1404/08/06
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر 216 و 217 سوره بقره
موضوع: تفسیر 216 و 217 سوره بقره
تفسیر آیه شریفه : " كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ "[1]
آیۀ "کُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ" بر وزن "کُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ" است و سیاق آن، سیاق تشریع تأسیسی است.
"قتال" بر حسب لغت، که جهاد هم باشد، به دو قسم تقسیم میشود: جهاد ابتدایی و جهاد دفاعی. در جهاد دفاعی، قرینۀ عقلیه بر وجوب آن وجود دارد، چون جهاد دفاعی به معنای دفع ظلم مهاجم است. در خانه نشستهاید و دشمن به وطنتان و به خانهتان حمله میکند؛ فرقی ندارد. اینجا دفع ظلم است؛ حفظ نفس و حفظ جان است؛ حفظ نوامیس است؛ حفظ سرزمین است؛ حفظ حرث و نسل است. همۀ اینها به حکم مستقل عقل، واجب است.
و جایی که عقل حکم مستقل دارد، اگر امری هم از جانب شارع برسد - کما اینکه در سورۀ آل عمران میخوانیم: " ...وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا ۖ قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ...[2] ، "ادفعوا" یعنی دفاع کنید. در اینجا اگر این امر هم وارد شود، امر ارشاد به حکم عقل محسوب میشود.
این سیاق، سیاق تشریعی تأسیسی است و بر وزن "کُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ"[3] آمده، ظهور در موردی پیدا میکند که در ایجابش به تشریع شارع، به تأسیس شارع و به امر مولوی او نیاز است؛ و آن جهاد ابتدایی است. از این رو، این آیۀ شریفه به قرینۀ عقلیۀ حافّه به این خطاب، ظهور در جهاد ابتدایی دارد.
مطلب دوم اینکه سیاق "کُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ"، "کُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ" و نظایر آن، از قبیل ملحقات صیغۀ امر است. در علم اصول میخوانیم: "صیغة افعل و ما یلحق بها". یکی از آنها همین است.
قاعدۀ دیگری در اصول داریم. من این قواعد اصولی را بیان میکنم تا توجه فرمایید که این تفسیری که ارائه میشود، چه اندازه بر قواعد اصولی مبتنی است. باید تفسیر قرآن مجید بر اساس قواعد اصولی تفسیر شود، و الّا خروج از سنت نبی است؛ چون نبی مکرم اسلام که آیۀ شریفه فرمود: " وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ ۙ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ"[4] ، یعنی تو برای مردم آیات را بیان کنی، سنت رسول خدا بر این بود؛ سنت قطعیاش بر این بود که با مردم بر اساس همان قواعد محاورهای عقلایی که با هم مکالمه میکردند و تفهیم و تفهم داشتند، سخن میگفت. فلذا آیات شریفۀ قرآن باید بر اساس قواعد لفظی محاورهای اصولی تفسیر شود. اولین اساس و اولین پایۀ علم تفسیر در قرآن مجید باید همین قواعد اصولی باشد؛ چون نبی مکرم، وحی را بر این اساس برای مردم بیان کرد. بارها گفتهایم، و الّا اغراء به جهل لازم میآمد. اگر برخلاف قواعد محاوره با مردم بیان میکرد، مردم چیز دیگری میفهمیدند و این اغراء به جهل میشد.
قاعدۀ دیگراصولی این است: "اطلاق الصیغة یقتضي العینیة". اطلاق صیغه که میگویند، فقط "افعل" نیست، بلکه "ما یلحق بها" هم مقصود است. اینجا اکنون مقتضای اطلاق صیغۀ امر یا اطلاق امر، عینیت است. نتیجه این است که این آیۀ شریفه "کُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ"، ظهور دارد در اینکه جهاد ابتدایی، واجب عینی است. ولی دلیل قائم شد و حجت اقامه گشت - که بعضی از نصوص آن را در همین جلسه میخوانیم - و نص و فتوا متفقاند بر اینکه جهاد ابتدایی و دعائی، جهاد کفایی است.
با این قرینه، ما از ظهور اولیۀ این آیۀ شریفه دست برمیداریم. آن دلیل، این اطلاق را تقیید میزند به "کونه واجباً کفائیاً". یعنی "إنما یجب ما لم یقم غیرک علی القیام به، و إلا لو قام به من به الکفایة، یرتفع عنک الوجوب". آن دلیل، اطلاق را تقیید میزند.
تا اینجا پس معلوم شد که اولاً این آیۀ شریفه نظر به جهاد ابتدایی دارد، نه دفاعی. قرینه و دلیلش را هم عرض کردم.
ثانیاً، اطلاق این آیه، وجوب عینی جهاد ابتدایی را اقتضا میکند، اما ما به دلیل و حجت، از این اطلاق دست برمیداریم و این اطلاق تقیید میخورد.
اشتراط اذن امام
اما اینجا بحث مفصلی است که آیا اذن امام در جهاد شرط است یا نه؟ ما نگاهی به این آیۀ شریفه میکنیم. این آیه بر اساس مبنای "محقق صاحب شرایع"، اطلاق دارد؛ ولی بر اساس مبنای "شیخ الطائفه"، عموم دارد. در علم اصول، هم در کتاب "بدایع البحوث" و هم در "دقائق البحوث"، نص کلام "شیخ طوسی" و "محقق" را آوردیم. "شیخ طوسی" ادلهای آورد برای عموم بودن و عام بودن اسم جنس محلّی به لام، و "صاحب شرایع" ایشان را به وجوهی رد کرد. ما آنجا وجوهی آوردیم بر ترجیح کلام "شیخ الطائفه" و گفتیم حرف شیخ درست است و این از قبیل عموم است.
بنابراین، این آیه بنا بر یک رأی، مطلق میشود و بنا بر رأی دیگر، عام. مرحوم "نائینی" در علم اصول مبنایی دارد و در فقه هم فتاوای ایشان بر همین مبنا استوار است. آن مبنا این است که ایشان میگوید اساساً اطلاقات قرآن، نظر به جعل شرایط و خصوصیات آن متعلَّق امر ندارد؛ بلکه به اصل تشریع نظر دارد و نسبت به خصوصیات، نظر ندارد و لذا مهمل است. بر این اساس، استنباط و مبنای اصولی خود را چینش کرد و در تمام موارد شک در بعضی شرایط و خصوصیات، گفته نمیتوانیم بگوییم مرجع محکم، اطلاقات قرآن است، چون نظر ندارد. اطلاق فرع بر نظر است.
عرض میکنیم این مطلب ایشان، بنا بر مبنایی که ما اینجا اختیار کردیم که این از قبیل عموم است، مصداق ندارد. این از قبیل شمول به ادات است و اصلاً قاعدۀ اینکه اطلاق خطاب، فرع بر نظر داشتن متکلم نسبت به آن چیزی است که شما میخواهید از آن اطلاقگیری کنید، و تا نظر احراز نشود اطلاق وجود ندارد، این حرف در مورد عموم جاری نیست.
نتیجه این است که این آیۀ شریفه عموم دارد. از چه جهت؟ تمام موارد قتال را که پیش بیاید شامل میشود؛ چه مورد اذن نبی و امام باشد و چه نباشد. جهاد ابتدایی را میگوییم، چون بنا شد از اول این آیه نظر به جهاد ابتدایی داشته باشد. منتها، ضرورت دین قائم شد در عهد نبی که جهاد ابتدایی بدون اذن و امر نبی، مشروع نیست، تا چه رسد به اینکه واجب باشد.
اما بعد از نبی، در زمان ائمه (علیهم السلام)، نصوص مستفیضه قائم شد که دلالت دارد، و همچنین ضرورت مذهب است بر اینکه در زمان حضور امام، بدون اذن امام معصوم و نائب خاصش، جهاد ابتدایی مشروع نیست، تا چه رسد به اینکه واجب باشد. لکن، این قدر متیقن در زمان حضور است. اما در زمان و عصر غیبت، اختلاف شده است. مانند مرحوم "صاحب جواهر" که قائل به ولایت عامۀ فقیه است، بر مبنای ایشان و کسانی که این جهاد ابتدایی را در زمان غیبت جایز میدانند - نمیخواهم بگویم "صاحب جواهر"؛ "صاحب جواهر" هم کلامی دارد در مورد جهاد ابتدایی که گویی میخواهد بگوید شارع میدانسته که هیچکس در عصر غیبت قدرت انجام جهاد ابتدایی را ندارد و کفار غلبه پیدا میکنند و برای اینکه شیعیان و نسلشان از بین نرود، به واسطه این عارضه ممکن است بگوییم جهاد ابتدایی مشروع نیست - با آن کاری نداریم. ما داریم بر حسب قاعده عرض میکنیم.
کسانی هستند که لفظ "امام" را که در این نصوص آمده، "مطلق الامام العادل" گرفتهاند. نصوصی که اعتبار اذن امام را بیان کرده، در آن لفظ "امام" بین خصوص امام معصوم در زمان حضورش و نائب خاصش، و یا "مطلق الامام العادل" ولو به نصب عام از جانب امام منصوب باشد، دوران دارد. بنا بر تفسیر ثانی، طبعاً در عصر غیبت به اذن فقیه جامع الشرایط - اذن فقیه امامی جامع شرایط فتوا و رهبری - این جهاد ابتدایی مشروع، بلکه اگر امر کند واجب میشود.
ولی بنا بر اینکه بگوییم مقصود از "امام"، فقط امام معصوم در عصر حضور است، دیگر در عصر غیبت مشروع نخواهد بود. و "قد وقع فیه الخلاف". ما قبل از اینکه اساساً وارد این بحث بشویم، به شما عرض میکنم مقتضای قاعده چیست؟ اگر فقیهی نتواند به این یا آن حکم کند، مقتضای قاعده، تحکیم عام است عند الشبهة المفهومیة در دلیل خاص، که در آن قدر زائد باید عام تحکیم شود.
در "ما نحن فیه"، در عصر حضور قطعاً اذن امام شرط است. اما در عصر غیبت، وقتی شک کنیم که آیا این دلیل خاصی که ما را از عموم آیه تخصیص زده - یعنی نصوصی که گفته اذن امام شرط است و مخصص هستند - خود این دلیل مخصص ، شبهۀ مفهومیه دارد؛ بین "الاقل المتیقن" که همان امام معصوم در عصر حضورش باشد، و بین آن زائد، یعنی اعم از این و "مطلق الامام العادل" ولو در عصر غیبت. خب ما در این زائد شک داریم. اینجا دیگر نمیتوانیم به دلیل خاص تمسک کنیم، بلکه باید مرجع ما عام باشد. نتیجۀ قاعدۀ اصولی به ما میگوید که اگر ما نتوانیم آن دلیل خاص را که اعتبار اذن امام را شرط کرده، به دلیل و حجت و قاعده اثبات کنیم که فقط مقصود، امام معصوم است - یعنی نتوانیم اثبات کنیم و شک کنیم که آیا آن مراد است یا اعم - مقتضای قاعدۀ اصولی میگوید در عصر غیبت، اذن امام معصوم شرط نیست.
مقصود، اذن امام معصوم بالخصوص نیست. بلکه همان اذن عام که نصب کرده است، کافی است و "امام عادل" مقصود میشود. این مقتضای قاعده میشود.
"وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ". "کُره" در لغت - "خلیل"، "جوهری" در "صحاح" و سایر لغات را نگاه بکنید و همچنین در کلام "شیخ طوسی" که من همه را اینجا آوردهام - لفظ "کُره" به دو معناست: یکی به معنای مشقت است و دیگری به معنای کراهت. به هر دو معنا آمده است و "کَره" هم همینطور. خود لفظ "کُره" به دو معناست. گفتهاند: "یجوز فیه الوجهان".
در اینجا این "کُرهٌ لَکُم" میتواند هر دو معنا مراد باشد، چون اولاً اشتراک لفظی نیست، بلکه اشتراک معنوی است؛ زیرا بین مشقت و کراهت، جامع وجود دارد. میدانید که این کراهت از چه چیزی ناشی میشود؟ از مشقت. فلذا جامع دارد و هیچکس نگفته استعمال لفظ در اکثر از معنا در اشتراک معنوی اشکال دارد. علاوه بر اینکه در اشتراک لفظی هم ما گفتهایم که "الحق جواز استعمال اللفظ في أکثر من المعنى الواحد ولو بالاشتراک اللفظي"، که در اصول ثابت شد.
بعد فرمود: "وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ". چرا آیۀ شریفه این را تکرار کرده و دو بار "عسی" گفته است؟ چرا اینگونه تأکید کرده؟ به خاطر اینکه مسئلۀ جهاد، مسئلۀ مهمی است. جهاد از ارکان دین خداست و از اعظم واجبات است. در بعضی از نصوص از امام (علیه السلام) سؤال شده: " قَالَ: اَلْجِهَادُ أَفْضَلُ اَلْأَشْيَاءِ بَعْدَ اَلْفَرَائِضِ .[5]
جهاد سختی هم دارد. واقعاً دست کشیدن از راحتی و آسایش؛ فرد دارد در زندگی خوش خود سپری میکند، سر مزرعه و کار خود میرود، غروب برمیگردد، خیلی راحت و بیدردسر. یکدفعه به او بگویند دست از همۀ اینها بکش و به معرکۀ جهاد برو. این خیلی سخت است. "وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ"؛ هم مشقت دارد و هم استنفار و کراهت نفس. فلذا خدای تعالی در اینجا میفرماید شما اینگونه فکر میکنید، ولی فکر نکنید چیزی که مشقت دارد برای شما خیر نیست. سعادت دنیا و آخرت شما در جهاد است. " لِلْجَنَّةِ بَابٌ يُقَالُ لَهُ بَابُ اَلْمُجَاهِدِينَ يَمْضُونَ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ مَفْتُوحٌ وَ هُمْ مُتَقَلِّدُونَ بِسُيُوفِهِمْ وَ اَلْجَمْعُ فِي اَلْمَوْقِفِ وَ اَلْمَلاَئِكَةُ تُرَحِّبُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ فَمَنْ تَرَكَ اَلْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذُلاًّ وَ فَقْراً فِي مَعِيشَتِهِ وَ مَحْقاً فِي دِينِهِ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَغْنَى أُمَّتِي بِسَنَابِكِ خَيْلِهَا وَ مَرَاكِزِ رِمَاحِهَا. "[6] . این در آخرتش.
در دنیا ، عزت و شرف هر ملت در قالب جهاد است. حتی رسول خدا امر به جهاد ابتدایی میکرد. شأن نزول این آیه این است: رسول خدا، "عبدالله بن جحش"[7] را مأمور کرد که برود کاروانهای قریش را غارت کند. رسول خدا و غارت؟ بله. چرا؟ چون آنها قبلاً اینها را به مسجدالحرام راه نداده بودند و این آیۀ شریفه فرمود: "وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ".
آقا! مأمور کرد و رفتند. "عبدالله بن جحش" به باغی نزدیک مدینه رفته بود که گذرگاه دشمن و کاروان قریش بود. "عمر بن عبدالله حضرمی"، سرکردۀ آنها بود. یکدفعه متوجه شد که "عبدالله بن جحش" با اصحابش در کمین هستند. دستور داد که مسلح بشوید. "عبدالله بن جحش"، نماینده رسول خداست و با اصحابش میخواهند با شما بجنگند. آنها آمادۀ جنگ شدند. "عبدالله بن جحش" فهمید که آنها متوجه شدهاند. دستور داد به اصحاب خود که همه سر بتراشید و لباس احرام بپوشید. سر تراشیدند. بعد آنها آمدند از نزدیک نگاه کردند، دیدند همه سرتراشیده و با لباس احرام هستند. بعد گفت اسلحۀ خودتان را مخفی کنید. آنها گفتند: نه، اینها قصد جنگ ندارند. خیالشان راحت شد و سلاحها را زمین گذاشتند و به استراحت و... مشغول شدند. بعد "عبدالله بن جحش" گفت حالا حمله بکنید. اینها حمله کردند و آنها را تار و مار کردند. "عمر بن عبدالله حضرمی" کشته شد و اصحابش اسیر شدند و قافلهشان را گرفتند؛ قافلۀ روغن و خواروبار و خیلی چیزهای دیگر.
قافله را آوردند نزد رسول خدا. آنها آمدند نزد رسول خدا شکایت کردند. گفتند: "یا رسول الله! آیا شما در اسلامی که آوردید، در ماه حرام هم قتال میکنید؟" و لذا در آیۀ بعد آمده:
" يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ ۖ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ ۖ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ ۗ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ۚ وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۖ وَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ÷"[8] .
این "قِتالٍ فيهِ" بدل از "الشهر الحرام" است، به گفتۀ "طبرسی"، "شیخ طوسی" و دیگران. یعنی "یسألونک عن قتال الشهر الحرام". سؤال میکنند. "قُلْ قِتالٌ فيهِ کَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ".
ای پیامبر! به اصحابت و به همۀ مؤمنین بگو در ماه حرام قتال نکنند؛ گناه کبیره است. "وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ". اما کاری که آن "عمر بن عبدالله حضرمی" و اصحابش کرده بودند، این بود که شما را در سال گذشته که رسول خدا و اصحابش برای حج رفته بودند، نگذاشتند [وارد شوید]. آن کار، بزرگتر از این است. فلذا رسول خدا مقابله کرد: "الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ". آنها را مقابله کرده است. غرض این است که این جهاد، ابتدایی بود و شأن نزول این آیه هم همین است. مسئلۀ ماه حرام را هم که شأن نزولش بود، این است که اینها بعد از غارت شدن سؤال کردند.
رسول خدا با اینکه "رَحْمَةً لِلْعالَمين" است، دستور به غارت کاروانهای آنها داد. چرا؟ برای اینکه مقابله به مثل بکند: " الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ ۚ فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ "[9] ، مقابله کرده است. اما اگر دنیای امروز بود، میگفت این خشن است. مراقب باشید.