1403/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
موضوع: استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه العاشر (مصباح الأصول)
میلاد مسعود و مبارک مولایمان امام همام حسن بن علی الزکی العسکری صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین و علی ابنه الطاهر المطهر بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداهم خدمت فرزند بزرگوارش حضرت بقیة الله تبریک و تهنیت عرض میکنیم. و همچنین خدمت عمهی بزرگوارشان فاطمهی معصومه و همهی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و امیدواریم که خدای متعال در دنیا و آخرت ما را از آنها جدا نفرماید و پیوسته شیعیان و موالیان آنها در دنیا و آخرت مورد عنایات ویژهی آن بزرگواران باشند بخصوص در این دوران مشکل برای مسلمین، شیعیان و موالیان اهلبیت انشاءالله با شفاعت آنها در درگاه حق تعالی این مشکلات بزودی برطرف شود و انشاءالله مسلمین و شیعیان و موالیان بر دشمنانشان پیروز گردند.
این صلوات خاصهی آن امام بزرگوار را که راوی این صلوات هم خود آن جناب هست خدمت آن بزرگوار تقدیم میکنیم «بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِی بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِی، الصَّادِقِ الْوَفِی، النُّورِ الْمُضِیءِ، خازِنِ عِلْمِک، وَ الْمُذَکرِ بِتَوْحِیدِک، وَ وَلِی أَمْرِک، وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّینِ الْهُداةِ الرَّاشِدِینَ، وَ الْحُجَّةِ عَلَی أَهْلِ الدُّنْیا، فَصَلِّ عَلَیهِ یا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیائِک وَ حُجَجِک وَ أَوْلادِ رُسُلِک یا إِلهَ الْعالَمِینَ».
این صلوات خب علاوه بر اینکه مضامین عالیهای دارد که خودش راهنما است برای اینکه وظیفهی یک روحانی که درحقیقت روحانیت ادامهدهندهی راه آن بزرگواران هست آن وظایف را درحقیقت روشن میکند. علاوه بر این راوی این روایت از حضرت عسکری سلام الله علیه که ابو محمد یمنی است گفت که چون حضرت عسکری علیه السلام از ذکر صلوات بر پدرش فارغ شد و نوبت بر خود آن جناب رسید ساکت ماند، این صلوات خاصه برای چهارده معصوم است هریک از معصومین سلام الله علیهم اجمعین اینها حضرت صلوات خاصهای برایشان بیان فرموده است و من یادم میآید که در دوران نوجوانی و آن زمانها هرروز صبح مرحوم والد رحمةالله علیه خیلی با صدای دلنشین این صلوات را از حفظ بودند میخواندند از پیامبر معظم تا حضرت صاحب سلام الله علیهم. و خب این روش برای اهل منزل، بچهها اینها خیلی مفید است که پیوسته دلها را متوجه اهلبیت علیهم السلام محمد و آل صلوات الله علیهم اجمعین میکند.
حالا اینجا حضرت عسکری علیه السلام صلواتهای آباء گرامشان را و صدیقهی طاهره سلام الله علیهم اجمعین را فرمودند به خودشان که رسیدند ساکت شدند. عرض کردم که کیفیت صلوات بر باقی را بفرمایید، فرمود اگر نه این بود که ذکر این از معالم دین است و خدا امر فرموده ما را که به اهلش برسانیم، هرآینه دوست داشتم که ساکت مانم ولکن چون در مقام دین است بنویس. که این نشان میدهد که ولو انسان انسانِ کامل باشد ولکن همیشه در معرض خداعات نفسانی، فریبکاریهای نفسانی است که ممکن است باعث این بشود که انسان خدای نکرده وقتی تعریفی از خودش میشود، تجلیلی از خودش میشود غرور او را بگیرد، عجب او را بگیرد امام سلام الله علیه اینجا ساکت شدند.
حضرت امیر سلام الله علیه هم دارند دیگر در کلمات مبارکشان بحسب نقل که ایشان هم فرمودند من این نفس را ریاضت به او میدهم که نکند یکوقت به حالت چموشی بیفتد، به حالت غرور بیفتد، به حالت، فلذاست که خب برای همهی ما طلبهها و فضلای عظام این مطلب خیلی مهمی است که اگر در این دوران تحصیل و اینها انسان توجه به این مطالب نداشته باشد و نفس خودش را تربیت نکند خدای نکرده ممکن است که گرفتار این رذائل اخلاقی معاذالله بشود.
مقدمه:
بحث در این بود که اگر زمانی را با زمان بسنجیم و نمیدانیم مقدم بوده، مؤخر بوده، مقارن بوده این احکامش گذشت و اما تارةً زمانی را با زمانی میسنجیم دوتا حادث را بهم میسنجیم، میدانیم این دوتا واقعه حادث شده است، پدر فوت شده فرزند هم فوت شده مثلاً اما نمیدانیم کدام مقدم است فوت کدام مقدم است فوت کدام مؤخر است و این خیلی مسألههای پرابتلائی است در تصادفهایی که میشود در زلزلههایی که میشود در همین بمبارانهایی که میشود خیلی وقتها خب افراد یک خانوادهای میبینیم همه فوت شدند اما کدام بر کدام مقدم بوده؟ چون این در باب ارث اینها خوب مؤثر است برای تقسیم ارث.
پس بنابراین گاهی اینچنینی است که حادثی با حادث دیگر سنجیده میشد، فوت این شخص با فوت آن شخص سنجیده میشود. در این موارد میفرمایند هشت صورت وجود دارد که البته مقصودشان لابد صور رئیسیه هست همانطور که در اثناء کلام روشن خواهد شد. صور رئیسیه را ایشان تبعاً لِ مرحوم آقای آخوند قدسسرهما در کفایه هشت قسم فرمودند و وجه این هشت قسم این است که تارةً این دو حادثه مجهولهی تاریخ هستند، فوت این تاریخش برای ما مجهول است فوت او هم تاریخش برای ما مجهول است و أخری تاریخ یکی مجهول است و تاریخ دیگری معلوم است، یکیشان مجهول التاریخ است فقط. البته صورت سومی هم تصویر دارد و آن اینکه تاریخ هردو معلوم است. پس یا تاریخ هردو معلوم است یا تاریخ هردو مجهول است یا تاریخ یکی معلوم یکی مجهول. منتها آنجایی که تاریخ هردو معلوم است دیگر شک در تقدم و تأخر معنا ندارد بخاطر اینکه وقتی تاریخ معلوم است میدانیم کدام مقدم است کدام مؤخر است یا مقارن بودند. از این جهت این قسم که تاریخ هردو معلوم باشد از مقسم خارج است. بنابراین یا مجهولی التاریخ هستند یا یکیاش مجهول است و دیگری معلوم.
و علی کل این دو تقدیر تارةً اثر مال وجود است مثلاً وجود تقدم اثر دارد، وجود تأخر اثر دارد، خود عنوان تقدم اثر دارد، خود عنوان تأخر اثر دارد. مثلاً تقدم مصلی بر قبر امام علیه السلام خود این عنوان تقدم مصلی بر قبر امام علیه السلام حکم دارد، حکمش بطلان نماز است مثلاً. یا تقدم شخص بر قبر امام علیه السلام در صورتی که موجب هتک قبر شریف بشود خب حرام است و هکذا. خود عنوان تقدم حکم دارد، وجود تقدم، وجود تأخر، وجود تقارن و امثال ذلک. گاهی هم حکم مال عدم است، عدم تقدم، عدم تأخر، عدم تقارن، پس شد چهار قسم، در مجهولی التاریخ گاهی اثر مال تقدم است گاهی اثر مال تأخر است و هکذا. و گاهی اثر مال وجود، گاهی اثر مال عدم، در جایی هم که یکیاش معلوم است یکیاش مجهول است باز همینطور. و علی جمیع این تقادیر هم تارةً آنکه موضوع حکم است من التقدم و التأخر بنحو مفاد کان تامه مأخود است. یعنی وجود او، کون او، تحقق او، همین عنوان، تحقق التقدم، تحقق التأخر، وجود التقدم، فقیه از ادله استفاده کرده که وجود اینها، کون اینها موجب اثر است. و أخری نه، مفاد کان ناقصه هست یعنی اتصاف فلان شیء به تقدم یا به تأخر یا به تقارن موضوع اثر است. فوت این شخصی که اینچنین صفت را دارد این فوت متقدم است بر او این اثر دارد که مفاد کان ناقصه میشود یعنی «ثبوت الشیء لشیء» این موضوع حکم واقع شده است نه ثبوت الشیء، تارةً اثر مال ثبوت الشیء است میشود مفاد کان تامه، گاهی نه اثر مال «ثبوت الشیء لشیء» هست میشود مفاد کان ناقصه که کان ناقصه همین است که ثبوت الشیء لشیء.
آن چهار قسم ضربدر این دو قسم میشود هشت قسم. این اقسام رئیسیهای است که وجود دارد که هریک از اینها باید جداگانه مورد بحث و بررسی قرار بگیرد. بعد از آنکه آن مقدمه که آیا ما میتوانیم در موضوعات مرکبه با احراز یک جزء و استصحاب جزء آخر موضوع را احراز کنیم و حکم مترتب بشود أم لا، بعد از اینکه از آن مقدمه فارغ شدیم و ثبت که بله میشود و اشکالاتش مندفع شد حالا وارد اقسام میشوند بعد از تمهید آن مقدمه. که البته جایش بود این تمهید این مقدمه قبل از ورود حتی در آن دو قسم قبلی باشد چون این در آنجا هم اثر داشت دیگر. اما این شکل شروع میفرمایند بیان حکم اقسام را، در آنجایی که مجهولی التاریخ باشند.
صورت اول:
اگر این دو حادثی که محقق شدند هردو مجهولی التاریخ هستند در اینجا خودش صوری دارد.
صورت اول از صورت اول:
تارةً اثر مال یکی از این عناوین است و دیگری چنین اثری برایش مترتب نیست و مفاد هم مفاد کان تامه است، پس مجهولی التاریخ هستند مفاد هم مفاد کان تامه است بحسب ادلهیی شرعیه و اثر هم فقط مال یکی از این دو حادث است. فرض کنید که پدر و پسری از دنیا رفتند در اثر زلزله، بمباران، تصادف و اینجا جوری است که پسر میتواند از پدر ارث ببرد ولی پدر از پسر نمیتواند ارث ببرد مثلاً مانعی هست موانع ارث وجود دارد حاجبی وجود دارد. خب در اینجا ما اگر پدر فوتش مقدم باشد بر فوت پسر اینجا این پسر از آن پدر ارث میبرد اموال میشود مال این پسر، قهراً وقتی مال این پسر شد وراث پسر دیگر ارث میبرند چون حالا فرض این است که هردو فوت شدند. در اینجا ما نمیدانیم که آیا این فوت پدر مقدم است بر فوت فرزند أم لا؟ خب اینجا قهراً استصحاب عدم تقدم فوت او بر این داریم. و در این صورت مشکلی وجود ندارد دیگر روشن است چون معارضی ندارد با این استصحاب عدم تقدم فوت پدر بر پسر موضوع برای ارثبری پسر محقق نمیشود. نتیجه این میشود که این پسر ثابت نمیشود که وارث پدر باشد چون ممکن است این مقدم بر او شده باشد یا مقارن باشد از دنیا رفتنشان.
س: ...
ج: کان هم تامه است، فرض این است که از دلیل اینجوری استفاده کردیم بنحو کان تامه از ادله ارث استفاده کردیم.
صورت دوم از صورت اول:
پس این یک صورت شد و تارةً اینچنین است که نه هم تقدم او بر این و هم تقدم این بر او موضوع اثر است، اگر اول پدر فوت شده باشد بعد فرزند این از او ارث میبرد. اگر اول فرزند فوت شده باشد پدر بعد فوت شده باشد چون حاجبی وجود ندارد او ارث میبرد. حالا یک تصادفی شده هردو میبینیم از دنیا رفتند تقدم و تأخرشان معلوم نیست. در اینجا خب استصحاب عدم تقدم پدر بر پسر، استصحاب عدم تقدم پسر بر پدر اینجا آیا جاری میشود أم لا؟ بگوییم هردو استصحاب. از عبارت کفایه استفاده میشود که ایشان میفرمایند نه جاری نمیشود، چرا؟ چون تعارض میکنند این دوتا استصحابها متعارض هستند فلذا جاری نمیشوند.
ولکنّ الحق همانطور که در مصباح الاصول فرمودند و شیخ استاد رحمهالله هم در حاشیهی کفایهشان در دروس فی علم الاصول مناقشه کردند فرمایش کفایه را، این است که نه اینجا جاری میشود و معارضهای هم ندارد، چرا؟ برای خاطر اینکه نه او تقدم بر این دارد، اصل استصحاب عدم تقدم فوت پدر بر پسر، و استصحاب عدم تقدم فوت پسر بر پدر هردو جاری میشود، چرا؟ چون احتمال تقارن دارد چه تعارضی دارد؟ ممکن است فوتهایشان مع بوده متقارن بوده با همدیگر شاید اینجوری بوده، پس بنابراین تعارضی ندارند. بنابراین استصحاب عدم تقدم او جاری میشود استصحاب عدم تقدم این هم جاری میشود، نتیجه چی میشود؟ نتیجه این میشود نه او از این ارث میبرد نه این از او ارث میبرد، هیچکدام از دیگری اثر نمیبرند.
صورت سوم از صورت اول:
بله اگر یکجایی که میشود صورت سوم، اگر یکجایی علم اجمالی داریم حتماً یکیشان یک قرینهای آنجا هست یک شاهدی آنجا هست که این شاهد دلالت میکند یکیشان باید زودتر فوت شده باشد، یک قرینهای وجود دارد یک امارهای وجود دارد، وقتی اوضاع و احوال را میسنجند و اینها یک قرینهای پیدا میکنند بر اینکه حتماً یکیشان بر دیگری مقدم است فوتش، حالا کدام بر کدام است نمیدانیم. خب اینجا که علم اجمالی داریم قهراً استصحاب عدم تأخر در این با استصحاب عدم تأخر در او چون میدانیم یکیاش حتماً خلاف واقع است بخاطر آن علم اجمالیای که داریم، قهراً اینجا تعارض میکنند. اما آنجایی که نمیدانیم یکی از این دوتا حتماً خلاف واقع است تعارض نمیکند ممکن است تقارن باشد.
س: ؟؟؟ نتیجهاش با تعارض یکی میشود ...
ج: خیلی خب اشکال، نه درست است اینجا تعارض است ولی تقارن هم دیگر اینجا نمیتوانیم بگوییم اینجا یکی از اینها هست، حالا باید چه کنیم در اینجا؟ ممکن است اینجا مثلاً بگوییم باید قرعه بزنیم یا امثال این.
پس بنابراین این و ممکن است آیا میتوانیم بگوییم آقای آخوند قدسسره که فرموده تعارض میکنند بگوییم همین صورت مقصودشان است لجلالة شأنه بگوییم که همین صورت علم اجمالی مقصود ایشان است نه آنجایی که علم اجمالی نداریم. منتها خب حالا این عبارتشان را عرض کنم «و إن لوحظا بالإضافة إلى حادثٍ آخر» یعنی اگر این دو واقعهای که واقع شده ملاحظه شوند به حادث دیگری که «عُلم بحدوثه أيضاً» که آن حادث آخر را هم میدانیم حادث شده «و شكّ في تقدّم ذلك عليه و تأخّره عنه، كما إذا علم بعروض حكمين» مثل نجاست مثلاً یا طهارت یا نجاست و امثال ذلک «أو موت متوارثين و شكّ في المتقدّم و المتأخّر منهما» حالا «فإن كانا مجهولي التاريخ فتارةً كان الأثر لوجود أحدهما بنحو خاص من التقدم أو المتاخر أو التقارن لا للآخر» که آن صورت اول است. «ولا له بنحو آخر فاستصحاب عدمه صار بلا معارض» که این همان صورت اول از این بود که گفتیم معارضی ندارد پس اشکالی ندارد. «بخلاف ما إذا كان الأثر لوجود كلٍ منهما کذلک» اما اگر اثر مال وجود هریک از اینها است کذلک یعنی بنحو تقدم، تأخر یا تقارن اینجوری باشد اینجا فرموده «فإنّه حينئذ يعارض، فلا مجال لإستصحاب العدم في واحد للمعارضة باستصحاب العدم في آخر لتحقّق أركانه في كلّ منهما» عبارت اطلاق دارد اعم از اینکه علم اجمالی داشته باشیم یا علم اجمالی نداشته باشیم، نمیتوانیم آن را حملش کنیم برآنجایی که علم اجمالی داریم خیلی بعید است از عبارت که یک چنین قیدی مقصود ایشان باشد.
خوب بود که ایشان همینجا این تفسیر را افاده میفرمود که اگر علم اجمالی داریم معارضه میکند اما اگر علم اجمالی نداریم در اینجا تعارضی نیست و عدم تأخر او با عدم تأخر او جمع میشود، عدم تقدم او با عدم تقدم او جمع میشود چون ممکن است مقارن باشند. بنابراین فرمایش مصباح الاصول اینجا تمام است و کفایه باید اصلاح بشود عبارت کفایه اینجا باید اصلاح بشود. خب این چه صورتی بود؟ این صورتی بود که مجهولی التاریخ هستند و اثر مال چی هست؟ اثر مال وجود این تقدم و تأخر و اینها است و در ادله هم بنحو مفاد کان تامه موضوع قرار داده شده.
صورت دوم:
و اما قسم دوم از اقسام ثمانیه. قسم دوم این است که بله باز مجهولی التاریخ هستند اثر هم مال وجود است اما این بنحو کان ناقصه مأخوذ است که مثلاً گفته شده اگر فوت اب اینچنین صفت را دارد که مقدم است بر فوت فرزند اینجا یرث الولد عنه .....
س: ...
ج: نه تعارض ندارند نمیخواهیم بگوییم تقارن اثر دارد، نمیخواهیم اثبات تقارن بکنیم.
س: ؟؟؟ سه طرف میشود، اینجا ممکن است بگوییم اگر تقارن هم احتمال بدهیم در خود تقارن هم ؟؟؟ باشد اینجا تعارض سه طرفه میشود ؟؟؟ قبلش باشد پسر ارث میبرد اگر این بود که پسر اول ؟؟؟ پدر بعد باشد پدر ارث میبرد، اگر تقارن باشد موضوع این است که نه این ارث میّبرد نه آن ارث میبرد اینجا بقیه ارث میبرند و اینجا نسبت به هرسه طرف تعارض سه طرفه میشود و تعارض ؟؟؟ که بعضی از تعارضها سه طرفه میشد این را چه جوابی ...
ج: خیلی خب آنجا که ما گفتیم اگر ببینید ملاک این است اگر شما یک علم اجمالیای دارید که این استصحابها این قابل اجتماع نیست بله اینجا، پس باید اینجوری تفصیل بدهید که تارةً ما علم اجمالی داریم و در اثر آن علم اجمالی، علم اجمالی به اطرافی داریم که دارای اثر است خب اینجا جاری نمیشود بخاطر تعارض، چون میدانیم یکی از این استصحابها خلاف واقع است. اما هرجا اینجوری نباشد خب آنجا مثل اینکه تقارن اثری نداشته باشد ....
س: ....
ج: مثالها را کار نداریم شما این مثالها را فرضی آقایان دارند میزنند، بروید روی، حالا اگر فرض کردیم اینجوری است لو فرضنا که اینجوری است اگر دو معیتی با هم فوت کردند اثری ندارد یعنی ارثی نیست نه اینکه عدم الاثر که اثر نیست که ....
س: ...
ج: نه شارع بر تقدم او و تأخر او اثر قرار داده، بر تقارن اثر قرار نداده ...
س: ...
ج: نه دقت بفرمایید ببینید تقدم او بر این موضوع اثر است، تقدم این بر آن موضوع اثر است، اگر تقارن شد نه اینکه تقارن موضوع اثر است چون آن موضوع اثر است درصورت تقارن محقق نشده، عدم تحقق آن موضوعِ است آقای عزیز نه اینکه ...
س: ...
ج: نه نه به حینیه کار نداریم، حینیهی آقای آقاضیا را کار نداریم. ببینید صحبت سر این است که اثر در ادلهی شرعیه بر تقدم موت او بر این و تقدم موت این بر این بار شده، در جایی که تقارن باشد نه اینکه خود تقارن موضوع عدم ارثبری است، تقارن چون ملازم است با اینکه آن موضوعِ نیست پس او ارث نمیبرد و آن موضوعِ هم نیست پس او ارث نمیبرد نه خودش موضوعٌ آخرٌ لعدم الارث.
س: .....
ج: میگویم آقایان دارند فرض میکنند اینجا، فرض میکنند تقارن حکم ندارد، اگر در صورت تقارن میگوییم ارث نمیبرند صرفش این نیست که تقارن موضوع برای حکم است که لا یرثان، برای خاطر این است که در صورت تقارن این ملازمه دارد با عدم آن موضوع فلذا آن ارث نیست و عدم این موضوع فلذا این نیست. نه خودش موضوع حکم است علاوه بر آنها.
خب و اما در جایی که مجهولی التاریخ باشند اثر مال وجود باشد اما کان هم کان ناقصه باشد. یعنی موتی که اینچنین صفت دارد مقدم است، نه تقدم الموت این نه، الموت المتقدم؛ اثر مال این است در ناحیهی اب. الموت المتقدم در ناحیه ابن، اینها اثر دارد. اگر اینجوری شد آیا در اینجا ما میتوانیم با استصحاب مسأله را روشن بکنیم؟ آقای آخوند قدسسره در اینجا فرموده نمیتوانیم. چرا؟ برای اینکه حالت یقین سابق و شک لاحق ما نداریم. ارکان استصحاب که یقین سابق و شک لاحق باشد در اینجا وجود ندارد. یعنی شما میخواهید استصحاب بکنید بگویید که چی؟ بگویید این موت این متصف به این صفت است که مقدم بر آن نیست. استصحاب وجودی که معلوم است نمیتوانید بکنید بگویید این موت کان متقدماً، آن موت کان متقدماً، موت پدر یا پسر استصحاب وجودی که نمیتوانید بکنید. استصحاب بخواهید بکنید استصحاب عدمی میکنید، آنکه میتوانید استصحاب بکنید استصحاب عدمی است. بگویید فوت پدر که بالوجدان محرز است برایمان، استصحاب میکنیم میگوییم این فوت پدر متقدم نبوده است بر فوت فرزند. اینجوری میگوییم، ایشان فرموده که خب شما موتی ندارید که حالا بگویید این صفت را داشته یا نداشته، موتی اینجا نبوده قبلاً که بگویید این صفت را داشته یا نداشته، پس بنابراین استصحاب جاری نمیشود. این فرمایش آقای آخوند قدرسسره اینجا است.
در مصباح الاصول میفرمایند این فرمایش آخوند در اینجا منافات دارد با آنچه که خود ایشان در بحث عام و خاص اختیار فرموده و آنچه که آنجا اختیار فرموده در بحث عام و خاص آن تمام است و صحیح است. توضیح مطلب این است که در باب عام و خاص گاهی یک عمومی داریم بعد از این عام یک خاصی یک فردی یک مصداقی را شارع خارج کرده تخصیص زده. مثلاً فرموده که هر مرئهای این تحیض الی خمسین سنه أو ستین سنه این را فرموده، بعد قرشیه از تحت این خارج شده دلیل گفته که مرئهی قرشیه این تحیض الی ستین سنه مثلاً. حالا یک مرئهای است که نسبش برایش روشن نیست نمیداند قرشیه هست یا نیست؟ آیا در اینجا چی باید بگوییم؟ حکم چی هست؟ باید بگوییم این تا پنجاه سال است یا تا شصت سال؟
آنجا اینجور فرموده ما میتوانیم بضم وجدان به اصل تنقیح موضوع کنیم موضوع برایمان روشن بشود، به چه بیان؟ میگوییم خب اینکه مرئه هست اینکه بالوجدان است یا خودش میگوید من که مرئه هست اینکه بالوجدان است. میگوید قبل از اینکه من اصلاً آفریده بشوم، قبل از اینکه نطفهی من منعقد بشود من که قرشیه نبودم چون نسبتی با کسی نداشتم آنموقع، بعد از اینکه نطفهی من منعقد شد انسان شدم این نمیدانم این نسبت حاصل شد که من بشوم قرشیه أم لا؟ استصحاب عدم قرشیت میکنم. پس میشود این مرئه هست قرشیت نیست. نه این مرئهی غیر قرشیه، میگوییم این مرئه هست قرشیت هم نیست، آن دلیل هم گفته وقتی مرئه بود قرشیت نبود تحیض الی خمسین. پس حکم این روشن میشود. این فرمایشی است که آقای آخوند آنجا فرموده. اما برخلاف آن فرمایش آنجا، اینجا فرموده که نه، ما نمیتوانیم استصحاب بکنیم چرا؟ برای اینکه موضوع نبوده که شما یقین داشته باشید در آن زمان این وصف نبوده.
اشکالی که اینجا محقق خوئی بر مرحوم آخوند میفرمایند این است که خلط بین دو چیز شده. درست است اینجا ما... خلط بین وجود صفت و نفی صفت شده. وجود صفت نیاز دارد به موضوع ثبوت الشیء لشیء فرع ثبوت المثبت له، اما نفی شیء از شیء احتیاج به وجود آن ندارد، اگر بخواهیم بگوییم که این مرئه قرشیه هست، قرشیه بودن که ثبوت شیء است نیاز دارد به وجود مرئه، اما لیست به قرشیه که نفی است احتیاج به موضوع ندارد وقتی هم نبود خب قرشیتش هم نبود، ذاتش نبود و اوصافش هم نبود.
پس بنابراین اینجا در ذهن مبارک آقای آخوند اینجا این خلط رخ داده که ما میخواهیم استصحاب عدم تقدم بکنیم، استصحاب عدم تأخر بکنیم تقدم نیاز دارد به اینکه شیئی باشد بگوییم هذا متقدمٌ، یکون التقدم له ثابتا، یکون التأخر له ثابتا، این احتیاج دارد به موضوع. اما عدم تأخر، عدم تقدم، عدم تقارن با سالبه به انتفاء موضوع هم جور درمیآید. خب وقتی خودش نبود صفت تقدمیاش هم نبود، صفت تأخریاش هم نبود. بنابراین بر اساس این باید گفت که حق همانی است که ایشان در بحث عام و خاص فرموده، اینجا هم عین آنجا است، بنابراین استصحاب در اینجا جاری میشود. اللهم الا اینکه علم اجمالی باز داشته باشی که اگر علم اجمالی داشته باشی خب استصحاب عدم تأخر او با استصحاب عدم تقدم او، تأخر او یا تقدمها اینها تعارض میکنند اگر میدانی حتماً یکی از اینها وصف برایش حاصل بوده.