درس خارج فقه استاد غلامعلی صفاییبوشهری
1401/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمات صلاة
موضوع: مقدمات صلاة
کلام در این بود که صلاة در اصطلاح شرعی دارای چه معنایی است؟ تعاریف بسیار زیادی بیان کردهاند لیکن دو مبنا موجب میشود که نوع آن تعاریف تغییر کند. بر مبنای صحیح بودن که به معنای تام الاجزاء و الشرایط است، صلاة یک جور معنا می شود. برمبنای اعمی که معنای مسمی اعم می باشد از تام الاجزا و الشرایط طور دیگر معنا می شود.
نکته ای که بیان شد این بود که در موضوعات مخترعه تعریف باید وافی به تمامی ابعاد وجودی آن مسمای مخترع باشد، چون شیء جدید و تاسیسی است، و باید به مخاطب نشان داده شود که دارای چه ارکان وجودی است؟ به همین جهت وقتی صلاة تعریف می شود نمی شود گفت که ذات لها الرکوع و السجود و بگوییم که این تعریف جامعیت و مانعیت دارد و فقط بر مسمای صلوة قابل تطبیق است.
در حوزه تعریف، یک وقت ماهیات، ماهیات حقیقی است، مثل انسان که از آن تعریف می شود به حیوان ناطق، که دراینجا حیوان جنس است و جامع مشترکات میباشد، و ناطق فصل است و مایز مفترقات، اما آیا این تعریف واقعا انسان را نشان میدهد؟
میگویند که این تعریف، تعریفی است از ماهیت معرِّف( به کسر راء)که معرَّف(به فتح را) را با جزء هایی که مشترک است نشان میدهد و با ویژگی هایی که دارد از آن مشترکات تمیز داده میشود، و در پرتوی آن معرف شناخته میشود.
اما آیا انسان دارای چه ویژگی هایی است؟ تعریف منطقی در ماهیات حقیقی حیاتش به فصل است که میآید و تمام ویژگی های آن معرف را که قابلیت تطبیق با دیگران را دارد، از غیر جدا می کند و خارج می کند. یعنی به تعبیری جنس هر چیزی که مشترک با معرف میباشد را داخل میکند و فصل این معرف را از تمامی مشترکات جدا می کند و غیر این معرف را خارج میکند حتی خود جنس از یک منظر عدمی است مثلا در تعریف انسان که جنسش حیوان است یعنی شی غیر نامی، ذات این تعریف، تعریفی است برای معرف که با مشترکاتش اشتباه نشود، اما حقیقت انسان چیست؟ بیان نمی کند فصل هم که میآید که مدرک کلیات است، در واقع بخشی از حقیقت ماهیت انسان میباشد، و در ماهیات اعتباری اگر بخواهیم این گونه برویم جلو اینطور می شود که آن چیزی که از ناحیه شرع معتبر شده است من میآیم جنسا و فصلا تعریفش میکنم که از مشترکات خود جدا شود و در پرتو آن میگویم ماهیت معتبر این است، مثال: (ألصلوة ما لها الرکوع) در اینجا با تعبیر ما همه چیز را جمع کردهام و با رکوع ،هر چیزی که رکوع ندارد را خارج کردم اما آیا با این تعریف صلاة را نشان دادهام؟ در واقع در ماهیات مخترعه باید من در تعریف چیزی را بیاورم که معتبر در ماهیت این شیء اعتباری جزاً وشرطاً آن را لحاظ کرده است لذا در تعریف شرعی صلاة باید دید شرع چگونه صلوة را تعریف کرده است؟ که اگر حالا صحیحی باشیم تعریف من تام الاجزاء و الشرایط می شود واگر اعمی باشم در واقع تعریف اعم از تام الاجزاء و الشرایط است.
حالا ثمره این صحیحی و اعمی در کجا است؟ بنابر صحیحی بودن اگر جایی شک کردیم که چیزی آیا شرط است؟ یا جزء شیئی است؟ نمی توانیم به اطلاق آن عمل کنیم چه بسا که آن شرط و یا جزء، داخل در ماهیت شی باشد، اما اعمی اینگونه نیست زیرا همین که مسمای شیء در خارج محقق شده باشد و ما شک در مقدار اضافه آن اجزا وشرایط مسمای محققه کنیم اینجا میشود به اطلاق تمسک نماییم، البته اگر کلام در مقام بیان تمام امور باشد، خود مرحوم صاحب کفایه و بسیاری از بزرگان میفرمودند: اعمی با اصالة الاطلاق جزء مشکوک را نفی میکند، لیکن صحیحی با اصالة البراءة یعنی شک در تکلیف میکند.
۲_ بیان کردیم که صلاة در لغت به معنای دعا است ،در رابطه با این معانی لغوی هفت قول را اشاره کردیم؛ از جمله الدعا_المطاوعة_ التعظیم_ التنزیه_مطلق طلب الخیر_حسن الثناء والتوجه_تعطف (حالا به تعبیر صاحب المیزان انعطاف است، و به تعبیر مرحوم صاحب جواهر العطف) از طرفی عرض شد برای شناخت معنای حقیقی لفظ ضوابطی وجود دارد مثل تبادر صحت و عدم صحت حمل و سلب، اطراد، حالا از این هفت معنایی که برای لغت صلاة آمده کدام یک از اینها با این موازین ذکر شده معنای حقیقی صلاة است؟ در یک روایت که مرحوم صدوق نقل کرده است از امام صادق علیه السلام حضرت اشاره میفرمایند که صلاة من الله الرحمة و من الملائکة الاستغفار و من العباد الدعا ؛ در نگاه ابتدایی اینگونه به نظر میرسد که امام صادق علیهالسلام معنای صلوة را به نسبت هر فاعلی متفاوت بیان داشته اند، در حالی که اینگونه نیست بلکه حضرت آمده است مصادیق صلاة را مشخص کرده است، نه معنای صلاة را پس حالا که حضرت در ضمن این روایت به مصادیق سه گانه صلاة اشاره فرموده اند باید ببینیم که آن معنای منتزع و جامع عنوانی این سه مصداق چیست؟ آیا آن معنای منتزع مطاوعه(پیروی کردن) می باشد؟ خب مطاوعه در ناحیه مردم درست است اما در ناحیه ملائک و خداوند درست نیست یا دعا است؟ دعا در ناحیه ملائکه و در ناحیه عباد درست است اما از ناحیه خدای متعال که رحمت می باشد اشتباه است، زیرا رحمت دعا نیست، یا تعظیم و بزرگ داشتن است؟ رحمت و دعا و استغفار از مصادیق تعظیم نمی باشد؛ یا اینکه آن جامع عنوانی تنزیه است؟ خب استغفار تنزیه است؛ اما دعا و رحمت اعم از تنزیه می باشد. یا اینکه مطلق طلب الخیر است؟ رحمت طلب نیست بلکه مهر ورزیدن است؛ به همین خاطر مرحوم علامه و برخی من جمله صاحب جواهر فرموده اند که آن مخرج مشترک و معنای منتزع رحمت و دعا و استغفار، عبارت باشند از عطف به تعبیر صاحب جواهر، یا به تعبیر علامه انعطاف، یا به تعبیر فنی ترتعطف زیرا عنایت یک مصداقش دعا است یک مصداقش استغفار است، و یک مصداقش هم رحمت می باشد، بنابراین جامع عنوانی را پیدا کردیم.
حالا باید برگردیم معیار حقیقت یاب را بررسی کنیم. حالا آیا عبارت یصلون علی النبی یعنی یتعطف علی النبی؟ آیا متبادر به ذهن این تعطف است ؟
خیر این به ذهن نمیآید، اما ثناء جمیل بله متبادر است بنابراین وقتی گفته میشود یصلون علی النبی ای یثنون علی النبی که استغفار ودعا هم در واقع ثناء جمیل و ذکر خیر کردن است اما آیا رحمت هم ذکر خیر است؟ بله رحمت هم ثناء جمیل است، چون گفته اند ثناء جمیل الهی مقرون است با لوازم غیر لفظی خداوند، فقط ثناء جمیل خداوند به لفظ نیست بلکه این ثناء جمیل یک آثاری دارد که یکی از این آثار صلاة، محبت خداوند به پیامبر است، من یک عبارتی را از مرحوم صاحب جواهر می خوانم به نقل از جناب ابن هشام ایشان می فرمایند در شریفه ﴿ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلمواتسلیما﴾[1] جناب ابن هشام میفرمایند یصلون خبر ملائک است و در واقع یصلی حذف شده است مرحوم صاحب جواهر میفرمایند ابن هشام در مغنی جملهای را دارند نزدیک به آنچه که ما می گوییم یعنی عطف، ایشان می فرمایند چیزی که اینجا حذف شده است عطف میباشد یعنی تمایل داشتن که این جامع عنوانی به نسبت الله مصداقش رحمت است،و نسبت به ملائکه استغفار است و از ناحیه انسانها دعا کردن است.