1403/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
موضوع: استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
مقدمه:
فرمایش محقق خراسانی در صورت چهارم سه مقدمه داشت برای اثبات عدم جریان استصحاب. مقدمهی أولی این بود که از ادلهی استصحاب استفاده میشود که استصحاب در جایی جاری است که زمان مشکوک متصل به زمان متیقن باشد و مقدمهی ثانیه این بود که در فرض چهارم و صورت چهارم ما علم نداریم به اینکه زمان مشکوک متصل به زمان متیقن است، محتمل است متصل باشد محتمل است منفصل باشد که توضیح آن دیروز داده شد. مقدمهی سوم هم این بود که وقتی ما مردد شدیم، مردد بودیم که آیا متصل است یا منفصل قهراً تمسک به دلیل استصحاب، تمسک به دلیل در شبههی مصداقیهی خود دلیل میشود، این سه مقدمهای بود که در تقریری که از کلام محقق خراسانی قدسسره داشتیم وجود داشت.
عمدهی مسأله در مقدمهی أولی است و الا مقدمهی ثانیه درست است و ما مردد هستیم که آن زمان متصل هست یا متصل نیست و اگر هم مقدمهی أولی تمام شد واقعاً قهراً تمسک به دلیل در شبههی مصداقیهی خود دلیل میشود، پس مهم مقدمهی أولی است.
برای اثبات مقدمهی أولی که ما واقعاً از ادلهی استصحاب این برداشت را داریم که استصحاب در جایی است که زمان مشکوک متصل باشد به زمان متیقن؛ میدانیم که در فلان زمان فلان حادثه محقق بوده است، فلان امر محقق بوده است بعد در اثر اینکه رافعی پیش آمده یا مقتضی نمیدانیم چه مقدار استعداد بقاء داشته در زمان متصل به آن زمانی که میدانیم بوده شک میکنیم وجود دارد یا ندارد، حالا همان زمان و دیگر للتالی چون المتصل للمتصل متصلٌ. تقاریب خمسه یا ستهای وجود دارد که این بحث خیلی مهم است این جهت برای اینکه مطلوب و مراد محقق آخوند قدسسره بشود اثبات بشود که حالا در وهلهی ابتدائی هم به نظر میآید فرمایش خالی از قوهای نیست و فرمایش متینی است فرمایش ایشان، ولو اینکه غیر واحدی از محققین و اصحاب با ایشان موافقت نکردند. بعد از ایشان، ولی حالا دقت کنیم ببینیم که آیا حق با ایشان است یا نه؟
تقریر اول:
بیان اول این است که ما از خود این «لا تنقض الیقین بالشک» از خود این جمله استفاده کنیم نه از کلمهی نقض، از این که «لا تنقض الیقین بالشک» یعنی یقین به یک چیزی را به شک در همان چیز نقض نکن، ظاهر این است که ضمیر به امر واحدی برمیگردد «لا تنقض الیقین بشیءٍ بالشک فی ذلک الشیء» ظاهر این است. خب در باب استصحاب... درحقیقت مولا چه میکند در باب استصحاب؟ در باب استصحاب میخواهد بفرماید که استمرار ببخش، متعبد به استمرار باش، متعبد به بقاء آن متیقن سابق باش. این متیقن سابق در صورتی که زمان متصل باشد همان شیء قابلیت بقاء را دارد اگر متصل باشد، اما اگر متصل نبود زمان آن زمانی متیقن بود بعد تخلل بین آن زمان متیقن و زمان مشکوک یک زمانی که آن متیقن سابق زال و از بین رفته. خب در اینجا دیگر بقاء معنا ندارد چون زائل شده دیگر، بقاء معنایش استمرار وجود است، بقاء در وجود است، وقتی از بین رفت، زائل شد دیگر بقاء او معنا ندارد. اگر در زمان بعد از اینکه او زائل شد بخواهد تعبد بکند بگوید هست به یک موجود جدیدی دارد تعبد میکند، آن موجود قبل که دیگر زال و از بین رفت.
خب پس بنابراین بله شبیه آن قبلیِ میشود بگوید هست ولی خود او را نمیتواند بگوید هست چون او دیگر از بین رفته و استمرار معنا ندارد، بقاء معنا ندارد، بقاء یعنی آن همان موجود همینطور مستمر است باقی است این است. پس بنابراین ما اگر بخواهیم بگوییم این «لا تنقض الیقین بالشک» اطلاق دارد هم آنجایی که متوسط نشده است بین زمان متیقن و زمان مشکوک زوال آن متیقن، و هم در جایی که فاصله شده و زوال متخلل شده بین متیقن و زمان مشکوک.
قهراً باید این ضمیر اعم از استخدام و غیر استخدام بازگردد به قبل، اینجوری بشود بگوید لا تنقض الیقین به یک چیزی به شک در خود آن چیز یا شک در همانند آن چیز، باید اینطوری باشد و حال اینکه این خلاف ظاهر است دیگر، استخدام خلاف ظاهر است اعم از استخدام و غیر استخدام هم خلاف ظاهر است. چون توجه فرمودید که اگر آن صورتی که تخلل میشود بین قبل و بعد زوال قبل قهراً این بقاء خود او نیست، مشکوک ما خود او نیست، مشکوک ما میشود شبیه او، نظیر او، نه خود او.
پس بنابراین وقتی «لا تنقض الیقین بالشک» مولا میفرماید «لا تنقض الیقین بالشک» یعنی نقض نکن یقین به یک چیزی را با شک در خود آن چیز این استخدام نیست اما اعم باشد ضمیر خود آن چیزی یا مثیل و شبیه و نظیر آن چیز. خب این قهراً باید ضمیر هم بنحو استخدام و هم بنحو غیر استخدام بماسبق برگردد و این خلاف ظاهر است. پس بنابراین به این بیان ممکن است که بگوییم حق با آقای آخوند است این یک بیان.
تقریر دوم:
بیان دوم این است که همانطور که در اول بحث ظنون وقتی در کتب اصول میخواهند وارد بحث قطع و ظن و اینها بشوند بعد از بحث قطع این بحث را مطرح میکنند قبل از ورود در بحث ظنون که آیا تعبد به مظنه امکان دارد یا امکان ندارد؟ شبههی ابن قبه را مثلاً چهجور حل کنیم؟ یا اینکه تحلیل حلال و تحریم حرام لازم میآید را چهجور حل کنیم؟ القاء عباد فی المفاسد یا از دست رفتن مصالح آنها را چهجور، چون مظنه است مظنه ممکن است خلاف واقع باشد چهجور میشود تعبد کرد؟ اینها اشکالات ثبوتی است که برای تعبد به ظن وجود دارد و خب آنجا زحمتهای فراوانی کشیده شده برای اینکه بگویند امکان دارد و علت اینکه این بحث را آنجا مطرح میکنند این است که ما وقتی میتوانیم به اطلاقات و عمومات و ادله و ظواهر تمسک کنیم که آن چیزی که میخواهیم با این اطلاقات و عمومات و ظواهر اثباتش کنیم امکان داشته باشد اما اگر چیزی امکان نداشت ولو ظاهری هم بحسب ظاهر دلالت بر آن بکند فایدهای ندارد باید آن ظاهر را تأویل کنیم یا رفع ید کنیم از آن.
پس باید امکان داشته باشد یا حالا اگر امکان به آن معنای دقّی فلسفی و منطقی هم نباشد لااقل باید احتمال اینکه میشود را بدهیم که همان جملهای که از ابوعلی نقل شده است که «فذرهُ فی بُقعة الامکان» باید این امکان امکانِ این است که یعنی ممکن است محتمل است، لااقل احتمالش را بدهید تا بتوانید به دلیل تمسک بکنید.
حالا در ما نحن فیه در مقام اگر بخواهد اطلاق «لا تنقض الیقین بالشک» این شامل موارد انفصال بین متیقن و مشکوک بشود باید این ابقاء امکان داشته باشد. اگر ابقاء گفتیم اینجا امکان ندارد این غیر از اشکال قبلی است که استخدام و غیره. این اشکال این است که اصلاً ابقاء، بقاء، تعبد به بقاء، تعبد به بودن همان این امکان ندارد چون زائل است، زائل شده فرض این است در زمان متوسط. وقتی در زمان متوسط زائل شد تعبد به بقاء دیگر اینجا معنا ندارد.
پس بنابراین چون بقاء و استمرار یا خیلی هم ما روی عنوان این دو واژهی استمرار و بقاء هم خیلی تکیه نمیخواهیم بکنیم اگر چه خب تعریف مشهور بزرگان گفتند استصحاب ابقاء ما کان است و ابقاء و استمرار و بقاء اصطیاد فرمودند از ادلهی استصحاب؛ ولی حالا کسی بگوید ما به این دو واژه که امام تصریح به آن نفرمودند ابقاء و أبق ما کان که نفرمودند یا إبق ما کان که نفرمودند یا امر به استمرار که نفرمودند، نه، ولی تعبد به وجود او، تعبد به وجود آن چیزی که متیقنت بوده تعبد به وجودش داشته باش در زمانی که شک در وجودش داری، این عنوان. خب تعبد به وجود او، به وجود همان در چه صورتی میشود؟ در صورتی که او معدوم نشده باشد که دیگر تعبد به وجود او همان، وجود همان داشته باشد ...
س: ....
ج: چون بقاء عرفی هم ندارد، عرف هم نمیگوید باقی است. اگر یک چیزی از بین رفت نمیگوید دیگر باقی است، آن وجود دارد، میگوید آقا نه وجود ندارد که.
س: شک داریم ...
ج: ما الان صحبت شک نمیکنیم داریم واقعیت امر را میگوییم.
پس بنابراین در جایی شارع میتواند بگوید که تعبد به بقاء کند، تعبد به استمرار کند، تعبد به وجود شیء بکند که آن امکان داشته باشد و وقتی که فاصله شد بین زمان وجود آن شیء و زمان شک ما، یک زمانی قرار گرفت که در آن زمان آن نبوده، و نقیضش به تحقق پیوسته، چطور میتواند؟ حالا در مثالی که مثلاً میزدیم در مثال معروفی که حالا در اینجا زده میشود این است که مثلاً ما روز پنجشنبه دو مطلب برایمان یقینی، نه اینکه روز پنجشنبه حتماً، میدانیم روز پنجشنبه دو مطلب بوده یکی عدم اسلام ولد، یکی عدم موت والد. این روز پنجشنبه میدانیم یقین داریم چنین واقعیتی وجود داشته، بعد میدانیم که پدر فوت شده پس آن عدم ممات روز پنجشنبه قطعاً تبدیل به موت شد و نقض شد، و میدانیم عدم الاسلام هم به اسلام تبدیل شده و آن نقض شد این را میدانیم منتها آنی که برای ما اثر دارد این است که بگوییم در زمان موت والد عدم الاسلام پنجشنبهی ولد هم موجود است تا بشود موضوع دلیل تحقق پیدا کند که موضوع دلیل چی هست؟ مات الوالد و لم یکن الولد مسلما فلا یرث، این زمان موت والد کی هست؟ اگر زمان موت والد روز جمعه باشد در این مثال بله استصحاب آن عدم اسلام ولد که پنجشنبه بود قابل تعبد است چون جمعه کنار پنجشنبه است میتواند مولا بگوید آن عدم الحیاتی که پنجشنبه بود ابقاءاش کن، بگو جمعه هست. ولی اگر موت والد شنبه رخ داده باشد شنبه باشد و ما میخواهیم آن عدم اسلام ولد را ابقاء کنیم برای روز شنبه، خب قهراً اگر موت وارد روز شنبه باشد روز جمعه چه روزی است؟ روز اسلام ولد میشود ...
س: علم اجمالی داریم؟
ج: بله، روز اسلام ولد میشود وقتی روز اسلام ولد شد پس پنجشنبه عدم الاسلام بوده، جمعه اسلام ولد است، شنبه دوباره، چهجور بگوییم آن عدم الاسلام را ابقاء کن؟ امکان ندارد تعبد بکند به بقاء او، آن جمع از بین رفته.
پس بنابراین اطلاق ادلهی استصحاب برای اعم از آن جایی که زما مشکوک متصل باشد یا زمان مشکوک منفصل باشد این اطلاق قابل حجیت نیست، چرا؟ برای خاطر اینکه این اطلاق ممکن نیست و شرط حجیت اطلاق، ظواهر این است که آن ممکن باشد و این ممکن نیست در اینجا. این هم یک بیان دیگری است که ممکن است در این مقام بیان بشود.
س: تعبد میخواهد بفرماید که در اینجا با صرف نظر از ؟؟؟ تعبدش عقلاً ...
ج: تعبد به همانا نه نظیر آن، مانند آن، و الا شارع میتواند مستقیماً ابتداءاً بگوید آقا اذا شککت بین الثلاث و الاربع بگو چهارتا خوانده، این عیب ندارد ...
س: ...
ج: بله بله که همان، همان موجود است نه شبیه آن، نه مانند آن ...
تقریر سوم:
بیان سوم در اینجا این است که روی مذاق خود محقق خراسانی بیان سوم قابل تقریر است و آن این است که ایشان قائل است به اینکه قدر متیقن در مقام تخاطب یضر بالاطلاق و تبعه مرحوم مظفر در اصول الفقه. در این روایات صحاح زراره و اینها آنهایی که خلاصه دلالت بر استصحابش مقبول است حجت است، در همهی اینها قدر متیقن در مقام تخاطب وجود دارد، چون سؤالاتی که سائل در آنجاها مطرح کرده همه همین است که متصل از زمان یقین به زمان شک، سؤالها اینجوری است.
پس بنابراین با توجه به این سؤال که مخاطب یعنی سائل که همان سائل هم مخاطب است در این روایات دارد از یک صورت خاص سؤال میکند که یقین داشتم بعد شک کردم و که ظاهرش این است که یعنی بعد شک کردم یعنی در زمان متصل به آن زمانی که یقین داشتم بعد شک برایم پیدا شد، چرا؟ چون یک رافعی پیش آمد که مثلاً خوابم برده یا خوابم نبرده و امثال اینها «أ يوجب الخفقة و الخفقتان عليه الوضوء» یا دم رعافی پیش آمد یا ترشح نجس و متنجسی پیش آمد نمیدانم به ثوبم یا بدنم که پاک بود این اصابت کرد یا اصابت نکرد الان شک کردم که آن طهارت سابقه حدثیه یا خبثیه الان باقی است یا باقی نیست. خب امام در اینجاها فرمودند «لا تنقض الیقین بالشک» این «لا تنقض الیقین بالشک» روی مسلک محقق خراسانی قدسسره نمیتوانیم بگوییم اطلاق دارد «لا تنقض» چه در آنجایی که متصل است زمان مشکوک تو به زمان متیقنات که مورد سؤالت است و چه آنجایی که اینجور نباشد که البته مورد سؤال تو نیست.
خب طبق نظر شریف ایشان باید بگوییم که اینجا اطلاق وجود ندارد. البته خب در بحث اطلاق در اصول آنجا همه موافق با نظر شریف ایشان نیستند که بله اگر یکجا جوری باشد که قرینیت پیدا بکند که فعلاً در اثر این سؤال گوینده بیش از این در مقام پاسخ نیست خب بله اینجا احراز اطلاق در کلام مجیب و گوینده نمیشود، اما اگر نه بعد از اینکه آن سؤال را طرح کرده ولو آن سؤال نسبت به یکیجای خاصی طرح کرده یک مطلب خاصی طرح کرده ولی مجیب ظاهر کلامش این است که ضابطهی عامه میخواهد دست بدهد، یک ضابطهای که هم به درد آن مورد سؤال این بخورد و هم جاهای دیگر که اینجا مثلاً فرموده «لا ینبغی ان تنقض الیقین بالشک» یعنی خود روی یقین و شک دارد تمرکز میکند نه حالا این یقین و شک به این کیفیتی که تو داشتی که زمان متقینت با زمان مشکوکت متصل بود، نه، یقین و شک یک حالتی دارند، یقین یک استحکامی دارد یک ابرامی دارد که سزاوار نیست آدم با شک دست از آن بردارد. این چه در اینجا چه در جای دیگری هم اگر غیر مورد سؤال تو یک یقینی بود یا شکی بود فرق نمیکند یقینها همهجا یقین هستند، شکها همهجا شک هستند، یقین دیگر اینجا و آنجا ندارد، یقین همه جا استحکام دارد، استواری دارد و شک یک امر سستی است، معنا ندارد آدم از این یقین بواسطهی یک امر سستی دست بردارد. این لسان گفته بشود که بله، ولی آقای آخوند که اینطور میفرمایند و من تبع ایشان که نه همینقدر که قدر متیقن باشد دیگر ما احراز نمیکنیم بر اینکه، ولی خب جوابش در آنجا این است. پس بنابراین میخواستیم راههایی که آقای آخوند ممکن است فرمایش آقای آخوند که حالا این هم بیان چندم شد که عرض کردیم؟ بیان سوم شد بله، که وجود قدر متیقن در مقام تخاطب.
تقریر چهارم:
بیان چهارم خب بیانی است که تصریح، این بیاناتی که عرض کردیم در کلمات این بزرگوار نیست، حالا نمیدانم در کلمات اصحاب هست یا نیست، حالا فعلاً اینهایی که عرض میکنیم به ذهن آمده عرض میکنیم شاید هم در کلمات اصحاب باشد.
وجه چهارم فرمایشی است که خود ایشان تصریح به آن فرموده در کفایه و آن این است که از کلمهی نقض استفاده فرموده، نقض. اینکه نهی از نقض فرموده که تو با شکت نقض نکن آن یقین را، نقض کجا صادق است؟ کجا میشود نقض کرد که حالا نهی کنند و بفرمایند نقض نکن. آنجایی است که زمان شک ما، زمان مشکوک ما، به زمان متیقن ما متصل باشد، اما اگر زمان متصل نبود و تخلَلَ عدم بین آن زمان و این زمان اینجا دیگر قهراً من قادر به نقض نکردن نیستم، نقض شده خودش دیگر. آنجایی میشود گفت که نقض نکن که احتمال استمرار وجود دارد، احتمال بقاء وجود دارد، میگویم خب دست برندار از این. اما جایی که اینجوری نیست و فاصله افتاده بین آن زمان و این زمان و آن متیقن در این فاصل از بین رفته اینجا معنا ندارد به من بگویند نقض نکن آن را، همان را نقض نکن. بله اگر این نقض نکن کنایه از این باشد که یعنی شبیه او را، مثیل او را بنا بگذار که هست این اشکالی ندارد ولی خب این خلاف ظاهر است که مثیل و شبیه و امثال ذلک را بخواهد بفرماید.
س: ...
ج: تمسک به دلیل در شبههی مصداقیه میشود، در شبهات موضوعیه مقصودتان چی هست؟
س: ؟؟؟ با نقض چهجوری جور درمیآید؟
ج: این جعل حکم مماثل ببینید در جایی است که.... درست است بنابر جعل حکم مماثل اما باز در جایی است که نقض بشود کرد، با لسانی که نقض نکن کنایه میزند از اینکه من جعل حکم مماثل کردم ولی این باید مدلول مطابقی قابل صدق باشد تا آن مکنی الیهاش که جعل حکم ممثال باشد قابل تصدیق باشد.
س: ؟؟؟ در کار نباشد، اگر این لا تنقض کنایه از ؟؟؟
ج: نه، ببینید دوتا مسأله است. یکوقت هست که مدلول مطابقی فقط معبر است و لا ینظر الیه، یکوقت نه دارد نهی میکند میگوید نکن این کار را، که مدلول مطابقیاش هم مراد است، بعد این مدلول مطابقی که مراد است یک مدلول التزامی دارد که پس بنابراین شبیه آن هم این حکمی شبیه آن قبلی حکم مماثلی برای این شارع جعل کرده. پس این مواردی که دارد مکلف را نهی میکند میگوید این کار را نکن که ظاهرش این است که این نهی واقعی است. پس بنابراین باید آن خودش قابل باشد برای اراده تا اینکه حالا بعد آن مدلول التزامی هم ثابت بشود. این مطلبی هم که ایشان فرمودند که نقض ما از نقض استفاده میکنیم این هم مطلب قابل توجهی است و حالا ببینیم اشکال مهمی، اشکالی کردند آقایان به این مطلب که دست از این حرفها برداریم، خیلی گذرا اینجا آقایان رد شدند از اشکال و همینطور که فرمودند خب نه نقضی الان به شکی چیزی ندارد ....
س: تخطئهی در یقین، یعنی یقین حاصل کرده ؟؟؟ ولو منجر به این بشود که ما استظهار بکنیم که ؟؟؟
ج: نمیتواند مولا این کار را بکند ...
س: نتیجهاش اینجوری است که ...
ج: نه نمیتواند، به تخطئه به قطعاش بکند میفرمایید؟ در بحث قطع در آنجا بزرگان فرمودند به اینکه مولا نمیتواند ...
س: ؟؟؟ بابا تو قطع هم حاصل کردی این کار را نکن ؟؟؟
ج: نه میتواند کاری بکند که قطعاش را از دستش بگیرد ...
س: ...
ج: نه آقا موضوعیهاش هم همینجور است، بابا این صفت نفسانی است که این دارد نمیتواند بگوید تو یقین نداری که. مگر اینکه تشکیک کند بگوید آقا این یقینت از کجا بهدست آمده؟ از آنجا، از آنجا، آن حرف درست نیست، آن حرف درست نیست پس ...
س: ....
ج: آقای عزیز قطع موضوعی یعنی چی؟ یعنی خود قطع شما موضوع است بما أنه صفةٌ لا بانّه طریق و آینةٌ الی آن متیقن، خود این موضوع است، خب این بما أنه صفة. نمیتواند بگوید که تو قطع نداری ...
س: ....
ج: شما میگویید تخطئه دارد میکند ...
س: نه ما داریم میگوییم در ادلهی استصحاب این «لا تنقض الیقین بالشک» این مسأله که این یقین و شک شما ؟؟؟ حالا نسبت به یقینش این موضوع طریقی است، اینکه اول الکلام است ؟؟؟ میگوید آقا شما اگر قطع هم حاصل کردی که محل نزاع ماست اعتنا نکن، در حکمش، نمیگوییم تو قطع نداری که ؟؟؟ میگوید نهایتاً قطع هم حاصل کردی در آن قطع اولیات بنا بگذار اینکه محال نیست که ...
ج: اصلاً ما نمیگوییم، دقت کنید این ...
س: ...
ج: نمیگوییم قطع دیگری حاصل شده اصلاً این اشتباه است، اشتباه در مصباح الاصول و اینها، نمیگوییم قطع دیگر، اصلاً کار ندارد قطع دیگر ...
س: ...
ج: نمیگوییم قطع دیگری برای تو حاصل شده است، این را که نمیگوییم. میگوییم در واقع امر وقتی فاصله بین متیقن و زمان مشکوک باشد مولا نمیتواند بفرماید آن قبلیِ را نقض نکن، آن قبلیِ چون در این زمان واسط فی لوح الواقع نقض است نمیتواند بگوید نقض نکن، نه اینکه یک یقین دیگری تو پیدا کردهای، به یقین دیگر پیدا کردی کار نداریم که در مصباح الاصول فرموده است که بله اگر بین آن یقین و زمان مشکوک یقین آخری متخلل شد اینجا ما قبول داریم. نه کار به این ندارد که یک یقین آخری متخلل شده، فلذا آقایا آخوند در ما نحن فیه که یقین آخر پیدا نشده به اینکه در این مثال که ما یقین آخر برایمان پیدا نشده که آن عدم اسلام پنجشنبه آن عدم اسلام در جمعه یقیناً از بین رفته و اسلام در جمعه بوده. محتمل است فلذا با اینکه احتمال است و یقین آخری هم پیدا نشده ولی در عین حال میفرماید آن عدم الاسلام را شما نمیتوانید استصحاب بکنید برای زمان موت والد، چرا؟ برای اینکه لعلّ اینجوری باشد و این تمسک به دلیل در شبههی مصداقیهی خود دلیل میشود. حالا و للکلام تتمةٌ انشاءالله برای جلسهی بعد.