« فهرست دروس
درس تفسیر استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1404/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 تفسیر 218 سوره بقره

موضوع: تفسیر 218 سوره بقره

تفسیر آیه شریفه : " إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‌ سَبیلِ اللَّهِ "[1]

«هاجَرُوا» بدین معناست که از عشایر، قبایل و اهل و عیال دست کشیدند. «خلیل بن احمد فراهیدی» در بیان معنای لفظ «مهاجرت» می‌گوید: « و الهَجْر و الهِجْران: ترك ما يلزمك تَعَهُّدُه، و منه اشتقت هِجْرَة المُهاجرين، لأنهم هَجَرُوا عشائرهم فتقطعوهم في الله »[2] . یعنی انسان تمام علقه‌ها و تعهداتی را که بنا بر طبع خویش به اهل، عیال، نزدیکان، بستگان، دوستان و وطنش دارد، رها می‌کند؛ آن‌گاه که نصرت دین خدا یا اطاعت پروردگار متوقف بر این رها کردن باشد.

مهاجرین در زمان پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) همین عمل را انجام دادند. هنگامی که دیدند نصرت، اجابت و یاری رسول خدا متوقف بر این است که مکه را با تمام دلبستگی‌هایی که به اهل، عیال، خانمان، ملک و اموال دارند ترک گویند، همگی را رها نمودند و به سمت مدینه هجرت کردند؛ در حالی که هیچ توشه‌ای همراه خود نداشتند. از این‌رو رسول خدا به اهل مدینه، که انصار بودند، دستور دادند که از اموال خود به ایشان ببخشند تا آنان از مضیقه خارج شوند.

«جوهری» در کتاب «صحاح اللغة» می‌نویسد: « و الهِجْرَتَانِ: هِجْرَةٌ إلى الحبشة، و هِجْرَةٌ إلى المدينة. »[3] . در ماجرای جناب جعفر طیار، آن گروهی را که رسول خدا فرستادند تا با پادشاه حبشه گفتگو کنند و شر منافقین مکه را -که برای بدگویی و سعایت از پیامبر و اصحابش رفته بودند- دفع نمایند، آن نیز یک هجرت محسوب می‌شد؛ ولیکن هجرت بزرگ و معروف، همان هجرت اصحاب رسول خدا از مکه به مدینه بود. چه سختی‌هایی که خانواده‌های ایشان تحمل کردند و چه عذاب‌ها و شکنجه‌هایی که کفار قریش در مکه پس از هجرت پیامبر بر سر خانواده‌های این مهاجرین آوردند.

مورد مسئله‌ی «مهاجرت» در این آیه شریفه، همان هجرت بزرگی است که مسلمین از مکه به مدینه انجام دادند؛ لکن این یک قاعده‌ی کلی در تمام آیات شریفه‌ است که اگرچه قضیه‌ی شخصیه داشته باشند یا شأن نزول خاصی برای آیه‌ای از آیات وجود داشته باشد -که در بسیاری از موارد چنین است- اما هرگز آن قضیه‌ی شخصیه که مورد نزول آیه را تشکیل می‌دهد (مانند همین هجرت از مکه به مدینه که یک قضیه شخصیه بوده است)، مدلول آیه را مضیّق و محدود نمی‌کند. آیات قرآن از باب «إياك أعني واسمعي يا جارة» و «نزل القرآن على إياك أعني واسمعي يا جارة»[4] هستند.

در میان فقها، مفسرین و اصولیین، این مطلب مسلّم و ثابت است و از ضروریات دین محسوب می‌شود که قرآن هرگز به مورد خاصی اختصاص ندارد. اگرچه آیه‌ای به مناسبتی برای یک قضیه‌ی شخصیه نازل شده باشد، اما لسان، زبان و سیاق آیه بر نحو قضیه‌ی حقیقیه و به صورت کلی است؛ بدین معنا که هر کس فی‌سبیل‌الله مهاجرت کند، در حقیقت مشمول رحمت پروردگار خواهد بود.

آیات زیادی در این زمینه وجود دارد؛ بلکه مواردی هست که این هجرت شرعاً واجب می‌شود. همان‌گونه که عرض شد، در آیه شریفه آمده است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها﴾[5] . کسانی که معصیت کردند و به خود ظلم نمودند و اهل گناه هستند، هنگام احتضار و جان دادن، ملائکه بر بالینشان می‌آیند تا جانشان را بگیرند؛ ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ﴾. بر سر و صورت ایشان تازیانه می‌زنند و با برخوردی خشن با اهل معصیت، جان آنان را می‌ستانند و می‌پرسند: شما در دنیا چه می‌کردید که این حجم از بار گناه را برای خود اندوختید؟ آنان پاسخ می‌دهند: ﴿قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ﴾؛ ما کسانی بودیم که عده و عُده‌ای نداشتیم و فاقد قدرت بودیم. ظالمین، سرکردگان و اربابان دیار ما، مردم را به معصیت دعوت می‌کردند و این امر از جانب آنان رایج بود؛ لذا ما چاره‌ای جز این نداشتیم که همان‌جا زندگی کنیم و مانند آنان باشیم. این پاسخ گناهکاران به ملائکه هنگام احتضار است که قرآن نقل می‌کند. اما ملائکه در جواب به ایشان می‌گویند: ﴿أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها﴾؟ آیا زمین خدا وسیع نبود؟ نمی‌توانستید آن کاشانه را ترک کنید و به جای دیگری بروید تا دین خود را حفظ نمایید؟

از این‌رو فقهای ما فتوا داده‌اند و همه‌ی فقها بدون اختلاف نظر و به صورت اجماعی بر این عقیده‌اند که اگر کسی در وطن خود نتواند دینش را حفظ کند و آلوده به معصیت شود، شرعاً بر او واجب است که به هر نحو ممکن آن وطن را ترک گوید و به بلاد یا مکانی برود که بتواند در آنجا دین و ایمان خود را حفظ نماید. این یکی از مصادیق هجرت‌های واجب است.

همچنین هجرت برای تبلیغ دین خدا نیز واجب می‌شود. طلاب علوم دینی اوطان خود را رها می‌کنند و از علقه‌های پدر، مادر، قبایل، عشیره و دلبستگی شدیدی که هر کس به وطن، استان و منطقه جغرافیایی خود دارد، دست می‌کشند. آنان در همان اوان جوانی، همه‌ی دلبستگی‌ها را رها کرده و به کنج حجره‌ای در قم می‌آیند. کسانی که اهل فهم، درک و معرفت نسبت به هدف هستند و اهل کوشش می‌باشند، چنین نیست که هر روز برخیزند و به وطنشان بازگردند؛ بلکه یکسره مشغول درس و بحث هستند. از قدیم چنین بوده‌اند و هم‌اکنون نیز فی‌الجمله در میان ایشان چنین افرادی یافت می‌شوند که همه‌ی علقه‌ها را رها می‌کنند.

این هجرت چه بسا واجب است. در شرایطی که اگر کسانی نباشند که دین را فرا گیرند و با بیان و قلم خویش تبلیغ دین خدا کنند، و اگر اهل اجتهاد و فهم دین در میان حوزه‌ها نباشند، بدعت‌گذاران می‌آیند و هر روز امر خرافه‌ای را به نام دین اضافه می‌کنند. به ویژه امروزه که تبلیغات بسیار است و دستگاه‌های تبلیغاتی داخل و خارج، چه بسا احکام و مسائلی را به نام دین به مردم القا می‌کنند که هرگز اثری از آن در دین وجود ندارد. مخصوصاً امروزه در امپراتوری تبلیغاتی استکبار جهانی، آنان شبهات و مسائلی را به نام دین مطرح می‌کنند تا عموم مردم نسبت به دین بیزار شوند.

امروز بیش از هر زمان دیگری دین دستخوش خرافه‌ها، تهمت‌زنی‌ها و بدعت‌هاست. بنابراین، بر شخصی که به خود اطمینان دارد و می‌تواند تحصیل اجتهاد کند و با استنباطِ مُرّ آیات و روایات، دین را برای مردم تبیین نماید، این امر واجب شرعی است. به همین دلیل است که پروردگار متعال در صریح قرآن عتاب و سرزنش نموده و فرموده است: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ [6] . چرا گروهی از شما از دیار و کاشانه‌تان کوچ نکردید و نزد رسول خدا نرفتید تا تعلم کنید؟ اگرچه در برخی روایات آمده است که منظور جهاد است، اما در برخی دیگر آمده که منظور حضور در کنار رسول خدا (یعنی هجرت) است؛ چنان‌که بسیاری در همان زمان هجرت کردند. مانند امثال ابوذر که منطقه‌ی خود را رها کردند، به خدمت رسول خدا آمدند، دین را آموختند و گاه به اوطان خود بازمی‌گشتند و تبلیغ می‌کردند.

آیه می‌فرماید: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾. چرا عده‌ای از شما، از هر فرقه و طایفه‌ای، خانه و کاشانه را رها نکردید؟ فرض کنید در یک قبیله‌ی صد هزار نفری، واجب است که یک گروه هزار یا پانصد نفری، از هر فرقه و قبیله‌ای، دیار، کاشانه، قبایل و عشایر را ترک گویند و به سمت تعلم احکام دین بروند. آن زمان تعلم در رکاب رسول خدا و در مدینه بود، ولی امروز در حوزه علمیه است. در روایات آمده است که در آخرالزمان علم از نجف غروب می‌کند و در آنجا زوال و افول می‌یابد؛ «كما تأرز الحية في جحرها»، همانند افول کردن و پنهان شدن مار در لانه‌ی خود. سپس علم در شهری به نام «قم» طلوع می‌کند و از آنجا به تمام اقطار عالم منتشر و ابلاغ می‌شود؛ «حتى المخدرات في الحجال»، به گونه‌ای که حتی بانوان در پستوی خانه‌ها این علم را فرا می‌گیرند. البته امروزه از طریق رسانه‌هایی مانند صدا و سیما و ابزار مشابه می‌توانند فرا گیرند، اما اصل تعلم باید با رفتن به قم انجام شود.

اگر عده‌ای فقیه و اهل فقاهت نباشند، وضعیت خطرناک خواهد بود. در روایت معتبر آمده است که در قم فقهایی در آخرالزمان حضور دارند که اگر نباشند، «لساخت الأرض بأهلها»؛ زمین اهل خود را فرو خواهد برد. اینان هستند تا دین حنیف و اسلام ناب محمدی (صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه) را به صاحب اصلی آن، امام عصر (علیه‌السلام) تحویل دهند. این مضمون صریح روایت است.

امروزه برای کسانی که قدرت تعلم دارند، این قابلیت را در خود می‌بینند و به خود اطمینان دارند واجب است که هجرت کنند؛ چرا که آیه نَفر شامل حال آنان می‌شود. باید علوم دینی را فرا گیرند. هوش مصنوعی و امثال آن هرگز نمی‌توانند دین را حفظ کنند، بلکه این ابزارها گاه موجب بدعت می‌شوند و چه بسا مطالبی به نام دین نسبت داده شود. بنابراین، امکان ندارد که دین بدون وجود فقیهی که با بیان و زبان خود، مُرّ دین را تبیین کند، صرفاً با این دستگاه‌های جدید حفظ شود. دین تنها با تبلیغ و بیانِ «فقهای به حمل شایع» حفظ می‌شود؛ یعنی فقهایی که معیارهای بیان‌شده در آیات و روایات شامل حالشان شود، نه «فقیه عنوانی». عنوان فقیه یا آیت‌الله به تنهایی کارساز نیست. آن فقیهی که به حمل شایع فقیه است، باید حوزه را پرورش دهد تا بتواند حقیقت و مُرّ دین را برای مردم بازگو کند، بدعت‌ها را از غیر بدعت‌ها جدا سازد و پیکره‌ی دین را از هرگونه نسبت ناروا و بدعت‌گذاری حفظ نماید. این هجرت‌ها واجب هستند؛ چه هجرت برای تبلیغ دین خدا و ادای رسالت نبی مکرم، و چه هجرت برای تهذیب، تزکیه نفس و حفظ خویشتن از گناه.

در مقابل، هجرت‌های حرام نیز وجود دارد که فقهای ما از آن به «التعرب بعد الهجرة» تعبیر می‌کنند. این به معنای مسافرت به کشورهای کفر، اعم از اروپا و بلاد فرنگ است. اگر انسان مؤمن تضمینی ندهد که بتواند دینش را در آنجا حفظ کند، این مسافرت‌ها حرام است. هجرت و مسافرتی که انسان وطن خود را رها کند، به سمت این کشورها برود، آنجا سکنا گزیند و زندگی کند در حالی که نتواند دین خود را تضمین نماید، مصداق تعرب بعد الهجره است. شخص باید بین خود و خدا به وجدانش رجوع کند که آیا در آنجا می‌تواند دین خود را حفظ کند و فرائض الهی را انجام دهد؟ یا اینکه نمی‌تواند در مقابل فسادِ آن محیط خود را کنترل کند؟ اگر تضمینی نمی‌بیند، این مسافرت بر او حرام است.

آیات فراوانی مسئله‌ی هجرت را بیان کرده‌اند. به عنوان مثال آیه شریفه‌ای می‌فرماید: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[7] ؛ یعنی از بت‌پرستی دوری گزین و پرهیز کن. طبق نظر خلیل، «رُجز» و «رِجز» هر دو صحیح است، اما در آیه شریفه «رُجز» آمده است. همچنین آیه شریفه‌ای که می‌فرماید: ﴿وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ﴾ [8] . این همان هجرت است؛ هجرتی که انسان صبحگاه از خانه خارج می‌شود. این امر به‌ویژه در مورد فضلا و طلابی که اهل تبلیغ هستند، صادق است. اگر کسی هنگام خروج از منزل از چنین شخصی بپرسد که برای چه بیرون می‌روی؟ پاسخ می‌دهد: می‌روم تا تبلیغ دین خدا، اسلام، تشیع و فرهنگ اهل‌بیت را انجام دهم. اگر چنین شخصی در همان مسیر دچار سانحه‌ای شود و از دنیا برود، اجر شهید را دارد؛ زیرا صریح قرآن می‌فرماید: ﴿فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ﴾. عبارت «مهاجرا إلى الله» یک مصداقش همین است. یا مانند طلبه‌ای که از ابتدا می‌خواهد ایمان خود را از مفاسد موجود در بلاد خویش حفظ کند ولی نمی‌تواند، لذا فقط به قصد حفظ دین خود به قم یا هر جای دیگری که اطمینان دارد می‌تواند دینش را حفظ کند، سفر می‌کند؛ هجرت برای او نیز واجب است. اگر در همان‌جا حادثه‌ای رخ دهد و از دنیا برود، مصداق همین آیه شریفه خواهد بود. علی ای حالٍ، هجرت در این‌گونه موارد واجب و دارای اجر است.

در آیات شریفه‌ی دیگر نیز راجع به مسئله‌ی هجرت سخن به میان آمده است؛ مانند این آیه: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ [9] . کسانی که هجرت کردند و کسانی که در مدینه بودند و دیدند که مهاجرین بدون هیچ توشه و امکاناتی و با دست خالی مکه را ترک کرده و آمده‌اند، لذا آنان را یاری نمودند؛ همه‌ی ایشان نزد خداوند مأجورند. اما در ادامه می‌فرماید: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا...﴾؛ یعنی کسانی که به لفظ مؤمن شدند (قرینه‌ی «آمَنُوا» در اینجا به معنای ایمان لفظی است، نظیر آیه‌ی ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا[10] که به معنای «أسلموا» است)، اینان در ظاهر ایمان آوردند ولی ندای رسول خدا را برای مهاجرت اجابت نکردند.

حال تکلیف در زمان ما چیست؟ شخصی ایمان آورده و نماز می‌خواند، اما در محیطی غرق در فساد زندگی می‌کند و هر روز مبتلا به معصیت می‌شود. او می‌داند که اگر در این منطقه بماند -ولو وطنش باشد- نمی‌تواند خود را از گناه حفظ کند و می‌بیند که حفظ دین متوقف بر کوچ کردن به جای دیگری است، اما دلبستگی‌هایی مانند همسر، فرزند، پدر یا مادر مانع می‌شود. در اینجا هجرت واجب است. حتی اگر پدر و مادر مخالفت کنند، در اینجا اطاعت از آنان جایز نیست؛ زیرا ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ [11] ؛ انسان در درجه اول باید خود را از معصیت حفظ کند و ﴿فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ[12] ، از گناه به سمت خدا و طاعت فرار کند. مسئله‌ی دین نیز همین‌طور است. اگر بداند دین غریب است، روز به روز بر بدعت‌ها افزوده می‌شود، مردم از فرهنگ اصیل دینی فاصله می‌گیرند و منکر، معروف و معروف، منکر جلوه داده می‌شود، او باید دین را فرا گیرد تا بتواند با زبان بلیغ و سحرآمیز -که «إن من البيان لسحرا»[13] - دین را برای جامعه تبیین کند. خداوند رحمت کند مرحوم آیت‌الله مطهری و مرحوم آیت‌الله مصباح را. ایشان حظّ وافری داشتند و الگویی تمام‌عیار در زمان معاصر ما بودند. این بزرگان نمونه‌هایی هستند که دین را به واقع برای جامعه زمان خود بیان می‌کردند و ما باید در این راه به آنان تأسی بجوییم.

در اینجا ممکن است سوال شود که آیا مسافرت کوتاه به قصد جهاد نیز هجرت محسوب می‌شود؟ پاسخ این است که بله، اگر جهاد واجب باشد، چنین سفری نیز هجرت است. اگر هجمه‌ای صورت گیرد و شخصی بداند که حضورش در نظامِ دفاعی مؤثر است، یا مبلغی بداند که می‌تواند با بیان خود در آنجا تحولی ایجاد کند، هجرت بر او واجب می‌شود ولو کوتاه باشد. هر سفر و هجرتی، حتی چند روزه، که در جهت یاری دین خدا باشد و یاری دین متوقف بر آن سفر بوده یا آن سفر دخلِ معتنابهی در یاری دین داشته باشد، از قبیل هجرت الی الله محسوب می‌شود.

بحث بعدی پیرامون این آیه شریفه است: ﴿أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ[14] . یعنی شایسته است که اینان به رحمت خدا امید داشته باشند؛ «ينبغي أن يرجون رحمة الله»، «ينبغي لهم» و «جدير لهم». اما چرا فرموده است «يرجون» (امید دارند)؟ در اینجا شبهه و اشکالی مطرح شده که «فخر رازی» در تفسیر کبیر پاسخ‌های نیکویی به آن داده است.

پاسخ اول این است که اگرچه ترتب ثواب بر حسنه‌ی هجرت قطعی است (چرا که مهاجرت عملی نیکو و از اعمال صالح است)، اما شخص تا پایان عمر تضمین ندارد که خدای نکرده مرتکب گناه کبیره‌ای نشود که آن عمل صالح را از بین ببرد. لذا او «امید» دارد که با حفظ این حسنه و عدم ارتکاب کبیره در ادامه عمر، مشمول رحمت الهی شود.

تفسیر دوم این است که ثواب مشروط بر این است که حبط نشود. برخی اعمال مانند ریا موجب حبط عمل می‌شوند. همان‌طور که ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾[15] ، طبق روایات برخی سیئات نیز حسنات را حبط می‌کنند. مثلاً در روایت وارد شده است: «إن الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب»[16] . حسد (یعنی عملی که این حسد را با زبان، بیان، طعن یا هر وسیله‌ای ابراز کند و ضرری به طرف مقابل برساند) حسنات انسان را می‌خورد؛ همان‌گونه که آتش هیزم را نابود می‌کند. اگر شما کومه‌ای از هیزم بگذارید و بنزین بر آن بریزید و آتش بزنید، تمام آن را می‌خورد. گناهانی وجود دارند که اعمال را حبط کرده و از بین می‌برند. حال این شخص عملی انجام داده و مهاجرت کرده است؛ آیا کار تمام است؟ خیر. حتی در شهری مثل قم، ممکن است انسان‌هایی پست‌تر از سگ و خوک و انسان‌هایی بالاتر از فرشته وجود داشته باشند. انسان باید در اینجا نیز خود را حفظ کند. درست است که به فسادِ وطن قبلی مبتلا نمی‌شود، اما فساد شُعَبی دارد و شیطان ممکن است از دریچه‌ی دیگری وارد شده و انسان را منحرف کند. لذا صرفِ هجرت کفایت نمی‌کند؛ هرچند دریچه‌ای به سمت رحمت پروردگار است و شخص تا این مرحله اهل رحمت شده است، اما مقصود این است که آیا تا آخر عمر می‌تواند سالم بماند؟ اینجاست که فخر رازی می‌گوید ﴿يَرْجُونَ رَحْمَتَ رَبِّهِم﴾ یعنی امید دارند که عملی انجام ندهند که آن کار خیر را حبط کند.

اما تفسیر سوم که به نظر ما «أحسن تفاسیر» نسبت به دو مورد قبلی است، این است که اساساً انسان‌های اهل تقوا هر چه تقوا، معرفت، ایمان و زهدشان بالاتر باشد، خوفشان از آینده بیشتر است. در روایتی دیدم که از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سؤال شد: یا امیرالمؤمنین، شما که صراط اقوام هستید، چطور در نماز دعا می‌کنید ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ[17] مگر شما بر صراط نیستید؟ حضرت فرمودند: تا زمانی که می‌گویم، اطمینان دارم؛ ولی برای ادامه‌ی عمر و آینده چه؟ برای بعد هم دعا می‌کنم.

غرض این است که این مسئله بسیار مهم و از ویژگی‌های انسان مؤمن است که از او جداشدنی نیست. انسان مؤمن کسی است که با تمام تار و پود وجودش خوف از آینده و خوف از خدا دارد که عاقبتش چه خواهد شد و آیا می‌تواند ایمانش را حفظ کند؟ بنابراین تفسیر ﴿أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ رَبِّهِم﴾ این است که تا اینجا امتحان را خوب پس داده‌اند و برای آینده امید دارند که همین مسیر ادامه یابد.

در ادامه آیه می‌فرماید: ﴿ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ ۖ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا ۗ وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ [18] . «میسر» همان مطلق قمار است که در روایات وارد شده است. اینکه «جوهری» می‌گوید نزد عرب مِیسر تنها « و المَيْسِرُ: قِمَارُ العرب بالأزلام. »[19] است، برخلاف روایات ماست؛ بلکه سوال از حکم مطلق قمار است. سپس می‌فرماید: ﴿فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ﴾. طبق روایات، این اولین آیه‌ای است که در تحریم خمر و میسر نازل شده و بیان می‌دارد که در آن‌ها ﴿إِثْمٌ كَبِيرٌ﴾ است. خودِ تعبیر ﴿إِثْمٌ كَبِيرٌ﴾ در قرآن کافی است تا دلیلی بر این باشد که شرب خمر و قمار از گناهان کبیره هستند.

اما چرا «منافع» را ذکر کرده است؟ گفته‌اند بدین جهت که چون این اولین آیه‌ی نازل‌شده در این باب بود و اهل قمار منافعی در آن داشتند. حتی در مدینه شرب خمر فراوان بود و نوعی شراب به نام «فضیخ» (ساخته شده از بُسر/خرمای نارس) متداول و شایع بود. هنگامی که این آیه نازل شد، رسول خدا به مسجد آمدند و دستور دادند تمام پیاله‌ها و کوزه‌هایی را که با آن خمر درست می‌کردند بیاورند و همه را در جا از بین بردند تا به این آیه عمل شود. «شیخ طوسی» و «طبرسی» و دیگران گفته‌اند مقصود از منافع، یکی لذت خمر برای اهل معصیت و دیگری تجارت و خرید و فروش آن بوده است. در قمار نیز علاوه بر باخت، برد و لذت‌هایی وجود داشته است. عل ای حال این منافع که منافع مادی، حیوانی و لذات زودگذر است (﴿مَنافِعُ لِلنَّاس﴾)، قابل مقایسه با ﴿إِثْمُهُما أَكْبَرُ﴾ و عذابی که در انتظار اهل معصیت است، نمی‌باشد.

در ادامه می‌پرسند: ﴿يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ﴾؛ چه مقدار از مال خود را انفاق کنیم؟ همه را؟ برخی گفته‌اند مازاد بر مایحتاج را انفاق کنند. ولی آیه پاسخ می‌دهد: ﴿قُلِ الْعَفْوَ﴾. در روایت وارد شده است که «عفو» به معنای «وسط» و حد میانه است. چنان‌که در جای دیگر می‌فرماید: ﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‌ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً﴾ [20] . یعنی نه ممسک باش و نه همه‌ی اموالت را یک‌جا انفاق کن که خودت محتاج شوی و دست گدایی به سوی دیگران دراز کنی و حسرت بخوری که چرا اکنون چیزی نداری؛ آن‌گاه دیگران تو را ملامت کنند که ای عاقل، چرا چنین کردی؟ همچنین می‌فرماید: ﴿وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً﴾ [21] . نه اسراف می‌کنند و بیش از حد می‌بخشند که خود نادار شوند، و نه با وجود مکنت مالی مانند یک فقیر انفاق می‌کنند. اگر مال تو صد برابر دیگری است، انفاق تو نیز باید متناسب با آن باشد. انسان نباید در انفاق سخت‌گیری کند و هر کس باید به حسب وسع خود انفاق نماید.

در اینجا ممکن است اشکال شود که تناسبی بین سوال ﴿ما ذا يُنْفِقُونَ﴾ (چه چیزی انفاق کنند) و جواب ﴿قُلِ الْعَفْوَ﴾ (حد وسط) وجود ندارد. اما پاسخ این است که «ما ذا» می‌تواند به معنای کیفیت و کمیت نیز باشد؛ یعنی آیا همه مالم را انفاق کنم؟ یا بخشی از آن را؟ منقول یا غیر منقول؟ مازاد بر مئونه را؟ بنابراین سوال صحیح است و پاسخ نیز دلالت بر این دارد که باید حد وسط رعایت شود و مانعی در این تطبیق وجود ندارد.


logo