درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
93/06/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
در رديف بحث هاي كلامي آيات شريفهي قرآن مبحث توحيد و جبر و إختيار بحث شد به بحث معاد رسيديم. سومين بحثي كه مطرح شد مسئلهي معاد بود. مسائل مختلفي در خصوص اينكه محشور در قيامت چيست صحبت شد.
با توجه به آنچه به عرض رسيد از مسائل قطعي غير قابل انكار به تعبير علماء إماميّه از گذشتگان و موجودين به اينجا رسيديم كه محشور از همين بدن خاكي عنصري در مسئلهي قيامت مطرح است در مقابل نظريه ي عموم فلاسفه به استثناي إبن سينا كه فقط در قيامت روح است و بس و از اين بدن خاكي عنصري خبري نيست روح است و ملكاتي كه كسب كرده است از خوبيها و بديها و در آن نشئه به صورت لذايذ و آلام براي روح مطرح است.
و در مقابل نظريه ي صورت مثالي كه روح انشاء ميكند به تعبيري كه خودشان دارند قائلين به اين نظر، إختراع ميكند به اذن پروردگار صورت مثالي را و باز از اين بدن خاكي خبري نيست كه اين نظر مرحوم آخوند ملاصدراست در جمع بندي نظرات ايشان به اينجا رسيديم كه مسئله إدّعاي قطعيّت و ضرورت و لا ريب فيها و أمثال اينها شده از اين بزرگان و عبارات مختلف هم در اين مورد نقل شد. پس در ارتباط با اينكه محشور چيست همچنانچه اگر بيانات اين بزرگان نمي بود خودمان هم كه مراجعه كنيم به قرآن و حديث، به وضوح ميبينيم نصّ آيات تصريح آيات إصرار آيات و روايات بر همين است و در ارتباط با همين مسئله است.
و بالنتيجه در ارتباط با اين مسئله مطلب از اين قرار است كه طبق نصوص و آنچه به صراحت آمده است در قرآن كريم و در روايات واردة از معصومين7اين است كه از اين بدن خاكي خبري است و از همين بدن خاكي كما اينكه اصرار آيات بر آن است محشور خواهد شد در قيامت انسان و روح به آن بر ميگردد و مسئلهي رسيدگي به حساب و كتاب مطرح ميشود.
در ارتباط با اين مسئله شبهاتي مطرح است كه ناگزير اهمّ اين شبهات بايدكه مطرح بشود كه اگر اين چنين باشد اشكالاتي به نظر ميرسد. يكي اين است اگر چنانچه حشر قيامت و عود ارواح به اجسام و اجساد از همين بدن دنيوي و عنصر خاكي مطرح باشد لازم آيد كه آنچه كه قرار است ارواح به آنها برگردد از اجساد و اجسام كسري پيدا بشود، چه اينكه كره ي خاكي محدود است ولي نفوس انسانها نامحدود است. اگر قرار شد كه حشر از اين بدن خاكي باشد اين بدن خاكي اندازه دارد ولي انسانها نامحدود، بالنتيجه چون انسانها نامحدودند از اين خاك محدود وقتي براي عود ارواح به اجسام، اجسام افراد تشكيل پيدا كند، وقتي مقداري تشكيل پيدا كرد به اندازه ي اين كره ي خاك، كره ي خاك كه محدود است تمام شده ولي نفوس كه لايتناهي است باقي مانده و كسر ميآيد.
آن مادّه آن جسم آن ظرف تعلّق روح آن مركز عود ارواح به آن كه جسم است و اجسام است اگر معاد جسماني باشد از همين كره ي خاكي است كه از همين كره ي خاكي هم درست شده (مِنْها خَلَقْناكُمْ)[2] وقتي اين چنين باشد نتيجه اين ميشود كه كسر پيدا بشود و آنچنان ميشود كه ارواحي باشند و اجسامي براي آن ارواح پيدا نشود، بهخاطر اينكه كره ي زمين تمام شده ارواح هم كه هستند لايتناهي، نتيجتاً كسري متعلّق ارواح كه اجسام است مشخص ميشود.
اين اشكال است، و لايتناهي يعني اينكه انسانها هستند و هستند و خلق ميشوند و ميميرند، منظور از لايتناهي همين است كه يعني سلسله ي انسانها ادامه دارد كه البته اين اشكال بر اساس قدمت عالم است و اينكه عالم قديم است و انسان هم نه ابتدايي دارد زماني و نه انتهايي، بر اساس قدمت عالم نتيجتاً چنين ميشود اين اشكال را در اسفار مطرح كردهاند و پاسخ داده اند. مرحوم آيتالله سيد احمد خوانساري كه از علماي برجسته ي متاخر بوده اند ايشان هم در اين كتاب العقائد الحقه مطرح كردهاند و پاسخي دادهاند تا ببينيم چه گفته اند.
در اسفار در جلد نهم درصفحهي دويست با طبعي كه در اختيار بنده است اين جور گفتهاند كه اشكالاتي بر معاد جسماني شده است:
«في دفع شبهة المنكرين و شكوك الجاحدين لحشر الأجساد» حشر اجساد مشكلاتي دارد و آن وقت مشكلات را شمردهاند و جواب دادهاند «و منها أن جرم الأرض محصور محدود ممسوح بالفراسخ و الامیال و الذراع» جرم زمين همين كرهي زمين مقدار محصوري است اندازه دارد و حدي برايش هست انتهايي برايش هست تعيين شده كه چند كيلومتر است فرسخش تعيين شده است «ممسوح بالفراسخ» يعني حسّي شده كه چند فرسخ است «و الأميال» چند ميل و چند ذرع است اين مشخص، زمين محدود است.
«و عدد النفوس غير متناه» عدد نفوس انسانها اندازه ندارد انسانها هستند و اين سلسله ادامه دارد و آخري ندارد بالنتيجه غير متناهي است، نتيجه اش اين ميشود كه اين خاك زمين برداشته ميشود جسم ارواح ميشود وبالاخره چون محدود است تمام ميشود زمين تمام ميشود ولي ارواحي باقي ميمانند بدون جسد اگر معاد جسماني باشد و جسداني باشد جسدها كم ميآيد، اين كم بود را چهكار ميكنيد؟
«فلا يفي مقدار الأرض و لا يسع لأن تحصل منه الأبدان الغير المتناهية» بدنهاي غير متناهي از اين زمين متناهي نميتواند تشكيل پيدا كند، آن مادّهي اين اجساد فرض شده است نسبت به ارواح كمبود دارد.
ايشان جوابي كه دادهاند اين است مرحوم آخوند ملاصدرا چون در جمع بندي نظرشان مختلف هم نظر داده اند، به اينجا ميرسد كار كه در قيامت از اين بدن خاكي خبري نيست بلكه روح است كه گفتيم اول صحبت، ايجاد ميكند انشاء ميكند صورت مثالي را كه شبيه بدن است و هر كه ببيند ميگويد اين زيد است. و آن صورت مثالي است كه روح در ارتباط با اوست منشأ و ايجاد شده ي روح هم هست. بنابراين جواب ايشان مشخص است.
وقتي نظر اين شد ايشان ميگويند ما به اين خاك و كره ي زمين كاري نداريم، راست است كه كره ي زمين محدود و نفوس لايتناهي، ولي قرار بر اين شد كه آنچه محشور است روح است و صورت مثالي درست ميكند از اين بدن خاكي خبري نيست، اين بدن كم بيايد معنا ندارد چون اصلا كاري نداريم به اين خاك اعتنايي نميشود اصلا از آنبرداشته نميشود كه بگوييد كم بشود چه اينكه در قيامت از اين بدن خاكي بر خلاف همهي حرفهاي ديگراني كه گفته شده و نصوصي كه گفتيم از آيات و روايات خير از اين بدن خاكي خبري نيست.
«و الجواب الحق بما مر من الأصول» اصولي كه گفتيم كه يازده اصل ايشان در ابتداي بحث نفس ترتيب ميدهند بر اساس آن يازده اصل حرفشان را بيان ميكنند. «و الجواب الحق بما مر من الأصول أن لا عبرة بخصوصية البدن» اين بدن دنيا خصوصيتي ندارد اعتنايي به آن نيست. «و أن تشخصه و المعتبر في الشخص المحشور جسمية مّا» همين قدر جسمي بايد باشد اين جسم را گفته ايم جسم مثالي نه از اين خاك، جسم مثالي كه روح آن را درست كرده است. «جسمية مّا أيّة جسمية كانت» نه اين جسم خاكي نه جسم مثالي كه روح درستش كرده است «و أن البدن البدن الأخروي» بدني كه در آخرت است كه ما گفته ايم معاد جسماني است بدني است،ولي بدني كه ما گفتيم چه بدني است بدن مثالي است نه بدن خاكيِ اين عالم «و أن البدن الأخروي ينشأ من النفس بحسب صفاتها» بدن اخروي را نفس درست ميكند به حسب صفات خوب يا صفات بدي كه دارد. «لا أن النفس يحدث من المادة» نه اينكه نفس از ماده ي خاكي درست بشود كما اينكه نظر ايشان اين بود كه در دنيا اين است يعني در دنيا در ارتباط با روح نظرشان اين است كه جسمانيّة الحدوث روحانيّة البقاء. يعني از همين بدن خاكي و حركت جوهري و به تدريج نفس درست شده. پس در دنيا نفس درست شده ي بدن است درست شده ي ماده است، جسمانيّة الحدوث روحانيّة البقاء. در آخرت عكس است بدن آخرت درست شده ي نفس است نفس اورا درست كرده و آن صورت مثالي است پس به اين خاك اصلاكارينداريم.
پس شبههي اينكه بدن اگر بدن بدنِ خاكي باشد عنصري خاكي باشد كم مي آوريم براي تشكيل بدنها در قيامت اين شبهه از بين رفت،چرا؟ چون كه گفته كه از اين بدنها خبر است؟ كسي به اينشبههگرفتارميشود كه قائل بشود كه از اين بدن خاكي است مثل عموم علماي إماميّة كه از قديم خوانديم تا اين آخر گفتيم كه آيت الله مكارم و آيتالله سبحاني و اينها هم ميگويند كه لا ريب فيها كه از همين بدن خاكي كه در دنيا با آن زندگي ميكرده، اين تعبير را كردند كه خوانديم از همين بدن خاكي است، آنها گرفتارند.
اما ما كه چنين اعتقادي نداريم ما كه گفتيم صورت مثالي و از آن بدن خاكي خبري نيست شما إصرار داريد قرآن اين جور ميگويد، ما گفتيم نه آنها را همه را توجيه كرديم جاي خودش، بالنتيجه از اين بدن خاكي خبري نيست و صورت مثالي است و مشكل حلّ است. و اينكه «لا أن النفس يحدث من المادة بحسب هيئاتها و إستعدادها كما في الدنيا»[3] در دنيا اين ماده ي بدني است كه به تدريج و به حركت در جوهر كم به كم ميشود روحاني، لذا ميگويند روح جسمانيّة الحدوث و روحانيّة البقاء است.
اما در آخرت چيست؟ در آخرت خير آن بدن اخروي روح او را درست ميكند و آن صورت مثالي است و از اين بدن خاكي خبري نيست پس كم آمدن هم معنا ندارد. اين جواب ايشان است كه بر مبناي حرف خودشان است كه قائلند مطلب از اين قرار است.
سائل: .......
استاد: داريم ميگوييم با صد آيه با نصّ آيات نه كه ما بگوييم، همهي آقايان اين جور گفتهاند ما كه چيزي نيستيم، ولي گفتيم از قدماء تا متأخرين همه گفتهاند نصّ قرآن و صريح قرآن اين است، همين كتاب العقايد ميگويد صريح آيات اين است. ايشان اين را گفتهاند و نظر ايشان اين است.
مرحوم آقاي خوانساري در عقايدالحقه ميگويند جواب اين شبهه اين است كه گفته است كه نفوس بي نهايت است، نفوس انسان اول دارد و آخر دارد (إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ)[4] (إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها)[5] (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ)[6] همهي اين اوضاع به هم ميخورد تمام ميشود، اين شبهه وقتي است كه نفوس لايتناهي باشد و قدمت داشته باشد سلسله ي انسانها كه گفته است قديم است؟ اين انسانها و همهي اين عالم حادث است به تعبير ايشان آن هم به حدوث زماني نه به حدوث ذاتي، يعني اوّل دارد آخر دارد، بنابر اين كره ي زمين اندازه دارد و انسانها اندازه دارند، هر دو اندازه دارند ذات مقدس حضرت حق هم عالم است به اندازه ي زمين و اندازه ي نفوس، لذا مسئلهاي نخواهد بود.
بعد از اين كه ميفرمايد «ثم إن البدن المحشور يوم النشور البدن العنصري» يعني همين بدن خاكي كه صريح ده ها آيه است و صدها روايت بدون ترديد ميشود ادعاء كرد كه در ادعيه و روايات مختلف آمده است «كما هو صريح الآيات و الأخبار» صريح آيات و اخبار اين است كه از همين بدن خاكي عنصري مطرح است «و قد يقال إن المحشور ليس البدن العنصري بل البدن المثالي» همين كه مرحوم آخوند ملاصدرا گفتهاند. «المنشأ بإنشاء النفس بإذن الله المختلف بإختلاف الملكات الحاصلةفي الدنيا» چه شده شبهاتي پيدا كردهاند كه اين حرف را زدهاند «علينا» يعني آيت الله سيد احمد خوانساري كه پاسخش را بدهيم «و في المقامشبهات تدعو إلي القول المذكور منها عدم كفاية كرة الأرض للأبدان الغير المتناهية» كره ي زمين كم مي آورد «حسب عدم تناهي النفوس» نفوس لايتناهي است و كره ي زمين اندازه دار است، «علي ما ذهب إليه الفلاسفةالقائلون بقدم العالم» يعني بنابر اينكه عالم قديم باشد.
بعد جواب ميدهند «و الجواب عن الشبهة الأولي منع قدم العالم» كه گفته عالم قديم است؟ عالم هم اول دارد آخر دارد، انسانها هم اول دارند آخر دارند، پس هم انسان شد اندازه دار همين زمين شد اندازه دار. «و الجواب عن الشبهة الأولي منع قدم العالم و و عدم تناهي النفوس و لم يقم البرهان» برهاني اقامه نشده كه نفوس لايتناهي باشند همچنين دليلي نداريم «بل قال بعض أهل المعقول» بعضي از فلاسفه اين را گفتهاند باز گفتهاند «المسئلة جدلية» مسئلهي برهاني نيست بر اساس يك اصول موضوعيّه گفتهاند و الا برهاني نيست.
بلكه «و إجماع المليين علي الحدوث الزماني لا الحدوث الذاتي» تمام مليّين يعني نه تنها مسلمانها يعني اهل كتاب به طور كلي اهل شرع و شريعت به طور كلي همه گفتهاند عالم حادث زماني است، حادث زماني مقصود اين است كه زماني بوده و در زمان درست شده كه باز اشكال بشود، حادث زماني يعني ابتدا دارد اول دارد نه حادث ذاتيِ تنها كه ذاتش نيازمند است، آن كه معلوم است ذاتش كه نيازمند است و حادث ذاتي است آن كه صد در صد، آيا ابتدا دارد يا نه؟ ميگويند اجماع مليّين بر اين است كه حادث زماني است يعني اول دارد يعنيپس اندازه دارد «و إجماع المليين علي الحدوث الزماني لا الحدوث الذاتي».
مرحوم شيخ انصاري در رسائل هم دارند كه وقتي ميخواهند مثال بزنند جايي كه استدلالهاي معمولي اينها در مقابل مدارك وحياني قرار گرفته باشد ميگويند مثل شبههاي كه شده براي قدمت عالم با اينكه از مسائل بديهي شريعت است حدوث زماني همين كه عالم اول دارد.
پس حدوث ذاتي تنها نيست، حدوث ذاتي محفوظ است يعني اصل ذات اين موجودات نياز دارد به علت نياز دارد به غير، معلوم است اضافهي بر اين حدوث ذاتي آيا اول دارد؟ كه منظور از حدوث زماني اين است. اوّل دارد يا نه؟ بله ميگويند اجماع مليّين يعني نه تنها مسلمانها بلكه همهي اديان الهي بر اين است كه اول دارد «و إجماع المليين علي الحدوث الزماني لا الحدوث الذاتي و لا الحدوث الثابت من جهة الحركة الجوهرية» نه اينكه يك كسي بگويد حدوث است حدوث حركت جوهري.
باز آن هم جاي خودش بحث دارد بوعلي سينا منكر است و ميگويد حركت در جوهر قولٌ حشويٌ. عده اي هم موافق هستند مرحوم آخوند ملاصدرا هم كه اصرار دارد بر حركت در جوهر. نه ميگويند غيرازمسئلهي حركت در جوهر حدوث زماني به معناي اول داشتن. نتيجه چه شد؟ كره ي زمين اندازه دارد نفوس هم اندازه دارد كمي در كار نخواهد بود.
پس اين شبهه بود كه برايتان عرض كردم، و پاسخ اين شبهه را مرحوم آخوند ملاصدرا بر اساس مبناي خودشان دادند و گفتند اين شبهه اصلاً زمينه ندارد چرا؟ چون ما به اين خاك كار نداريم از اين خاك اصلا خبري نيست صورت مثالي است ولي بقيه كه اين حرف را نگفتهاند مثل مرحوم آقا سيد احمد خوانساري و ديگران پاسخ داده اند، يك پاسخ همين است كه گفته نفوس ابدي است؟ نه (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ)[7] داريم (إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ)[8] داريم همهي اين اوضاع و احوال به هم ميخورد، اين ادامه ندارد پس ادامه ندارد و اول هم كه دارد ميشود متناهي، زمين متناهي نفوس متناهي كمبود بي معنا.