استاد رسول رسا
1403/03/10
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدّمات (صعوبت تعدیل قوا با فرورفتن در شهوات؛ فایده قوّه وهم، وجه نامگذاری نفس به مطمئنّه و لوّامه و امّاره)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری
موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (صعوبت تعدیل قوا با فرورفتن در شهوات؛ فایده قوّه وهم، وجه نامگذاری نفس به مطمئنّه و لوّامه و امّاره)
خلاصه از آخرین بحث قبل:
بحث درباره نفس و اسما و قوای چهارگانه نفس بود، قوّه عاقله قوّه غضب قوّه شهوت و قوّه وهم. صحبت به اینجا رسید که انسان باید این قوّه وهم و شهوت را تحت تسلّط قوّه عاقله در بیاورد، اگر اینها تمکین نکردند از قوّه غضب کمک بگیرد تا اینها را به حدّ اعتدال و تعادل برساند. اگر اینها امتثال نکردند و تبعیّت نکردند با وجود استعانت از قوّه غضب، اگر برای انسان پشیمانی حاصل نشود بعد از ارتکاب مقتضای این شهوت و توهّم این دلالت میکند بر اینکه قوّه شهوت و قوّه وهم بر قوّه عاقله غلبه پیدا کرده است و قوّه عاقله مقهور دو قوّه دیگر واقع شده است در این هنگام است که امیدی به صلاح این انسان نیست ولی اگر این مقهوریّت همراه با ندامت و پشیمانی بود اینجا اصلاح ممکن است باید تلاش کند و از لطف و رحمت الهی مأیوس نشود و ان شاء الله نتیجه برسد و به بدبختی و شقاوت دچار نشود.
صعوبت تعدیل قوا با فرورفتن در شهوات:
و قال أیضاً: «ما أصعب أن یصیر الخائض في الشهوات فاضلاً، فمن لا تطیعه الواهمة و الشهویّة في إیثار الوسط فلیستعِن بالقوّة الغضبیّة المهیّجة للغیرة و الحمیّة حتّی یقهرهما» فلو لم یمتثلا مع الاستعانة فإن لم تحصل له ندامة بعد ارتکاب مقتضاهما دلّ علی غلبتهما علی العاقلة و مقهوریّتها عنهما و حینئذٍ لا یرجی صلاحه و إلّا فالإصلاح ممکن فلیجتهد فیه و لا ییأس من روح اللّه، فإنّ سبل الخیرات مفتوحة و أبواب الرحمة الإلهیّة غیر مسدودة ﴿وَ الَّذِیْنَ جَاهَدُوا فِیْنَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا[1] ﴾.[2]
و افلاطون همچنین گفته است: «چقدر سخت است انسانی که در شهوات فرو رفته است فاضل شود[3] ، پس کسی که قوّه واهمه و شهویه در انتخاب حدّ وسط و تعادل از او تبعیّت نمیکند پس باید کمک بگیرد از قوّه غضبی که تهییجکننده غیرت و حمیّت است تا بر این دو قوّه واهمه و شهویّه غلبه کند» (بعضی هستند با زبان خوش تمکین میکنند ولی یک عدّه هستند که جز حرف زور حالیشان نمیشود؛ چون از آدمیّت خارج شده و مانند حیوانات میخواهند زندگی کنند و حال آنکه خداوند با حجاب او را گرامی داشته است) پس اگر این دو قوّه با وجود کمکگرفتن از قوّه غضبیه امتثال نکردند و برای انسان بعد از ارتکاب مقتضای این قوّه شهویه و واهمه، ندامت و پشیمانی حاصل نشد دلالت بر غلبه دو قوّه شهوت و وهم بر قوّه عاقله و مقهورشدن عاقله در مقابل آن دو میکند و در این هنگام دیگر امید به صلاح آن انسان نمیرود و الّا اگر ندامت در او حاصل شد اصلاح او ممکن است پس باید کوشش و تلاش کند در اصلاح خودش و از لطف و رحمت الهی مأیوس نشود (البتّه بعضی هستند که در فکر اصلاح خودشان نیستند چون خودشان را مشکلدار نمیدانند. کسانی که وسواسی هستند خودشان را چرا درمان نمیکنند؟ اصلاً حالت پیشمانی ندارند و خودشان را مشکلدار نمیدانند میگوید دیگران بیمبالاتند و من محتاطم، شیطان فریبش میدهد که نشانه شدّت تقوایش هست. هر مریض جسمی هم اگر قبول نداشته باشد که مریض است به دنبال طبیب نمیرود. مرحله اوّل باید بپذیرد که من مشکل دارم چه در امراض روحی و چه در امراض جسمی. الآن خیلی از وسواسیها تا لب گور وسواسی میمانند دست بردار هم نیستند و یکی از چیزهایی که موجب نفرت دیگران میشود همین وسواس است. بعضی وقتها من دیدهام که بعضی وسواسیها با خودشان بشقاب به مهمانی میبرند به این معنا که من شستن شما را قبول ندارم. مهمترین و تنها چاره وسواس چه وسواس در طهارت و چه وسواس در نماز و هر گونه وسواسی، اعتنا نکردن و عادی زندگی کردن است. شما اگر از کنار منزلی و دکّانی رد شدید و شخصی ظرف آبی بیرون ریخت و مقداری آب بر لباس شما ریخت، اینجا شما حقّ تجسّس ندارید اصل بر این است که هر چیزی پاک است مگر قبلاً بدانی که چیزی نجس بوده است. در مورد وسواسی یقینش هم اعتبار ندارد، یعنی اگر گفت که این فرش نجس است حرفش اعتبار ندارد چون با یک راههایی یقین پیدا میکند که ناشی از وسواس اوست) چون راههای خیرات باز است و ابواب رحمت الهی مسدود نیست. و کسانی که تلاش میکنند در راه ما، ما به راههای خودمان هدایتشان میکنیم.
فایده قوّه وهم:
قوّه وهم معانی جزئی را درک میکند و حیلهها و چارهها و نکتهها را بدست میآورد که به کمک آنها به نتایج درست برسد. یعنی چاره اندیشیها یک وقت درست است یک وقت هم چارههای شیطان است، این طور نیست که قوّه وهم و خیال بد باشد مثل قوّه غضب و شهوت که میتوانند هم جنبه مثبت و هم جنبه منفی داشته باشند، قوّه واهمه به شما کمک میکند که حیلهها و چارههایی داشته باشید و به واسطه آن اختیاراتی داشته باشید و از آن اختیارات به مقاصد مشروع دست پیدا کنید. اگر قوّه واهمه نبود این اختراعات نبود، طرف با تخیّل خودش فکر میکند که این پرنده چطور پرواز میکند؟ مرحله اوّل انسان پرهای بزرگی به خودش آویزان کرد تا پرواز کند ولی بعد به این رسید که خودم را نباید پرنده کنم که پرواز کنم بلکه باید شیئی مانند پرنده ایجاد کنم و بر آن سوار شوم و پرواز کنم. اگر قوّه خیال نباشد خیلی از هنرها هم پیدا نمیشود. خیال هم زیرمجموعه قوّه واهمه است. هم بحث خیال و هم بحث مخیّله و هم بحث واهمه و وهم با جزئیّاتش خواهد آمد. واهمه و خیال و متخیّله سه تا قوّه متباین هستند و یکی نیستند و با قوای سهگانه اوّل هم تباین دارند. شأن و کار واهمه و خیال و متخیّله چیست؟ کار واهمه ادراک معانی جزئیه است کار خیال ادراک صور جزئیّه است کار متخیّله هم ترکیب بین واهمه و خیال است یا تفکیک بین این دو هست. و هر یک از مدرکات قوّه واهمه چند صورت دارد یا مطابق با واقع است و ممکن است با واقع مطابق نباشد یا اینکه مطابق عقل و شریعت است یا از انگیزههای شیطان است و یا از چیزی که غضب و شهوت اقتضایش میکند. اگر مطابق با واقع بود وجودش خیر و کمال است و اگر مطابق با واقع نبود و تحقّق خارجی نداشت شرّ و فساد خواهد بود. البته ای کاش این را هم میگفتند اگر مطابق با شریعت هم نباشد شرّ و فساد میشود.
و الفائدة في القوّة الوهمیّة إدراك المعانی الجزئیّة و استنباط الحیل و الدقائق التي یتوصّل بها إلی المقاصد الصحیحة[4] . و بیان ذلك أنّ الواهمة و الخیال و المتخیّلة ثلاث قوی متباینة و میاینة للقوی للثلاث الاُوَل و شأن الأولی إدراك المعاني الجزئیّة و شأن الثانیة إدراك الصور و شأن الثالثة الترکیب و التفصیل بینهما. و کلّ من مدرکاتها إمّا مطابق للواقع أو مخترع من عند أنفسها من غیر تحقّق له في نفس الأمر أیضاً و إمّا من مقتضیات العقل و الشریعة و من الوسائل إلی المقاصد الصحیحة، أو من دواعي الشیطان و ما یقتضیة الغضب و الشهوة و علی الأوّل یکون وجودها خیراً و کمالاً و إن کان وجودها علی الثاني شرّاً و فساداً و الحال في جمیع القوی کذلك.[5]
و فایده در قوه وهم ادراک معانی جزئی و بدست آوردن چاره ها و نکته هایی است که به کمک آن حیله ها و چاره ها به مقاصد صحیح دست پیدا میشود (پس خداوند متعال قوّه غضب و شهوت و وهم را قرار داده است امّا اگر اینها را تحت فرماندهی قوّه عاقله قرار دهید مشکل ندارد ولی اگر تحت تسلّط او نباشد انحراف پیش میآید. هنرمندان ما که مذهبی هستند میگویند هنر برای خدا و آنان که مذهبی نیستند میگویند هنر برای هنر، لذا اینها به ابتذال کشیده میشوند، الفاظ و ادب را مراعات را رعایت نمیکنند چون میخواهند فقط جذابیّت داشته باشد. برای همین است کسی مثل مرحوم سلحشور برای مقاصد درست فیلم میسازد، یک فیلمساز در دفتر خودش عرق میخورد ولی ایشان که میآمد در دفتر کارش ابتدا قرآن میخواند بعد سراغ کارش میرفت چون هنر را برای خدا دنبال میکرد، حتّی برای خانم ها چادر میخرید و تشویق میکرد به عفاف و حجاب چون اصل هنر را برای خدا میدانست و از قوّه واهمه برای مقاصد صحیح استفاده میکرد) و بیان مطلب این است که واهمه و خیال و متخیّله سه قوّه مباین هستند با سه قوّه اوّل (عاقله و غضبیّه و شهویّه) و کار اوّلی (واهمه) ادراک معانی جزئی است و کار خیال ادراک صور جزئی و کار متخیّله ترکیب (واهمه و خیال را ترکیب میکند یا معانی جزئی و صور جزئی را ترکیب میکند) و تفصیل و جدا ساختن بین واهمه و خیال است. و هر آنچه درک میشود توسّط واهمه یا مطابق واقع است یا اختراع خود واهمه است بدون تحقّق آن در واقع و یا از مقتضیات عقل و شریعت است و از وسایلی است برای رسیدن به مقاصد درست یا از انگیزه های شیطان و آنچه که اقتضا میکند آن را غضب و شهوت و بنابر اوّل (مطابق با واقع باشد) وجود واهمه خیر و کمال میشود اگر چه وجود واهمه در صورت دوم شرّ و فساد خواهد بود (البتّه میتوانیم اوّل را بگوییم مرادشان هم مطابق با واقع و هم مطابق با مقتضای شریعت است و دومی یعنی هم مطابقت با واقع ندارد و هم مقتضای غضب و شهوت است) و حال آنکه در جمیع قوا همچنین است (یعنی هر جا مطابقت با واقع باشد خیر و کمال است و اگر مطابقت نداشته باشد شرّ و فساد است).
وجه نامگذاری نفس به مطمئنّه و لوّامه و امّاره:
هذا و قیل: ما ورد في القرآن من النفس المطمئنّة و اللوّامة و الأمّارة بالسوء، إشارة إلی القوی الثلاث أعني العاقلة و السبعیّة و البهیمیّة. و الحقّ أنهّا أوصاف ثلاثة للنفس بحسب اختلاف أحوالها، فإذا غلبت قوّتها العاقلة علی الثلاث الأخر، و صارت منقادةً لها مقهورةً منها و زال اضطرابها الحاصل من مدافعتها سمّیت «مطمئنّةً»؛ لسکونها حینئذٍ تحت الأوامر و النواهي و میلها إلی ملائماتها التي تقتضي جبلّتها. و إذا لم تتمّ غلبتها و کان بینها تنازع و تدافع و کلّما صارت مغلوبةً عنها بارتکاب المعاصي حصلت للنفس لوم و ندامة سمّیت «لوّامةً». و إذا صارت مغلوبةً منها مذعنةً لها من دون دفاع سمّیت «أمارةً بالسوء» لأنّه لمـّا اضمحلّت قوتها العاقلة و أذعنت للقوی الشیطانیّة من دون مدافعة فکأنّما هي الآمرة بالسوء.
ترجمه و شرح عبارت:
گفته شده است که آنچه در قرآن درباره نفس مطمئنّه (یعنی نفس آرام) و نفس لوّامه (ملامتگر) و نفس امّاره (زیاد فرماندهنده به بدی)آمده است اینها اشاره هستند به قوای سهگانه (عاقله همان نفس مطمئنه است، لوّامه غضب و سبعیّت است، و بهیمیّه و شهوت میشود امّاره بالسوء، اگر انسان قوّه شهویّه نداشت امّاره بالسوء معنا نداشت، البتّه شاید بشود اشکال کرد که مگر غضب امر به سوء نمیکند؟ در جواب گفته میشود اگر این قوّه شهویّه و امّاره بالسوء نبود همان غضب هم به انحراف کشیده نمیشد) اگر این قوّه عاقله بر سه مورد دیگر غلبه پیدا کند و این سه منقاد و تابع از قوّه عاقله شوند و تحت تسلّط او باشند و اضطراب قوّه عاقله که از کشمکش آن سه قوّه حاصل شده است از بین برود به آن نفس مطمئنّه میگویند (پس اگر انسان نفس مطمئنّه میخواهد و میخواهد که مؤمن بشود «المؤمن کالجبل الراسخ لا تحرّکه العواصف»[6] بشود که هیچ چیزی او را تکان ندهد و از همه امتحانات سربلند در آید باید دارای نفس مطمئنه شود و الّا با یک نسیمی متزلزل میشود با کوچکترین پیشنهاد خلافی متزلزل میشود. چرا به او مطمئنه میگویند؟) چون سکون و آرامش پیدا کرده است تحت اوامر و نواهی و چون میل به ملائمات نفس که طبیعت و خلقت نفس آن را اقتضا میکند، پیدا میکند (آن چیزی ملائم نفس است که مطابق خلقت با نفس و فطرت باشد. خوبیکردن با دیگران مطابق فطرت است و ظلمکردن مطابق فطرت نیست، برای همین است که آدمها در ابتدا در ذاتشان نیست که بخواهند شر برسانند. البته هم وراثت و هم اراده و هم محیط خانه و مدرسه و جامعه و کشور خودش دخیل است، منتها در روانشناسی میگویند بالاترین نقش برای اراده است. برای همین در یک خانواده دو برادر هستند از یک پدر و مادر و یک تربیت ولی یکی خوب تربیت شده است و دیگری بر عکس شده است و این نقش اراده است. پس اگر قرار بود صرف وراثت و محیط باشد باید یک جور میبودند این دو نفر ولی این تفاوت نشاندهنده اختیار است) و هنگامی که تمام نشود غلبه قوّه عاقله و بین قوای چهارگانه تنازع و تدافع باشد و این عاقله با ارتکاب معاصی مغلوب قوای سهگانه باشد اینجا برای نفس یک ملامت و ندامتی حاصل میشود، برای همین به نفس لوّامه میگویند (ولی انسان به واسطه گناهان زیاد به جایی میرسد که نفس لوّامه که عبارت از وجدان است در وجودش میمیرد و انسان بیوجدانی میشود که از ظلم بدیگران احساس ناراحتی نمیکند و از گناه احساس ناراحتی و گناه ندارد بلکه احساس لذّت دارد. خیلی بد است که انسان نفس لوّامهاش از بین برود) و هنگامی که این عاقله مغلوب قوای سهگانه قرار گیرد بدون اینکه دفاع کند در این صورت به آن امّاره بالسوء گفته میشود (انسان به جایی میرسد که نه نفس مطمئنه دارد نه لوّامه و فقط نفس امّاره دارد. رئیسجمهورهای آمریکا که جنایتکارند فقط نفس أمّاره بالسوء دارند)؛ برای اینکه وقتی قوّه عاقله نفس مضمحل شود و از بین برود و نفس از قوای شیطانی اطاعت کند بدون دفاع (یعنی کامل میپذیرد) گویا نفس آمر بالسوء است.