« فهرست دروس

استاد رسول رسا

1403/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدّمات (شرافت علم اخلاق)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری

موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (شرافت علم اخلاق)

 

الحمد لله ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین، ربّ اشرح لي صدري و یسّر لي أمري و احلل عقدةً من لساني یفقهوا قولي.

اشاره به کرامت امام رضا (علیه‌السلام) نسبت به حضرت استاد:

در دهه کرامت هستیم و نزدیک ولادت با سعادت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌آلاف‌التحیّة‌والثناء) هستیم که تمام شیعیان و محبّان مدیون آن حضرت هستیم خصوصاً ما ایرانیان. بنده حقیر برای تشکّر از این بزرگوار این نکته را عرض می‌کنم که همه مدیون آن بزرگوار هستیم امّا یک عدّه بطور أخص مدیون ایشان هستند. بعضی حیات و زندگی خودشان را مدیون امام رضا (علیه‌السلام) هستند. بنده حقیر هشت نه سال که داشتم بیماری خیلی سختی داشتم هم دکترهای رشت کاری نتوانستند بکنند هم دکترهای مشهد نتوانستند کاری بکنند و پدر و مادرم از همه جا نا امید شده بودند. در آن هشت نه سالگی که بودم پنجاه و هفت پنی‌سلین به من زدند، یک آدم بزرگ هم چنین طاقتی ندارد متأسّفانه تجویزشان هم غلط بود که شصت تا تجویز کرده بودند که از این شصت تا 57 پنی‌سلین را به من زده بودند. پرستاری به مرحوم مادرم اعتراض کرد که چکار می‌کنی خون این بچّه را خشک کردی چه خبر است این قدر پنی‌سلین می‌زنی! فقط سه تا را به من نزدند امّا باز هم افاقه نکرد حالم خیلی بد بود چندین ماه این مریضی طول کشید مدرسه هم نمی‌رفتم. تا اینکه آقا امام رضا (علیه‌السلام) لطف و عنایتی کردند و شفا گرفتم و حتّی آن قدر حالم بد شده بود که مرحوم مادرم به مادربزرگم گفته بود که به مرگ این فرزند یقین دارم. ما همه مدیون هستیم تمام کسانی که حضرت شفایشان داده‌اند به طور ویژه مدیون هستند و حیات و زندگی خودشان را مدیون آن بزرگوار هستند. امیدواریم همانطور که در دنیا نسبت به محبّان‌شان عنایت دارند ان شاء الله در قیامت هم دست ما را بگیرند.

فصل نهم: شرافت علم اخلاق

شرف علم اخلاق به این است که موضوع و هدف علم اخلاق شریف است و هر علمی ‌همین‌طور است. ارزش هر علمی ‌به موضوع و هدفش هست. اگر موضوع و هدفش به درد نخورد خود علم هم به درد نمی‌خورد. پس مراتب ارزش‌گذاری هر علمی ‌به موضوع و هدف آن علم است. شما آن علم را فرامی‌گیرید که چکار کنید؟ حیات حقیقی انسان بر می‌گردد به اینکه انسان تهذیب و تذکیه نفس داشته باشد و الّا حیات و زندگی او یک زندگی حیوانی خواهد بود و انسان به آن کمالی که مدّ نظر هست نخواهد رسید و این متّکی به علم اخلاق است و تهذیب نفس بدون فراگرفتن علم اخلاق نمی‌تواند تحقّق پیدا کند. البته این فراگرفتن علم اخلاق همیشه به این معنا نیست که انسان برود اخلاق نظری را به عنوان یک درس حتما فرابگیرد، نه! بعضی هستند با توجّه به آیات و روایات تمام همّ و غمّشان این است که وظیفه خودشان را از انجام دهند، حبّ و بغض و حرکات و سکنات آنان الهی است و تمام همّ و غمّشان جذب رضایت الهی است پی‌گیری می‌کند و لو بی‌سواد هم باشد، تمام همّ و غمّش این است که وظیفه‌اش را انجام دهد. در روایات هم داریم که بالاترین عبادت این است که انسان به فکر انجام‌دادن وظیفه‌اش باشد وقتی انسان برای او مهم باشد و وظیفه‌اش را انجام بدهد خداوند متعال کمکش می‌کند و این مسیر را طی می‌کند. ولی مشکل اینجاست که بسیاری از انسان‌ها به این فکر نیستند که وظیفه آنان در برابر خالق و در برابر خلق خدا چیست؟ دنبال این نیستند، دنبال این هستند که چطور از این زندگی لذّت ببرند و به اصطلاح أصالة اللذّةای هستند. تمام همّ و غمّ‌شان این است که چطور لذّت ببرند. می‌گوییم آقا دو روز دنیا را سختی بکش نماز بخوان روزه بگیر تشنگی گرسنگی را تحمّل کن محرّماتی که زمینه‌اش فراهم می‌شود برای جلب رضای الهی آنها را ترک کن تا به سعادت ابدی برسی، می‌گوید نه بر عکس است من می‌خواهم همین دو روز دنیا خوش باشم و گرفتاری انسان این است که ﴿كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ﴾[1] همه مشکل این است که ما نقدخواه هستیم دنبال نقد هستیم نقد را می‌چسبیم آنها نسیه است بعضی هم می‌گویند که خبر آورده از آن طرف؟ ما می‌خواهیم دو روز دنیا خوش باشیم.

فصل (شرف علم الأخلاق بشرف موضوعه و غایته)

لمـّا عرفت أنّ الحیاة الحقیقیّة للإنسان تتوقّف علی تهذیب الأخلاق الممکن بالمعالجات المقرّرة في هذه الصناعة، تعرف أنّها أشرف العلوم و أنفعها لأنّ شرف کلّ علم إنّما هو بشرف موضوعه أو غایته، فشرف صناعة الطبّ علی صناعة الدبّاغة بقدر شرف بدن الإنسان و إصلاحه علی جلود البهائم. و موضوع هذا العلم هو النفس الناطقة التي هي حقیقة الإنسان و لبّه و هو أشرف الأنواع الکونیّة کما برهن علیه فی العلوم العقلیّة. و غایته إکمال[2] و إیصاله من أوّل أفق الإنسان إلی آخره و لکونه ذا عرض عریض متّصلاً أوّله بأفق البهائم و آخره بأفق الملائکة لا یکاد أن یوجد التفاوت الذي بین أشخاص هذا النوع في أفراد سائر الأنواع، فإنّ فیه أخسّ الموجودات و منه أشرف الکائنات کما قیل:

و لم أر أمثال الرجال تفاوتت لدی المجد حتی عدّ ألف بواحد و بالفارسیّة: أی نقد أصل و فرع ندانم چه گوهری‌کز آسمان بلندتر و از خاک کمتری. و إلی ذلك التفاوت یشیر قول سیّد الرسل (صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم): «إنّي وزنت بأمّتي فرجّحت بهم» و لا ریب في أنّ هذا التفاوت لأجل الاختلاف في الأخلاق و الصفات، لاشتراك الکلّ في الجسمیّة و لواحقها. [3]

ترجمه و شرح عبارت:

شرافت علم اخلاق به دلیل شرافت موضوع و هدف آن:

وقتی دانستی که حیات حقیقی انسان بر تهذیب اخلاقی متوقّف است، تهذیب اخلاقی که با معالجات و درمان‌هایی که در این صناعت مقرّر شده است ممکن است، می‌دانی که علم اخلاق اشرف و انفع علوم است (اشکال استاد: جلسه گذشته عرض کردیم بهتر بود که بنویسند «من أشرف العلوم» چون علوم دیگری داریم که بسیار با شرافت است بحث علم کلام علم اعتقادات علم حلال و حرام الهی علم فقه، اگر بخواهیم حلال و حرام الهی را مراعات نکنی علم اخلاق به درد نمی‌خورد. من می‌خواهم اخلاقم را خوب کنم آدم متواضع و مؤدّبی باشم امّا کار به فقه نداشته باشم، این نمی‌شود. پس باید اعتقادات را درست کرد اعمال را هم درست کرد اتیان واجبات و ترک محرّمات کرد آن وقت است که این علم اخلاق به درد می‌خورد و گرنه علم اخلاق هم به درد نمی‌خورد، این علوم همه شریف و با ارزش هستند) چون شرف هر علمی ‌به شرف موضوع آن علم یا هدف آن علم است و شرف علم طب بر صناعت دبّاغی به قدر شرافت بدن انسان و اصلاح آن است بر پوست چهارپایان (واقعاً کدام با ارزش‌تر است؟ کسی که انسانی را درمان می‌کند به مراتب شرافتش از کار دبّاغ بالاتر است که پوست را دبّاغی می‌کند و پشم و چربی را از پوست حیوان جدا می‌کند و آن را تبدیل به چرم یا پوست صنعتی می‌کند که با آن کیف و کفش و چیزهای دیگری درست می‌کنند) و موضوع علم اخلاق نفس ناطقه‌ای است که آن حقیقت انسان و لبّ و مغز انسان است (اشتباه نشود که منظور از ناطقه نطق و سخن گفتن نیست، بلکه مراد از ناطقه این است که قدرت تشخیص حقّ و باطل را دارد و می‌تواند تعقّل کند و این نفس ناطقه را حیوان ندارد بلکه در انسان و ملائکه وجود دارد) و این نفس ناطقه اشرف انواع موجودات است همانطور که بارها استدلال شده بر این اشرف‌بودن نفس ناطقه در علوم عقلی (و الّا خود انسان در صورتی اشرف مخلوقات می‌شود که ملتزم به آن چیزهایی باشد که انسانیّت اقتضا دارد نه حیوانیّت، اگر حیوانیّت باشد آن که شرافتی ندارد، شرافت انسان به قد و وزن و رنگ او نیست چون در خیلی از حیوانات این زیبایی‌ها بهتر از انسان هم وجود دارد) و غایت و هدف علم اخلاق کامل کردن انسان و رساندن اوست از نخستین حدّ وجودی‌اش به حدّ نهایی وجودی‌اش (حدّ نخستین وجود انسان چیست؟ حدّ حیوانی که همه حیوانات هم دارد از خوردن و آشامیدن و تولید مثل، حدّ نهایی این است که می‌رسد به جایگاه ملائکه بلکه بالاتر) و برای اینکه انسان دارای وسعت و دامنه وسیعی هست در حالی که متّصل است اوّل آن انسان به افق و حدّ چهارپایان (این مرتبه نازله و پایین‌ترین حدّ وجودی انسان است) و آخر انسان افق ملائکه است (ای کاش می‌گفتند بلکه بالاتر هم می‌تواند برود) تفاوتی که بین نوع انسان وجود دارد در افراد سایر انواع حیوانات وجود ندارد (حیوانات تفاوتی چندانی با هم ندارند تنها بزرگی و کوچکی و زیبایی و قدرت و ... تفاوت دارند، بر خلاف انسان‌ها که تفاوت بسیاری با هم دارند. یکی هست در معنویّت بالاست و یکی هست غرق حیوانیّت است بل هم أضل) از این انسان پست‌ترین موجودات هست و از این انسان اشرف موجودات هم هست (انسان‌هایی داریم از هر موجودی پست‌تر هستند. ممکن است بگویید شیطان اینها را منحرف کرده است می‌گوییم شیطان هم نوعی از موجودات است. بحث شیطان هم بحث بسیار مهمّ و گسترده‌ای است و شبهات متعّددی دارد که خداوند اگر خواسته است ما هدایت شویم پس قضیّه شیطان چه می‌شود؟ می‌گویند اگر قرار باشد در امتحان سختی نباشد امتحان نیست. هوای نفس و شیطان درونی هست ابلیس و شیاطین بیرونی هم هستند، با این موانع و سختی‌ها و مشکلات شما به کمال برسید هنر کرده‌اید) همانطور که گفته شده است: «ندیدم چو مردان که اندر بزرگی تفاوت هزاری به یک تن برابر» (همین که می‌گویند بهشتی یک ملّت بود یک نفر به تنهایی ارزش سی میلیون نفر دارد. بسیاری از کشورهای اسلامی ‌مردمش دوست دارند که انقلاب موفّقی داشته باشند امّا مشکلی اصلی‌شان در رهبر است که رهبری مثل مرحوم امام ندارند یا اصلاً رهبر ندارند. اگر عدّه و عُدّه داشته باشید ولی رهبری نباشد مدیر و مدبّری بالای سر آنان نباشد اگر ده میلیارد نفر هم باشند باز به نتیجه نمی‌رسند. در نتیجه رهبر به تنهایی ارزش کلّ کسانی دارد که پیروانش هستند چون با وجود او کار اینها ارزش و اعتبار دارد) و به فارسی گفته شده است: ای نقد اصل و فرع ندانم چه گوهری کز آسمان بلندتر و از خاک کمتری. (جالب است که الفضل ما شهدت به أعداء. درباره آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) معاویه سرسخت ترین دشمن آقا امیرالمؤمنین آن شعر معروف را دارد «خیر البریّة بعد أحمد حیدر و الناس أرض و عليّ سماء» این تعبیر به این زیبایی را دشمن‌ترین افراد می‌گویند. بارها افراد می‌آمدند پیش معاویه بدگویی می‌کردند معاویه سرزنش می‌کرد که شما دارید چاپلوسی می‌کنید که چیزی گیر شما بیاید خیال می‌کنید من علی را نمی‌شناسم که این اراجیف را درباره او می‌گویید؟ البتّه صرف شناخت فایده ندارد و صرف دانستن خوبی‌ها فایده ندارد بلکه باید التزام و تعبّد داشته باشد که به درد می‌خورد. و الّا خیلی حرف خوب بلدند بزنند ولی در مقام عمل خراب می‌کنند. می‌گوید بهترین موجودات بعد از پیغمبر حیدر است بعد هم چه تشبیهی زیبایی می‌کند که همه آدمیان زمین هستند و علی آسمان است. تفاوت انسانها را ببینید که می‌گوید تمام انسان‌ها زمین هستند و علی علیه‌السلام آسمان است) و به این مطلب اشاره دارد قول پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) که فرمودند: من در کفّه میزان قرار گرفتم و امّت من هم در کفّه میزان قرار گرفتند و من بر آنان ترجیح یافتم (روایت در کتاب عیون أخبار الرضا علیه‌السلام این طور آمده است: «قَالَ النَّبِيُّ ص وُضِعْتُ فِي كِفَّةِ الْمِيزَانِ وَ وُضِعَتْ أُمَّتِي فِي كِفَّةٍ أُخْرَى فَرَجَحْتُ بِهِمْ»[4] عرض کردم که یک رهبر می‌تواند برتر از همه پیروانش باشد که یکی از آنان امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. ما از درک عظمت پیغمبر عاجزیم ولی با این بیان امیرالمؤمنین علیه السلام به عظمت مقام حضرت پی می‌بریم. آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید: «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّد»[5] آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام که «لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْن»[6] ضربه‌ای از ضربات حضرت در روز جنگ خندق افضل از عبادت جنّ و انس است، این حضرات که تعارف ندارند بلکه کلامشان حق ّ و صدق است می‌گویند من غلامی از غلامان پیغمبر هستم) و هیچ شکّی نیست که این تفاوت بین انسانها به دلیل اختلاف در اخلاق و صفات است (نه در وزن و سیاهی و سفیدی و زن و مرد بودن و کوچک و بزرگ‌بودن، اگر آن باشد حیوانات چندین برابر انسان وزن دارند، اگر به وزن است حیوانات تا دویست تن وزن هم داریم) چون اینها همه در جسم با هم مشترک هستند.

و هذا العلم هو الباعث للوصول إلی أعلی مراتبهما و به تتمّ الإنسانیّة و یعرج من حضیض البهیمیّة إلی ذری الرتب الملکیّة. و أيّ صناعة أشرف ممّا یوصل أخسّ الموجودات إلی أشرفها و لذلك کان السلف من الحکماء لا یطلقون العلم حقیقةً إلّا علیه و یسمّونه بالإکسیر الأعظم. و کان أوّل تعالیمهم و یبالغون في تدوینه و تعلیمه و البحث عن إجماله و تفصیله و یعتقدون أنّ المتعلّم ما لم یهذّب أخلاقه لا تنفعه سائر العلوم.[7]

این علم اخلاق باعث رسیدن انسان به عالی‌ترین مراتب اخلاق و صفات است و با رسیدن به این مراتب انسانیّت انسان هم تمام می‌شود (شخصی بهترین اعتقادات را داشته باشد اتیان واجبات و ترک محرّمات هم داشته باشد امّا اخلاق درستی نداشته باشد مثل اینکه انسان متکبّری باشد و همیشه با خشونت برخورد کند و رابطه خوبی با مردم نداشته باشد، اعتقادات و اعمالی که انجام می‌دهد تحت الشعاع قرار می‌گیرد. انسان کامل در کنار اعتقادات و اعمال درست با اخلاق درست کامل می‌شود این مثلّث مقدّسی است که از همدیگر جداشدنی نیستند و در هر کدام که ضعف داشته باشیم به همان نسبت از انسانیّت کاسته می‌شود) و انسان از پستی حیوانیّت به اوج مراتب فرشته‌بودن عروج پیدا می‌کند (بلکه بالاتر چرا؟ انسانی که قوّه عاقله‌اش ریاست بر قوّه غضب و شهوتش داشته باشد از فرشته هم بالاتر است چون او عقل محض است او اصلاً غضب و شهوت ندارد اصلاً زمینه گناه ندارد و ابزار گناه برای او نیست اما برای انسان ابزار گناه هست اما در عین حال برای انجام‌دادن دستورات الهی گناه مرتکب نمی‌شود) چه صناعتی شریف‌تر از چیزی که پست‌ترین موجودات را به شریف‌ترین موجودات می‌رساند و حکمای پیشین علم را به نحو حقیقت جز بر علم اخلاق اطلاق نمی‌کردند (اشکال استاد: البتّه عرض کردیم که این نوعی مبالغه است، بله خیلی ارزشمند است امّا هر چیزی حدّش را بدانیم. ما به مرحوم فاضل نراقی ارادت داریم ولی نقد هم به کلامشان داریم، این تعبیر درست است که فقط علم اخلاق را به آن علم بگوییم؟ علم فقه علم حقیقی نیست علم کلام و اعتقادات علم حقیقی نیست؟ این تعبیر خوب نیست) و علم اخلاق را اکسیر اعظم می‌نامند (اکسیر به آب حیات و شفابخش و چیزی که خیلی ارزشمند و فوق العاده است، می‌گویند) و نخستین تعالیم‌شان علم اخلاق بوده است و در تدوین و تعلیم علم اخلاق و بحث در اجمال و تفصیلش مبالغه می‌کردند و اعتقاد داشتند که دانش‌آموز تا اخلاق خودش را تهذیب نکند سایر علوم برای او نفعی ندارد (این حرفشان را کاملاً قبول داریم، چه کسانی هستند که دانشمند هستند که خیانت می‌کنند، شهید فخری‌زاده را بعضی از همین دانشمندان جاسوسی کردند و اطّلاعات دادند که باعث شهادت ایشان شد، این خیانت به یک نظام است خیانت به دین و خدا و پیغمبر است، دلیلش این است که تنها دنبال علم بوده است).

داستانی از تاثیر اخلاق:

خیلی از کسانی که مسلمان شدند به خاطر اخلاق پیامبر بود. یک سیّد بزرگواری بود به نام آقای حسینی که حدود سی سال پیش میان جمعی تعریف می‌کرد بنده هم حضور داشتم. ایشان از طرف ایران به زیمباوه یک کشور افریقایی رفته بود و کارهای فرهنگی می‌کرد. می‌گفت در مشهد یک خدمتگزاری داشتیم که خانم مسیحی بود تا اینکه یک وقت مریض می‌شود من رفتم عیادتش. خانم مسیحی تعجّب کرد که تو احتیاجی به من نداری که به عیادتم آمده‌ای! من خادم شما بودم و کلفتی و نوکری شما می‌کرده‌ام. من دیدم که یک مسلمان که هیچ توجیه مادّی ندارد آمدن تو، این نشان‌دهنده برتری اسلام بر مسیحیّت است. برای همین اخلاق خوب و همین برخورد مسلمان شدم. این آقا کسی بود که در تلویزیون زیمباوه جلسات مناظره زیادی داشت و برای خودش شخصیّتی بود که مسؤولان ارشد آنجا او را می‌شناختند).

و کما أنّ البدن الذي لیس بالنقيّ کلّما غذوته فقد زدته شرّاً، فکذلك النفس التي لیست نقیّةً عن ذمائم الأخلاق لا یزیده تعلّم العلوم إلّا فساداً. لذا تری أکثر المتشبّهین بزيّ العلماء أسوأ حالاً من العوام مائلین عن وظائف الإیمان و الإسلام؛ إمّا لشدّة حرصهم علی جمع المال غافلین عن حقیقة المآل أو لغلبة حبّهم الجاه و المنصب، ظنّاً منهم أنّه ترویج للدین و المذهب أو لوقوعهم في الضلالة و الحیرة لکثرة الشكّ و الشبهة أو لشوقهم إلی المراء و الجدال في أندیة الرجال، إظهاراً لتفوّقهم علی الأقران و الأمثال أو لإطلاق ألسنتهم علی الآباء المعنویّة من أکابر العلماء و أعاظم الحکماء و لعدم تعبّدهم برسوم الشرع و الملّة، ظنّاً منهم أنّه مقتضی قواعد الحکمة و لم یعلموا أنّ الحکمة الحقیقیّة ما أعطته النوامیس الإلهیّة و الشرائع النبویّة فکأنّهم لم یعلموا أنّ العلم بدون العمل ضلال. [8]

و همانطور که بدنی که پاک نیست و بیمار است وقتی به او غذا می‌دهی برای او شر است (غذا باید برای او مفید باشد و تقویتش کند ولی او چون مریض است غذا برای بدنش مضر است) پس همچنین نفسی که از اخلاق ذمیمه پاک نباشد تعلّم علوم چیزی غیر از فساد برای او ندارد (علم بیشتر تکبّر بیشتر و دوری از خدا می‌آورد به جایی می‌رسد که ممکن است در برابر ولی خدا هم قرار بگیرد، به جایی برسد مثل سروش- العیاذ بالله- بگوید عقل ما رشده یافته‌تر از عقل پیغمبر است. بعضی اوائل انسان خوبی بودند استاد اخلاق بوده مانند شیخ علی تهرانی که می‌رود در دامن صدّام و دشمن اسلام و مسلمین می‌شود. این طور نیست که انسان چهار صباحی خوب باشد تا آخر آدم خوبی باشد. نه، مراقبه و محاسبه دائم تا لب گور لازم دارد تا انسان عاقبت بخیر باشد) برای همین می‌بینی که اکثر کسانی که تشبّه به زیّ علما دارند (خودشان را از علما می‌دانند، برای کسی نامه نوشته بودند و خطاب به او گفته بودند حجّة الإسلام و المسلمین، صدایش در آمده بود که چرا برای من آیت الله ننوشتید؟ این شخص در کنار علم، اخلاق و معنویّت و خودسازی نداشته است. کسی دیگر هم هست که کتاب می‌نویسد و با اینکه آیت الله بوده گفته حق ندارید پشت جلد کتابم غیر از نام و نام خانوادگی‌ام را بنویسید) بدترین حال را دارند که از عوام هم حالشان بدتر است در حالیکه وظایف ایمانی و اسلامی‌شان را انجام نمی‌دهند؛ یا به دلیل شدّت حرص‌شان بر جمع مال در حالی که غافل هستند از آخر کار، یا به دلیل غلبه محبّت‌شان نسبت به جایگاه و منصب (یک زمانی بود عدّه‌ای بودند که اصرار می‌کردند شما بیایید مرجع تقلید بشوید قبول نمی‌کردند. ظاهراً مرحوم آقا شیخ خلیل تبریزی بودند که مرحوم آیت الله گلپایگانی مرجع تقلید با کسی دیگر از علما رفته بودند محضر ایشان و پیشنهاد مرجعیّت داده بودند، ایشان گفته بود تا فردا به من فرصت بدهید، فردا می‌آیند در می‌زنند امّا دیگر راه‌شان نمی‌دهند که نکند بیایند و اصرار کنند. مرحوم آیت الله گلپایگانی به هر کسی که پیشنهاد نمی‌دهد، در عین حال قبول نکردند. میرزای شیرازی به آن عظمت وقتی پیشنهاد دادند گریه کرد. حتّی آن عالمی که به ایشان اصرار می‌کند که ظاهراً مرحوم آیت الله فشارکی بودند را به دیوار کوباند که این مسؤولیّت سنگین را به دوش من نگذارید. آن عالم به میرزا گفته بودند آن سیاستی که شما دارید من ندارم، کسی باید مرجع شود که در کنار علم سیاست هم داشته باشد. برای همین شما افضل هستید و شایستگی مرجعیّت دارید. بعد دیدند که اصرار زیاد می‌کنند و متعیّن می‌شود در ایشان لذا احساس وظیفه کردند. ولی الآن یک عدّه می‌خواهند به زور خودشان را به عنوان مرجع مطرح کنند) گمان می‌کند که ترویج دین و مذهب می‌کند (شیطان هم به او می‌گوید تو داناتری تو حکمت داری تا فریبش دهد) یا به دلیل اینکه در ضلالت و حیرت واقع شده است به سبب کثرت شکّ و شبهه (متأسّفانه یک عدّه هستند از لحاظ فقهی و اصولی خیلی قوی می‌شوند ولی از لحاظ مسائل معرفتی و خداشناسی و پیغمبرشناسی و امام‌شناسی ضعیف هستند. طرف مثلاً استاد برجسته‌ای است ولی بعضی از آیات قرآن را نمی‌تواند معنا بکند چه برسد که تفسیر و اجتهاد و برداشت داشته باشد، بعضی از علما می‌گفتند که فتأمّل‌های کفایه ما را از قرآن باز داشته است؛ یعنی می‌شود کسی فقیه و اصولی باشد ولی معرفت نداشته باشد) یا برای اینکه شوق به مراء و جدال دارند در جمع مردان (مراء این است که می‌خواهد حرفش را به کرسی بنشاند در عین حال تحقیر طرف مقابل هم می‌شود. می‌فرماید مراء نکنید ولو حق با شما باشد. بعضی از دروس خارج هست که استاد جواب می‌دهد ولی شاگرد رها نمی‌کند. بله وظیفه داریم حق را بیان کنیم ولی طولانی نشود که باعث کدورت و ناراحتی شود) به خاطر اظهار برتری بر اقران و امثال خودش (می‌خواهد بگوید من مستشکل با سوادی هستم) یا به دلیل آزاد گذاشتن زبان‌هایشان بر پدران معنوی‌شان از بزرگان علما و اعاظم حکما (بعضی متأسّفانه می‌گویند ما مرّوج دین هستیم ما مدافع حریم امامت و ولایت هستیم ولی به شخصیّت‌های بزرگ مثل مرحوم امام و علّامه طباطبایی و علّامه تهرانی راحت توهین می‌کنند. شما اگر حرف آنان را قبول هم نداری ولی مجوّز توهین به علما نداری، کسی که هم علمش از تو بیشتر است هم معنویّتش از تو بهتر است هم رابطه‌اش با خدا و اهل بیت از تو بهتر است. چطور است که می‌توانیم با اهل سنّت وحدت داشته باشیم ولی با علمای شیعه اختلاف داشته باشیم؟ این جز خبث باطنی چیز دیگری نیست، شیطان می‌گوید تو داری از قرآن و اهل بیت دفاع می‌کنی!) و یا برای عدم تعبّدشان به رسوم شرع و ملّت است (طرف مثلاً احکام خمس را می‌داند ولی دنبال بهانه‌هایی می‌چرخد که از زیر خمس در برود و وظیفه شرعی‌اش را انجام ندهد) در حالیکه گمان می‌کند این عدم تعبّد مقتضای قواعد حکمت است و حال آنکه نمی‌داند که حکمت حقیقی آن چیزی است که قوانین الهی و شرایع نبوی آن را اعطا می‌کند پس گویا اینها نمی‌دانند که علم بدون عمل گمراهی است (علم آمده برای اینکه به آن عمل کنی تا به سعادت برسی).


[2] . بهتر بود که بگویند: «إکمال الإنسان و إیصاله...».
logo