استاد رسول رسا
1402/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدّمات (ادلّه تجرّد نفس- بقای نفس)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری
موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (ادلّه تجرّد نفس- بقای نفس)
ادلّه تجرّد نفس:
بحث درباره ادلّه تجرّد نفس بود. دلایل زیادی گفته شده است که مرحوم نراقی به شش دلیل اکتفا کردهاند.
ادامه دلیل پنجم:
و أیضاً هي حاکمة علی الحسّ في صدقه و کذبه و قد تخطّئه في أفعاله و تردّ علیه أحکامه کتخطئتها للبصر فیما یراه أصغر ممّا هو علیه في الواقع أو بالعکس و فیما یراه مستدیراً و هو مربّع أو مکسوراً و هو صحیح أو معوجاً و هو مستقیم أو منکوساً و هو منتصب أو مختلفاً في وضعه الواقعيّ و في رؤیته للأشیاء المتحرّکة علی الاستدارة کالحلقة و الطوق و کتخطئتها للسمع فیما یدرکه في المواضع الصیقلة المستدیرة عند الصدی و للذوق في إدراکه الحلو مرّاً و مثله، کذا الحال في الشمّ و اللم و لا ریب في أنّ تخطئة النفس الحواسّ في هذه الإدراکات و حکمها بما هو المطابق للواقع إنّما یکون مسبوقاً بالعلم الذي لا یکون مأخوذاً من الحس، لأنّ الحاکم علی الشيء أعلی رتبةً منه فلا یکون علمه الذي هو مناط الحکم مأخوذاً عنه.
و ممّا یؤکّد ذلك أنّها عالمة بذاتها و بکونها مدرکةً لمعقولاتها. و معلوم أنّ هذا العلم مأخوذ من جوهرها دون مبادئ أخر.[1]
ترجمه و شرح:
و همچنین نفس (یا قوّه عاقله) حاکم و داور است بر حس در صدق و کذبش و گاهی نفس حس را در افعالش تخطئه میکند و احکام حس را مردود میداند؛ مثل تخطئهکردن نفس چشم را در چیزی که چشم آن را کوچکتر از آنچه در واقع است میبیند و بر عکس (یک وقت از راه دور مسافت طولانی کامیونی را میبینید که تصوّر میکنید یک نیسان است امّا نزدیک که میرسد میبینید به اندازه چند تا نیسان است) و در آن چیزی که آن را دایره میبیند و حال آنکه مربّع است یا شکسته میبیند و حال آنکه صحیح است یا کج میبیند و حال آنکه مستقیم است (مثل چوبی که داخل آب است آن را کج میبینیم و حال آنکه چوب در بیرون آب کج نیست) یا واژگون میبیند و حال آنکه بر پاست یا دگرگون میبیند در وضع واقعی خودش. و نفس در دیدن چشم و بصر تخطئه میکند نسبت به اشیایی که حرکت دایرهوار دارند مانند حلقه و طوق و مثل تخطئهکردن نفس است نسبت به گوش در چیزی که نفس آن را در مواضع شفّافی که دایرهای است در هنگام صوت درک میکند (در انعکاس صدا هم دچار اشتباه میشود. در یک جایی هستید یک صدا هست ولی گوش آن را مکرّر میشنود که آن دستگاه یا محیطی که در آن هستیم آن را مکرّر نشان میدهد مثل اینکه در کوه هستیم) و نفس، ذائقه را در ادراک شرینی به صورت تلخی و مثل آن تخطئه میکند (در بعضی از بچّهها این مسأله را داریم که نسبت به یک خوردنی شیرین که از شیرینی دل را میزند، میگوید تلخ است) و همچنین در شامّه و لامسه همینطور است که دچار اشتباه میشوند (در لامسه: کسی از آب خیلی داغ بیرون آمده و داخل آب سرد رفته است و میگوید آب خیلی سرد است و حال آنکه خیلی سرد نیست، ولی چون او در آب داغ بوده دچار اشتباه شده و تلقّیاش این است که آب خیلی سرد است) و شکّی نیست که تخطئه نفس نسبت به این حواسّ ظاهری در این ادراکات و حکم او به آنچه مطابق واقع است، مسبوق به علمی است که از حس گرفته نشده است (اگر قرار بود از حس گرفته شود همان اشتباه تکرار میشد) چون حاکم بر چیزی، رتبهاش بالاتر از آن چیز است، پس علم به آن شیء که اساس و مناط حکم است مأخوذ از حس نیست. از چیزهایی که تأکید میکند مطلب اخیر را این است که نفس عالم است به ذات خودش و به اینکه درککننده معقولات خودش هست و معلوم است که این علم (علم نفس به خود و ادراکات خود) از جوهر و ذات نفس غیر از مبادی و منابع دیگر گرفته شده است (نفس، نسبت به کارهای حواس حکم صادر میکند امّا دیگر نفس نیاز به بالاتر ندارد چون شأن و رتبه بالاتری از حسّ و حواس دارد).
دلیل ششم:
و (منها) أنّا نشاهد أنّ البدن و قواه یضعفان في أفعالهما و آثارهما و النفس تقوی في إدراکاتها و صفاتها، کما فی سنّ الکهولة أو یکونان قویّین في الأفعال مع کونها ضعیفةً فیها کما في سنّ الشباب، فلو کانت جسماً أو جسمانیّاً لکانت تابعةً لهما في الضعف و القوّة.[2]
و از آن ادلّه این است که مشاهده میکنیم که بدن و قوای بدن ضعیف میشوند (به تدریج در سنّ کهولت) در افعال و آثارشان و حال آنکه نفس قوی میشود در ادراکات و صفات خودش همانطور که در سنّ کهولت[3] یا اینکه بدن و قوای بدن قوی میشوند در افعال با اینکه نفس ضعیف است در افعال خودش همانطور که سنّ جوانی اینگونه است، پس اگر نفس جسم یا جسمانی بود در قوّت و ضعف تابع بدن و قوای او بود[4] (البتّه به استثنائات کار نداریم چون بعضی هستند که سنّ بالا هم دارند ولی قوّت بدنیشان از دو جوان هم بیشتر است).
اشکال و جواب به ادلّه تجرّد نفس:
اشکال:
ادراک و سایر صفات کمال نفس هم با اختلال و ضعف بدن، ضعیف یا مختل میشوند. لذا در مریضها و پیرها این مساله هست و این با تجرّد نفس منافات دارد و نشان میدهد نفس تابع بدن هست. بعضی که خیلی سنّشان بالا میرود قدیمیها میگویند عقلش را خورده است مثل و فراموشی که حاصل میشود. جواب این است که این ضعف و اختلال در ادراک و افعالی است که متعلّق به بدن و قوای آن است و الّا اگر چیزی باشد که صرفاً به نفس و قوای نفسانی ربط داشته باشد مشکلی پیش نمیآید و با هم متفاوت است.
(فإن قلت) الإدراك و سائر الصفات الکمالیّة للنفس یضعف أو یختلّ بضعف البدن أو اختلاله کما نشاهد في المشایخ و المرضی و تجرّدها ینافي ذلك.
(قلنا) الضعف أو الاختلال إنّما یحدث فی الإدراك و الأفعال المتعلّقة بالقوی الجسمیّة و أمّا ما یحصل للنفس بجوهرها أو بواسطة القوی الجسمیّة بعد صیرورته ملکةً لها فیحصل فیه اختلال و ضعف، یصیر ظهوره أشدّ و تأثیره أقوی.[5]
پس اگر گفتی: ادراک و سایر صفات کمالی که برای نفس است با ضعف و اختلال بدن، ضعیف یا مختل میشود؛ همانطور که در پیرها و مریضها مشاهد میکنیم و تجرّد نفس منافات با این دارد.
در جواب میگوییم: ضعف یا اختلال در ادراک و افعالی که متعلّق به قوای جسمی باشد، حادث میشود و امّا آنچه برای نفس به جوهر و ذاتش یا به واسطه قوای جسمی بعد از آنکه آن چیز ملکه شود، حاصل میشود برای نفس که حاصل میشود در آن بدن اختلاف و ضعفی، ظهور آن چیز شدیدتر و تأثیرش قویتر خواهد بود؛ یعنی آن چه برای نفس و جوهر و ذات اوست قویتر میشود. یک آدمی که خیلی شکمش پر است حال و حوصله گرفتن خیلی از مطالب را ندارد ولی یک وقت هست که گرسنه هست جسم دچار مشکل است امّا با این ضعفی که در ماه مبارک رمضان دارد نیم ساعت مانده به اذان مغرب ولی یک معارف بلندی را با ضعف شدیدی که دارد درک میکند. برای همین نمیتوانید با همدیگر اینها را مرتبط کنید چون نفس در ضعف و قوّت تابع بدن و قوای بدنی نیست. درباره نفس میخواهید بحث کنید به جوهر و ذات نفس توجّه داشته باشید. غالب کسانی که قدرت بدنی بالایی دارند ادراکات نفسی و قسمت معقولشان مشکل دارد امّا طرف لاغر و مردنی است امّا مطلب عمیق ریاضی و فیزیک و فلسفه و کلام را متوجّه میشود.
دلیل بقای نفس:
انسان، جسمانیّة الحدوث و روحانیّة البقاء است، یعنی امکان ندارد انسانی بدون اینکه جسمش به وجود آید و مراحل جنین را بگذراند و به دنیا بیاید، اسمش را بگذارید حسن محمّدزاده که از همان اوّل روح بوده و هست. نه ابتدا جسم است و روح ملحق میشود و بعد از مرگ از بدن جدا میشود و به حیاتش ادامه میدهد.
و أمّا الثاني أعني بقائها بعد المفارقة عن البدن فالدلیل علیه بعد ثبوت تجرّدها أنّ المجرّد لا یتطرّق إلیه الفساد لأنّه حقیقة و الحقیقة لا تبید کما صرّح به المعلّم الأوّل و غیره و وجهه ظاهر.[6]
و امّا بقای نفس بعد از مفارقت نفس از بدن، دلیلش بعد از ثبوت تجرّد نفس این است که فساد و تباهی به مجرّد راه پیدا نمیکند (چون فساد مال جسم و بدن است و مال روح نیست) چون مجرّد حقیقت است و حقیقت نابود نمیشود همانطور که تصریح کرده است به بقای نفس معلّم اوّل (ارسطو) و غیرش و وجه این مطلب (عدم نابودی حقیقت) ظاهر است (بر خلاف هر چیزی که مرکّب و دارای اجزاست و در معرض زوال است، روح چون بسیط است دیگر در معرض زوال نیست).
سؤال یکی از شاگردان:
این همه روایت داریم که حضرات معصومین (علیهمالسلام) هزاران سال قبل از خلقت آدم (علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) نورشان خلق شده بود و این نور هم این گونه نبوده که هیچ درکی نداشته باشد، چگونه کلام مؤلّف با این احادیث جمع میشود؟
جواب استاد:
ممکن است بگوییم منظور غالب انسانها هستند که ابتدا دوران جنینی را میگذرانند و روح در آنها دمیده میشود و انبیا و اوصیای الهی جسمانیّة الحدوث و روحانیّة البقاء نیستند یعنی اوّل روحشان و بعد بدنشان خلق شده است. یا اینکه بگوییم در جسمانیّة الحدوث و روحانیّة البقاء توجّهی به عوالم قبل نداریم. چه انسانهای معمولی و چه انبیا و اهل بیت (علیهمالسلام) دوران جنینی را طی میکنند، جسم که میآید روحشان به آن ملحق میشود.
اشکال استاد به مؤلّف:
نسبتی که مؤلّف به معلّم اوّل (ارسطو) دادهاند درست نیست. این نظر مال افلاطون است، ارسطو شاگرد افلاطون است و بنابر قولی نام واقعی افلاطون «آریسطو کِلِس» بوده است، به دلیل اینکه هیکل تنومندی داشته است به او لقب افلاطون دادهاند، استاد افلاطون سقراط است و خود افلاطون استاد ارسطوست، ولی در عین حال معلّم اوّل به شاگرد میگویند که ارسطو باشد. درباره تجرّد نفس، افلاطون عبارتش تصریح دارد اما میگویند مشکل است از عبارات ارسطو همچنین مطلبی را برداشت کرد. افلاطون یک رساله دارد به نام «فدون» یا «فایدون» که معنایش جاودانگی روح است. افلاطون معتقد به تجرّد نفس و بقای آن است نه ارسطو. چون ارسطو نفس را صورت بدن میداند و صورت و مادّه واحد یگانهای را تشکیل میدهند که جداشدن و باقیماندن یکی از آنها در عالم خارج امکانپذیر نیست. بنابراین بقای نفس افراد انسان بر حسب نظام فلسفی ارسطو مشکل است پس بهتر است به معلّم اوّل نسبت ندهیم.
سوال یکی از شاگردان:
طبق آیه شریفه که میفرماید: ﴿و َلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون﴾[7] یعنی شهدا زندهاند و آنان را مرده نپندارید یعنی دیگران غیر از شهدا اگر مرده پنداشته شوند اشکالی ندارد و حال آنکه بحث بقای روح خلاف این مطلب است چون همه ارواح چه شهدا و چه غیرشان بقا دارند و زندهاند.
جواب استاد: بین مرحوم مجلسی و سایر بزرگان در این قضیّه اختلاف است. کسانی که از دنیا میروند چگونهاند؟ مرحوم مجلسی گفتهاند: عدّهای که خیلی خوبند مثل شهدا و اولیاء الله، متنعمّ هستند و عدّهای که خیلی بدند معذّبند «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ»[8] . آنان که معمولیاند همینطور میمانند تا قیامت شود. البتّه خیلیها قبول ندارند و میگویند هر کسی به تناسب اعمالش در برزخش حالش فرق میکند و بنده هم نظر مرحوم مجلسی را قبول ندارم.