« فهرست دروس

استاد رسول رسا

1402/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدّمات (اخلاق ذمیمه حجاب معارف)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری

موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (اخلاق ذمیمه حجاب معارف)

 

بحث درباره این بود که اخلاق ذمیمه و ناپسند موجب می‌شود که عقل و نفس انسان به معارف دست پیدا نکند.

ثمّ ما یظهر للقلب من العلوم لطهارته و صفاء جوهره هو العلم الحقیقيّ النورانيّ الذی لا یقبل الشكّ و له غایة الظهور و الانجلاء لاستفادته من الأنوار الإلهیّة و الإلهامات الحقّة الربّانیّة و هو المراد بقوله (علیه‌السلام): «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ»[1] و إلیه أشار مولانا أمیر المؤمنین (علیه‌السلام) بقوله: «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِه‌» إلی أن قال: «قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً[2] انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْس‌»[3] .[4]

ترجمه و شرح:

سپس آن چیزی که برای قلب از علوم ظاهر و آشکار می‌شود برای طهارت آن قلب و صفای جوهر آن قلب، علم حقیقی نورانی است که شک را قبول نمی‌کند و برای این علم غایت ظهور و جلوه است (چرا چنین شخصی که دارای چنین قلبی باشد علمش نهایت ظهور و جلوه و انجلا را دارد؟) چون قلب از انوار الهی و الهامات حقّه ربّانی استفاده کرده و این مراد از قول امام صادق (علیه‌السلام) است که گفتند: «علم نوری است که خداوند آن را در قلب هر کسی که بخواهد وارد می‌کند»[5] . آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفتند: «از محبوب‌ترین بندگان خدا نزد خدا بنده‌ای است که خدا او را بر شناخت و خودسازی خودش کمک کرده است، پس اندوه را در قلبش پنهان می‌کند و لباس خوف از خدا را بر تن می‌کند پس چراغ هدایت در قلبش روشن می‌شود» تا آنجا که گفتند: «لباس شهوات را بیرون کرده است (دنبال شهوات نمی‌رود، البتّه اشتباه نشود مراد مواردی که نامشروع است) و خودش را از همه همّ و غم‌ها رها کرده است الّا یک همّی که فقط دل به همان بسته است، پس خارج می‌شود از کوردلی و معاشرت و هم‌نشینی با اهل هوا (آنان که اهل هوای نفس هستند، آنان که دنبال خوش‌گذرانی دنیا هستند حلال باشد یا حرام باشد) از کلیدهای درهای هدایت می‌شود (این شخص نه تنها هدایت شده است بلکه از درهای هدایت می‌شود و موجب هدایت دیگران می‌شود) و از قفل‌های درهای پستی و رذالت می‌شود (راه شر را مسدود می‌کند) راه خودش را با بصیرت پیدا کرده است و آن مسیر را ادامه می‌دهد و نشانه‌های راه را می‌شناسد و سختی‌ها و شداید راه را پشت سر می‌گذارد و از عهده آن بر می‌آید (در این راه سختی‌ها دارد، در مسیر الهی که طی می‌کنید حتّی منفورِ نزدیکترین افراد هم می‌شوید شغل و کار و اعتبار به شما نمی‌دهند، اینها مهم نیست من راه درست را پیدا کرده‌ام و تمام این سختی‌ها را با جان و دل می‌پذیرم) و چنگ می‌زند از ریسمان‌ها به محکم‌ترینش و از کوه‌ها به استوارترینش (اینها کنایه است: در شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی آمده که مراد از أوثق العری و أمتن الجبال، سبیل الله و اوامر الهی است. غیر از راه خدا ضلالت و گمراهی است) این چنین آدمی چنان یقین دارد مثل پرتو و تابشی که خورشید دارد.

و في کلام آخر له (علیه‌السلام): «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّه»[6] و قال (علیه‌السلام) في وصف الراسخین من العلماء: «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى[7] ».[8]

ترجمه و شرح:

در کلام دیگری از آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است که ایشان گفتند: «عقل خودش را احیا کرده و نفس خودش را میرانده[9] (حالا که عقل خودش را احیا کرده است و نفس خودش را میرانده است چه می‌شود؟) تا اینکه تن تنومند خودش را نازک و لاغر می‌کند (چون اهل ریاضت شده است و پرخوری ندارد و همه همّ و غمّش روحش هست) و خشونت اخلاقی‌اش نرم می‌شود[10] و برای او نوری که کثیر البرق است درخشیده است (منظور نور معرفت و معنویّت است. در قرآن هم داریم ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ﴾[11] خداوند متعال می‌فرماید ای کسانی که ایمان آورده‌اید تقوای الهی پیشه کند و ایمان بیاورید به رسولش خدا به شما دو سهم از رحمتش می‌دهد یکی برای ایمان به خدا و دیگری برای ایمان به رسول، چون اطاعت از رسول خدا اطاعت از خداست و اطاعت از رسول خدا دستور خداست و خدا قرار می‌دهد برای شما نوری که راه را پیدا می‌کنید، منظور نور معنوی و باطنی است) پس این نوری که پیدا کرده است راه را برایش آشکار می‌کند و راه راست را ادامه می‌دهد و درها را یک به یک طی می‌کند تا به باب سلامت و سرای جاودانه برسد (بارش کج به منزل نمی‌رسد این مراحل را طی کرده است، به واسطه نورانیّتی که داشته به درّه نیفتاده است ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ﴾[12] برای اینها دار امن و سرای امن و ایمن است نزد پروردگارشان و خدا ولیّ آنانست به واسطه اعمالی که انجام می‌دهند. به قول شهید بهشتی بهشت را به بها می‌دهند نه به بهانه باید زحمت کشید باید عمل داشت، نه اینکه من خدا را قبول دارم و خدا را شکر می‌کنم ولی نماز نمی‌خوانم! نماز تشکّر از خداست روزه تشکّر از خداست. و الّا بلاتشبیه سرپرست خانواده‌ای به بچّه‌هایش بگوید من شما را خیلی دوست دارم ولی نمی‌خواهم برای شما زحمتی بکشم شما خودتان غذا و امکانات تان را بدست آورید! در صورتی در دوستی صادق هستی که عمل داشته باشی و برایشان زحمت بکشی) و ثابت می‌شود دو قدمش به واسطه طمأنیه بدنش در قرارگاه امن و راحت به سبب آن چیزی که قلبش را درست به کار گرفته است (نگذاشته قلبش به همه جا برود و وابسته به غیر خدا بشود) و راضی کرده است پروردگار خودش را. و آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در وصف آنان که ریشه‌داران و راسخان از علما هستند (آنان که در واقع عملشان گفتارشان را تصدیق می‌کند عالمان ربّانی و اهل عمل هستند نه اینکه چهار تا اصطلاح بلد باشند) گفتند:«علم به آنان روی می‌آورد[13] بر حقیقت بصیرت و روح یقین[14] را لمس کرده‌اند و آن چیزی که خوشگذران‌ها و عیّاش‌ها آن را دشوار می‌دانند آسان گرفته‌اند (عیّاش‌ها می‌گویند چه معنا دارد که غذای لذیذ نخورم و مترفین می‌گویند من حرام را می‌خواهم. یک راننده اتوبوس می‌گفت ما اگر پول لای دفترچه نگذاریم کلّی به ما گیر می‌دهند البتّه پلیس خوب هم داریم، اگر یک وقت هم کم بگذاریم می‌گویند چرا کم گذاشتی بیشتر بگذار، زن و بچّه تو گوشت و مرغ بخورند زن و بچّه من نخورند؟ زن و بچّه تو حرام بخورند کوفت بخورند. آنان که دنبال خوشی هستند این طوری‌اند ولی آنان که به آن مقامات رسیده‌اند اتفاقاً اصلاً برایشان سختی نیست، مثلاً بگویند اگر می‌خواهی حلال بخوری تا یک‌ سال گوشت و مرغ گیرت نمی‌آید، می‌گوید باشد حالا من جزع و فرغ کنم؟ اصلاً برایش مهمّ نیست و سخت نیست، طوری نفسش را تربیت کرده است که اصلاً برایش مهم نبوده است چون تمام همّ و غمّش به فرموده آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک چیز بوده است و آن هم رضای الهی و انجام دادن اوامر الهی است، یک سال که سهل است اگر به من بگویند تا چهل سال دستت به گوشت نمی‌رسد، نرسد اشکال ندارد من رضای الهی را می‌خواهم تا آخر عمر هم اگر نان پنیر بخورم می‌خورم، اصلاً نان خالی می‌خورم، سه وعده دو وعده شود دو وعده یک وعده شود اشکال ندارد. آسان است برایش نه اینکه سختی‌ها را تحمّل کند و جزع و فزع داشته باشد) و انس پیدا کرده است به چیزی که جاهلان و نادانان نسبت به آن وحشت دارند (طرف نادان است می‌گوید خمس بدهم پولم کم می‌شود جاهل اینجا به معنای بی‌سواد نیست ممکن است کسی علم هم داشته باشد «علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی» برای همین مرحوم کلینی کتاب العقل و الجهل آورده‌اند نه کتاب العلم و الجهل. بعضی علم دارند ولی در عین حال نادان هستند، علمی که به آن عمل نشود با بی‌سوادی فرقی ندارد. برای همین است خیلی‌ها هستند که به واسطه نادانی ثروت دارد مستطیع است حج نمی‌رود خمس نمی‌دهد. حالا این آقا چندین مدرک هم داشته باشد و کلّی علم و معلومات و تحصیلات هم داشته باشد هیچ ارزشی ندارد این هم‌چنان نادان حساب می‌شود) زندگی می‌کنند در دنیا با بدن‌هایشان، کالبدشان در دنیاست ولی ارواح آنان تعلّق به محلّ اعلی دارد (روح اینها با روح اولیای الهی پیوند دارد، مثل کسی که در جمعی حضور دارد ولی فکرش جای دیگر است، بقیه این همه می‌گویند و می‌خندند ولی او اصلاً نشنیده است و حواسّش جای دیگر است).

و بالجملة ما لم یحصل للقلب التزکیة لم یحصل له هذا القسم من المعرفة إذ العلم الحقیقيّ عبادة القلب و قربة السرّ و کما لا تصحّ الصلاة التي هي عبادة الظاهر إلّا بعد تطهیره من النجاسة الظاهرة فکذلك لا تصحّ عبادة الباطن إلّا بعد تطهیره من النجاسة الباطنیّة التي هي رذائل الأخلاق و خبائث الصفات، کیف و فیضان أنوار العلوم علی القلوب إنّما هو بواسطة الملائکة و قد قال رسول اللّه (صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم): «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَا تَدْخُلُ بَيْتاً فِيهِ كَلْبٌ»[15] فإذا کان بیت القلب مشحوناً بالصفات الخبیثة التي هي کلاب نابحة لم تدخل فیه الملائکة القادسة و الحکم بثبوت النجاسة الظاهرة للمشرك، مع کونه مغسول الثوب نظیف البدن، إنّما هو لسرایة[16] نجاسة الباطنیّة فقوله (صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم): «إنّ اللهَ بَنَی الإِسلامَ عَلَی النِظَافةِ وَ لَن یَدخُلَ الجنَّةَ إلّا کُلُّ نَظِیفٍ»[17] یتناول زوال النجاستین و ما ورد من أنّ «الطَّهُورُ نِصْفُ الْإِيمَانِ»[18] المراد به طهارة الباطن عن خبائث الأخلاق و کان النصف الآخر تحلیته بشرائف الصفات و عمارته بوظائف الطاعات. [19]

به طور کلّی مادامی که برای قلب تزکیه حاصل نشود برای او این قسم از معرفت حاصل نمی‌شود؛ چون علم حقیقی عبادت قلب است و مایه قرب درون است و همان‌طور که نمازی که عبادت ظاهر است صحیح نیست مگر بعد از تطهیر بدن نمازگزار از نجاست ظاهری پس همچنین عبادت باطن صحیح نیست مگر بعد از تطهیر باطن از نجاست باطنی که رذایل اخلاق و صفات خبیثه است. چگونه می‌تواند این گونه باشد و حال آنکه تابش انوار علوم بر قلوب توسّط ملائکه است و حال آنکه رسول خدا گفتند: « ملائکه در خانه‌ای که سگ باشد وارد نمی‌شوند» پس هنگامی که خانه قلب با صفات خبیث پر باشد که مانند سگ‌های بانگ‌زننده هستند، در آن خانه ملائکه مقدّس داخل نمی‌شوند و حکم به ثبوت نجاست ظاهری برای مشرک با اینکه لباسش شسته شده و بدنش پاکیزه است، برای این است که نجاست باطنی‌اش (به بیرون) تسرّی پیدا کرده است (لذا می‌گویند به مشرک اگر دست بزنی با رطوبت باشد نجس می‌شوی) پس قول پیغمبر شامل می‌شود زوال هر دو نجاست را هم نجاست ظاهری و هم باطنی را.

و آنچه وارد شده است از اینکه طهور نصف ایمان است مراد از آن طهارت باطن است از اخلاق خبیثه و نیم دیگر هم تحلیه و آراستن به صفات شریف و آبادن‌کردن باطن به انجام طاعات است.

اشکال استاد:

اینکه ایشان گفته‌اند مراد فقط طهارت باطن است صحیح نیست بلکه اعم از طهارت ظاهر و باطن است. مؤیّد این مطلب هم نقل جریانی است در الغارات آمده است: «انّي رأيت ابنك دخل الخلاء و لم يتوضّأ قال: ناولني‌ الصّحيفة من الكوّة؛ فقرأ: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، هذا ما سمعت عليّ بن أبي طالب يذكر أنّ الطّهور نصف الإيمان»[20] دیدم که بچّه‌ات از دستشوی آمد بیرون ولی وضو نگرفت من شنیدم و حال آنکه من از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شنیده‌ام که طهور نصف ایمان است. در مستدرک الوسائل هم این روایت را در قسمت روایات مربوط به وضو آورده است. «عن عليّ (علیه‌السلام): الطهور نصف الإیمان»[21] این طور نیست که مراد طهارت باطنی باشد، بله اگر وضو بگیری و بسم الله بگویی انگار همه بدن را طهارت داده‌ای و طهارت ظاهری باعث طهارت باطنی هم می‌شود. شخصی که اصلاً وضو و نماز ندارد نه طهارت ظاهری دارد نه باطنی. کلام ایشان درست است ولی اینکه روایت را منحصر کنیم به طهارت باطنی صحیح نیست.


[2] شارحان نهج‌البلاغه اینجا هر کدام نکاتی گفته‌اند: برخی می‌گویند همّ آخرت است، همه همّ و غمّش آخرت است و دنیا برای او موضوعیّت ندارد که با چه نحوی بگذرد با چه خوردنی و آشامیدنی بگذرد با چه پوشش و مسکنی بگذرد، تمام همّ و غمّش آخرت است. برخی هم گفته‌اند که تمام همّ و غمّش جلب رضایت الهی است، چه کند که خداوند از او راضی شود. برخی گفته‌اند همّ و غمّش این است که فرمان الهی را انجام دهد، وظیفه‌ام چیست آن را انجام می‌دهد ولو همه مخالف باشند ولو نزدیکترین افراد ولو زن و فرزند ولو پدر و مادر، همه همّ و غمّش این است که وظیفه‌اش چیست وقتی فهمید وظیفه‌اش چیست آن را انجام می‌دهد ولو بلغ ما بلغ به هر جا می‌خواهد برسد ولو پیش همه منفور شود. بعضی وقتها در یک جمعی منکری می‌خواهند انجام دهند مرد و زن و کوچک و بزرگ آشنایان همه نشسته‌اند و چیزی می‌گویند که حرفشان خلاف شرع است این یک نفر حرفش مطابق شرع است، پای آن می‌ایستد ولو پیش آنها منفور شود. آنجا که می‌گویند حرف مردم اهمیّت ندارد اینجاست، نه اینکه با هر پوششی بیرون بیاییم با هر طوری برخورد کنیم و بگوییم مردم برای ما اهمیّت ندارد.
[5] پس اگر بعضی اهل علم هستند ولی نورانی نیستند آن علمی که نور هست را دارا نیستند چند اصطلاحاتی بلد هستند. طرف عنوان و جایگاه اجتماعی دارد و توقّع یک احترامات خاصّی را دارد به واسطه اینکه اصطلاحاتی بلد است، این علمش نور نیست. اگر علمش نور بود خودش را اصلاً نمی‌دید و فقط خدا را می‌دید، این أنانیّت است اگر بگوید من چیزی هستم و من پنجاه سال سابقه تدریس دارم این قدر تالیفات دارم، چرا با آن عنوانی که در شأن من بوده است نامه و پیام ندادید پس من در این جلسه شرکت نمی‌کنم، چرا به جای آیت الله به من حجّة الاسلام گفتید. و حال اینکه یکی از علمای بزرگ خدا رحمتشان کند شاگردشان می‌گفتند که ما رفتیم کتاب ایشان را چاپ کنیم، گفتند فقط نام و نام خانوادگی برای جلد بنویسید نه آیت الله نه حجّة الاسلام.
[9] احیای عقل با چیست؟ با استدلال‌های عقلی برای تکامل ایمان و برای تکامل فضایل اخلاقی با حسن و قبح عقلی است. و نفس خودش را به معرفت حق و ریاضت‌های شرعی میرانده است. این طور نبوده که نفسش را آزاد بگذارد که تا دلش بخواهد بخورد. یکی از دلایل ناکامی بعضی در مسائل معنوی و اخلاقی پرخوری است. خورده است و سیر است ولی چون غذای لذیذی می‌آورند باز می‌خورد، این شخص هوای نفس خودش را نمیرانده است و نفس خودش را به این ریاضت‌ها و سختی‌ها عادت نداده است. یک بنده‌خدایی روستایی تبلیغ رفته بود یک آدم صاحب نفسی با معنویّتی در آنجا بود. به مبلّغ گفت اگر نان حلال می‌خواهی فقط مال من است تا آخر تبلیغ هم جای دیگر نروی جای دیگر نان حلال خبری نیست، منتها من چربی چیلی ندارم گوشت و مرغ و ماهی و پلو ندارم. تا اینکه آن مبلّغ یک شب دو شب سه شب دید این که هر شب غذای ساده می‌دهد دعوت دیگران را قبول کنم چلومرغ و چلوکباب و غذاهای چرب و چیلی به من می‌دهند. تا اینکه یک شب تبعیّت از هوای نفس کرد و دعوت یکی از اهالی را پذیرفت. میزبان اصلی دید که بالای منبر حرف‌های چرت و پرت می‌زند، شبهای قبل که حرفهای خوبی می‌زد. فوراً فهمید که ز غذای دیگران خورده است؛ چون مؤمن با بصیرت است «اَلْمُؤْمِنُ كَيِّسٌ» با بصیرتش فهمید که دنبال غذای چرب و چیلی رفته است و دارد امشب حرف مفت می‌زند. آمد پایین گفت فلانی چیکار کردی؟ حرف مرا گوش ندادی و غذای ساده را تحمّل نکردی این هم اثرش، بالای منبر چه می‌گفتی؟ به تو نگفتم غیر از خانه من نان حلال گیرت نمی‌آید، من هم ولایتی‌هاییم را می‌شناسم که همه دنبال حرام هستند و مال مخلوط به حرام دارند. این تاثیر لقمه‌هاست. برای همین آدم باید مواظب باشد یک مبلّغ جایی می‌رود و دعوت‌هایی که می‌کنند مواظب باشد. اهالی روستا را می‌شناسد می‌داند فلان ثروت‌مند رباخور است دعوتش را نپذیرد، حتّی رفته داخل حیات طرف ولی نپذیرفته است، گرچه به او نگفته است که مالت حرام است ولی دعوتش را قبول نکرده است. حالا اگر یک وقت مجبور شد و مال مخلوط به حرام به او دادند، خمسش را می‌دهد و خودش را خلاص می‌کند. و اگر نداند هم تکلیف مالایطاق می‌شود و وظیفه ندارد که تجسّس هم بکند. کسانی که می‌خواهند به جایی برسند باید اهل مراقبت باشند، بخواهند راحت بخورند و خوب بپوشند و غرق لذّت‌های زندگی باشند و در کنار آن به جایی برسند، این خبرها نیست بلکه باید آن ریاضت‌ها باشد. یکی از علما وقتی حج می‌رفتند آنجا چلومرغ و چلوکباب داشتند- الآن ایشان امام جمعه در یکی از استان‌هاست و آدم معروفی است- گفت به هیچ وجه به آن‌ها لب نمی‌زد یک نان ماست و پنیری می‌خورد. اصلاً دور و بر غذای چرب و چیلی نمی‌آمد. حتّی ممکن است خودش همین‌طور باشد ولی به زن و بچّه‌اش تحمیل نمی‌کند. یکی از علما بودند ایشان هرگز لحاف و تشک پهن نمی‌کردند. یکی از شهدا بود خدا رحمتشان کند و بر درجات‌شان بیفزاید، مادرشان وقتی می‌خواست لحاف و تشک بیندازد می‌گفت مادر نمی‌خواهد من که می‌خواهم بروم داخل خاک بخوابم این بدن را می‌خواهم از همین الآن عادتش بدهم، معلّم هم بود ولی از آن معلّم‌های مخلص بود که متأسّفانه بابای او رباخور بود، چطور شد که شهید شد؟ مال پدرش را نمی‌خورد از خودش درآمد داشت. تمام قرادادهای پدرش را که پیدا می‌کرد معدوم می‌کرد که آخر هم به شهادت رسید. بماند که آن لذّت‌ها انسان را دور هم می‌کند، آدم وقتی پرخوری می‌کند حالت معنوی‌اش را از دست می‌دهد و حال نماز ندارد ولی آنان که اهل مراعات هستند و غذا به اندازه می‌خورند این حال عبادت را همیشه برای خودشان نگه می‌دارند. بعضی نداشته می‌خواهند زهد داشته باشد این به درد نمی‌خورد زهد حقیقی وقتی است که داشته باشد و زهد بورزد. در اصفهان یک استادی داشتیم در تخصّصی تبلیغ سال 76، راننده ایشان می‌گفت هر چه اصرار می‌کردم این پیکان را رها کنید این پیکان کولر ندارد، نماینده ایشان ولیّ فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بود اگر لب تر می‌کرد بهترین ماشین را به او می‌دادند، ولی ایشان قبول نمی‌کرد و استدلال‌شان این است که منِ روحانی در این ماشین ساده بنشینم آن فقیر که مرا در این ماشین ببیند فقرش کمتر به او فشار می‌آورد تا مرا در یک ماشین آن چنانی بییند. این هنر است نه اینکه دستش به هیچ جا نمی‌رسد مثل گربه‌ای که دستش به گوشت نمی‌رسد می‌گوید بو می‌دهد، هنر این است که انسان بتواند بهترین امکانات را داشته باشد ولی در عین حال زهد به خرج دهد و ساده‌زیست باشد.
[10] بعضی از علما بودند که بچّه‌ای آمده با دوچرخه زده و عمّامه آقا پرت شده است و آقا این طرف پرت شده است، ولی چون این مراحل را طی کرده و نفس خودش را میرانده و عقل خودش را احیا کرده و بدن خودش را پروار نکرده و روحش را بلند کرده، وقتی بچّه فرار می‌کند و دوچرخه‌اش را هم بر نمی‌دارد، احضارش می‌کند می‌گوید پسرم عزیزم چیزی نشد؟ حالا اگر بر عکسِ این باشد می‌گوید مگر کوری تو که عرضه دوچرخه سواری نداری چرا دوچرخه سوار می‌شوی؟ امّا کسی که خودش را ساخته است می‌گوید مهم نیست اتفاقی است که افتاده است، چون روح بلند شده است عوض پروارکردن جسم روحش را پروار کرده است، دریا شده است، یک لیوان نیست بلکه دریاست.
[13] چرا حضرت گفتند: «هجم بهم العلم»؟ ممکن است مراد این باشد که علوم آنان اکتسابی نیست، بلکه الهامی از طرف خداست. مرحوم مجلسی گفته‌اند: تعبیر به هجوم اشاره است به اینکه خدا علم لدنّی نسبت به حقایق اشیا را به آنان تعلیم داده و حجاب‌ها را کنار زده و حقایق را بر آنان مکشوف ساخته است (بحارالانوار جلد1 صفحه 193). یعنی این طور نیست که اینها از کسی گرفته باشند. این علوم ظاهری طوری که طرف یک وقت یک نظری دارد و وقت دیگر نظری دیگر دارد. امّا علمی که لدنّی باشد و از طرف خداوند متعال باشد دیگر شکّ و شبهه‌ای ندارد چون علم حقیقی است نه علم ظاهری. یک وقت فتوا بر اساس اصل یا ظهور روایت است که اینها علم ظاهری است. هیچ وقت انسان نباید مغرور شود خصوصاً به علم‌های ظاهری، اگر علم حقیقی بود این همه تشتّت و اختلاف فتوا معنا نداشت. چرا انبیا و اهل بیت (علیهم‌السلام) علمشان با هم مشکل ندارد هیچکدام دیگری را نقض نمی‌کند؟ چون علمشان علم حقیقی است، علم ظاهری و صوری و اکتسابی نیست که یا گوینده بد بیان کرده است یا او بد دریافت کرده باشد.
[14] توضیح: یقین مراتبی دارد. علم الیقین عین الیقین حقّ الیقین. علم الیقین بدست‌آوردن علم به کمک دلایل مختلف است که خیلی‌ها بدست می‌آورند. مثل اینکه با دیدن دود علم به آتش پیدا می‌کند و این هنر نیست. عین الیقین این است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مشاهده کند مثل دیدن آتش. مرحله نهایی و بالاترین مرحله حقّ الیقین است به طوری یقین دارد که لمس می‌کند مثل کسی که دستش در آتش است و دارد لمس می‌کند و مراد حضرت همین حقّ الیقین است که بالاترین مرحله علم است، چون ممکن است کسی که آتش را دیده باشد خطای دید داشته باشد. الآن یک چراغ‌هایی تولید شده است که نوری از آن بیرون می‌آید که تصوّر می‌کنید که آتش است.
[16] «سرایة» فارسی است و در عربی «تسرّي» درست است.
logo