استاد رسول رسا
1402/12/10
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدّمات (التذاذ و تألّم نفس- فضائل و رذائل اخلاق)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری
موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (التذاذ و تألّم نفس- فضائل و رذائل اخلاق)
لذّتبردن نفس و دردکشیدن آن:
فصل (فی بیان تلذّذ النفس و تألّمها)
إذا عرفت تجرّد النفس و بقاءها أبداً، فاعلم أنّها ملتذّة متنعّمة دائماً أو معذّبة متألّمة کذلك. و التذاذها یتوقّف علی کمالها الذي یخصّها و لمـّا کانت لها قوّتان: النظریّة و العملیّة، فکمال القوّة النظریّة الإحاطة بحقائق الموجودات بمراتبها و الاطّلاع علی الجزئیّات غیر المتناهیة بإدراك کلّیّاتها. و الترقّي منه إلی معرفة المطلوب الحقیقيّ و غایة الکلّ حتّی یصل إلی مقام التوحید و یتخلّص عن وساوس الشیطان و یطمئنّ قلبه بنور العرفان. و هذا الکمال هو الحکمة النظریّة.[1]
ترجمه و شرح:
وقتی شناختی تجرّد نفس و بقای ابدیاش را پس بدان نفس (بعد از جدایی از بدن) یا به طور دائم و همیشگی لذّت میبرد و متنعّم است یا معذّب و متألّم است و همراه با درد و رنج همیشگی است. و لذّتبردن نفس متوقّف است بر کمالی که نفس لیاقت آن را دارد (در دنیا هر کسی از چیزی لذّت میبرد و هر کسی هم به مقداری لذّت میبرد و این لذّت بستگی به میزان کمالی است که نفس او دارد) و چون برای نفس دو قوّه نظری و عملی است، پس کمال قوّه نظری احاطه به حقایق موجودات به مراتب آنها و اطلاع پیدا کردن بر جزئیّات غیر متناهی به کمک ادراک کلّیّات آن جزئیّات است و ترقّی و پیشرفت از طرف نفس به وسیله شناخت مطلوب حقیقی است (اگر نفس مطلوب حقیقی و غایت تمام هستی را شناخت آن وقت است که میتواند ترقّی پیدا کند) تا اینکه به مقام توحید برسد (این مقام توحید به گفتن راحت است ولی در مقام عمل بسیار سخت است؛ یعنی انسان به مقام توحید با همه مراتب و مراحلش برسد. توحید افعالی توحید ذات توحید صفات توحید در عبادت، خدا را یکی بدانی، صفات خدا را عین ذات خدا بدانی، بگویی «لا مؤثّر في الوجود إلّا الله» یعنی توحید افعالی، اگر کسی با تمام وجود به این مراحل و این مقام برسد دیگر امکان ندارد که کار خلاف شرعی بکند تا به یک مال زیادی برسد، چون رازق من خودم نیستم بلکه خداوند متعال است، اگر میخواهد رزق بدهد خداوند میدهد و اگر نخواهد نمیدهد. من از مسیر درست میروم حالا یا به آن مال و ثروت میرسم یا نمیرسم. اگر مراتب توحید را به معنای واقعی کلمه قبول داشته باشیم و توحید افعالی را در مقام عمل قبول داشته باشیم و مؤثّر حقیقی را خداوند متعال بدانیم و توحید عبادی داشته باشیم به تمام معنا، یعنی هر عبادتی که انجام میدهیم برای خدا انجام دهیم و برای خدا شریک قائل نشویم، آن گاه به مقام توحید رسیدهایم. همه اولیای الهی که این کمالات را دارند برای این است که به مقام توحید رسیدهاند و مراتب توحید را به معنای واقعی کلمه داشتهاند که از وسوسههای شیطان رها شده و قلبشان اطمینان پیدا کرده و دارای نفس مطمئنّه شدهاند؛ مانند حضرت سیّد الشهدا (علیهالسلام). کسی به نفس مطمئنّه میرسد که به مقام توحید رسیده باشد) و رها شود از نیرنگها و وسوسههای شیطان و قلب انسان با نور عرفان آرامش پیدا کند. و این مرتبه کمال (احاطه به حقایق موجودات و اطلاع بر جزئیّات نامتناهی) همان حکمت نظری است.
و کمال القوّة العملیّة التخلّي عن الصفات الردیّة و التحلّي بالأخلاق المرضیّة ثمّ الترقّي منه إلی تطهیر السرّ و تخلیته عمّا سوی الله- سبحانه. و هذا هو الحکمة العملیّة التي یشتمل هذا الکتاب علی بیانها. و کمال القوّة النظریّة بمنزلة الصورة و کمال القوّة العملیّة بمنزلة المادّة[2] ، فلا یتمّ أحدهما بدون الآخر. و من حصل له الکمالان صار بانفراده عالَماً صغیراً مشابهاً للعالَم الکبیر و هو الإنسان التامّ الکامل الذي تلألأ قلبه بأنوار الشهود و به تتمّ دائرة الوجود.[3]
ترجمه و شرح:
و کمال قوّه عملی خالیکردن از صفات رذیله و پست و آراستهشدن به اخلاق پسندیده است (منزلی که ساخته میشود یا اینکه بعد از چند سال استفادهشدن خریدهاند ابتدا تمیزش میکنند و بعد آراسته میکنند و وسایل برده و تزیین میکنند. هیچ آدم عاقلی منزلی را که حتّی نو هم ساخته شده باشد بدون تمیزکردن و آمادهکردن از وسایل پر نمیکند. مقدار گچی خاکی شیشهای سنگی دارد، چند روز اینها را تمیز میکنند و تخلیه از چیزهای نامناسب میکنند و بعداً وسایل میآورند. در مسایل معنوی هم بعد از تخلیه دنبال تحلیه میرویم) سپس ترقّی و پیشرفت از طرف نفس به تطهیر و پاککردن باطن و سرّ و تخلیه و خالیکردن سر از غیر خداست[4] و این همان حکمت عملی است که کتاب مشتمل بر آن است (این کتاب همّ و غمّش این است که ما را به کمال و قوّه عملی برساند، تا از صفات پست و رذایل تخلیه و پاکسازی و خالی شده و به صفات نیکو آراسته شویم) و کمال قوّه نظری به منزله صورت است و کمال قوّه عملی (بحث تخلّی و تحلّی) به منزله مادّه است، پس یکی از این دو بدون دیگری تحقّق نمییابد و کسی که برای او این دو کمال (کمال قوّه عملی و نظری) حاصل شود به تنهایی جهانی کوچک میشود شبیه جهان بزرگ (أتزعم أنكّ جرم صغیر و فیك انطوی العالم الأکبر، تو خیال کردهای همین پوست و استخوان و گوشت هستی! نه تو عالمی هستی. انسانهایی که فقط به فکر خورد و خوراک و پوشاک هستند اینها خیلی حقیر هستند و بزرگ نمیشوند، ولی کسی که از اینها عبور کرده است و اینها هدف و مقصد و مقصودش نیستند بلکه همه اینها را فدا میکند برای کمالات حقیقی و واقعی خودش، او بزرگ است) و او انسان تامّ کاملی است که قلبش به انوار شهود (حقایق و ماورای طبیعت نه مشاهده اجسام، اینها که تلألؤ نمیآورد مؤمن و کافر دارند میبینند) نورانی شده است و با این انسان دایره وجود و جهان هستی به مرتبه کمال میرسد (اصلاً ارزش جهان هستی به چنین انسانهای کاملی است؛ مثل آقا رسول الله و امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیهماوآلهما است اگر این بزرگواران نبودند این جهان ارزش خلقشدن نداشت، اینها بودند که بهانه و دلیل خلقت بشر و هستی بودهاند. اگر طلا را درست میکنند صددرصد و خالص نیست با مس مخلوط میکنند چون بدون او اصلاً نمیتواند شکل بگیرد، اگر تمام مادّه طلا را از مس جدا کنید مادّه بی ارزشی میشود. پس عیار هستی اولیاء الله انبیا و ائمّه و اهل بیت علیهمالسلام هستند).
در بیان سیر تکامل انسان:
علمای اخلاق سیر تکامل انسان در اخلاق را در چهار مرحله میدانند، یک تخلیه دو تحلیه که بارها توضیح داده شده است، سه تجلیه یعنی انکشاف و جلوه و ظهوریافتن صفات و کمالات انسانی، چهار فنا که وصول به کمال لایق و در خور انسانی است که خود را در خدا فانی میسازد و به چیزی جز خدا و خواست و رضای الهی فکر نمیکند. کسی که به این مرحله رسید به اوج و به آن هدف نهایی رسیده است. بعضی انسانها به جایی میرسند که همّ و غمّشان این است که خداوند متعال از آنها چه میخواهد، اذیّت بشوند یا نشوند سختی دارند یا ندارند تشنگی یا گرسنگی دارند یا ندارند اصلاً برای آنان مهم نیست، اصلاً خودشان را نمیبینند و خدا را میبینند، دیده خدابین دارند و فقط خدا و اوامر و نواهی الهی را میبینند. اینکه انسان حاضر نیست خیلی از وظایف خودش را انجام دهد مثلاً میگویید چرا امر به معروف و نهی از منکر نمیکنی؟ میگوید از من دلخور میشوند برخورد نامناسب میکنند تحویل نمیگیرند، اینجا أنانیّت در کار است، همه گرفتاریها این است که «من» در کار است. امّا کسی که به مرحله چهارم که فنا رسیده باشد و دیده خدابین داشته باشد فقط خدا میبیند خود نمیبیند، من وظیفهام را انجام میدهم نه به مدح دیگران کار دارم نه به مذمّت آنان، میخواهد بدشان بیاید یا خوششان بیاید. اگر انسان به جایی برسد که قضاوت دیگران برای او هیچ اهمیّتی نداشته باشد فقط همین مهم باشد که وظیفه خودش را انجام دهد او به مقام بلندی رسیده است. روایت داریم از پیغمبر اسلام گفتند که: بالاترین چیز تفکّر در وظیفه است، خیلی مهم است که انسان همه همّ و غمّش این باشد که خدایا وظیفه من چیست؟ الآن وظیفه من در قبال خدا و خلق خدا و حیوانات و طبیعت چیست؟ چرا من پوست درخت را بدون دلیل زخمی میکنم، وظیفه من این است که این گیاه و درخت را لطمه نزنم، حیوانآزاری نکنم. هر کس که چنین فکری داشته باشد همه خلق از او راحتند، نه تنها سربار دیگران نیست بار هم از دوش دیگران بر میدارد.
فضایل و رذایل اخلاق:
فصل (في فضائل الأخلاق و رذائلها)
فضائل الأخلاق من المنجیات الموصلة إلی السعادة الأبدیّة و رذائلها من المهلکات الموجبة للشقاوة السرمدیّة[5] ، فالتخلّي عن الثانیة و التحلّي بالأولی من أهمّ الواجبات. و الوصول إلی الحیاة الحقیقیّة بدونهما من المحالات، فیجب علی کلّ عاقل أن یجتهد في اکتساب فضائل الأخلاق التي هي الأوساط المثبتة من صاحب الشریعة و الاجتناب عن رذائلها التي هي الأطراف و لو قصّر أدرکته الهلاکة الأبدیّة، إذ کما أنّ الجنین لو خرج عن طاعة ملك الأرحام المتوسّط في الخلق لم یخرج إلی الدنیا سویّاً سمیعاً بصیراً ناطقاً کذلك من خرج عن طاعة نبيّ الأحکام المتوسّط في الخلق لم یخرج إلی عالم الآخرة کذلك. ﴿وَ مَن کانَ فِی هَذِهِ أَعمی فَهوَ فِي الآخِرَةِ أَعمی وَ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾.[6]
ترجمه و شرح:
فصلی در فضایل و رذایل اخلاقی:
فضایل اخلاق از نجاتدهندههایی است که انسان را به سعادت ابدی و همیشگی میرساند. و رذایل اخلاق از هلاککنندههایی هستند که موجب شقاوت و بدبختی دائمی و سرمدی و همیشگی است و پیوسته خواهد بود. پس تخلّی و پاکسازی از رذایل و تحلّی و آراستگی به فضایل اخلاق از اهمّ واجبات است[7] و رسیدن به حیات حقیقی بدون این تخلّی و تحلّی از محالات است (برای همین اولیای خدا و بزرگان علاوه بر اینکه به مسائل عبادی و اوراد و اذکار اهمیّت میدادند دارای رذایل اخلاق نبودند یا بسیار محدود و خفیف بوده و در صدد بودند که آن رذایل را هم بر طرف کنند و جهاد با نفس میکردند.) پس واجب است بر هر عاقلی که تلاش کند در بدستآوردن فضایل اخلاقی که آنها اوساط هستند (وسط یعنی میانهروی و اعتدال: اشاره به این دارد که فضیلت وسط بین دو رذیله است؛ مثل شجاعت که بین ترس است و تهوّر و بی باکی، ترس تفریط است و تهوّر افراط) که از صاحب شریعت هم به ما رسیده است (در روایت هست که «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»[8] برای همین، پرخوری و کمخوری افراطی خوب نیست و به اندازه نیاز خوردن میانهروی است. طرفی که زور بازو دارد نباید انسان متهوّر و بیباکی باشد و تفریط این است که از این زور بازو استفاده نکند و از خودش دفاع نکند. در رابطه با زور بازو میگویند شجاعت در رابطه با صریحاللهجه بودن و به جا حرفزدن شهامت میگویند) و اجتناب کند از رذایل اخلاقی که اطراف هستند (یعنی دو طرف قضیه که افراط و تفریط است) اگر کوتاهی یا تقصیر کند هلاک ابدی او را درک میکند چون همانطور که جنین اگر از طاعت ملک و فرشته واسطه در آفرینش خارج شود[9] تامّ و کامل و شنوا و بینا به دنیا نمیآید؛ همچنین است کسی که از طاعت خبردهنده احکام (پیامبر) که واسطه در خلق است خارج شود، سالم و کامل به عالم آخرت خارج نمیشود. کسی که در این دنیا کور باشد پس او در آخرت کور است و گمراهتر است (منظور کور دلی و کور باطنی است).
ثمّ ما لم تحصل التخلیة لم تحصل التحلیة و لم تستعدّ النفس للفیوضات القدسیّة، کما أنّ المرآة ما لم تذهب الکدورات عنها لم تستعدّ لارتسام الصور فیها و البدن ما لم تزل عنه العلّة لم تتصوّر له إفاضة الصحّة و الثوب ما لم ینقّ عن الأوساخ لم یقبل لوناً من الألوان، فالمواظبة علی الطاعات الظاهرة لا تنفع ما لم تتطهّر النفس من الصفات المذمومة کالکبر و الحسد و الریاء و طلب الریاسة و العُلی و إرادة السوء للأقران و الشرکاء و طلب الشهرة في البلاد و في العباد. و أيّ فائدة في تزیین الظواهر مع إهمال البواطن و مثل من یواظب علی الطاعات الظاهرة و یترك تفقّد قلبه کبئر الحشّ ظاهرها جصّ و باطنها نتن و کقبور الموتی ظاهرها مزیّنة و باطنها جیفة أو کبیت مظلم وضع السراج علی ظاهره فاستنار ظاهره و باطنه مظلم أو کرجل زرع زرعاً فنبت و نبت معه حشیش یفسده فأمر بتنقیة الزرع عن الحشیش بقلعه عن أصله فأخذ یجزّ رأسه و یقطعه فلا یزال یقوّی أصله و ینبت، فإنّ الأخلاق المذمومة في القلب هي مغارس المعاصي فمن لم یطهّر قلبه منها لم تتمّ له الطاعات الظاهرة أو کمریض به جرب و قد أمر بالطلاء لیزیل ما علی ظهره و یشرب الدواء لیقلع مادّته من باطنه فقنع بالطلاء و ترك الدواء متناولاً ما یزید في المادّة فلا یزال یطلی الظاهر و الجرب
ترجمه و شرح:
سپس مادامی که تخلیه از رذایل حاصل نشود تحلیه هم حاصل نمیشود (مثل این است که طرف ساختمانی ساخته که نه پنجره دارد نه در دارد نه آبی نه برقی و نه گازی، اگر کسی شروع کند به تزیین و آراستن خانه، کار او درست نیست؛ چون هنوز خانه قابل استفاده نیست و امکانات ندارد، ابتدا باید امکانات فراهم شود تا آراستن معنا دهد. کسی که از رذایل اخلاق خودش را تخلیه نکند تحلیه معنا ندارد؛ مانند کسی که رذایل دارد امّا مدام ذکر میگوید قرآن و دعا میخواند یا مانند ظرفی که آلوده است به شما بدهند تا آب زلالی از چشمه بیاورید، این آب هیچ ارزشی ندارد، طرف مجمع رذایل است و رذایل از خودش دور نکرده است بعد میگوید خدا ما را از بندگان مقرّبت قرار ده و به مقامات بلند برسان! بعضی خیال میکنند که آدم کذّاب کسی است که زیاد دروغ بگوید، ممکن است کسی در تمام عمرش راست بگوید ولی یک دروغ کلیدی بگوید و با همین دروغ کذّاب نامیده شود. جعفر کذّاب ممکن است در تمام عمرش همه چیز را درست گفته باشد امّا در بحث امامت که مهم است دروغ گفته باشد) همانطور که آینه مادامی که کدورتها و زنگارهایش برطرف نشود مهیّا برای نشاندادن صورتها و نقشها نمیشود. بدن مادامیکه از او علّت و بیماری زایل نشود برای او صحّت و تندرستی تصوّر نمیشود (کسی که سرطان دارد ولی ظاهر مرتّبی دارد به او نمیتوان انسان سالم گفت تا اینکه سرطانش از بین برود) لباس مادامی که از آلودگیها و چرکها پاک نشود رنگی از رنگها را قبول نمیکند (لباسی که مکانیک پوشیده است روز اول سرمهای بوده است الآن از بس کثیف و آلوده شده رنگش قابل تشخیص نیست) پس مواظبت بر طاعات ظاهری نفع نمیرساند مادامی که نفس از صفات مذموم و ناپسند مثل کبر و حسد و ریا و طلب ریاست و برتریجویی و بداندیشی نسبت به نزدیکان و شریکان و طلب شهرت در شهرها و بین بندگان پاک نشود. و چه فایدهای در آراستن ظواهر با فرو گذاشتن باطنهاست (صریح روایت است که خداوند به ظاهر شما نگاه نمیکند به قلب شما نگاه میکند. البتّه ظاهر مقدّمه برای باطن هم هست، چون دین میگوید هم ظاهر باید خوب باشد هم باطن. این حرف غلطی است که تنها دلت پاک باشد ظاهر مهم نیست، هر وضعی داشته باشد بیحجاب باشد سرلخت باشد آرایش کرده باشد. بله قطعاً باطن از ظاهر مهمتر است ولی معنایش عدم اهمیّت ظاهر نیست) و مثل کسی که بر طاعات ظاهری مواظبت میکند و تفقّد قلب خودش را رها میکند (به قلب خودش بی توجّه است) مانند چاه محلّ حاجت است که ظاهرش نقش و نگار دارد و باطن آن بدبوست (الآن دستشوییها چقدر تمیز است و آینه دارد و کف آن سرامیک و کاشی و شیک است، ظاهرش خوب است امّا باطنش بدبوست) و مانند قبرهای مردگان است که ظاهرش زیبا و باطنش لاشه و مردار است یا مانند خانه تاریکی است که چراغی بیرونش قرار دادهاند که ظاهرش نورانی میشود و باطنش تاریک است یا مانند مردی است که چیزی را کاشته ولی با زراعتش علف هرزی که فاسد میکند زراعت را بروید، پس امر به پاککردن کشت از علف هرز شود با کندن علف هرز از ریشه، پس سر علف هرز را بکشد و قطع کند پس پیوسته ریشه علف هرز قویتر میشود و میروید (در نتیجه زراعت نابود میشود) پس اخلاق مذموم ناپسند در قلب، محلّ کاشتن معاصیاند پس کسی که قلبش را از آن اخلاق مذموم پاک نکرده باشد، طاعات ظاهری برای او مایه کمال او نمیشود (طرف میگوید خدایا من چهل سال نماز میخوانم روزه میگیرم خمس میدهم عبادت میکنم ولی هیچ رشد معنوی نکردهام بلکه پسرفت هم کردهام، جوان که بودم حال خوشی داشتم اهل بُکا بودم الآن اصلاً حال دعا و مناجات ندارم و اگر هم بخوانم با بیحالی میخوانم، معنایش این است که طاعات ظاهری بدون تطهیر نفس بوده است که نه تنها انسان پیشرفت نکرده، پسرفت هم کرده است. برای همین داریم که «مَا مِنْ مَوْلُودٍ يُولَدُ إِلَّا عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِه»[10] همه بر فطرت توحیدی متولّد میشوند و روحیّه معصوم او را پدر و مادرش خراب کردهاند. من خودم دیدم بچّهای را که 8-9 سالش بود و تمام حرکات و سکناتش صد در صد منطبق بر دین بود چقدر عالی بود بی نظیر و کم نظیر بود حتّی بازی میکرد به کسی تندی نمیکرد و با نهایت ادب برخورد میکرد اهل پرخاش و توهین نبود مثل آدمی که عمری در اخلاق و معنویّت کار کرده است، متأسّفانه پدر و مادرش ناراحت بودند که این طور است، تلاش کردند مثل خودشان کردند که الآن ریخت همسر آن پسر را نمیتوانی ببینی از بیحجابی. این فرزند بر فطرت توحیدی بوده است و پدر و مادرش خرابش کردند. بعضی پدر و مادرها بچّه خوب نمیخواهند، پدر و مادر تا غیبت میکردند میگفت چرا بدگویی دیگران میکنید؟ اینها ناراحت میشدند که این بچّه به درد نمیخورد باید کار به ما نداشته باشد).