« فهرست دروس
درس تفسیر استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1404/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 تفسیر 211 و 212 سوره بقره

موضوع: تفسیر 211 و 212 سوره بقره

تفسیر آیه «سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ ۗ وَمَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»[1]

آیه شریفه خطاب به پیامبر گرامی اسلام است، ای پیامبر از بنی اسرائیل که معاصر شما هستند و این همه سنگ‌اندازی می‌کنند، این همه کارشکنی می‌کنند، نفاق می‌کنند، توطئه می‌کنند، علیه تو دسیسه می‌کنند ، از خودشان سؤال کن که اجداد شما در زمان "حضرت موسی" چقدر آیات دیدند و مخالفت کردند؟ از آن عصایی که دریا را شکافت و اینها را از دست فرعون نجات داد، که چه معجزه بزرگی بوده است، و یا معجزاتی که طوفانی آمد و برطرف شد، "وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ" که به جان و زندگیشان افتاد که پناه می‌بردند به "حضرت موسی"، دعا می‌کرد و آنها زائل می‌شد، و بسیاری از موارد دیگر که با معجزه "حضرت موسی" اینها از خطر رهایی می‌یافتند.

چقدر معجزات را از "حضرت موسی" مشاهده کردند ولی بعدش آخرش هم گوساله‌پرست شدند. زمانی که حدود چهل روز "حضرت موسی" رفته بود برای میقات کوه طور، سامری شیاد مجسمه گوساله‌ ساده را در آنجا در زمین کاشت و از زیرش هم یک چاله‌ای کند و از زیرش یک صدایی را -که عده‌ای می‌گفتند- ایجاد می‌کردند و اینها فکر می‌کردند که این گوساله معجزه دارد و صدا می‌کند. لذا آمدند آنجا اعتکاف، دور و بر همان گوساله حلقه می‌زدند و او را عبادت می‌کردند تا اینکه خدای تعالی به "حضرت موسی" گفت اینجا آمدی داری عبادت می‌کنی اما قومت مشرک شدند، گوساله‌پرست شدند. که آن ماجرای قضیه است که آمد و آن گوساله را خاکستر کرد و خاکسترش را در دریا ریخت.

بعد از اینکه این را فرمود، بعد خدای تعالی فرمود: "وَ مَن یُبَدِّل نِعمَةَ اللهِ مِن بَعدِ مَا جَاءَتهُ فَإِنَّ اللهَ شَدِیدُ العِقَاب". خیال نکنید که این فقط اختصاص به اجداد شما دارد که خدای تعالی آنها را چه عذاب سختی کرده در "وادی تیه" به خاطر آن انکار معجزات، به خاطر آن شرکی که بعد از آن معجزات داشتند، خداوند اینها را به چه عذابی مبتلا کرده است. فقط آنها نیستند؛ سنت پروردگار است: " سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا "[2] ؛ که هر کسی اگر باشد چنین کند خدای تعالی برای آنها معجزه‌ای نشان بدهد، اینها ببینند معجزه را، بعد از یک مدتی بلافاصله باز به کفر و شرک برگردند و بعد از دیدن معجزه انکار کنند ، عذاب سختی برای آنان است.

وقتی که حواریون از "حضرت عیسی" خواستند که از خدا دعا بخواهد که برای ما مائده‌ای از آسمان بفرستد و "حضرت عیسی" دعا کرد، خدای تعالی در پاسخ به دعای "حضرت عیسی" فرمود: " قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ ۖ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ "[3] ؛ من این مائده را می‌فرستم برای اینکه برای شما عیدی باشد کما اینکه خودتان می‌گویید. لکن بعد از نزول این مائده از آسمان، اگر کسی از شما راه شرک را پیش گرفت، من او را یک عذابی می‌کنم که هیچ بشری را در طول تاریخ بشریت چنین عذابی نکرده‌ام. یعنی عذاب کسی که معجزه را دید و بعدش برگشت، خیلی سخت‌تر است.

و این آیه می‌خواهد بگوید که ای قوم بنی‌اسرائیل معاصر پیامبر که این همه دسیسه و نفاق می‌کنید، بدانید که اگر شما بعد از اینکه نعمت اسلام را خدای تعالی به شما ارزانی داشت و نعمت ولایت "علی بن ابی‌طالب" را، که این دو بزرگوار اشرف خلایق و اشرف بر همه انبیا و مرسلین هستند، اگر این نعمت بزرگ را شما هم قدر ندانید و راه لجاج و عناد را پیش بگیرید، شما را به عذاب سختی دچار خواهم کرد؛ بخشی در دنیا و عذاب اصلی‌اش در آخرت.

تفسیر آیه : « زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۗ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ »[4]

از این لفظ "زُیِّنَ"، اولین چیزی که به ذهن کسی که این آیه را نگاه می‌کند می‌آید، می‌گوید برای انسان‌های کافر و فاسق، اعمال زشت زینت داده شده، زیبا است، لذیذ است، پس اینها چه گناه دارند؟ برای اینها تزیین داده شده، اینها هم دنبال آن رفتند.

جوابش این است که درست است که تزیین‌کننده، شیطان است ولی شیطان سلطه قهری ندارد و توان ندارد که عمل بد و زشت را به صورت خوب تزیین کند، چنین توانی ندارد، مگر اینکه آن شخص با اختیار خودش از او تبعیت کند. اینکه در آیه شریفه آمد: " وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ "[5] ، شیطان اعمال بد اینها را برای اینها تزیین کرد، این سلطه و سیطره شیطان که اعمال زشت، فحشا، منکر، ظلم را در جان این شخص ظالم، مشرک، زیبا جلوه می‌دهد، پرثمر جلوه می‌دهد، خیلی خیلی تا حدی که دیگر تمام وجود این شخص را عشق به این عمل زشت احاطه می‌کند، شیطان این چنین سلطه‌ای دارد که به خاطر عمل این شخصاست. آنجایی که عقل بهش می‌گفت خدایی که تو را آفرید اطاعت کن، حرف عقل را گوش نداد و دنبال هوا و هوس رفت. آنجایی که انبیا که رسول ظاهر هستند، این همه آمدند و گفتند راه حق و ثواب این است، اطاعت خالق خودت را بکن! به حکم عقل و به حکم انبیا گوش نداد، فقط دنبال هوا و هوس رفت. آنجا بی‌اختیار نبود! پس چطور مؤمنین به دنبال عقل و شرع رفتند!؟ پس این با اختیارش بوده است، چون با اختیار خودش راه باطل و فسق و فجور را اختیار کرد و تبعیت کرد از شیطان، او را اطاعت کرد، اتباع کرد، پیروی کرد، آن وقت در چنین فرضی، سنت پروردگار این است: " سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا "[6] ؛ که شیطان را بر او مسلط می‌کند و برای شیطان در چنین شخصی سلطه قرار می‌دهد، نه در فرضی که شخص ایمان به خدا بیاورد، توکل بر ذات حق کند، و اخلاص داشته باشد. اگر این سه عنصر را داشته باشد، در سنت الهی ثبت است که هرگز شیطان هیچ‌گونه سلطه‌ای بر چنین شخصی ندارد. که فرمود: " إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ "[7] . آنهایی که مؤمن هستند و توکل دارند، شیطان هیچ سلطه‌ای بر اینها ندارد. شیطان گفت: "فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ"[8] ؛ به عزت و جلال تو ای خدا قسم که من همه انسان‌ها را گمراه می‌کنم مگر آن بندگان تو که مخلص باشند.

سه عنصر اخلاص، در درجه اول ایمان و توکل و اخلاص در عبادت، اگر یک انسان در زندگانی دنیا داشته باشد، هرگز شیطان هیچ سلطه‌ای بر او ندارد. او با این سه عنصر، شیطان را زنجیر کرده و به بند کشیده است. هیچ‌گونه وسوسه‌ای در او راه ندارد. او تمام ذکر و فکر و زندگی و اندیشه و دنیایش، خدا و اولیاء خدا می‌شود.

فلذا، "زُیِّنَ لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ"، این "زُیِّنَ" یعنی "زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ"، کما اینکه در آیه دیگر تصریح شده، و شیطان هم "لَا یُزَیِّنُ" مگر کسی که او را از قبل با اختیار خودش طاعت کرده باشد. وقتی شیطان حمله می‌کند، اینها با ایمان به خدا، به خدا توجه می‌کنند، به او متوسل می‌شوند و شیطان دفع می‌شود.

بعد دارد که: "وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا". در دنیا کار انسان‌های فاسق و لاابالی و بی‌دین و اهل هرزگی و بی‌بندوباری این است که مؤمنین را مسخره می‌کنند. "وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ". و فردای قیامت، اهل تقوا در یک مکان بالاتری هستند. این "فَوْقَهُمْ" فوقیت رتبی فقط نیست، بلکه فوقیت مکانی هستند؛ در یک جایگاهی از مکان هستند که آن جهنم زیر آنها واقع می‌شود شاهد این بحث:"وَنَادَىٰ أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ"[9] جهنمیان به اهل بهشت ندا در می‌دهند، فریاد می‌کشند که یک مقداری آب بر سر ما بریزید که آتش ما را خاموش کند. می‌دانید آب وقتی که بخواهد ریخته بشود، این افاضه و انزال ماء، همیشه از بالا به سمت پایین است. پس معلوم می‌شود که اهل بهشت باید در یک مکان عالی و برتر باشند که آب را می‌ریزند، سر این اهل جهنم بریزد. اهل بهشت، اهل جنت، باید در یک مکانی مشرف و عالی‌تر باشند. آن شاهد این است. اما "شیخ طوسی" اینجا تحلیل می‌کند برای این فوقیت، می‌گوید: "لِاَنَ المُسلِمینَ فِی عِلِّیِّینَ وَ الفُجّارُ فِی الجَحِیم".

"وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ". "بِغَيْرِ حِسَابٍ" چند معنا گفته‌اند. "سید مرتضی" هم در "امالی" اینها را آورده است. بهترین معنا و زیباترین معنا این است که "بِغَيْرِ حِسَابٍ" قید برای آن "مرزوق" باشد: "وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ"؛ یعنی "یَرزُقُ رِزقاً" که این رزق، "بِغَيْرِ حِسَابٍ" است. خود رزق به غیر حساب است؛ یعنی آن "مرزوق"، وقتی که روزی می‌دهد خدا مرزوق را روزی می دهد، از انواع نعمت‌ها. آن نعمت‌ها، آن مرزوقی که می‌دهد، آنها دیگر حد و حصر ندارد. اما نه اینکه او، فعل رزقش، بی‌حساب و کتاب باشد. به هر کسی رزق بدهد، فرقی بین فاسق و مؤمن و فلان اینها نگذارد. نه، این محال است از ذات مقدس حق، چون حکیم علی الاطلاق است و این ظلم است و در حق خدا هرگز چنین چیزی را عقل نمی‌پذیرد. و لذا این قرینه قطعیه است، همان‌جوری که مفسرین گفتند، این "بِغَيْرِ حِسَابٍ" قید است برای آن شیءالمرزوق، به قرینه سیاق، معلوم است .

یک احتمال دیگر هم هست که «بغیر حساب» یعنی «مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ». همان‌طور که در آیه آمده: «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ»[10] ؛ چطور در دنیا انسان‌های اهل تقوا را از جایی که گمان نمی‌برند روزی می‌دهد، در آخرت هم همین‌گونه است. به گونه‌ای آن‌ها را روزی می‌دهد که اصلاً حدسش را هم نمی‌زدند و فکرش را نمی‌کردند که چنین رزق واسعی در آخرت نصیبشان شود، آن هم به‌خاطر شصت، هفتاد سال زندگی دنیا؛ آن هم با این همه وفور، تنوع و دائمی بودن: «خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا»، چیزهایی در این دنیا شنیده‌اند، اما «شنیدن کی بود مانند دیدن؟» وقتی آنجا می‌بینند، واقعاً فکرش را هم نمی‌کردند که این همه نعمت به طور ابد وجود داشته باشد. ما در دنیا نمونه‌اش را سراغ نداریم که یک انسان این‌گونه نعمت داشته باشد که خداوند برای ما مقدر کرده است. این است معنای «بغیر احتساب». این «احتساب»، فعلِ عبد است.

«سید مرتضی» در کتاب «امالی» راجع به این آیه بیانی دارد. می‌گوید چهار احتمال وجود دارد. عبارتش این است: «ان تکون الفائدة انّ الله تعالی یرزق من یشاء بغیر تقدیرٍ من المرزوق»[11] ، که همان احتمال اولی است که گفتم. یعنی خود این «مرزوق» (روزی) قدر و اندازه و حسابی در آن نیست.

دوم اینکه این یک مثال در زبان عرب باشد. وقتی می‌گویند «أَعْطَاهُ عَطَاءً مَحْسُوبًا»، یعنی هدیه‌ای به او داد اما عطایی خط‌کشی‌شده، معین و مشخص؛ یک اندازۀ معین و نه بیشتر. وقتی می‌گویند «غیر محسوب»، یعنی بی‌حد و حصر. این معنا نیز به همان معنای اول بازمی‌گردد، لکن با یک لطافت و تقریب خاص دیگری.

سوم اینکه معنایش این باشد که خداوند بدون طلب مکافات و بدون چشم‌داشت به فایده‌ای، روزی می‌دهد. در دنیا اگر کسی به کسی هدیه‌ای بدهد، توقع دارد که «بده و بستانی» باشد. اما خداوند تعالی این‌گونه نیست. قرآن این بده‌بستان را «حساب» نامیده است. از این حساب و کتاب‌ها در کار خدا نیست.

و معنای چهارم این است که بیش از آنچه را که استحقاق داشتند، به آن‌ها می‌دهد. هفتاد سال در این دنیا زندگی کردی، به اندازه همان هفتاد سال باید در آنجا غرق نعمت شوی، چرا الی الابد؟ این است «بغیر حساب»؛ یعنی اگر هر عطا و هدیه‌ای بر مبنای عمل شخص باشد، این «به حساب» می‌شود. اما اینجا صدها و هزاران برابر، بلکه بی‌شمار، بیش از اندازۀ استحقاق شخص، پاداش دریافت می‌کند.

تفسیر آیه 213 بقره: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ۚ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۖ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ"كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً"

در روایات هست که در برهه ای از زمان، قبل از طوفان نوح یا بعد از طوفان نوح بوده است: "كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً" یعنی "اجْتَمَعُوا عَلَى الضَّلَالَةِ و الْكُفْرِ". "شیخ طوسی" اشکالی را اینجا مطرح کرده به خودش، می‌گوید اگر به من اشکال کنند و بگویند، مگر خدای تعالی فرمود زمین را هیچ وقت خالی از حجت نمی‌گذارم، چطور اینها پس اجتماع بر کفر کردند؟ جواب می‌دهم در میان اینها حجت بود ، منتها به گونه‌ای بود که آن حجت اصلاً از شر اینها پناهنده شده به یک جزیره و این چند تا هم که مؤمن بودند، اینها اصلاً اظهار ایمان نداشتند، از بس همه کافر بودند این حرف ایشان، برگرفته از نص یک روایتی است و حرف متینی هم هست. یعنی وقتی که آنها به حساب نیایند، یک چند تا محدود باشند، آن هم هیچ نمودی نداشته باشند، در حال تقیه باشند، آن که نبی‌شان بوده از دست اینها رفته به یک جزیره پناهنده شده، این چنین قومی را در نظر بگیرید.

کلام علامه طباطبایی

جان و مغز کلام ایشان این است که انسان از بدو پیدایش، «مدنی بالطبع» و اجتماعی بوده و «امتاً واحدة» بوده است. این «امت واحده» بودن، یعنی مجتمع بودن، به خاطر «بساطت ذهن» و «صفای قلبی» بود که انسان بدوی در همان ابتدا داشت؛ لذا با هم اختلافی نداشتند و در کنار هم زندگی می‌کردند.

به تدریج، شیطان کار خود را کرد و بین آن‌ها بر سر معاششان، اختلاف و نزاع انداخت. این امر سبب شد که خداوند تعالی دین را نازل کند: « يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ...»[12] و «لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا» (بقره/213). خداوند تعالی انبیا را برانگیخت تا در این اختلافات و بگومگوهایی که مردم بر سر دنیای خودشان داشتند، میان آن‌ها قضاوت کند. کما اینکه ملائکه نزد «حضرت داوود» آمدند تا او را امتحان کنند. گفتند: « إِنَّ هَٰذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ »[13] ؛ این برادر من نود و نه گوسفند دارد و من یک گوسفند. با تعیّر و تبختر به من می‌گوید آن یکی را هم باید به من بدهی. تو برای ما حکم کن. حضرت فرمود: «إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ» [14] ؛ بسیاری از شرکا و اشخاص، ظالم‌اند و این ظلم کرده و حق ندارد. بعداً متوجه شد که این‌ها ملائکه بودند که خواستند لیاقت او را برای قضاوت بیازمایند و پس از آن، خداوند تعالی فرمود: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ...».

بنابراین، کلام این است که آنچه موجب شد خداوند دین را بفرستد، همان اختلاف مردم بر سر معاش بود. «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً»، در برهه‌ای از زمان که همان اوایل پیدایش بشر و خلقت بشر بود، آن‌ها همه با هم مجتمع بودند و در زندگی هیچ اختلاف مادی بر سر دنیا نداشتند؛ به خاطر بساطت ذهنشان. آن‌گاه، به تدریج این حقدها، کینه‌ها و شهوت‌ها گل کرد و شیطان هم که در این نفس اماره می‌دمید، سبب شد که با هم بر سر زندگانی دنیا اختلاف کنند و این اختلاف، سبب شد که خداوند تعالی دین را آورد و انبیا را برانگیخت.

بعد از اینکه انبیا برانگیخته شدند، آن وقت علمای این ادیان با هم اختلافاتی کردند و مردم را دچار اختلاف نمودند و آن‌ها را به عنوان رؤسا و احبار خودشان گرفتند. این‌ها اختلاف کردند. پس دو نوع اختلاف وجود دارد: یکی اختلاف اول بر سر دنیا که سبب بعثت انبیا و انزال دین و کتب سماوی شد؛ و اختلاف دوم که بعد از بعثت رسولان بوده و به وسیلۀ اختلاف علما ناشی شده است.

این مطلب دو اشکال اساسی دارد. اشکال اول این است که اگر بگوییم آن اختلاف اول بر سر دنیا بوده و مردم کاری به دین نداشته‌اند، و «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً» را به این معنا بگیریم که بر کفر و ضلالت نبوده‌اند، بلکه فقط بر سر دنیا متحد بوده‌اند، این، اجتهاد در مقابل نص است. زیرا نص صریح داریم که مقصود از «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً»، «کانوا علی الضلال» (بر گمراهی بودند) است؛ همان مطلبی که «شیخ طوسی» هم به آن پاسخ داده است.

مشکل دوم و اساسی‌تر این است که دین خدا برای یک هدف بسیار بسیار والاتری جعل شده است. خداوند تعالی بشر را خلق کرد: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»[15] ؛ مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید. آیات فراوانی وجود دارد که همگی گویای این حقیقت‌اند که خداوند تعالی انسان را آفرید تا به کمال برسد؛ به اوج کمالی که از ملائکه نیز برتر رود. راه رسیدن به این کمال، امتحان است و امتحان است و امتحان؛ اختیار است و اختیار است و اختیار؛ چیزی که ملائکه آن را ندارند.

او دین را برای این هدف والا فرستاد. چون امتحان، یک مادۀ امتحانی می‌خواهد و کسی را می‌خواهد که این مواد امتحانی را از جانب خداوند تعالی به بندگان برساند؛ آن شخص، رسول است. و دین، همان مواد امتحانی است. تمام آیات قرآن که متضمن احکام‌اند، تمام روایات و تمام احکام دین، مواد امتحانی هستند تا خداوند ببیند که چه کسی از میان خلایق، این احکام را بهتر اطاعت و اجرا می‌کند. دین برای این است. بله، یکی از فواید آن این است که بین ناس حکم کند تا اختلافشان رفع شود. در مورد «حضرت داوود» نیز فرمود: «فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ»، نه اینکه «به خاطر» حکم بین ناس خلیفه شده است.

بنابراین، این مطلب که خداوند بشریت را آفریده، انبیا را فرستاده، کتب سماوی را نازل کرده و احکام شریعت را جعل نموده، نه برای اینکه امور دنیایی مردم رفع و رجوع شود، بلکه برای همان هدف والا (کمال انسان) بوده است؛ این از ضروریات و قواعد مسلم شرع و عقل ماست.


logo