامی هم باشد مثل همینجا که یتنجس الزامی است دیگر چون وقتی تنجس پیدا کرد یحرم شربه، یجب اجتناب عنه در مواردی برای نماز، برای شرب، برای امثال اینها.
خب ایشان فرموده که فهم عرف این است که موضوع المحرز الکریه است این را شارع خارج کرده، یعنی هر مائی متنجس است وقتی که ملاقات با نجس یا متنجس بکند. چی از آن خارج شده؟ واقع الکر؟ نه، الکر المحرز؛ این خارج میشود، فهم عرف این است. الکر المحرز خارج شده. حالا در ما نحن فیه وقتی هردو استصحابها تساقط کردند آیا کریت این آب محرز است برای ما در زمان ملاقات؟ محرز نیست دیگر؛ چون علم وجدانی که نداریم که در زمان ملاقات کر بود، استصحاب کریت در زمان ملاقات یا عدم ملاقات تا زمان کریت که گفتیم اینها هم به درد نمیخورند، پس این آبی است که میدانیم با نجس یا متنجس ملاقات کرده. محرز الکیه هم عند الملاقات که نبوده پس قهراً مشمول کی میشود؟ مشمول عام فوقانی میشود که «کل ماء لاق المتنجس اول النجس یتنجس»، مشمول آن میشود و این مخصص شاملش نمیشود.
نکته:
خب این قاعدهای که ایشان عنوان کردند یک قاعدهی مهمی است خیلی توی فقه کاربرد دارد اگر این درست باشد به کرسی نشانده بشود یک قاعدهی مهمی است، فلذا خود ایشان هم یک فروعاتی را غیر از حالا این بحث اینجا بر این قاعده مترتب فرموده است. که مثلاً معروف است از ایشان که مثلاً فرموده فرض کنید که مبتلا به هم هست گاهی انسان یک شبهی را از دور میبیند یک انسانی دارد از دور میآید اما نمیداند مرئه هست یا رجل است، آیا اینجا میتواند نگاه کند؟ ایشان فرموده نه، چرا؟ چون ما داریم «لا یجوز النظر الی احد» الان اینکه مرد باشد مثلاً یا محارم باشد. خب الان پس آنکه این عنوان وجودی که دارد از او خارج میشود باید... واقع این نیست آن عنوان وجودی محرز است یعنی «الرجل الانسان المحرز کونه رجلاً» این خارج شده و چون ما این را احراز نکردیم که الان، نمیدانیم مرد است یا زن است، حالا که نمیدانیم مشمول آن دلیل عام میشود که لا یجوز.
یا مثلاً مثال دیگری زدند و آن این است که ما دلیل داریم که «لا یجوز الصلاة مع الدم»، این اطلاق دارد، دم کم باشد، زیاد باشد، مازاد بر درهم باشد، به اندازهی درهم باشد، کمتر باشد، همه را میگیرد حتی سر سوزن باشد میگیرد، ما چنین دلیلی دارد. از این دلیل ما یک چیزی خارج شده و آن چی هست؟ آن دمی است که به مقدار درهم باشد مثلاً، این خارج شده. گفتیم فهم عرف اینجاها چی هست؟ فهم عرف این است که میگوید که «الدم المحرز کونه بمقدار الدرهم» این خارج شده و در اینجا اگر پس بنابراین دمی بود که ما شک داریم به اندازهی درهم است، کمتر است، بیشتر است نمیتوانیم باید بگوییم نماز باطل است.
س: ...
ج: قید موضوع است، ماهیت که نه، قید موضوع است، بله ماهیت موضوع بخواهید بگویید اشکال ندارد، یعنی موضوعی که استثناء شده از آن عام عبارت از نفس آن نیست، آنی است که احراز شده باشد، آن مرئهای که احراز یا آن رجلی است که احراز شده باشد، آن انسانی است که احراز شده باشد رجل بودنش، اینجا آن دمی است که احراز شده باشد که مازاد بر درهم نیست این خارج شده.
س: ....
ج: حالا این کلامی که اینجا از ایشان نقل شده شاگرد از ایشان نقل میکنند دیگر این تفصیلات را ندارد، ظاهر این است که فرقی نمیکند در نظر مبارک ایشان.
و یا مثال دیگری که ایشان زدند که یک آبی است نمیدانیم قلیل است یا کثیر است این را نمیدانیم و حالا این ملاقات با نجس کرده یا ملاقات با متنجس کرده، در اینجا باز همان حرف میآید که ما خب دلیل، وقتی ملاقات کرده آن دلیل عام که گفت هرآبی با متنجس و نجس کرد یتنجس، مگر بدانی قلیل نیست، مگر بدانی کثیر هست و وقتی اینجا مشکوک است که نمیدانی بنابراین استصحابها هم تعارض میکنند تساقط میکنند پس بنابراین. این خب حالا این ادعایی که ایشان کردند که عرف اینجوری میفهمد، فهم عرف این است.
برای اینکه این مطلب را تبیین بفرمایند مثالی زدند ایشان. میفرمایند که اگر مثلاً مولا اینچنین گفت؛ مولا گفت «لا تأذن فی الدخول علیّ الا للعالم» لا تأذن به آن شخصی که متصدی و مسئول ورود و خروج افراد است به این شخص، به او میگوید «لا تأذن لاحدٍ الا للعالم» عرف چی از آن میفهمد؟ عرف از آن میفهمد که کسی که میدانیم عالم است اجازه بده نه عالم واقعی که اگر مثلاً اجازه به یک نفر داد آمد با آنکه نمیدانسته بعد معلوم شد عالم است اینجا مولا حق اعتراض داشت تو که نمیدانستی فلان فلانشده چرا راهش دادی؟ تو که نمیدانستی عالم است، ولو این عالم بود، اینکه مولا میتواند یقهی آن شخص را بگیرد بگوید حالا که نمیدانستی چرا، نمیتواند بگوید خودت گفتی «الا للعالم» این هم که عالم بود معلوم شده عالم است من تقصیری ندارم.
میگوید معنای حرف من چی هست؟ معنای حرف من این است که هیچکس را راه نده مگر آن کسی که میدانی عالم است درست است نگفتم «الا من تعلم انه عالم» نگفتم اینجوری، گفتم «الا العالم» ولی هر عرفی هرکسی میفهمد که من وقتی گفتم «الا العالم» یعنی «الا من تعلم انه عالم» نه الا عالم واقعی، آنکه میدانی عالم است. البته لابد که ایشان نظر شریفش این است که اینجا مثل موضوعی طریقی است به این معنا که احراز کردی هم باید عالم باشد هم احراز بکنی، احراز تنها به درد نمیخورد، عالم بودن به تنها هم به درد نمیخورد کما اینکه کر بودن به تنها به درد نمیخورد باید احراز بکنی، احراز کردی که کر است ولی کر هم واقعاً نبود باز به درد نمیخورد، باید کر باشد احراز هم بکنی، این است که استثناء شده. اگر واقعاً کر باشد احراز کریت هم کرده باشی این اذا لاقی النجس یا متنجس لا یتنجس. اما اگر احراز کریت کردی و لاقی النجس، لاقی المتنجس، بعداً فهمیدی اشتباه بوده احرازت بیخود بوده این استثناء نشده.
س: ...
ج: بله، مگر که، نه نه توبیخ نه اگر احراز کرده عالم است و هیچ ....
س: معذور است ...
ج: بله معذور است و تقصیر در مقدمات هم نکرده باشد این معذور است ولی موضوع حکم واقع نشده.
س: نه، ببخشید اگر آب کر بوده باشد ما این را نمیدانستیم.
ج: آره طبق نظر ایشان بله باز هم نجس است چون باید دوتای آن باشد، فلذا اشکال آقای خوئی به ایشان یکیاش همین است که شما آنجا چی میگویید؟ مثلاً با یک آب اینجوری رفته وضو گرفته و واقعاً چی بوده؟ متنجس هم بوده یعنی با نجس هم ملاقات کرده بوده ولی این احراز نکرده، شما میفرمایید این وضویش باطل است؟ این نمازی که خوانده باطل است؟ مثلاً رجاءاً رفته این کار را کرده. میشود کسی به این ملتزم بشود؟ حالا فعلاً فرمایش آقای نائینی قدسسره در اینجا این است این فرمایشی است که ایشان فرمودند.
س: ...
ج: حالا این نمازش صحیح است یک مطلب است؛ این وضو صحیح است یا صحیح نیست؟ بعد میخواهد نمازهای بعدی بخواندد، میخواهد نمازهای بعدی را با همین وضو بخواند، میخواهد الان مس کتابت بکند، شما باید بگویید این آب پاک نبوده دیگر. وقتی آب پاک نبوده پس وضو واقعاً باطل است. حالا ولو فرض کنید بگویید در نماز درست باشد ولی پس این وضو درست نیست توجه فرمودید؟ این وضو الان درست نیست، حالا کسی میتواند چنین مطلبی را ملتزم بشود؟
این فرمایش محقق نائینی قدسسره هست.
اقول:
خب میبینید این فرمایش ایشان اگر اینجا درست باشد که ایشان میفرماید ما اینجور جاها باید نسبت به آن مخصص وجودی احراز داشته باشیم و موضوع درحقیقت آن موضوع محرز است که استثناء میشود تخصیص میخورد اگر این فرمایش ایشان درست باشد پس آن چیزی که ما اضفنا در مجهولی التاریخ درست میشود دیگر که طبق همین نظر، آنجا هم میگوییم چی؟ میگوییم آقا دوتا استصحابها لوفرضنا که دوتا استصحابها در مجهولی التاریخ جاری باشند خب تعارضا تساقطا باز به قاعدهی طهارت نمیتوانیم مراجعه کنیم چون عموم فوقانی داریم. و همچنین اگر بگوییم مثل آقای آخوند بگوییم که هیچکدام از استصحابها مقتضی ندارد و احتمال عدم اتصال میدهیم پس هیچکدام از این دوتا استصحابها جاری نمیشود، باز نمیتوانیم به قاعدهی طهارت مراجعه کنیم چون باز آن عام فوقانی را داریم. خب این فرمایش محقق خوئی.
محقق نائینی قدسسره یکی از خصوصیاتشان این است که از اینجور ابداعات و چیزهایی که قبلاً بالاخره گفته نشده بوده در کلمات اصحاب ایشان دارند هم در فقه دارند هم در اصول دارند فلذا ایشان آقای خوئی نقل میفرمودند که ایشان وقتی مکاسب شروع کردند به تدریس فرمودند تعلموا عنّی المکاسب فانی رجل مقبوض، فرمودند مکاسب را از من یاد بگیرید که من یک آدمی هستم که بالاخره از این دنیا خواهم رفت مقبوض هستم و خب آنجاها هم حرفهای خاصی ایشان در جاهای مختلف دارند، توی اصول هم همینطور است که ایشان فرمایشاتی دارند و این مطلب را هم نقل کنم حالا:
مرحوم استاد ما آقای آشیخ کاظم تبریزی قاروبی رحمةالله علیه میفرمودند که مرحوم آقای خوئی میفرمود آقای خوانساری آقای آسیدمحمدتقی خوانساری صاحب همان نماز استسقاء، خدا رحمتشان کند خیلی حق به گردن من دارد. علتش این است که من درس آقای نائینی نمیرفتم درس آقای آمیرزاعلی آقای شیرازی میرفتم. آقای خوانساری میبینند که آقای خوئی طلبهی باذکاوت و مستعدی است و حیف است که این درس آقای نائینی را درک نکند ایشان، پیشنهاد میکند که شما بیا درس آقای نائینی. بعد خب آقای خوئی هم آدم حرفشنوی بوده از ناصحین، میروند درس آقای نائینی. یک ماهی که میروند ترک میکنند، آقای خوانساری میبینند که ایشان نمیآید درس آقای نائینی، میگویند چرا نمیآیی؟ میگوید نپسندیدم هی تکرار میکند ایشان و طول میدهد تکرار میکند فلان و اینها، نپسندیدم. آقای خوانساری میفرمایند که نه با یک ماه نمیشود، شما شش ماه بیا اگر بعد از شش ماه نپسندیدی خب نیا. اما این شش ماه را بیا. خب باز آقای خوئی گوش میکند و میروند شش ماه که میشود دیگر یستقر علی النائینی فقهاً و اصولاً استقرار بر ایشان پیدا میکند اگر چه درسهای مرحوم آقاضیا، درس مرحوم آقای اصفهانی، درس مرحوم شیخ الشریعهی اصفهانی، اینها را هم شرکت میفرموده ایشان، منتها دیگر اینها در طول هم نبوده در عرض هم بوده.
که در این سنت حوزههای علمیه که رایج بوده از سابق الایام که حیف است این سنتها فراموش بشود و از بین برود همین بوده که در حوزههای علمیه برای اینکه مشارب مختلف را انسان ببیند اینجور بوده که مثلاً یک درس دو درس را تثبیت میکرده که شرکت میکرده مرتب و مینوشته و مباحثه میکرده و تقریرات مینوشته. اما همزمان درسهای بزرگان دیگر و اصحاب نظر دیگر را هم مراجعه میکردند. حالا آنها را دیگر حضور در درس بوده و این ما بهالامتیازها را استفاده بکنند. و این سنت حسنهای است که در حوزهها بوده باید حالا هم همینطور باشد.
خب محقق خوئی قدسسره میفرمایند در کلام آقای نائینی مواقعی للنظر هست و اشکالات و مناقشات متعددی بر فرمایش ایشان جاری، ایشان دارند که انشاءالله اینها را چون وقت دیگر تمام شد برای فردا، برای شنبه انشاءالله.