درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
90/07/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾[1]
در ارتباط با آيات توحيدى كه مورد صحبت بود مسائلى گفته شد و در ضمن اين مسائل عرض مىشد كه اصولي از اين آيات استفاده میشود كه اساس مسائل توحيد وحيانى را ترسيم بكند يكى از آن اصول مطلبى بود كه جلسه قبل مطرح شد ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾ ذات مقدس حضرت حق از چيزى ولادت نيافته جدا نشده و چيزى هم از او جدا نشده ﴿لَمْ يَلِدْ﴾ از او چيزى جدا نشده ﴿لَمْ يُولَدْ﴾ او هم از چيزى جدا نشده بنابراين طبق تشريح حديثى هم كه كاملاً موافق با اين جمله شريفه است هر نوع ترسيم ولادت و جدايى به ظريفترين ترسيم و لطيفترين ترسيم بهمانند جدائى بوى گل از گل و از اين هم ظريفتر در ارتباط با حضرت حق به اين معنی است و نتيجهً تطور كه حضرت حق و كائنات چنين باشد كه او است كه متطور شده به اين اطوار مختلفه با اين اصل سازگار نیست و تنزّل كه از او چيزى تنزّل كرده است با اين اصل سازگار نيست مثال زدن به مثالهاى خاصى در اين مورد خورشيد و نور خورشيد، مراتب نور خورشيد تنزّل اين انوار به مركز خورشيد با اين اصل سازگار نيست، دريا و امواج دريا با اين اصل سازگار نیست اصل ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾، نفى ولادت به تمام معنى و هر چند ظريف و لطيف.
بنابراين بعضى از تعبيرهايي كه شده است در كتب به اصطلاح معقولى اين تعبيرها كه نتيجه مبناى بعضى از مشاهير است با اين اصل قطعى قرآنى سازگار نیست حالا انشاءاللّه بعد از يك نقضى از آيات قرآن، آن عبارات اگر فرصتى بود خوانده میشود و إلاّ به هفته بعد كه مرحوم آشيخ محمد تقى آملى كه به حقيقت خبره فن مسائل معقولى و فلسفى و عرفانى بودهاند و مورد تصديق است اين مطلب براى همهگان ايشان اينجور نسبت میدهد در صفحه 262 از تعليقهشان بر منظومه كه نتيجهاش اين میشود كه همه وجود است از صقع ربوبى صقع ذات ربوبى تنزّل يافته به همان كلمه تنزّل به همان كلمه ترشح آن را نسبت میدهد ايشان به صاحب منظومه كه نظرايشان اين است و آنوقت اينها سازگار با ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% نيست.
حالا آن عبارت را انشاءاللّه اگر رسيديم مىخوانيم وإلاّ هفته آينده فعلا به اين نقض تذكر داده بشود كه اگر گفته بشود كه خود قرآن بعضى از موارد چيزى داريم كه ناقض اين ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% است از قبيل اينكه ^فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ%[2] ، آدم را وقتى تسويه كردم ^وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي% دميدم در آدم از روح خودم اين آيه ظهورش در اين است كه روحى در كار است براى حضرت حق و اين روح بخشى از او در حضرت آدم دميده شده ^فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ%.
بنابراين نقض اين اصلى است كه گفته شد اصل ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% چه جوابى در ارتباط با اين آيه شريفه است ظاهرا روشن است كه همه شما برخورد كرديد توجه داريد رواياتى كه در اين زمينه هست كه اين آيه شريفه ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% نص است با توجه به رواياتى هم كه ذيلش رسيده است تاكيد مضاعف شده بر اينكه هيچگونه جدائى و ولادت همچنان كه گفتيم و تكرار شد به هر صورت لطيف و ظريف در ارتباط با حضرت حق از شىء يا شىء از حضرت حق معنى ندارد آنوقت اين سؤال میشود كه نفخه روحى چه میشود؟ اينجا همان طور كه توجه داريم كه آيات شريفه قرآن اينها با توجه به روايات متقن كه رسيده است ممكن است جاي يك سؤال باشد بايد آنها را ديد و اصول قطعى قرآن را در نظر گرفت و آنوقت معنای آياتى كه مورد سؤال میشود مشخص میشود اينجا وقتى به روايات هم مراجعه میکنیم مىبينيم در روايات متعدد تصريح شده به اينكه اين روح مخلوقى است از مخلوقات حضرت حق نه اينكه چيزى از حضرت حق جدا شده است مخلوق است و اضافه اضافه تشريفى است كه به خاطر شرافت اين روح آنوقت گفته شده است كه ^نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي%.
بنابراين هيچ نوع اشكالى بهوجود نمىآيد و كاملاً مطلب مشخص است، روشن خواهد بود رواياتى كه در اين مورد است بخشى از آن روايات در كتاب شريف توحيد صدوق صفحه 103 در ارتباط با اين مسأله حديثى است و بعد احاديث متعددى ديگر كه انشاءاللّه عرض میکنم باب آنّه عزّوجل ليس بِجسْمٍ ولا صورة صفحه 103 به اين صورت حديثى نقل میشود كه «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَمَّا يَرْوُونَ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِه».
كه اين حديث شريف را در مباحثات ديگرى كه داشتيم بالتفصيل مطرح شده و حدودا دو سه وجه كه از خود آيات بعضى از وجوه وجوه احتمالى كه مشكلى ندارد صحبتش شده كه اتفاقا بيشتر آنها را در همين پاورقى در همين صفحه تعليقهاى كه زدند ذكر كردهاند.
«عَمَّا يَرْوُونَ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ فَقَالَ هِيَ صُورَةٌ مُحْدَثَةٌ مَخْلُوقَة» فعلاً به اين بخش نمىخواهيم بحث كنيم، اين بحث مستقلى دارد كه عرض شد كه مستقلاً بحث شده و مباحث نسبتا مفصلى دارد «اصْطَفَاهَا اللهُ وَ اخْتَارَهَا عَلَى سَائِرِ الصُّوَرِ الْمُخْتَلِفَةِ فَأَضَافَهَا إِلَى نَفْسِه» از اينجا مقصود است كه در ارتباط با ^نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي% است «كَمَا أَضَافَ الْكَعْبَةَ إِلَى نَفْسِهِ وَ الرُّوحَ إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ بَيْتِيَ وَ قَالَ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»[3] ، خيلى روشن كه فرمودهاند كه اين اضافهاى است كه تشريفى است نتيجتا و إلاّ اين چنين نيست كه حضرت حق تبعيض بشود به اضافهاى كه تبعيض اين چنينى مخالف با استدلالهاى روشن عقلانى است.
و همچنين صفحه 171، آنجا بابى است در معناى ^نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي% «باب معنى قوله نفخت فيه من روحى» : آنجا هم كه باب عنوانش در صفحه 170 است حديث در صفحه 171 حديث سوم حديث به اين صورت نقل شده: «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ: عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي كَيْفَ هَذَا النَّفْخُ فَقَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتُقَّ اسْمُهُ مِنَ الرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَلَى لَفْظِ الرُّوحِ لِأَنَّ الرُّوحَ مُجَانِسٌ لِلرِّيح»، كه از اين بخش آن بحث اينكه روح حقيقتش چيست؟ مجرد است مجرد نيست در آن بحث مطرح میشود كه مربوط به بحث فعلى ما نيست «وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ كَمَا اصْطَفَى بَيْتاً مِنَ الْبُيُوتِ فَقَالَ بَيْتِيَ* وَ قَالَ لِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ خَلِيلِي وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّر»[4] ، بنابراين به خوبى تصريح شده كه اين روح اضافهاش باز اضافه تشريفى است و مخلوق است اينجور نيست كه از ذات مقدس حضرت حق چيزى جدا شده باشد چنين چيزى نيست.
و در صفحه 172 آنجا هم باز حديثى است كه حديث چهارم، «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَنِ الرُّوحِ الَّتِي فِي آدَمَ وَ الَّتِي فِي عِيسَى مَا هُمَا» اين دوتا روحى كه در قرآن كريم در ارتباط با حضرت آدم و حضرت عيسى آمده است اينها چيست؟ مخلوق است مخلوق نيست از خدا چيزى جدا شده؟ «قَالَ رُوحَانِ مَخْلُوقَانِ اخْتَارَهُمَا وَ اصْطَفَاهُمَا رُوحُ آدَمَ وَ رُوحُ عِيسَى»[5] ، باز مشخص است اينها ناقض ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% نيست آن اصلى است كه جاى خودش محكم است و اين روايات هم اين آيه شريفه را ^نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي% را بهخوبى مشخص كرده است.
در همين صفحه 172 حديث ديگرى هست حديث ششم! «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي قَالَ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ خَلْقاً وَ خَلَقَ رُوحاً ثُمَّ أَمَرَ مَلَكاً فَنَفَخَ فِيهِ فَلَيْسَتْ بِالَّتِي نَقَصَتْ مِنْ قُدْرَةِ اللهِ شَيْئاً هِيَ مِنْ قُدْرَتِه»[6] ؛ خداوند متعال روح را آفريد به فرشتهاى هم امر كرد كه به آدم بدهد و اين كار كه كرد نه از باب اينكه نقصى در قدرت خدا كمك گرفته فرشته را خير! به اراده حق و مشيّت حضرت حق چنين كارى را كرده.
بنابراين اينجا خوب مشخص میکند كه اين اصل اصلى است كه شايسته است از اين اصل غفلت نشود اصل ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% هر نوع جدائى كه ترميم بشود به عنوان تطور گفته بشود از ذات مقدس حضرت حق به عنوان تنزل گفته بشود اگر توجيهى خاصى دارد كه مقصود جدائى نيست اين سؤال میشود كه آن توجيه چيست؟ و بعد هم چنين تعبيرى چه مجوّزى دارد ولى آنچه كه مشخص است اين است كه خير او است كه ^لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ% است و آيه شريفه ^نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي% ناقض اين آيه مباركه و اين اصل مسلم نيست.
حالا آن جملاتى كه گفتيم در تعليقه مرحوم آقاشيخ محمدتقى آملى رضىاللهعنه است يك سطرش لا أقل بخوانيم انشاءاللّه توضيح آن و تتمه آن براى جلسه بعد. صفحه 262 از درر الفوائد تعليقه ایشان بر شرح منظومه مرحوم سبزوارى، اين مطلب را مطرح كردهاند كه در ارتباط با ما سوی اللّه مركب من الوجود و الماهية است ماهية كه امر اعتبارى است كه «ما شمّت رائحة الوجود»، وجود است كه اصل است و اصل و محقق و اين وجود در ذات ربوبى در سطح ذات ربوبى تنزل يافتهاش اين عالم موجود است و عبارت ابتدايش به اين صورت شروع میشود «و حاصل مرامه ان العالم بمعنى المفاهيم و الماهيات المعبر عنهما بالاسماء و الصفات التى تنتزع عن حدود الوجود المنبسط كله مسبوق بالعدم فى المرتبة الاحدية فهو برمته من العقول و النفوس و الصور و الاجسام اسماء حدثت بعد تجلى الذات بعوالم الممكن باسمه المبدع كما انه ينمحى عند تجليه باسمه القهار و محصله ان العالم بمعنى ما سوى الله من مجرداته و مادياته علوياته و سفلياته مركب من الوجود الامكانى و المهية الاعتبارية حيث انه ممكن و كل ممكن زوج تركيبى مركب من وجود و مهية اما المهيات فهى لمكان كونها امورا اعتبارية كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء ليس لها حقيقة و لا اثر فليست الا اسماء سميتموها ما انزل اله بها من سلطان بل النازل من صقعه ليس الا الوجود فالمهية ليست شيئا حتى يبحث عن حديث قدمها او حدوثها و اما الوجودات فهى و ان كانت متحققات الا انها ليست خارجة عن الصقع الربوبى لانها تنزلات وجود الحق و تجلياته و رشحاته و عكوسه و اظلاله و الفرق بينهما بالتشكيك لا بالتباين»[7]
إلى آخر.