1404/08/07
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر 216 سوره بقره
موضوع: تفسیر 216 سوره بقره
تفسیر آیه شریفه : "كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ "[1]
در تفسیر، دیروز مطالبی را عرض کردیم. دو سه سؤال مطرح بوده که در اینجا ابتدا به آنها میپردازم.
یکی از آنها این است که عرض کردیم دفاع به حکم عقل واجب است. برخی گفتهاند که این، دفاع شخصی است که به حکم عقل واجب است، نه دفاع جمعی. خیر، این سخن درست نیست.
در دفاع جمعی نیز، چه مسلمین دفاع کنند یا غیر مسلمین (کفار، مشرکین از هر مسلکی)، از ابتدای پیدایش تمدن بشری که حکومتها تشکیل شد و ملل، مجتمع، شعوب و قبایل شکل گرفت، وقتی دشمن به یک جا، به یک قبیله و به یک شهر هجوم میآورد، طبعاً اموال آنها را غارت میکند و هر آنچه به دستش میرسد را میکشد و به قتل میرساند. در اینجا عقل حکم به دفاع میکند؛ برای حفظ جان خود و جان اهل و عیال بیدفاع خود و جان شیوخ و اطفال و زنان بیدفاع.
لذا فقها فرمودهاند که دفاع، واجب کفایی است. واجب کفایی به چه معناست؟ یعنی در اولین نقطهای که دشمن حمله کرده، بر اهالی آن شهر به حکم عقل و شرع (که حکم شرع هم در اینجا ارشادی است، همانطور که در مورد آیۀ « وَلْيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُواْ وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُواْ قَالُواْ لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لاَّتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ »[2] در قرآن عرض کردیم که ارشاد به حکم عقل است) واجب است که از جان و نوامیس خود دفاع کنند. اگر نتوانستند، آنگاه بر نزدیکترین شهر به آنها واجب میشود؛ چرا که آن شهرِ نزدیکتر، اولین کسانی هستند که اگر دشمن بر شهر قبلی غالب شود، نوبت به آنها میرسد. لذا گفتهاند: «الْأَقْرَبُ فَالْأَقْرَبُ». هر جایی که نزدیکتر است، اگر دید که شهر قبلی که با دشمن مواجه است و در خط مقدم قرار دارد، نمیتواند از خود دفاع کند و دشمن را دفع نماید، بر آنها دفاع واجب است.
بنابراین، فرقی بین دفاع جمعی و دفاع شخصی در این ملاک وجود ندارد. ملاک این است که خوف خطر بر جان، مال، زراعت، نسل، آبرو و نفوس ایجاد شود. وقتی این خوف ایجاد شد، عقل حکم میکند که این خطر باید دفع شود. این در تمام جهادهای دفاعی صادق است و همین قرینه است که چون عقل [به وجوب دفاع] حکم میکند، پس آیۀ «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ» نمیتواند ناظر به جهاد دفاعی باشد؛ زیرا لسان «كُتِبَ»، مانند « ا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ »[3] ، تشریع تأسیسی است و ظهور در جهاد دعایی دارد.
عرض کردیم که کفایی بودن جهاد نیز باید به نص اثبات شود، چون مقتضای اطلاق صیغۀ امر، «عینیت» است، همانطور که در اصول خواندهایم. جهاد دعایی طبق اطلاق صیغۀ امر در این آیۀ شریفه، وجوب عینی بر آحاد (تکتک افراد) پیدا میکند؛ لکن نص و اجماع، هر دو، بر کفایی بودن این جهاد قائم شده است.
آنچه اکنون مورد بحث است جهاد دفاعی است، یعنی دشمن هجوم بیاورد و شما بر جان و مال خود خوف داشته باشید. جهاد دعایی بحث دیگری است که هنوز به آن نرسیدهایم.
مطلب دیگر اینکه در شأن نزول این آیۀ شریفه، بیان شد که این نظر علی بن ابراهیم است و گفتۀ او عین نصوص است. او هرگز چیزی از خود نمیگفت و برگرفته از نصوص بود؛ کما اینکه نص آن نیز وارد شده و آن را خواهم خواند. همچنین طبرسی و شیخ طوسی نیز در این قضیه یکنظر هستند که رسول خدا (ص) دستور غارت قریش را داد. اولین غنیمتی که در عالم اسلام به دست رسول خدا (ص) و اصحابش رسید، همین غزوهای بود که به فرماندهی عبدالله بن جحش انجام شد. رسول خدا (ص) ایشان را فرمانده گروهی از مسلمین کرده و به سمت نخلستانهای نزدیک مکه (مرز بین مکه و مدینه) فرستاد تا مراقب باشند و قافلههای کفار قریش را که از مکه عبور میکنند، غارت نمایند.
علت این امر آن بود که آنها، این مسلمانان را از مسجدالحرام خارج کرده بودند، همانطور بیان شد. اهل مسجدالحرام چه کسانی بودند؟ اهل مکه بودند. کفار قریش، رسول خدا (ص) و مسلمین را از مکه خارج کردند. مسلمین، زن و فرزند و اهل و عیال خود را در مکه جا گذاشتند و در واقع به سمت مدینه فرار کردند؛ کما اینکه خود رسول خدا (ص) نیز به صورت مخفی از مکه به سمت مدینه رفت و در آن غار پناهنده شد. دشمنان آمدند و دم غار رسیدند ولی نتوانستند حضرت را به خاطر آن تار عنکبوتی بیابند که به قول آن عبارت حکیمانه: حمد و سپاس مر خدایی را که تار عنکبوت را سدّ عصمت دوستان قرار داد. خداوند آن را سدّ عصمت قرار داد و ایشان حفظ شد و به سمت مدینه حرکت کردند.آنها چنین جنایتی کردند و رسول خدا (ص) و مسلمین را از خانه و کاشانهشان و وطنشان اخراج کردند. فلذا طبرسی در مجمعالبیان در تفسیر آیۀ «وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ» مینویسد که گناه بزرگتری است. « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ ...»[4] ؛ ولکن «وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ». این را معنا کرده است (در مجمعالبیان) یعنی: « إخراجهم المسلمين من مكة حين هاجروا إلى المدينة [5] »؛ یعنی اینکه ایشان را [از مکه] اخراج کردند، زمانی که به سمت مدینه هجرت نمودند.
«الشَّهْرُ الْحَرَامُ» به چه چیزی تحقق مییابد؟ آیا به ثبوت هلال در هنگام غروب که امارهای است برای اینکه فردای آن روز، اول ماه است؟ حالا شهر حرام بهعنوان نمونه و مصداق ذکر شده است. «مُغیریّه» که اتباع مغیرة بن سعید بودند -که قائل به امامت اولاد امیرالمؤمنین (ع) تا امام باقر (ع) بودند و بعد از امام باقر (ع) امامت را قبول نداشتند- قائل بودند که خیر، شهر حرام اینگونه [اثبات] نمیشود. مثل اینکه الآن طبق مرام رادیو و تلویزیون، این مذهب، همان مذهب مغیریه است. آنها قائل بودند که ماهی که میخواهد طلوع کند، یعنی اول هر ماهی، آن روزِ قبل از ثبوت هلال، آن روزِ قبل، اول ماه است. مثلاً وقتی میگویی شب پنجشنبه، آنها شب پنجشنبه را آن روز پنجشنبه که تمام میشد و غروب میکرد، آن شب را میگفتند شب پنجشنبه. شب اول ماه را چه میدانستند؟ روز اول ماه را آن روزی میدانستند که تمام میشد و بعد در غروبش یعنی شب آن، هلال دیده میشد؛ میگفتند اول ماه، آن روز قبلش بوده است. حضرت فرمودند: «كَذَبُوا» (دروغ گفتند)، اینگونه نیست.
روایت صحیحه عمر بن یزید: « قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّ اَلْمُغِيرِيَّةَ يَزْعُمُونَ أَنَّ هَذَا اَلْيَوْمَ لِهَذِهِ اَللَّيْلَةِ اَلْمُسْتَقْبِلَةِ فَقَالَ كَذَبُوا هَذَا اَلْيَوْمُ لِلَّيْلَةِ اَلْمَاضِيَةِ إِنَّ أَهْلَ بَطْنِ نَخْلَةَ حَيْثُ رَأَوُا اَلْهِلاَلَ قَالُوا قَدْ دَخَلَ اَلشَّهْرُ اَلْحَرَامُ»[6] ؛ یعنی این روزی که اول شهر حرام است (چون مسئله، مسئلۀ جنگ بود و جنگ در ماه حرام، حرام میشد و مسئله مهمی بود و آثار مهمی بر آن مترتب بود) این برای شب آینده است. یعنی این شب بعدی که میآید و هلال دیده میشود، این روز بعد متعلق به این شب است. یعنی اگر هلال را شما غروب یا شب دیدید، این کاشف از این است که روز قبلش اول ماه بوده است. آنها اینجور میگویند. «فَقَالَ (ع): كَذَبُوا، هَذَا الْيَوْمُ لِلَّيْلَةِ الْمَاضِيَةِ». همیشه در اسلام اینطور است. یعنی حکم اسلام، مکتب اسلام و سنت نبی این است که هر روزی متعلق به شب قبلش است.
بعد حضرت استشهاد کرد به اهل «بَطْنِ نَخْلَةٍ». بطن نخله را ما آوردیم اینجا که بین مکه و طائف است و آنها از ریشههای عرب بودند. حضرت به آنها استشهاد کرد و فرمود: «إِنَّ أَهْلَ بَطْنِ نَخْلَةٍ حَيْثُ رَأَوُا الْهِلَالَ قَالُوا قَدْ دَخَلَ الشَّهْرُ الْحَرَامُ». قبل از اینکه هلال را ببینند نمیگفتند شهر حرام داخل شده که آن روز [اول ماه] باشد. همین که هلال را میدیدند، میگفتند شهر حرام داخل شد. یعنی شهر حرام از زمان رؤیت هلال شروع میشود و فردایش روز اول ماه است. یعنی حضرت استشهاد کرده به این امر، میخواست طرف را مجاب کند که یعنی اینی که من میگویم، یک امر تعبدی نیست، بلکه امری است که ریشه در خود عرب هم دارد. آنها هر روز را متعلق به شب قبلش میدانستند. فلذا این روایت در مورد خود «الشَّهْرُ الْحَرَامُ» است که «مَتَى يَتَحَقَّقُ الشَّهْرُ الْحَرَامُ»؟ به آن روزی که شب بعد از پایان روز، هلال را رؤیت کردید، یا نه، به آن فردای آن شبی که آن شب، رؤیت هلال کردید؟ که دومی صحیح است.
در روایت دعائم الاسلام نیز از علی (ع) آمده است. این روایات مرسلی که میخوانیم، دو سه روایت ضعیف هست، ولی همۀ اینها جبران ضعف سند میشود، چون اصحاب ما بر این مضامین اجماع کردهاند و نصوص دیگر هم شواهد بر این هستند. مثلاً در این روایتی که اکنون میخوانیم، دلالت دارد که جهاد، واجب کفایی است. این جهاد واجب کفایی، همانطور که عبارت جواهر را آوردیم، اجماع فقها و بلکه ضرورت دین و مذهب است، حالا این روایت مرسل یا ضعیف باشد، ضرری نمیزند؛ چون ضعف سندش با شهرت قدما و اتفاق اصحاب جبران میشود، بلکه اتفاق اصحاب به طریق اولی جبران میکند.
در این روایت از علی (ع) آمده است: « وَ عَنْ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنَّهُ قَالَ : اَلْجِهَادُ فَرْضٌ عَلَى جَمِيعِ اَلْمُسْلِمِينَ لِقَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَى- كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلْقِتٰالُ فَإِنْ قَامَتْ بِالْجِهَادِ طَائِفَةٌ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَسِعَ سَائِرَهُمُ اَلتَّخَلُّفُ عَنْهُ مَا لَمْ يَحْتَجِ اَلَّذِينَ يَلُونَ اَلْجِهَادَ إِلَى اَلْمَدَدِ فَإِنِ اِحْتَاجُوا لَزِمَ اَلْجَمِيعَ أَنْ يُمِدُّوهُمْ حَتَّى يَكْتَفُوا قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى وَ مٰا كٰانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَإِنْ دَهَمَ أَمْرٌ يُحْتَاجُ فِيهِ إِلَى جَمَاعَتِهِمْ نَفَرُوا كُلُّهُمْ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ»[7] . اگر طایفهای از مسلمین بتوانند جهاد را پیش ببرند و انجام دهند و دشمن را دفع کنند، برای بقیه جایز است که شرکت نکنند و میتوانند در این جهاد حاضر نشوند. آن کسی که متولی و متصدی جهاد شد و در معرکۀ مقدم جهاد میجنگد، اگر نیازی به کمک نداشته باشد، اینجا بر دیگران واجب نیست در این جهاد حضور پیدا کنند. «وَسِعَ سَائِرُهُمْ» (یعنی یجوز لسائرهم) اگر نیاز شد، همه باید بروند، «الْإِمْدَادُ». بر همه امدادرسانی واجب است، «حَتَّى يَكْتَفُوا». تا اینکه به قدر کفایت برسند.
این کفایت از همین «یَکتَفُوا» فهمیده میشود. « وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»[8] . این آیه را برای جهاد آورده، علیرغم آنچه معروف است که برای تبلیغ میآورند. «وَ إِنْ دَهَمَ أَمْرٌ يُحْتَاجُ فِيهِ إِلَى جَمَاعَتِهِمْ». «دَهَمَ» یعنی فرا بگیرد، غلبه کند، احاطه کند. اگر امر مهمی (یعنی هجمه و هجوم مهمی) آنها را در بر بگیرد، «نَفَرُوا كُلُّهُمْ». همه آنها باید کوچ کنند. «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: « انْفِرُواْ خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ »[9] .
این روایت، کفایی بودن جهاد را بیان میکند. عرض کردیم این امر، اجماعی است. در عبارت جواهر (جلد ۲۱، صفحه ۱۰) تصریح شده به این جهاد که: «فَرْضُهُ عَلَى الْكِفَايَةِ بِلَا خِلَافٍ أَجِدُهُ فِيهِ بَيْنَنَا بَلْ وَ لَا بَيْنَ غَيْرِنَا» (یعنی شیعه و سنی ندارد، همه آن را کفایی میدانند). «بَلْ كَادَ أَنْ يَكُونَ مِنَ الضَّرُورِيِّ» (یعنی ضروری دین) «فَضْلًا عَنْ كَوْنِهِ مُجْمَعاً عَلَيْهِ»[10] . این امر اجماعی، بدون شک و ریب، ضعف سند چنین روایاتی را جبران میکند. این بسیار بالاتر از شهرت قدمایی است.
البته در جهاد دفاعی، کفایی بودنش به دلیل عقل است، اما در جهاد ابتدایی (دعایی)، اینگونه نیست، خودش تشریع تأسیسی است و الا عقل نمیگوید که شما برای دعوت به اسلام شمشیر بزن. این حکم خداوند متعال است.
یکی از شبهاتی که مطرح است این است که شما میگویید اسلام دین منطق و برهان است و آیات مختلفی داریم: «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[11] ، «وَ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[12] ، «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»[13] و بسیاری از آیات شریفه قرآن که فراوان امر میکند در جهت تبلیغ رسالات و تبلیغ دین خدا با بیان، منطق و برهان بروید. چطور شما میگویید جهاد دعایی با شمشیر و با کشتن؟ این را اسمش را میگذارید دعوت به اسلام؟ چون فقهای ما همه اتفاق دارند که وجه تسمیه دعایی این است که غرضش دعوت به اسلام است.
جوابش این است که موانعی وجود دارد. لایزال از زمانی که خداوند متعال پیامبر برای بشریت فرستاد، عدهای سران حکومتها مانع میشدند که انبیای الهی و ائمه هدی -«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»[14] - بخواهند حرف حق خودشان، منطق خودشان و پیام خالق را به مخلوق برسانند. اینجا هیچ راهی نیست مگر اینکه این مزاحمین و این موانعی که حائل هستند بین جمعیتها، بین عباد و بندگان خدا و بین رسول، این حائل باید برداشته شود: « فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ»[15] . آن ائمه کفر را قتال بکنید. اصلاً تمام غزوههای حضرت پیامبر (ص) با آن تعداد زیاد و همچنین [جنگهای] امیرالمؤمنین (ع)، همه برای این بود که آن ریشههای فساد و آن موانع اصلی که چنگ میانداختند بر گردۀ ملتها و جرئت آنها را سلب میکردند، اینها را بردارند.
و لذا حکم فقها این است: بعد از اینکه جهاد ابتدایی کردید و دشمن (کفار) را شکست دادید، حق ندارید دیگر به آحاد مشرکین بگویید حتماً باید اسلام بیاورید، این حکم اسلام است. آنها را راحت بگذارید، آزاد بگذارید. میخواهند مسلمان بشوند، فبها؛ نمیخواهند هم بشوند، اگر میخواهند در بلاد شما زندگی کنند، باید در ذمۀ شما باشند و احکام اسلام را رعایت بکنند. چون اگر بنا شود که کفار ذمّی به هر نحوی در میان مسلمین زندگی کنند، اینها مسلمین را فاسد میکنند. اینکه امروز گفته میشود یک روایت فلانی هست که گفته نمیدانم یک کفار ذمی آمد نزد رسول خدا (ص) و آنجا موش معلوم بود و گفت جلویش را نگیرید، اینها ضرب بر جدار است. اجماع همۀ فقهای ماست که از شرایط ذمه این است... امام را نگاه کنید، تحریرالوسیله را نگاه کنید. میگوید اقلیتهای مذهبی که در ایران زندگی میکنند همه اینها در حکم کفار ذمی هستند و یکی از شرایط مسلّم اهل ذمه این است که احکام اسلام را در ملأ عام رعایت بکنند. سرّش هم همین است.
اگر چنانچه بخواهند اینها در میان مسلمین هر طور که دلشان میخواهد زندگی بکنند، مسلمین فاسد میشوند. انبیاء خودشان را کشتند، زحمت کشیدند. بنیاسرائیل در یک روز، چندده پیامبر را به قتل میرساندند: « وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ »[16] . پیامبر اسلام ما این زحمات را کشیدند، حالا بعد از اینکه شما پیروز شدید بر کفار، اینها بیایند در بلاد شما به هر نحوی که میخواهند گشت بزنند، این با اصلاً انزال کتاب و ارسال رسول منافات دارد که شما موجبات فساد جامعۀ اسلامی را با پرسه زدن کفار بیبند و بار که به دین اعتقاد ندارند و دین شما را به مسخره میگیرند، اجازه بدهید که بخواهند در بلاد شما بیایند، حالا گردشگری باشد یا به هر عنوان دیگری. اینهایی که در میان شما سالها زندگی میکنند، به قول امام راحل، اینها آبا و اجدادشان در اصل، عقد ذمه بسته بودند. اینها نتیجۀ همانها هستند. هرچه حکم بر آنهاست، بر اینها هم جاری میشود. با تولید نسل، احکام ذمه مرتفع نمیشود در مرور زمان.
فلسفه جهاد دعایی هم همین است؛ برای اینکه سران و طواغیت استکبار، میخواستند مردمشان تابع خودشان، عبد و عبید خودشان باشند. مگر نشنیدید آیۀ قرآن را که [فرعون] گفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»[17] چه ظلمهایی میکرد فرعون و امثال فرعون! در حد خدایی ادعا میکردند، انبیاء میبایست اینها را از سر راه مردم بردارند. فلذا موسی به فرعون گفت که رها کن این بنیاسرائیل را، رها کن این مردم را، دست از سر اینها بردار. او قبول نمیکرد. همه انبیاء همینطور بودند.
پس رسول خدا (ص) اگر جهاد کرد، برای این بود که آن یهودیان شیادی که سالهای سال، نبوت پیامبر را کتمان کرده بودند و کسی از یهودیها حق نداشت که آن آیهای از تورات را که متضمن بشارت به آمدن و بعثت پیامبر خاتم است، احدی حق نداشت بخواند، فراموش شده بود در میان اینها. نسلها، دیگر اصلاً این آیه را فراموش کرده بودند که جزو آیات تورات است. یک چنین خفقان تبلیغاتی ایجاد کرده بودند. خب اسلام باید اینها را از سر راه بردارد. اینها مزاحم مردم هستند و عباد خدا. اگر مردم را به حال خودشان بگذارند و مواجه باشند با منطق انبیاء، منطق شیوای انبیاء، با برهان انبیاء، با خلق و خوی انبیاء، قطعاً مردم ایمان میآورند.
باید این جواب اساسی را آقایان توجه داشته باشند در مقابل آن کسانی که میگویند جهاد دعایی و ابتدایی با حکمت خدا سازگاری ندارد و دین، دین خشونت میشود و از این حرفها. عین همین حرف خشونت را در مسئلۀ حدود میگویند: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ»[18] . در اجرای حدود الهی رأفت نداشته باشید. رأفت نداشته باشید، یعنی این رحم که یک غریزۀ درونی است، مثل غضب، (رحم و غضب دو نکته متضادند) هر دو باید کنترل بشود. همانجور که غضب باید کنترل بشود و فقط در راه دین خدا به جوش بیاید و الا فلا، رحم هم باید در جهت دین خدا به جوش بیاید. اما اگر بنا باشد که این رحمِ به اصطلاح آنقدر بشود که دیگر جلوی حدود الهی را بگیرد، این رحم دیگر اصلاً مقدس نیست، این نامقدس است. «وَ لَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ».
اینها میخواهند فساد را در جامعه... دو نفری که عمل فحشا انجام میدهند، فقط این دو نفر نیستند. در محافل مینشینند، جاهای دیگر میگویند و این فاحشه در میان «الَّذِينَ آمَنُوا» شایع میشود. خب اینها دیگر زحمات انبیاء را بر باد میدهد. «لَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ». امروز آمدهاند میگویند آقا این را دنیا نمیپذیرد، این دین خشونت است. این حرفها ناشی از یا نشناختن و جهالت به دین است، ولو اینکه عمامه به سر باشد، ولو اینکه فرزند آیتالله باشد، فرزند هر شخصیتی باشد فرقی ندارد. یا ناشی از جهالت است یا ناشی از مرض قلبی است. قلبشان مریض است، چون بچهاش دارد خارج درس میخواند. یک پا در اروپا دارد، یک پا در اینجا. تعلقاتی دارند.
روایاتی که باز اینجا ما آوردیم، یکی روایت سید مرتضی است. این روایتی که سید مرتضی در رسالۀ «محکم و متشابه» نقل میکند که نعمانی در کتاب «الغیبة»، کل این روایات تفسیر نعمانی (تفسیر «محکم و متشابه» سید مرتضی) را آورده است. یعنی سید مرتضی در رسالۀ «محکم و متشابه» آن تفسیر نعمانی را آورده، چون نعمانی اقدم از سید مرتضی بوده است. این روایت ضعیفالسند است. من سندش را در یکی از این کتابها آوردم؛ کلاً این تفسیر نعمانی سندش ضعیف است. ولیکن این روایت میگوید آن فتنهای که «وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» (ادامۀ این آیات بوده)، «يَعْنِي هَاهُنَا الْكُفْرَ[19] ». تنها روایتی که دلالت بر این فتنه دارد این است. در کلام مجمعالبیان هم آمده، مفسر است. نه آن کلام مفسر حجت است و نه این روایت؛ هر دو ضعیف است.
ولی خود معنای لغوی فتنه یعنی «مَا يُمْتَحَنُ بِهِ الْعِبَادُ». حالا گاهی به معنای عذاب میآید که این عذاب را خداوند مایۀ آزمایش قرار میدهد، گاهی به معنای خود فتنه و گاهی به معنای ایجاد بغضاء. فتنه بین مؤمنین یک معنایش این است: کینه و بغضاء. منافقین زمان رسول خدا (ص) اقداماتی میکردند، حرفهایی میگفتند، شایعاتی میپراکندند، کارهایی میکردند، بیتوته میکردند که موجبات کینه و بغض را بین مؤمنین زیاد بکنند و این موجب درگیریها و فساد میشد. این خودش اکبر از قتل است.
و اگر هم کفر بگیریم، حرف درستی است؛ چون جرم کفر از قتل کمتر نیست، بالاتر است. هر دوی اینها را به هر دو معنا، آن سپاهیان عمر بن عبدالله حضرمی را که اولین کافر از کفار قریش بود که به دست سپاهیان اسلام به هلاکت رسید، اولین کافر منافقی بود که ایشان به دست سپاهیان اسلام به هلاکت رسید.
خب حالا سند ضعیف است. در هر حال چون برخلاف معنای وضع لغوی، فتنه را به معنای کفر بگیریم، این از حیث فنی نیاز به قیام دلیل دارد. درسته که کفر در واقع اشد از قتل است، اما آیه نگفته که «الْكُفْرُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ». ما از ادله دیگر داریم که کفر از قتل بالاتر است، «أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ» است. بله، این ثابت است. اما این تعبیر آیۀ شریفه: «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» را به معنای کفر بگیریم، این نیاز به روایت صحیح دارد، چون هر لغتی را که شما بخواهید برخلاف معنای لغویاش معنا بکنید، آن نیاز به دلیل شرعی دارد که به آن تعبد بکنید.
روایات بعدی هم همین معنایی که عرض کردیم هست. یک روایت دیگری هم هست، روایت علاء بن فضیل که این روایت هم سندش درست است. چرا؟ به خاطر اینکه این علاء بن فضیل، مضمره نقل کرده و اضمار ایشان ضرری نمیزند. محمد بن سنان در سندش واقع شده، ولیکن چون کتاب و سنت متفق بر مضمونش هستند، باز هم ضرری نمیزند. و آن این است، حاصل کلام این است که آقا، شهر حرام، جنگیدن در آن حرام است. این را قرآن تصریح کرده، همین آیۀ شریفه که خواندیم که قتال در شهر حرام، حرام است. ولیکن این روایت میگوید در فرضی حرام است که دشمن از این حرمت قتال در شهر حرام سوءاستفاده نکند. اگر با دشمنی مواجه هستید که او هیچ حرمتی برای شهر حرام قائل نیست، اینجا دیگر جنگیدن [جایز است] و باید پیشدستی بکنید.
فلذا روایت دارد: « قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اَلْمُشْرِكِينَ أَ يَبْتَدِئُهُمُ اَلْمُسْلِمُونَ بِالْقِتَالِ فِي اَلشَّهْرِ اَلْحَرَامِ فَقَالَ إِذَا كَانَ اَلْمُشْرِكُونَ يَبْتَدِءُونَهُمْ بِاسْتِحْلاَلِهِ ثُمَّ رَأَى اَلْمُسْلِمُونَ أَنَّهُمْ يَظْهَرُونَ عَلَيْهِمْ فِيهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَلشَّهْرُ اَلْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ وَ اَلْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ وَ اَلرُّومُ فِي هَذَا بِمَنْزِلَةِ اَلْمُشْرِكِينَ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَعْرِفُوا لِلشَّهْرِ اَلْحَرَامِ حُرْمَةً وَ لاَ حَقّاً فَهُمْ يَبْدَءُونَ بِالْقِتَالِ فِيهِ وَ كَانَ اَلْمُشْرِكُونَ يَرَوْنَ لَهُ حَقّاً وَ حُرْمَةً فَاسْتَحَلُّوهُ فَاسْتُحِلَّ مِنْهُمْ وَ أَهْلُ اَلْبَغْيِ يُبْتَدَءُونَ بِالْقِتَالِ»[20] مسلمین با مشرکین مواجه هستند، آیا میتوانند پیشدستی کنند قبل از اینکه آنها شبیخون بزنند؟ آیا میتوانند در حالی که در شهر حرام هستند بجنگند؟ « چون در میان مشرکین هم کسانی بودند که خودشان هم حرام میدانستند، فلذا همین آیه در زمان اوایل اسلام نازل شد که آن مشرکین بودند که بر رسول (ص) شکوه بردند که شما در شهر حرام چرا جنگیدید؟ یعنی به قول شیخ طوسی و دیگران از مفسرین بزرگ، این خودش دلیل بر این است که قبل از اسلام، جنگیدن در شهر حرام، حرام بوده است. منتها همه اینجور نبودند، بعضیشان اینجور بودند.
فلذا حضرت فرمود: اگر مشرکین از کسانی باشند که «يَبْتَدِئُونَهُمْ بِالِاسْتِحْلَالِ» (استحلال یعنی حلال دانستن جنگیدن در شهر حرام)، اینها چون حلال میدانند، فلذا شما را شبیخون میزنند. اگر با چنین دشمنی مواجه شدید و مسلمین احساس کردند که اینها از این بیاعتقادی به حرمت شهر حرام سوءاستفاده میکنند و خوف شبیخون دارند، آنجا میتوانند بجنگند.
راوی سؤال کرد: جایز است؟ فرمود: در اینجا که آنها ابتدا میکنند، اینجا جایز است. بعد استشهاد کرد: «وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ»» که این جایز است.