1404/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر 213 سوره بقره
موضوع: تفسیر 213 سوره بقره
تفسیر آیه :« كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ۚ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۖ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ »[1]
در تفسیر آیه شریفه «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً»؛ لفظ «امت» همانطور که «خلیل»، «جوهری» و سایر لغویین متقدم بیان کردهاند، به معنای دین و مذهب. آیه «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً» به این معناست که در برههای از زمان، مردم بر دین واحدی بودند. حال این دین واحد چه بود که سبب و داعی برای بعثت انبیا شد؟
از شما سؤال میکنم: اگر این دین، دین حقی بود و همگی بر حق اجتماع کرده بودند، یعنی هدایتیافته و هدایتشده بودند، آیا این اجتماع آنان بر دین حق، میتوانست سببی برای بعثت انبیا باشد؟ خیر.
آنچه میتوانست سبب و داعی برای بعثت انبیا باشد، اجتماعشان بر ضلالت بود، زیرا گاهی گروهی اهل ضلالت هستند، اما همگی چنین نیستند. گروهی نیز از مؤمنین هستند که « وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»[2] ، صلحا، مؤمنین و علما در میانشان حضور دارند و « قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ۖ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ »[3] ؛ همانها میتوانند حجت بالغه پروردگار باشند. اما زمانی که همگی بر ضلالت اجتماع کنند، طبعاً حکمت ذات مقدس حق اقتضا میکند که انبیا را مبعوث گرداند، «حَتَّی یُخْرِجَهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ»، «مِنَ الضَّلَالَةِ إِلَی الْهُدَی».
این مطلب را بر این اساس بیان کردم که مراد از «أُمَّةً وَاحِدَةً» (دین واحد)، آن دین واحدی که میتواند داعی و سبب بعثت انبیای الهی بوده باشد، دین حق نیست؛ بلکه دین باطل است. یعنی بر باطل اجتماع کردند و خدای تعالی برای هدایت بشر، از روی منت و لطف خود [پیامبران را فرستاد].
«شیخ طوسی» در تفسیر این آیه آورده است: « فالأمة: الملة، و الأمة: الجماعة، و الأمة: المنفرد بالمقابلة، و الأمة: القابلة. و اختلفوا في الدين ألذي كانوا عليه، فقال إبن عباس، و الحسن، و اختاره الجبائي: إنهم كانوا علي الكفر». با بیانی که عرض کردم، معلوم میشود این سخن که «عَلَی الْحَقِّ» بودهاند، حرف درستی نیست.
« فاختلفوا.فان قيل: إذا کان الزمان لا يخلوا من حجة كيف يجوز أن يجتمعوا كلهم علي الكفر ؟»[4] این اشکالی است که خود «شیخ طوسی» مطرح میکند؛ مبنی بر اینکه شما در روایات و آیات شریفه خود دارید که در هر زمانی، خدای تعالی حجتی بالغه دارد («لِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»). اگر بنا بر این باشد که در میان این مردم در طول تاریخ همواره حجت بالغهای وجود داشته باشد، چگونه ممکن است همگی بر باطل اجتماع کنند؟ آیا این آیه با آن سنت پروردگار که میفرماید «وَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فِی کُلِّ بُرْهَةٍ»، مخالفت دارد.
ایشان این اشکال را مطرح کرده و سپس خود در پاسخ گفته است: خیر؛ زیرا اگر آن حجت بالغه و یارانش از نظر تعداد اندک باشند و اهل فسق و فجور بسیار، بهگونهای که امر و نهی آنان تأثیری نداشته باشد، خصوصاً اگر خوف خطر جانی داشته و در حال تقیه باشند، در این صورت وجودشان کالعدم میشود. لذا خدای تعالی در چنین شرایطی که اهل حق و طاعت و دین حق بسیار اندک باشند یا جرأت ظهور نداشته و در تقیه به سر برند، و غلبه با اهل فسق و فجور و ضلالت و کفر شود، طبعاً در آنجا داعی و حکمت برای بعثت انبیا وجود خواهد داشت. این پاسخی است که خود ایشان داده است.
مرحوم «طبرسی» مینویسد: «ثُمَّ اخْتَلَفُوا فِی أَیِّ وَقْتٍ کَانُوا کُفَّارًا.» ایشان پس از آنکه مسلّم دانست مقصود از امت واحده، دین ضلالت است، بیان میکند که در زمان آن اختلاف کردهاند: «فَقَالَ الْحَسَنُ کَانُوا کُفَّارًا بَیْنَ آدَمَ وَنُوحٍ. وَقَالَ بَعْضُهُمْ کَانُوا کُفَّارًا بَعْدَ نُوحٍ إِلَی أَنْ بَعَثَ اللَّهُ تَعَالَی إِبْرَاهِیمَ وَالنَّبِیِّینَ بَعْدَهُ.»[5] گروهی گفتهاند زمان بین «آدم» و «نوح» بوده که در روایتی نیز همین آمده است. برخی دیگر نیز گفتهاند پس از «نوح» تا زمان «ابراهیم» بوده است. در هر حال، اصل این مطلب که «کَانُوا عَلَی ضَلَالٍ، اجْتَمَعُوا عَلَی الضَّلَالِ»، چه در آن زمان و چه در این زمان، در هر دو قول مشترک است.
مرحوم «علامه طباطبایی» در اینجا فرماید: «كَانَ النَّاسُ عَلَی أُمَّةً وَاحِدَةً» یعنی در برههای از زمان که ابتدای پیدایش بشر بود و انسان هنوز ساده و بسیطالفکر بود و دچار اختلافات نشده بود، بر اساس فطرتش که «الْإِنْسَانُ مَدَنِیٌّ بِالطَّبْعِ» و اجتماعی بودن، به صورت اجتماعی زندگی میکرد و مدتی هیچ اختلافی نداشت. «كَانُوا عَلَی أُمَّةً وَاحِدَةً» یعنی در امور معیشتی خود اختلافی نداشتند. بعدها که زمان گذشت، شهوات و میل به دنیا و زخارف آن، یعنی حب شهوات « زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ»[6] و غیره، آنان را در امور دنیا و حیات دنیوی به اختلاف واداشت. این امر سبب شد که خدای تعالی انبیا را برانگیزاند تا اختلاف میان آنان را برطرف سازد.
اگر به برخی آیات توجه کنیم، گویی تأییدی برای این نظر به ذهن میرسد و شاید همین آیات در ذهن شریف ایشان بوده است. برای مثال: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»[7] به این معناست که میانشان اختلاف وجود دارد. این اختلاف که موجب تخاصم و تنازع میشود و به قاضی رجوع میکنند، امروزه نیز مشاهده میشود که مردم با یکدیگر اختلاف دارند و بسیاری از اختلافاتشان بر سر معاش است. پس تو را برانگیختیم تا این اختلافات را میان مردم رفع کنی. یا در آیه شریفهای دیگر آمده است: «لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ»[8] . اگر این آیه را ناظر به اختلافات دنیوی بدانیم، مؤید همین مطلب است.
به هر حال، ایشان معتقد است «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً» یعنی در زمانی در ابتدای پیدایش، انسانها بر اساس طبع اجتماعی خود، با یکدیگر اختلافی نداشتند؛ اما بعداً بر اساس شهوات و غرایز دچار اختلاف شدند. لذا این اختلاف شهوانی سبب شد که خدای تعالی انبیا را برانگیزد. پس از آنکه انبیا برانگیخته و پیامبران مبعوث شدند، اختلاف دیگری در میان بشریت رخ داد و آن، ناشی از خود دین بود؛ چنانکه اختلاف میان «هابیل» و «قابیل» بر اساس دین بود. این میگفت تو باطلی و آن دیگری میگفت نه تو باطلی؛ این میگفت من بر حقم و آن دیگری نیز خود را بر حق میدانست.
این اختلاف که پس از بعثت انبیا پدید آمد، نه آنکه العیاذ بالله بعثت انبیا سبب آن شده باشد؛ خیر. بعثت انبیا برای این بود که دفائن عقول را آشکار سازند تا بشر با عقل خود راه حق را برگزیند. امتحانی که خدای تعالی در خلقت برای انسان در عالم دنیا قرار داده است و همین امتحان وسیله ارتقا، رشد و کمال انسان است تا جایی که از فرشتگان نیز فراتر رود، طبعاً موجب ایجاد اختلاف سلیقه، افکار و عقاید در میان بشر میشد. این به آن خاطر است که شهوات عدهای به آنان اجازه نمیدهد که تابع دین باشند و طبعاً با اهل دین و ادیان، سر ستیزه و مخالفت دارند. اختلافشان بر سر این است که احبار و علمایشان که گروهی طرفدار داشتند و برایشان اموال، بیتالمال، صدقات، مبرّات و زکوات میآوردند و دستبوسشان بودند، وقتی دین جدیدی میآمد، نمیتوانستند آن را بپذیرند. مگر رسالت پیامبر ما در انجیل و تورات نیامده بود؟ چرا علمایشان آن را مخفی کردند و مخالفت ورزیدند؟ سببش همین بود. خود آن علما بودند که نمیخواستند [موقعیت خود را از دست بدهند]؛ زیرا میدانستند اگر دین جدیدی بیاید، تمام آن بساطی که رونق داشت، برچیده خواهد شد. همچنین اختلاف میان خود علما، حتی در یک دین؛ عالمی میگفت پیامبر چنین میگوید و پس از عروج حضرت عیسی، ادیانشان با یکدیگر اختلاف پیدا کردند. گروهی رهبانیت را ایجاد کردند: «وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا». بدعت کردند و با پناه بردن به کوهها گفتند ما نیز مانند حضرت عیسی عمل میکنیم. بدعت گذاشتند. «وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ»؛ یهود تورات را تحریف کردند. خلاصه آنکه علمایشان نیز چنین اختلافاتی داشتند.
این موارد، همگی بیان علامه است که اینها سبب این اختلافات شده. بنابراین، این اختلاف دوم ناشی از اختلاف اهل ادیان و علمای ادیان شده است. پس اختلاف دو گونه است: یک اختلاف، خود سبب و داعی اصل بعثت انبیا شده که همان اختلاف بر سر امور دنیا و معاش بوده است. اختلاف دیگر، بر سر دین بوده که پس از بعثت انبیا و به سبب اختلاف آرا، عقاید و سلایق مختلف اهل ادیان و علمای آنان به وجود آمده است. این مطلب ایشان است. من عبارتشان را میخوانم:
«الْآیَةُ... تُبَیِّنُ السَّبَبَ فِی تَشْرِیعِ أَصْلِ الدِّینِ.» این عبارت گویای آن است که سبب تشریع دین همین است. «تُبَیِّنُ السَّبَبَ فِی تَشْرِیعِ أَصْلِ الدِّینِ وَتَکْلِیفِ النَّوْعِ الْإِنْسَانِیِّ بِهِ وَسَبَبَ وُقُوعِ الِاخْتِلَافِ فِیهِ بِبَیَانِ أَنَّ الْإِنْسَانَ وَهُوَ نَوْعٌ مَفْطُورٌ عَلَی الِاجْتِمَاعِ وَالتَّعَاوُنِ»[9] (انسان مدنیالطبع و اجتماعی است) «کَانَ فِی أَوَّلِ اجْتِمَاعِهِ أُمَّةً وَاحِدَةً». یعنی بر یک مسلک واحد؛ در اینجا ایشان «امت» را به معنای مسلک اجتماعیِ دنیاییِ واحد گرفته است. آنان اختلاف نداشتند و بر حسب طبع اجتماعی خود، با سازش زندگی میکردند. «ثُمَّ ظَهَرَ فِیهِ بِحَسَبِ الْفِطْرَةِ الِاخْتِلَافُ فِی اقْتِنَاءِ الْمَزَایَا الْحَیَوِیَّةِ.» بر سر زخارف دنیا، جمعآوری مال و شهوات با یکدیگر اختلاف کردند. «فَاسْتَدْعَی ذَلِکَ وَضْعَ الْقَوَانِینِ.» این امر سبب و داعی وضع قوانینی شد که «تَرْفَعُ اخْتِلَافَاتِ الطَّارِئَةِ.» یعنی خدای تعالی قوانینی وضع کند تا با عمل به آن، اختلافاتشان رفع شود. «وَالْمُشَاجَرَاتِ فِی لَوَازِمِ الْحَیَاةِ بِبَعْثَةِ النَّبِیِّینَ وَإِرْسَالِ الْمُرْسَلِینَ.» که در اینجا آن امر، سبب بعثت انبیا شد. «ثُمَّ اخْتَلَفُوا فِی مَعَارِفِ الدِّینِ أَوْ أُمُورِ الْمَبْدَأِ وَالْمَعَادِ.» سپس بعد از بعثت انبیا بر سر این امور اختلاف کردند. «فَاخْتَلَّ بِذَلِکَ أَمْرُ الْوَحْدَةِ الدِّیْنِیَّةِ.» اجتماع دینی آنان که در زمان خود آن پیامبر وجود داشت، پس از رحلت هر پیامبری، امتش دچار اختلاف میشدند. «وَظَهَرَتِ الشُّعُوبُ وَالْأَحْزَابُ وَتَبِعَ ذَلِکَ الِاخْتِلَافُ فِی غَیْرِهِ. وَلَمْ یَکُنْ هَذَا الِاخْتِلَافُ الثَّانِیُّ إِلَّا بَغْیًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ.» یعنی اهل کتاب خودشان با یکدیگر اختلاف میکردند. سپس میگوید: «فَالِاخْتِلَافُ اخْتِلَافَانِ.» اختلاف دو قسم است: اختلاف در امر دین، مستند به «بغی» ستمگران است. این امر مستند به کسانی از اهل کتاب یعنی علمایشان است که ستم کردند، اموال بیتالمال را صرف امور شخصی خود نمودند، مردم را از خود بیزار کردند و میانشان اختلاف افکندند. خودشان نیز در آرا دچار اختلاف بودند، هر عالمی تنها طرفداران خود را قبول داشت و دیگری را نمیپذیرفت و اینها سبب اختلاف شد.
سپس در دفع برخی اشکالات، ادامه فرمایش ایشان این است: «وَکَیْفَ کَانَ فَظَاهِرُ الْآیَةِ یَدُلُّ عَلَی أَنَّ هَذَا النَّوْعَ قَدْ مَرَّ عَلَیْهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ زَمَانٌ کَانُوا عَلَی الِاتِّحَادِ وَالِاتِّفَاقِ.» برههای از زمان بر انسان بدوی در ابتدای خلقت گذشت که در آن برهه، در امور معاش خود متحد و متفق بودند. «وَعَلَی السَّذَاجَةِ وَالْبَسَاطَةِ.» یعنی اشخاصی ساده و بسیط بودند؛ هرچه انسان سادهتر باشد، اختلافش با دیگران بر سر امور معاش کمتر است. «لَا اخْتِلَافَ بَیْنَهُمْ بِالْمُشَاجَرَاتِ وَالْمُدَافَعَةِ فِی أُمُورِ الْحَیَاةِ وَلَا اخْتِلَافَ فِی الْمَذَاهِبِ وَالْآرَاءِ.» و دلیل بر نفی اختلاف، قول خدای تعالی است: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ.» دلیل بر اینکه در آنجا اختلاف نداشتند این است که این آیه را شاهد میآورد و میگوید سپس خداوند انبیا را برانگیخت. «فَقَدْ رَتَّبَ بَعْثَةَ الْأَنْبِیَاءِ وَحُکْمَ الْکِتَابِ...» و در ادامه باز ایشان میگوید: «یَظْهَرُ بِهِ أَیْضًا فَسَادُ مَا ذَکَرَهُ آخَرُونَ أَنَّ الْمُرَادَ بِهَذِهِ الْأُمَّةِ "کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً" أَنَّ الْمُرَادَ بِهَا أَنَّ النَّاسَ کَانُوا أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَی الضَّلَالَةِ.» با این بیانی که ما گفتیم، آن قول دیگر، قول درستی نیست و رد شد. «إِذْ لَوْلَاهَا لَمْ یَکُنْ وَجْهٌ لِتَرْتِیبِ قَوْلِهِ "فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ".» اگر آن اتحاد و آن اختلاف مادی نبود، وجهی برای بعثت انبیا وجود نداشت، زیرا اختلافی نداشتند. این حاصل فرمایش ایشان است.
لکن دو اشکال اساسی بر ایشان وارد است. اولاً، اینکه سبب تشریع دین خدا فقط رفع اختلافات معیشتی مردم باشد، این با خود آیات شریفه قرآن همخوانی ندارد. آیات مختلفی در قرآن وجود دارد که به چند مورد اشاره میکنم: « لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ َ.»[10] ، «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ.»[11] ، «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.»[12] ، « الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ.»[13] هدف از خلقت بشر چه بود؟ طبعاً کمال؛ و به سمت کمال رفتن تا جایی که از ملائکه نیز فراتر رود. ما این را در عقاید و اعتقادات خود میخوانیم. این امر حاصل نمیشد مگر به امتحان؛ «لِیَبْلُوَکُمْ». اگر ماده «بلا» و «اختبار» را در آیات قرآن جستجو کنید، آیات فراوانی خواهید یافت که خدای تعالی فرموده است: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ.»[14] در جای دیگر میفرماید آیا خیال کردید وارد بهشت میشوید و شما را امتحان نمیکنیم؟ نه، حتماً شما را امتحان میکنیم.
این امتحان، سرّ کمال انسان است. ملائکه امتحان نمیشوند و در اعمال خود اختیار ندارند، بلکه «مجبور علی الطاعه» هستند. اما انسان امتحان میشود و اختیار دارد. عقل و شرع، یعنی رسول باطن و رسول ظاهر، ندای حق و منادی حق هستند و در مقابل، شهوت و نفس اماره، منادی باطل هستند و دائماً در ستیزهاند. صفحه نفس آدمی، معرکه نبرد در جهاد اکبر است.
این امتحان حاصل نمیشود مگر آنکه بشریت از قوانین الهی و احکام و دستورات ذات مقدس حق برخوردار باشد تا بتواند به واسطه آن امتحان شود؛ تا خدای تعالی برای بشر اثبات کند که آیا تو این قوانین، احکام و دستورات الهی را در طول زندگانی دنیا و در جایجای زوایای آن و در معرکههای امتحان، عمل کردی یا نه؟ اگر ماده امتحانی نباشد، امتحان معنا ندارد. شما در هر مؤسسه یا دانشگاهی اگر بخواهند امتحان کنند، باید سؤالی به شما بدهند تا مشخص شود درست پاسخ میدهید یا نه. خلقت نیز چنین است. اگر بنا بر امتحان باشد، باید قوانینی و احکامی از سوی خدای تعالی به بشر ابلاغ شود تا به واسطه این مواد و احکام، شما را امتحان کنم. این مواد را چه کسی باید برساند؟ مرسلی از جانب خدای تعالی باید باشد، پیامبری، واسطهای میان خلق و خالق، با خصوصیاتی که در اوج کمالِ شرف، نجابت، اخلاق، طهارت، صدق، امانت و درستی و همه مزایای اخلاق انسانی باشد تا او را واسطه قرار دهد. «المرسل» ذات مقدس حق است، «الرسول» پیامبران و ائمه هستند: « وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ.»[15] و «المرسَل» خود پیامبران هستند و «رسالت» عبارت است از خود این دین خدا و شرایعی که خدای تعالی جعل کرده است. اینها همه در راستای هدف خلقت است: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.»[16] عبادت کنند تا به آن اوج و به امتحان برسند. این هدف است. پس تشریع دین برای این هدف است. آیا فقط برای رفعاختلاف است؟بله، رفع اختلاف یکی از فواید آن است. یکی از کارهای انبیا علیهمالسلام همین رفع اختلاف بود، اما این هدف اساسی بعثت انبیا نیست.
اشکال دومی که در کلام ایشان وجود دارد، این است که ایشان اصلاً منکر این معنا شده که آن «امت واحده» (دین واحد)، دین ضلالت باشد؛ در حالی که روایات ناطق به این معناست. من برخی از این روایات را میخوانم. ما در اینجا هشت روایت آوردهایم که هر هشت روایت، تصریح به مسئله ضلالت دارند.
روایت اول، خبر «یونس بن یعقوب بن شعیب» است: «أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: "کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً." قَالَ: "کَانَ النَّاسُ قَبْلَ نُوحٍ أُمَّةَ ضَلَالٍ." فَبَدَا لِلَّهِ...»[17] این «بدا»، بدای مستحیل نیست، بلکه بدایی است که در آن برهه از زمان که خداوند دید همگی بر باطل رفتهاند، حکمت ذات مقدسش اقتضا کرد که انبیا را برانگیزد. «فَبَعَثَ الْمُرْسَلِینَ وَلَیْسَ کَمَا یَقُولُونَ لَمْ یَزَلْ.» اینگونه نیست که همیشه چنین بوده باشند، بلکه در برههای از زمان اینگونه بود.
در روایت دیگری، «عیاشی» از «زراره»، «حمران» و «محمد بن مسلم» نقل میکند: «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ: "کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ." قَالُوا: "کَانُوا ضُلَّالًا."»[18] «ضُلَّال» جمع «ضالّ» است.
روایت دیگر: «کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً.» «قَالَ: "کَانَ هَذَا قَبْلَ نُوحٍ، أُمَّةً وَاحِدَةً."» راوی میگوید: «قُلْتُ: "عَلَی هُدًی کَانُوا أَمْ عَلَی ضَلَالَةٍ؟" قَالَ: "بَلْ کَانُوا ضُلَّالًا."» [19] این مطلب واضح است؛ زیرا اگر همگی بر هدایت بودند و یکسره هدایتشده بودند، دیگر داعی برای بعثت انبیا وجود نداشت.
روایت از «نعمانی» به سند خود از «اسماعیل بن جابر»: «قَالَ: "سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَقُولُ...» «وَسَأَلُوهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَنْ أَقْسَامِ الْأُمَّةِ فِی کِتَابِ اللَّهِ.» تا آنجا که میرسد به: «"کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ نَبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ." مِنْهَا الْأُمَّةُ عَنِ الْوَقْتِ الْمُوَقَّتِ کَقَوْلِهِ سُبْحَانَهُ فِی سُورَةِ یُوسُفَ: "وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ." أَیْ مُدَّةٍ.» (سوره یوسف) یعنی بعد از مدتی. سپس میفرماید: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً وَاحِدَةً. وَالْأُمَّةُ جَمْعُ...» یعنی لفظ «امت» را خدای تعالی برای حیوانات نیز به کار میبرد: «مَا مِنْ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ.» و همچنین برای انسان و به معنای دین نیز میآید. حال در این آیه چگونه است؟ میفرماید: «وَقَوْلُهُ: "کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً" أَیْ عَلَی مَذْهَبٍ وَاحِدٍ.» امام علیهالصلاة والسلام، لفظ «امت» را برای جماعتی از بشر، جماعتی از حیوان و نیز برای مذهب به کار برده و به این آیه استشهاد کرده است. «عَلَی مَذْهَبٍ وَاحِدٍ. وَذَلِکَ کَانَ مِنْ قَبْلِ نُوحٍ. ثُمَّ بَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ.»[20]
این مذهب واحد که حضرت فرمود، چه میتواند باشد؟ باطل و ضلالت؛ زیرا این وضعیت میطلبد که هدایتگری بیاید. اگر کسی هادی باشد و هدایتشده و بر حق باشد، دیگر نیازی به هدایت ندارد. اگر همه بر حق اجتماع کنند، این امر داعی برای بعثت انبیا نیست؛ بلکه زمانی است که همه بر باطل باشند.
بنابراین، در این آیه شریفه، نصوص متعدد وجود دارد. ولو اینکه آحاد این روایات ضعیف باشند، اما به حدی از کثرت برخوردارند که به قول مرحوم «آقای خویی»، «وثوق نوعی» ایجاد میکنند. این وثوق نوعی، کمتر از وثوق نوعی یک خبر صحیح نیست، بلکه بیشتر است؛ زیرا از ادوار مختلف و از ائمه اوائل، اواسط و اواخر و از روات مختلفی که هر یک مربوط به عصری هستند، نقل شده است. هنگامی که این روایات با یکدیگر جمع شوند، مدلول مشترک آنها که «کَانُوا عَلَی ضَلَالٍ» است و در همه این روایات وجود دارد، در نفس انسان اطمینان ایجاد میکند. این نصوص با کثرت و تنوع خود و اشتراکشان در یک مطلب واحد، وثوق نوعی نسبت به صدور آن مطلب واحد ایجاد میکنند. این وثوق نوعی میآورد که این مضمون از امام علیهالصلوة والسلام صادر شده است. فلذا نصوص «متضافر» را، که ما در کتاب «مقیاس الرواة» و بسیاری از کتب فقهی به مناسبت آوردهایم، از قبیل «مستفیض» نمیدانیم. «متضافر» آن است که به حدی از کثرت باشد که خودِ نفس این کثرت و تنوع در آن مدلول مشترک، وثوق نوعی بیاورد و ملاک حجیت را داشته باشد.