درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
96/08/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: عصمت انبیاء و اوصیاء
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
در ارتباط با مباحث اعتقادی قرآن کریم به فضل الهی بحثهای متعددی تا کنون مطرح شد بحث اخیری که یک جلسه مطرح شد مسأله عصمت بود در ارتباط با نبوت مباحث متعددی صحبت شد و مناسب به نظر رسید که از این قسمت غفلت نشود و مسأله عصمت هم در حد لازم مطرح شود عصمت از نظر لغت در آن جلسه گفته شد که عصمت منع است امساک است و با عبارتهای مختلفی مسأله عصمت از نظر لغوی و اصطلاحی صحبت آن شد حدودا حالا اجمالا سریع عرض میکنم.
گفته شد که عصمت به معنای منع، ملکه اجتناب از معاصی و اجتناب از خطا گاهی تعبیر این چنین شده است که «العصمة قوة» که این تعبیرهایی است که در اصطلاح بحثهای کلامی است «العصمة قوة تمنع الانسان عن اغتراف المعصیة و الوقوع فی الخطاء» و باز به این تعبیر تعریف شده عصمت که «العصمة لطف يفعله الله بالمكلف بحيث يمتنع منه وقوع المعصية وترك الطاعة مع قدرته عليهما»[2] عبارات روشن است نیاز به توضیح ندارد.
باز گفته شده که همه اینها عباراتی است نزدیک به یکدیگر و یک مطلب را مورد تذکر قرار داده در این عبارات عبارات مختلف قرار داده شده «العصمة ملکة نفسانیة راسخة فی النفس لها آثار خاصة» و مدعا در این بحث این است که پیامبر گرامی حالا بعد هم بحث ائمه مطرح است به جای خود پیامبر گرامی اسلام معصوم از خطا هستند مدعایی که ان شاء الله تعقیب خواهد شد این است که معصوم از خطا هستند به طور کلی خطا در ارتباط با تبلیغ رسالت خطا در ارتباط با کارهای عادی معمولی به طور کلی مصون هستند از اشتباه و خطا.
در ارتباط با این مسأله عبارت تجرید مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی عبارت مختصر و سه استدلال در ارتباط با این مسأله آمده برای اثبات این مدعایی که عرض شد هم استدلال عقلی مطرح است و هم ادله نقلی ادله عقلی یعنی ادله ای که از نظر تعقل از نظر عقلانی ایجاب میکند که باید پیامبر دارای چنین خصوصیتی ملکه ای باشد که معصوم باشد از خطا به طور کلی. ادله نقلی هم یعنی بیاناتی که در این زمینه بعد از پذیرش عصمت و بعد از پذیرش رسالت به ادله عقلیه آن وقت گفته میشود که در نقل هم این مسأله عصمت مطرح است.
دقت کنید اینجا این چند جملهای که گفتم منظور این است که این سؤال پیش میآید ادله نقلی بخواهد دلیل بر عصمت باشد اول کلام است یعنی این نقلی که بیان پیامبر اکرم است که بفرماید که پیامبر معصوم است چیزی باشد که معلوم باشد که پیامبر معصوم است و عصمت دارد اول کلام است به خاطر اینکه صحبت این است که پیامبر معصوم باشد بعد بگوییم معصوم است به خاطر اینکه خودشان گفتند معصوم هستیم خوب عصمت آنها هنوز ثابت نشده که ما بخواهیم به حرف خودشان اثبات عصمت شان بکنیم در نتیجه این عصمت به نقل معنای آن این است که بعد از اینکه از ادله عقلیه قبول کردیم که پیامبر معصوم است آن وقت میگوییم که حالا این پیامبری که عصمت او به ادله عقلیه اثبات شده است ایشان هم در بیاناتشان آمده که پیامبر معصوم هستند معنی میدهد و الا بدون ملاحظه این خصوصیت که عصمت به ادله عقلیه اول مورد توجه قرار گرفته باشد ثابت شده باشد ابتدائا بخواهیم از کلام خود پیامبر اکرم اثبات کنیم که پیامبر معصوم است ....... این میشود که پیامبر معصوم است چرا؟ چون خود پیامبر فرموده است معصوم هستم خوب این اول حرف است بحث در همین است که به چه دلیل معصوم باشند به بیان خودشان بگوییم معصوم هستند هنوز عصمت خودشان اول حرف که هست معلوم نیست این سخنی که الان میگویند اشتباه است یا نه این سخنی که الان میگویند درست است یا نه پس اثبات به ادله نقلیه بعد از این تذکر است که به عرض رسید بعد از توجه به این خصوصیت است که پس از آن که به ادله عقلیه اثبات عصمت پیامبر بشود خوب حالا که معلوم شد معصوم است میگوییم در بیانات خودشان هم گفتند که ما معصوم هستیم ادله نقلیه معنای آن این میشود و الا قبل از توجه به ادله عقلیه گفته شود که معصوم هستند به حکم اینکه خودشان گفتند معصوم هستیم که دور لازم میآید این مشکل آن مشخص است با این تذکری است که به عرض رسید.
حالا در ارتباط با ادله عقلیه در بیان مرحوم خواجه در تجرید عبارت کوتاهی که هست و سه دلیل در این عبارت کوتاه ایشان که قرارشان بر موجز گفتن مطالب هست تذکر دادند در بحث نبوت در مقصد چهارم که در بحث نبوت است در مسأله سوم «المسألة الثالثة في وجوب العصمة قال : ويجب في النبي العصمة ليحصل الوثوق فيحصل الغرض ولوجوب متابعته وضدها والإنكار عليه»[3] . این کل بیان مرحوم خواجه است در مسأله عصمت از نظر استدلالهایی که فرمودند.
حالا این سه استدلال چطور است؟ در ارتباط با وجوب عصمت اول که فرمودند «و يجب في النبي العصمة» چرا؟ یک به خاطر اینکه اگر چنانچه پیامبر معصوم نباشد وثوق به سخن او نیست یعنی اگر فردی است که اشتباه میکند خطا میکند خلاف میکند به اضافه اشتباه و خطا اصلا خلاف میکند معصیت میکند اگر معصوم نباشد وقتی این پیامبر معصوم نبود سخنی که میگوید سخن مورد اعتماد نخواهد بود وثوق به آن نخواهد بود چون ممکن است که دارد اشتباه میکند ممکن است که اصلا دارد گناه میکند بی خودی یک چیز را میگوید وقتی معصوم نبود پس وثوق از این شخص برداشته میشود پس این جور شد که اگر چنانچه معصوم نباشد اعتماد و وثوق سلب میشود اعتماد و وثوق که سلب شد غرض رسالت که وثوق خلق است اعتماد خلق است به چنین شخصی تا بیانات او را بپذیرند مورد قبول شان قرار بگیرد و آنچه خدا میخواسته است به وسیله او به خلق ابلاغ شود اگر معصوم نباشد اعتماد سلب میشود اگر اعتماد سلب شد غرض رسالت نقض میشود و چون غرض رسالت با معصوم نبودن نقض میشود پس بایستی معصوم باشد این استدلال اول در ارتباط با مسأله عصمت که معمول است و گفته میشود این است.
بیان خواجه هم جمله اولشان در همین قسمت است «و يجب في النبي العصمة ليحصل الوثوق» تا اعتماد حاصل شود برای خلق اعتماد که حاصلشد غرضرسالت حاصلمیشود «فيحصل الغرض» که غرض رسالت رساندن بیانات الهی دستورات الهی مطالب از ناحیه خداوند به خلق است اگر چنانچه معصوم باشد این غرض حاصل میشود چون مورد اعتماد خلق است خلق هم قبول میکنند حرفهای خدا به خلق میرسد اگر معصوم نباشد احتمال خطا احتمال گناه است این وثوق برطرف میشود وثوق برطرف شد خلق اعتماد نمیکنند اعتماد نکردند مطالب الهی به خلق نمیرسد غرض رسالت از بین میرود.
این استدلالهایی که ایشان فرمودند این را بعد از اینکه مرحوم علامه در شرح در کلمه عصمت مطالبی را گفتند بعد به این صورتی که عرض کردم استدلال اول را بیان کردند «والدليل عليه وجوه : أحدها : إن الغرض من بعثة الأنبياء عليهم السلام أنما يحصل بالعصمة فتجب العصمة تحصيلا للغرض . وبيان ذلك أن المبعوث إليهم لو جوزوا الكذب على الأنبياء والمعصية جوزوا في أمرهم ونهيهم وأفعالهم التي أمروهم باتباعهم فيها ذلك، وحينئذ لا ينقادون إلى امتثال أوامرهم وذلك نقض للغرض من البعثة»[4] این استدلال اول.
استدلال دوم اگر چنانچه پیامبر معصوم نباشد لازمه آن تحیر خلق است و خداوند خلق را متحیر نمیسازد پس باید معصوم باشد پیامبر چرا؟ بیان ذلک پس اجمال آن اینکه اگر پیامبر معصوم نباشد موجب تحیر خلق است و خداوند خلق را متحیر رها نمیکند پس بایستی پیامبر معصوم باشد تا این تحیر به وجود نیاید بیان مطلب اینکه اگر معصوم نباشد پیامبر چون پیامبر است فرض این است پیامبر است باید از آن تبعیت شود یجب اتباع او و چون این شخص که پیامبر است و یجب اتباع او فرض این است که میخواهیم بگوییم معصوم نباشد مشکلی ندارد اگر معصوم نباشد اتباع او به نحو مطلق جایز نیست چون پیامبر است یجب اتباعه مطلقا هر چه میگوید چشم سریع چشم اما چون خطا میکند عقل میگوید نخیر چون این اهل خطا است اهل معصیت است باید بررسی شود این جور نیست که مطلقا تبعیت کنیم پس هم واجب میشود تبعیت به نحو مطلق و هم واجب میشود ضد تبعیت چه اینکه این قابل خطا است ممکن است معصیت بکند اصلا در کار پس خلق گرفتار میشوند بین این دو تا محذور این دو با هم سازش ندارند وجوب اتباع و وجوب ضد اتباع این دو خلق را به تحیر میافکنند و چون به تحیر افکنده شدن خلق غلط است پس بایستی معصوم باشند تا خلق تبعیت کنند به نحو مطلق و مسأله ضد تبعیت معنی نداشته باشد.
این هم استدلال دوم که باز به این صورت مرحوم علامه گفتند که «الثاني أن النبي تجب متابعته فإذا فعل معصية فإما أن تجب متابعته أو لا» حالا میبینیم یک خلافی خودش دارد میکند همان که گفته حرام است دارد انجام میدهد اینجا چه کار بکنیم؟ متابعت بکنیم «فإذا فعل معصية فإما أن تجب متابعته أو لا» اگر متابعت او لازم نباشد که باطل است بهخاطر اینکه پیامبر است فرض این استکه چون پیامبر است باید متابعت کنیم «و الثاني باطل لانتفاء فائدة البعثة» اگر نباید او را متابعت کرد حرف این است که چون پیامبر است باید متابعت شود فائده بعثت از بین میرود «و الأول باطل» که متابعت بکنیم چرا؟ «لأن المعصية لا يجوز فعلها» ما برویم معصیت را انجام بدهیم «لا يجوز فعلها» بنابراین این چنین است که یجب الاتباع و یجب ضد اتباع «و أشار بقوله لوجوب متابعته و ضدها إلى هذا الدليل لأنه بالنظر إلى كونه نبيا تجب متابعته و بالنظر إلى كون الفعل معصية لا يجوز اتباعه»[5] در نتیجه متحیر میماند مکلف و خلق در تحیر قرار میگیرد در جهت اینکه تبعیت بکنند یا اینکه تبعیت نکنند و چون این چنین است چنین تالی فاسدی لازم میآید نتیجتا بایستی که معصوم باشد پیامبر.
حالا آنکه مثال میخواستند بزنند مرحوم علامه این است که نه اصلا میبینیم معصیت انجام داد گفته مثلا که دروغ نگویید درست میبینیم که دروغ میگوید یا اینکه مثلا فعل حرامی به هر صورتی انجام نشود دارد انجام میدهد آن وقت او این کار را که میکند چون پیامبر است از او تبعت کنیم یعنی ما هم انجام بدهیم چون معصیت است نباید انجام بدهیم در این مسأله به خصوص تحیر شدت پیدا میکند حتی به خاطر اینکه یک تضاد پیدا میکند اصلا یعنی اگر چنانچه اعلام شده بود که معصیت که میکند انجام ندهید آن بحث دیگری میشد نه چون پیامبر است و یجب اتباعه دارد معصیت هم میکند و چون معصیت است لا یجب اتباعه بل ضد آن لازم است در نتیجه باز تحیر اینجا هم صدق میکند آن مورد را هم گفتیم که به طور کلی هست.
دلیل سوم این است که ایشان فرمودند «الثالث : أنه إذا فعل معصية وجب الانكار عليه» دلیل سوم برای اینکه باید معصوم باشد این است که پیامبر اگر معصوم نباشد وقتی یک خلاف مرتکب میشود باید منکر او شویم بگوییم نکنید چون خلاف را باید ما انکار بکنیم نهی از منکر بکنیم باید انکار کنیم حالا باید انکار کنیم پس پیامبر را باید اذیت کنیم چون داریم میگوییم نکن این کار را از آن طرف پیامبر اذیت کردنش غلط است اذیت کردن او باطل است و حرام است پس باز مکلف گیر میکند میمامند که چه بکند با توجه به اینکه انکار معصیت لازم است باز مکلف متحیر میماند بین اینکه چه بکند انکار کند یا انکار نکند انکار نکند این معصیت هست و باید انکار شود انکار بکند موجب ایذاء این پیامبر میشود پیامبر نباید اذیت کرد «الثالث أنه إذا فعل معصية وجب الإنكار عليه لعموم وجوب النهي عن المنكر و ذلك يستلزم إيذاءه» این مستلزم این میشود که این پیامبر اذیت شود «و هو منهي عنه» پیامبر را هم نباید اذیت کرد «و كل ذلك محال»[6] یعنی این سه تا تالی فاسدی که گفته شد اگر پیامبر معصوم نباشد یلزم نفی اعتماد سلب وثوق و در نتیجه موجب میشود نقض غرض رسالت این تالی فاسدی که در استدلال اول بود دوم اگر معصوم نباشد بایستی هم تبعیت شود هم ضد تبعیت که تحیر لازمه آن است این تالی فاسد در استدلال دوم است در استدلال سوم اگر چنانچه معصوم نباشد هم بایستی انکار کرد فعل منکر او را چون معصوم نیست دارد خلاف میکند باید انکار کرد فعل منکر او را از باب وجوب نهی از منکر و هم بایستی که از این پیامبر تبعیت کرد اذیتش نکرد این موجب ایذاء او میشود یجب الانکار و یوجب الایذاء این سه تا تالی فاسد هر سه آن محال است پس بنابراین یجب العصمه به خاطر اینکه اگر عصمت نباشد موجب این تالی فاسدها میشود.
اینها استدلال های مهمی است که از نظر عقلی گفته شده تا آن وقت خدشه ای اگر به ذهن عزیزان باشد و اشکالاتی هم باز زمینه اش باشد خود بنده طرح بکنم تا برسیم به ادله نقلی.