« فهرست دروس

استاد رسول رسا

1403/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدّمات (امکان زوال اخلاق و عدم آن)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری

موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (امکان زوال اخلاق و عدم آن)

 

الحمد لله ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین، ربّ اشرح لي صدري و یسّر لي أمري و احلل عقدةً من لساني یفقهوا قولي.

استدلال دیگر بر امکان تغییر تمام خلقیّات و پاسخ آن:

و ما قيل: من لزوم تعطّل القوّة المميّزة و بطلان التأديب و السياسات مردود: بأنّ هذا اللزوم إذا لم يكن شي‌ء من الأخلاق قابلاً للتغيير. و أمّا مع قبول بعضها أو أكثرها له فلا يلزم شي‌ء ممّا ذكر. و لو كان عدم قبول بعض الأخلاق التغيير موجباً لبطلان علم الشرائع و الأخلاق لكان عدم قبول بعض الأمراض للصحّة مقتضياً لبطلان علم الطب، مع أنّا نعلم بديهةً أنّ بعض الأمراض لا يقبل العلاج.[1]

قول اوّل درباره امکان و عدم امکان زوال اخلاق و استدلال آن را بیان می‌کردیم. به اینجا رسیدیم که در صورت تغییرناپذیری اخلاق لازم می‌آید که قوّه ممیّزه که همان قوّه تفکّر باشد تعطیل شود و ادب‌کردن هم فایده‌ای نداشته باشد. ایشان می‌گویند اینکه گفته شده است در صورت تغییرناپذیری اخلاق تعطیل قوّه تفکّر لازم می‌آید، این را قبول نداریم؛ چون این لزوم زمانی است که هیچکدام از خلق و خوها یا بیشترشان قابل تغییر نباشد و اگر قابل تغییر باشند دیگر چنین مشکلی پیش نمی‌آید نه تعطیل قوّه تفکّر و نه بطلان ادب‌کردن. بعد هم یک جواب نقضی می‌دهند و آن اینکه: اگر اینکه بعضی از اخلاق‌ها تغییر نمی‌کند باعث شود که علم شرایع و اخلاق باطل باشد، لازمه‌اش این است که ما در رابطه با علم طب هم بگوییم که چون علم طب بعضی از مریضی‌ها را خوب نمی‌کند پس آن هم را تعطیل کنیم و حال اینکه کسی این حرف را نمی‌زند. درست است از صد تا مرض صعب‌العلاج مثلاً ممکن است نصفش را علاج نکند ولی بعضی را که می‌تواند درمان کند. پس همانطور که به واسطه این که بعضی از اینها را نمی‌تواند درمان کند باب علم طب را نمی‌بندیم، باب علم شرایع و اخلاق را هم نمی‌بندیم با اینکه می‌دانیم بعضی از مریضی‌ها قابل علاج نیست.

ترجمه و شرح عبارت:

و آنچه گفته شده از لزوم تعطیلی قوّه ممیّزه یعنی تفکّر و بطلان ادب‌کردن و سیاسات[2] ، مردود است به اینکه این لزوم (لزوم تعطیل قوّه ممیّزه) هنگامی است که چیزی از اخلاق قابل تغییر نباشد (و حال آنکه ما چنین ادّعایی نداریم نمی‌گوییم که خلق و خوها هیچ کدام قابل تغییر نیستد، بعداً می‌گویند که ما قائل به تفصیل هستیم که بعضی از خلق و خوها قابل تغییر است و بعضی قابل تغییر نیست؛ پس این لزوم تعطّل قوّه ممیّزه معنایی ندارد بطلان تادیب هم لازم نمی‌آید). و امّا با قبول تغییر در بعض یا اکثر آن اخلاق چیزی از آنچه ذکر شد (یعنی تعطیلی قوّه ممیّزه و بطلان تادیب) لازم نمی‌آید. و اگر عدم قبول تغییر در بعضی از اخلاق موجب بطلان علم شرایع و اخلاق شود (یعنی گفته شود دینی که نمی‌تواند در انسان تحوّل ایجاد کند و بایدها و نبایدها و اخلاقش بی‌فایده باشد، به چه درد می‌خورد؟ لازمه‌اش این است که باب علم طب را هم ببنیدم اعمّ از طب جدید و سنّتی و ایرانی هر کدام باشد. هیچ عاقلی نمی‌گوید که چون بعضی از مریضی‌ها به دست اطبّا علاج نمی‌شود در طبابت را ببنیدم، این حرف را آنجا نمی‌زنیم در علم اخلاق هم این حرف را نباید بزنیم. بگوییم چون بعضی از خلق و خوها قابل درست‌شدن نیست آن هم تعطیل شود) لازمه‌اش این است که هر آینه عدم قبول بعضی از مریضی‌ها نسبت به صحّت و سلامت مقتضی بطلان علم طب می‌شود با اینکه به بداهت و روشنی می‌دانیم (یعنی نیاز به استدلال ندارد) که بعضی از مریضی‌ها قابل علاج نیست (و کسی نمی‌گوید چون بعضی از مریضی‌ها قابل علاج نیست پس علم طب را رها کنیم، بلکه علم طب تا جایی که کاربرد داشته باشد و به درد بخورد از آن استفاده می‌کنیم. در رابطه با مساله خلق و خوها آنجا بایدها و نبایدهای الهی حلال و حرام الهی علم اخلاق و اخلاقی که در آیات و روایات وجود دارد از آن استفاده می‌کنیم و تجربه هم ثابت کرده است که تاثیرگذار است انسانهای بوده‌اند تحت آموزه‌های دینی قرار گرفته‌اند، ممکن است ده سال بیست سال سی سال چهل سال خلق و خوهای زشتی داشته است امّا تحت تعلیم آموزه‌های دینی قرار گرفته و اخلاق بدش تغییر کرده است. پس نمی‌توانیم بگوییم علم شرایع و اخلاق فایده ندارد. پس قول اول رد شد و قبول نکردند که بگوییم امکان زوال اخلاق مطلقاً وجود دارد، ایشان به این کلیّت قبول نکردند).

دلیل قول دوم (عدم امکان تغییر اخلاق مطلقاً):

(و حجّة القول الثاني) أنّ الأخلاق بأسرها تابعة للمزاج، و المزاج لا يتبدّل، و اختلاف مزاج شخص واحد في مراتب سنّه لا ينافي ذلك، لجواز تابعيّتها لجميع مراتب عرض المزاج. و أيّد ذلك‌ بقوله (صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله): «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الْإِسْلَامِ»[3] و بقوله (صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله): «إذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدّقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصدّقوا فإنّه یصیر الی ما جبل علیه»[4] .[5]

ترجمه و شرح عبارت:

حجّت قول دوم (عدم امکان زوال اخلاق) این است که اخلاق به تمامش تابع مزاج است و مزاج هم تغییر پذیر نیست (اشکال استاد: این مطلب را قبول نداریم، از اینکه مزاج را تنظیم می‌کنند و شخص را با این کار درمان می‌کنند معلوم است که آنها هم قابل تغییر هست. مثلاً شخصی تا بیست سالگی سودایی بوده از بیست سالگی به بعد تغزیه‌اش رو به سمت و سویی برده یا در آب و هوایی زندگی کرده از حالت سودایی به طرف صفرایی رفته است. یا آدم پای او سودایی است و سرش صفرایی است، بعضی پایشان یخ می‌زند سرشان داغ داغ است) و اختلاف مزاج شخصی در مراتب عمرش با عدم تبدّل مزاج منافات ندارد؛ چون ممکن است تابعیّت این اخلاق نسبت به جمیع مراتب و مراحل مزاج (وقتی مزاج قابل تبدیل نبود و اخلاق هم تابعش شد این هم قابل تبدیل نخواهد بود) و تایید شده قول دوم با قول پیغمبر که مردم معادنی هستند مانند معدنهای طلا و نقره بهترین‌شان در جاهلیّت بهترین‌شان در اسلام است (وحال آنکه این طور نیست که ایشان بعداً جواب می‌دهد اگر قرار باشد فقط خوبها خوب باشند که دین به چه درد می‌خورد؟ پس پیغمبر چرا بیایند و این همه زحمت بکشند و قرآن نازل شود و چرا بیان احکام الهی و اخلاق و اعتقادات بشود؟) و تایید می‌شود به قول پیغمبر که وقتی شنیدی که کوهی زایل شده است از مکان خودش تصدیق کنید ولی وقتی شنیدید که کسی از خلق و خوی خودش زایل شده است تصدیق نکنید؛ چون او بر می‌گردد به همان چیزی که بوده است به فطرت خودش باز می‌گردد (یک انسان تندمزاجی بوده است و نصیحتش کرده‌اید دوباره سر بزنگاه عصبانی می‌شود).

ردّ استدلال قول دوم:

و (الجواب) أنّ توابع المزاج من المقتضیات التی یمکن زوالها، لا من اللوازم التی یمتنع انفکاکها، لما ثبت في الحکمة من أنّ النفوس الإنسانیّة متّفقة في الحقیقة و في بدو فطرتها خالیة عن جمیع الأخلاق و الأحوال کما هو شأن العقل الهیولائي[6] . ثمّ ما یحصل لها منهما إمّا من مقتضیات الاختیار و العادة أو استعدادات الأبدان و الأمزجة و المقتضی ما یمکن زواله کالبرودة للماء، لا ما یمتنع انفکاکه کالزوجیّة للأربعة. و الخبر الأوّل لا یفید المطلوب بوجه. و الثاني مع عدم ثبوته عندنا یدلّ علی خلاف مطلوبهم، لأنّ قوله: «سیصیر إلی ما جبل علیه» یفید إمکان إزالة الخلق بالأسباب الخارجیّة من التأدیب و النصائح و غیرهما و بعد إزالته بها یعود بارتفاعها کبرودة الماء التي تزول ببعض الأسباب و تعود بعد زوال السبب، فلو دام علی حفظ الأسباب و إبقائها لم یحصل العود أصلاً. [7]

ترجمه و شرح عبارت:

جواب استدلال: توابع مزاج از مقتضیات و شرایطی است که زوالش ممکن است از لوازم ذاتی نیستند که قابل انفکاک نباشند؛ چون در حکمت و فلسفه ثابت شده است که نفوس انسانی در اصل و حقیقت متّفق هستند و در ابتدای خلقت خودشان خالی از تمام اخلاق و احوال هستند و بعد به دست می‌آورند همانطور که شأن عقل بالقوّه است (که باید به فعلیّت برسد تا از آن کار بر آید. دو برادر هستند یکی از آنان کار دستی و کشاورزی انجام داده و سواد خواندن و نوشتن ندارد، برادر دیگر درس خوانده دکتر و مهندس و آیت الله شده است، اگر قرار بود اینها بالفعل باشند بایستی یک جور بفهمند و حال آنکه این طور نیست. اینها چیزهایی را کسب کرده‌اند و عقل بالقوّه را بالفعل تبدیل کرده‌اند) پس آنچه برای نفوس از آن اخلاق و احوال حاصل می‌شود یا اینها از مقتضیات اختیار و انتخاب و عادت انسان است یا از قابلیّت‌ها و استعدادهای بدن‌ها و مزاج‌هاست. (مقتضی آن چیزی است که زوالش ممکن است مثل سرما برای آب) نه آن چیزی که ممکن نیست انفکاکش مثل زوجیّت برای عدد چهار، و خبر اوّل به هیچ وجه افاده مطلوب (مطلوب عدم امکان زوال اخلاق بود) نمی‌کند (توضیح عدم افاده: در توضیح می‌توانیم بگوییم که اثبات شیء نفی ماعدا نمی‌کند می‌توانیم بگوییم خوبان در زمان جاهلیّت خوبان در زمان اسلام هم هستند، امّا بدهایشان هم بعضی خوب می‌شوند و بعضی خوب نمی‌شوند که واقعیّت هم همین بوده است که طرف بت پرست بوده امّا به اسلام می‌پیوندد و شهادت‌طلب می‌شود و به شهادت هم می‌رسد) و خبر دوم – با عدم ثبوت آن نزد شیعه- بر خلاف مطلوب این قائلان دلالت می‌کند؛ چون قول حضرت که گفتند به فطرت خودش بر می‌گردد این امکان ازاله خلق را با اسباب خارجی که بیان باشد از ادب کردن و نصیحت‌ها و غیر آن را افاده می‌کند و حال آنکه شما عدم امکان زوال را می‌خواهید ثابت کنید و بعد از ازاله این خلق با آن اسباب خارجی، این خلق با مرتفع شدن آن اسباب خارجی بر می‌گردد (طرف خلق و خویی که داشته در محیط مذهبی قرار گرفته خوب شده است ولی بعد رفته است در محیط غیر مذهبی باز خلق و خویش برگشته است) مثل سرمای آبی که زایل می‌شود با بعضی از اسباب (مثل آفتاب و آتش) و برودت و این سرما بعد از زایل شدن سبب بر می‌گردد، پس اگر حفظ اسباب ادامه داشته باشد و اسباب باقی بماند هرگز برگشت به وضع قبلی حاصل نمی‌شود.

قول سوم (نظر فاضل نراقی):

و إذا ثبت بطلان القولین الأوّلین فالحقّ القول بالتفصیل، یعنی قبول بعض الأخلاق بل أکثرها بالنسبة إلی الأکثر التبدیل؛ للحسّ و العیان و لبطلان السیاسات و الشرائع لولاه و لإمکان تغیّر خلق البهائم، إذ ینتقل الصید من التوحّش إلی الأنس و الفرس من الجماح إلی الانقیاد و الکلب من الهراشة إلی التأدّب، فکیف لا یمکن في حقّ الإنسان؟ و عدم قبول بعضها بالنسبة إلی البعض له، للمشاهدة و التجربة. و هذا البعض ممّا لا یکون متعلّق التکلیف کالأخلاق المتعلّقة بالقوّة العقلیّة من الذکاء و الحفظ و حسن التعقّل و غیرها.[8]

وقتی که بطلان دو قول اوّل (امکان زوال و عدم امکان زوال اخلاق) ثابت شد پس حق قول به تفصیل است؛ یعنی بعضی از خلق و خوها بلکه اکثرشان نسبت به اکثر افراد قابلیّت تبدیل و تغییر است، به دلیل حسّ و عیان (که می‌بینیم خلق و خوهایی بوده است و تغییر کرده است) و به دلیل اینکه اگر تغییر و تبدیل را قبول نکنیم لازمه‌اش بطلان شرایع و باید و نبایدهای الهی است و به دلیل امکان تغییر حتّی خلق بهایم چون صید و شکار از توحّش به انس منتقل می‌شود و اسب از سرکشی به انقیاد منتقل می‌شود و سگ از جنگندگی به ادب منتقل می‌شود پس چطور در حقّ انسان ممکن نباشد؟ و عدم قبول تغییر بعضی از خلق و خوها نسبت به بعضی از خلق و خوهای دیگر به دلیل مشاهده و تجربه است و این بعض از چیزهایی است که متعلّق تکلیف قرار نمی‌گیرد مانند اخلاقی که متعلّق به قوّه عقلیه است که بیان باشد از هوش و حفظ و حسن تعقّل و مانند آن.

و التصفّح یعطي اختلاف الأشخاص و الأخلاق في الإزالة و الاتّصاف بالضدّ بالإمکان[9] و التعذّر و السهولة و التعسّر و بالتقلیل و الرفع بالمرّة، و لذا لو تصفّحت أشخاص العالم لم تجد شخصین متشابهین في جمیع الأخلاق، کما لا تجد اثنین متماثلین في الصورة. و یشیر إلی ذلك قوله (صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله): «إعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ[10] ».[11]

مطالعه و بررسی دقیق نشان می‌دهد اختلاف اشخاص و اخلاق را در ازاله و اتّصاف به ضد آن اخلاق (برای بعضی زمینه خوب فراهم است و زود مطلب را می‌گیرند چه در پیراستن از بعضی خلق و خوها و چه در آراسته‌شدن به بعضی از خلق و خوها) به امکان و عدم امکان و سهولت و سختی (در بعضی امکان ازاله و اتّصاف هست و در بعضی متعذّر است در بعضی به آسانی است و در بعضی به سختی است، البتّه سختی‌ها بستگی به محیط زندگی هم دارد. شخصی است که پدر و مادر متشرّع و با ادبی دارد و دیگری پدر و مادری دارد که دور از ادب و دیانت هستند، اسباب خارجی برای یکی فراهم و برای دیگری فراهم نیست در نتیجه آن یکی زودتر و آسان‌تر به مقصود می‌رسد و دیگری با سختی و دیرتر می‌رسد) و به کاهش‌دادن اخلاق و رفع اخلاق به طور کامل (گاهی تلاش کرده است و اخلاق بدش کاهش پیدا کرده است و دیگری به طور کامل اخلاق بدش را کنار گذاشته است) و برای همین است اگر بررسی کنی اشخاص عالم را نمی‌یابی دو شخصی که مشابه هم باشند در تمام خلق و خوها همانطور که نمی‌یابی دو نفر را که در صورت مثل هم باشند (اشکال استاد: این دوم را قبول ندارم چون انسان‌های هم زاد داریم که پدر و مادرشان تنها می‌توانند آنان را بشناسند ولی دیگران نمی‌توانند به راحتی بشناسند، حتّی عجیب‌تر اینکه افرادی داریم که هیچ نسبتی با هم ندارند ولی آن قدر شبیه هستند که با هم اشتباه گرفته می‌شوند) و اشاره دارد به این مطلب قول پیغمبر که فرمودند: «انجام دهید و اهل عمل باشید، هر کسی آمادگی دارد برای هر چیزی که برای آن خلق شده است» (در روایت ادامه دارد که از امام موسی کاظم علیه‌السلام سؤال شد منظور حضرت رسول چیست؟ فرمودند منظور بندگی است یعنی خدا برای بندگی شما را خلق کرده است نه برای معصیت، یعنی خداوند تکلیف به ما لا یطاق نمی‌کند و عبادت او امکان پذیر است).

و قال أرسطاطالیس: «یمکن صیرورة الأشرار أخیاراً بالتأدیب إلّا أنّ هذا لیس کلّیّاً؛ فإنّه ربما أثّر في بعضهم بالزوال و في بعضهم بالتقلیل و ربما لم یؤثّر أصلاً».[12]

ارسطو می‌گوید ممکن است بدها تبدیل به خوب‌ها شوند با ادب کردن الّا اینکه این مطلب کلیّت ندارد، چون این تادیب اثر می‌گذارد در بعضی اشرار بالزوال یعنی به طور کلّی کنار می‌گذارد و در بعضی اشرار بالتقلیل یعنی کم می‌شود و در بعضی اصلاً تاثیر نمی‌گذارد (بعضی هستند که معلّم اگر پیغمبر هم باشد باز تادیب در او اثر نمی‌گذارد و این اوج رذالت و شرارت و پستی اوست که هیچ کس نمی‌تواند در او تاثیر بگذارد).


[2] سیاست مصطلح مراد نیست بلکه به این معناست که با ترفندهای مختلف بخواهد تأدیب کند.
[6] استاد:. عقل هیولائي یا هیولاني یعنی عقل بالقوّة: مرتبه‌ای از عقل است که می‌تواند بالقوّه مفاهیم کلّی را درک کند. انسان می‌تواند با تفکّر صحیح که انجام می‌دهد این عقل هیولائی را به عقل بالفعل رسانده و ارتقا بدهد. اگر به جای تعبیر هیولائي همان عقل بالقوّة می‌آوردند بهتر بود
[9] جار و مجرور متعلّق به «اختلاف» است.
logo