درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
92/06/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
عناوينى در ارتباط با آيات شريفه توحيدى به صورت موضوعى مطرح شد و بحمد اللّه حدود ده عنوان در اين بحث دوازده عنوان مسائلى مطرح شد در تتمه اين بحث عرض كرديم كه مناسب به نظر رسيد كه دو بخش از آيات كه به حكم روايات از اهميت خاصى برخوردار است هم صحبت بشود بخشى از آن صحبت شد آيات اول سوره حديد بخش دومى كه مناسب است طبق تاكيدى كه در روايات نسبت به معيار بودن آن آمده است سوره مباركه توحيد بود اين سوره هم در جلسه قبل مقدارى صحبت شد دو جلسه حدودا در اين بخش صحبتى داشتيم امروز هم ان شاء اللّه مسائلى گفته خواهد شد.
و أمّا عرض امروزمان در دو قسمت است يك مختصرى در ارتباط با كلمه احد و واحد و تفاوتى كه در فرموده جمعى است گرچه خود اين مسأله از نظر مطالبى كه در عرفان اصطلاحى مطرح است بحثهاى بسيار مفصل دارد ولى در سطحى كه اينجا مناسب به نظر رسيده به اختصار فرق بين احد و واحد همچنان كه در تفسير الميزان است به عرضتان خواهد رسيد و مطلب دوم در ارتباط با ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾[2] كه در جلسه قبل آن حديث مفصل مهم معيار كاملا قوى در ارتباط با مسائل توحيدى از حضرت امام حسين به عرضتان رسيد در بخش اينكه حضرت حق از چيزى جدا نشده و چيزى هم از او جدا نمیشود به دقيقترين معانى جدالى به مانند جدا شدن فكر از مغز بوى گل از گل نه حضرت حق از چيزى جدا شده است و نه هم چيزى از او جدا میشود در ارتباط با اين قسمت هم يك تذكر مختصرى است كه ان شاء اللّه به عرضتان ميرسد.
حالا در ارتباط با مسأله اول فرق بين احد و واحد يكى از مطالبى كه گفته شده اين است كه در تفسير الميزان در ذيل سوره مباركه اخلاص فرمودند «و أحد وصف ماخوذ من الوحدة كالواحد» ^قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ% «أحد وصف ماخوذ من الوحدة» به مانند واحد كه او هم ماخوذ از وحدت «غير أن الأحد إنما يطلق على ما لا يقبل الكثرة لا خارجا و لا ذهنا» ولى احد موارد استعمالش معمولا چيزى است كه قابليت براى تكثر نداشته باشد نه تكثر خارجى نه تكثر ذهنى هيچ نوع تكثرى تكثر عقلى يعنى از نظر خارج قابل تقسيم نيست در خارج در ذهن قابل تقسيم نيست از نظر عقلى قابل تجزيه و تقسيم نيست «و لذلك لا يقبل العد» لذا احد دو شمارش نمىآيد به عنوان يك دو سه البته آنچه گفته میشود به طور معمول استعمال اين كلمه است نه به طور كلى «و لا يدخل في العدد بخلاف الواحد فإن كل واحد له ثانيا و ثالثا» ولى واحد امكان قبول كثرت را دارد ثانى داشته باشد ثالث داشته باشد و تقسيم بشود خارجا به دو شىء و يا ذهنا قابل تقسيم باشد «إما خارجا و إما ذهنا» توهم ما قدرت توهم ما تجزیه اش بكند قدرت عقلمان تجزيهاش كند «بتوهم أو بفرض العقل فيصير بانضمامه كثيرا، و أما الأحد فكل ما فرض له ثانيا كان هو هو لم يزد عليه شيء»[3] بخلاف احد پس اين فرق را گذاشتند كه احد در ارتباط با موردى است كه مصداق او قابل تكثر نيست نه در خارج نه در ذهن ولى واحد چيزى است كه قابليت تكثر را دارد.
گفتيم در جلسه قبلى در ارتباط با حضرت حق كه استعمال میشود هر دو به يك معنی است نص حديث بود كه الواحد و الاحد در ارتباط با پروردگار به معناى واحد است يعنى چيزى نيست كه قابل تكثر باشد چيزى نيست كه قابل تقسيم باشد خارجا ذهنا و لذا است در آن حديث مفصلى كه خاطرم مىآيد در بحث يكتايى خداوند از آن مباحثى بود كه اول مطرح كرديم معنى يكتا چيست از آن حديث استفاده شد جنگ جمل و آقا حضرت امير معلوم ميدانيد در حالى هستند كه پا به ركاب براى حركت بسوی دشمن و ميدان جنگ يك كسى از حضرت سؤال كرد كه آقا خدا يكى است يعنى چه؟ اصحاب آمدند چگونه همين حالا وقت پرسيدن اين مسأله است كه خدا يكى است يعنى چه؟ حضرت قلبشان متوجه به ميدان نبرد حضرت فرمودند بگذاريد سؤال كند كه ما جنگمان براى همين كه اينها معلوم بشود اين سائل مشخص بشود بعد فرمودند كه واحد واحد عددى داریم، واحد نوعى داريم نسبت به خداوند جارى نيست و واحد به معناى بى نظير و واحد به معناى غير قابل تجزيه و تقسيم اين دو معنی كه لا شبيه له و قابل تجزيه و تقسيم نيست در ارتباط با خداوند متعال جارى است پس در ارتباط با احد و واحد در اين حد مطلبى به عرضتان رسيد.
أمّا قسمت دوم عرض امروزمان ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% ^لَمْ يَلِدْ% است ذات مقدس حضرت حق چيزى از او جدا نمیشود ^وَ لَمْ يُولَدْ% است خود حضرت حق از چيزى جدا نشده جدا شدن شىء از او يا او از شىء لازمهاش نياز است و تركيب، و با قايم بالذات بودن حضرت حق و غناى مطلق حضرت حق سازگار نيست لذا با تفصيل در جلسه قبل آن حديث شريف كه تاكيد میشود مراجعه كنيد بسيار حديث از اهميت فوق العادهاى برخوردار كه از حضرت امام حسين سؤال شد معناى صمد چيست حضرت فرمودند: مراقب باشيد بدون آگاهى در ارتباط با قرآن صحبتى نكرده باشيد آن وقت حضرت فرمودند كه صمد در عبارت بعد قسمت بعد از اين سوره مباركه معنی شده يعنى ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% را حضرت تشريح كردند كه جدایى هر شىء هر چند لطيف در ارتباط با حضرت حق كه حضرت حق از او جدا شده باشد يا او از حضرت حق جدا باشد بى وجه است اين هم به این صورت توضيح داده شد است.
حالا بعضى ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% را به يك گونه ديگر معنی كردند كه يك مقدار شنيدن دارد در تفسير منير معروف است به تفسير بيان السعادة در اين تفسير منير اينجور آمده «لم يلد بانفصال شيء منه» ولادتى از او به وجود نيامده چيزى از او جدا نشده ^لَمْ يَلِدْ% به اینكه منفصل بشود چيزى از او چيزى از او جدا بشود «سواء كان المنفصل ولدا مماثلا له أو شيئا غير مماثل له» حالا آن چيزى كه ميگويم از حضرت حق هيچ چيز جدا نمیشود اين شىء فرض شده منفصل مىخواهد از اشياء كثيفه يعنى ثقيله بمانند ولد باشد «مماثلا له أو شيئا غير مماثل له» يا اينكه يك چيزى مماثل او نباشد به هيچ معنی چيزى از او جدا نشده منفصل نشده چرا؟ «فانّه لا مباین له حتّى يكون منفصلا منه أو غير منفصل»[4] چيز مباین با خدا نيست تا بگوييم كه جدا شده جدا نشده هر چه است خود اوست كه در عبارت بعدى روشنتر گفته میشود «فانّه لا مباین له» چيزى كه مباین با او باشد وجود ندارد.
كه مطلب حق اين است كه خير موجود مباین با حضرت حق وجود دارد ما سوی اللّه همه اش مباین با او است منتهى نيازمند و محتاج فقير و فقر محض ^أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ%[5] درست است اينكه خداوند ايجاد كرده آن شىء كه ايجاد شده چيزى است و غير او است مباین با او است من گاهى اين تعبير را كردم يك چيز كتك بخور جهنم برو يك چيز التذاذ پذير بهشت برو يك چيز در كار هستش اگر غير او چيزى اصلا نباشد چه به جهنم ميرود چه به بهشت ميرود چه تكليف میشود چه چیز امر میشود چه چیز نهى میشود است ولى چه هستى هستى كه فقر محض نياز محض و سنخ او هم نيست تا اشكالى كه حالا اشاره میکنم پيش بيايد مسانخ با او هم نيست پس اين چنين كه هست چيزى و مباین با او نه اينكه چيزى از او جدا نمیشود به خاطر اينكه چيزى مباین با او وجود ندارد چرا چيزى مباین با او وجود دارد و منتهی جدا از او نشده او ايجاد كرده نه جدا شده باشد يك وقت ميگويم يك حقيقت است بقيه موجود تطورات او است مثل دريا و امواج او يا تنزلات او است ترشحات او است خود او و تنزلات و ترشحات او است چنين چيزى باشد بله هيچ چيزى مباین با او نيست چون تطور شىء خود آن شىء است تنزل شىء خود آن شىء است نور خورشيد كه تنزل پيدا میکند اين خود خورشيد موج دريا كه تطور پيدا كرده است از دريا اين مباین با او نيست معلوم است اگر خلقت اين چنين بود به گونه تطور و به گونه تنزل باشد راست است كه تباینى در كار نيست موجود متباین با حضرت حقّى وجود ندارد ولى اين دو فرض اين دو مبنی مبناى نا صحيح است مبناى صحيحى كه هم عقل او را اثبات میکند و هم نقل بر او اصرار دارد خلقت لا من شىء است و ايجاد است حضرت حق ايجاد میکند و بالنتيجه آن شىء موجد چيزى است منتهی چيزى است كه سنخ حضرت حق نيست و چيزى است كه مباین با او است «كُنْهُهُ تَفْرِيقٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِه»، «وَ مُباینتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُم»[6] «وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِه»[7] و فراوان مداركى كه هست عقل هم كاملا كمكش میکند در عين حال پس گفتن اينكه اصلا چيزى نيست مباین با او گفته بشود تا منفصل بشود منفصل نشود چيزى نيست مباین با او معنی ندارد چرا؟ چيزى مباین با او هست جز حضرت حق همه چيز مباین با او است و شكلى هم ندارد بنابراين، اين عبارت كه اين مسأله را ميرساند بر اين مبنی است كه در تفسير بيان السعادة است نادرست روشنتر عبارت بعدى در ارتباط با و لم يولد است «و لم يولد ولم ينفصل هو من شيء» خودش هم حضرت حق از چيزى جدا نشده «من الأشياء فانّه لا شيء غيره حتّى يكون هو منفصلا منه و مباینا له»[8] اينجا ديگر تصريح كردند چيزى هم نيست كه حضرت حق از او جدا شده باشد.
تصريح به اين جهت شده لا شئ غيره. خير اين چنين نيست بلكه شىء غيره. لذا است كه در ارتباط با خدا در مدارك وحيانى تا گفته میشود موجود گفته میشود موجود لا كالأشياء يعنى اشياء هم موجوداند او هم موجود ولى موجود لا كالأشياء تا گفته میشود شىء گفته میشود شىء لا كالأشياء پس يعنى غير او چيزى است ولى غير از او چيزى كه است قائم بالذات است هرگز غنى است هرگز نياز مطلق فقر مطلق أمّا چيز ديگر است لذا امر معنی دارد نهى معنی دارد تكليف معنی دارد تشويق معنی دارد تنبيه معنی دارد ارسال رسل معنی دارد بهشت و دوزخ معنی دارد و إلاّ همه اينها وقتى غير از او چيزى نباشد معنی نخواهد داشت.
اينجا يك سؤالى گاهى مطرح میشود اين هم عرض كرده باشم گفته میشود اگر غير از او چيزى باشد لازمهاش اينكه او محدود بشود يعنى مثلا اين كتابى كه الان دست من اگر چنانچه بدون رعايت لحاظ تعيّن كتابى به محدوديت كتابى اگر اين حقيقت اگر او نباشد و او اينجا بدون لحاظ تعين حضور نداشته باشد و اين نباشد اصلاً اگر اين نباشد پس اين چه كار كرده حد زده حضرت حق را حضرت حق اينجا نيست اينجا كه نيست يعنى اين نيست اينكه نيست او شد محدود خدا كه محدود نمیشود پس ناچار بايد بگويم اين او است بدون لحاظ تعينش اگر چنانچه غير از او باشد او حد خورده است محدود شده او كه محدود نمیشود پس چيزى غير از او نيست.
پاسخش اين يك كلمهاى است كه اشاره كرديم تو بحثهاى تفسيرى هم به تفصيل بحثش كرديم كه اين وقتى حرف لطيف و درست و استدلال خوبى است براى مطلب كه سنخيت باشد بين خدا و كائنات بله اگر سنخيت باشد آن وقت اين غير از او هم باشد حدش زده حدش زده و شكل درست میشود أما اصلا سنخ هم نيستند، سنخ هم نيستند تا مسأله حد خوردن معنی بشود مثالى كه اين مثال از جهاتى غلط از جهتى دارم عرض میکنم فرض كنيد نورى كه از شيشه رد میشود اين قواى كه از در و ديوار همه موانع آهنين هم عبور میکند اينجور نيست كه از يك قسمت عبور بكند از همهاش عبور كرده در عين حال هيچ مسأله محدوديتى يكى نسبت به ديگرى نداشته اين از جهاتى مثال درست و إلاّ مشكلى دارد و به طور كلى سنخيت كه نباشد حد خوردن غلط است لذا است وحدت اطلاقىها يعنى آنهایى كه معتقد هستند وحدت اطلاقى نه وحدت تشكيكى در مناظرات قويشان اين دو گروه با يكديگر دارند كه اگر چنانچه وحدت تشكيكى باشد يعنى وجود و وحدت وجود و تشكيك در وجود، كه باشد وجود اعلا و بى نهايت كه حضرت حقاند اين وجودهاى مراتب ضعيف نيست ديگر و اتمش را دارد اما اينها نيست اينها نشد چه میشود اينها نشد میشود محدود وحدت اطلاقيها كه مىخواهند ميگويند كه همه چيز خود او است و تطور او است اينها اين اشكال را بر وحدت وجود تشكيكى دارند اشكالشان هم وارد است ناچار اگر كسى قائل به وحدت شد در وجود و عدد تشكيكى مشكل پيدا میکند و بايد به وحدت اطلاقى منتهى بشود.
أمّا بنا بر آنچه كه عرض كرديم در ارتباط با اين مسأله كه سنخيت در كار نيست مسأله تحديد هم در كار نخواهد بود اين قسمت اخيرى كه امروز عرض كردم بسيار هم بود در نظرتان باشد و اين معيارى است براى اين مباحث مهم توحيدى و بنابراين اين عبارتى كه در بيان السعادة خوانديم كه ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% چيزى از او جدا نشده و او هم از چيزى جدا نشده چه اينكه چيزى جز خودش نيست ميگويیم بله راست است چيزى از او جدا نشده او هم از چيزى جدا نشده چرا چون جز خودش چيزى نيست كه نخواهد از او جدا بشود يا از اينكه از او جدا شده باشد هر چه هست خودش اين حرف و اين مبنی بر اساس مبانى است و آن مبانى گفتيم كه صحيح نيست.