« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد رضا رمضانی گیلانی

1404/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

محل نزاع در مکاسب محرمه/مقدمه /المكاسب المحرمة

 

موضوع: المكاسب المحرمة/مقدمه /محل نزاع در مکاسب محرمه

1- حدیث اخلاقی

حدیث امروز، حکمت 158 است که می‌فرماید: الْإِعْجَابُ يَمْنَعُ الِازْدِيَاد[1] .

طبق برخی از عبارات مثل آنچه زمخشری در ربیع الأبرار آورده است، «من الازدیاد» در تعبیر روایت آمده است. در غرر، به جای «اعجاب» از «عجب» استفاده شده است[2] .

مهم آن است که حضرت می‌فرماید خود پسندی و خود شیفتگی مانع از رشد است. گاهی انسان به عللی، خود شیفته می‌شود. گاهی عامل این خود شیفتگی علم است و گاهی ثروث و گاهی عبادت. عبادت انسان را خود شیفته می‌کند و انسان به عبادت خودش نگاه می‌کند و فقط عبادت خود را می‌بیند. برخی افراد را داشتیم که چهل سال عبادت کردند اما احساس کردند که رشدی ندارند مثلا مرحوم شیخ عباس در سفینه روایتی را نقل می‌کند مشتمل بر این مطلب که در بین بنی اسرائیل مردی بود که چهل سال به عبادت پرداخت اما احساس کرد که هیچ رشدی ندارد و احساس کرد که این عبادات او نباید مورد قبول درگاه خداوند واقع شده باشد. برخی افراد، منصف هستند مثل این شخص که تقصیر را بر عهده غیر خود نگذاشت بلکه بر عهده خود قرار داد و نفسش را خطاب قرار داد و لذا گفت هرچه در کار است، از خود تو است و تو گنهکار هستی و همه بدبختی‌ها از تو است. هر مصیبتی وجود دارد از خودت است «فمنک». هرچه خیر وجود دارد، از جانب آن حقیقت بدان.

اگر انسان این خصلت را درمان نکند، فرعون نفسش ظهور می‌کند و هر کسی در درونش فرعونی دارد و گاهی آنچنان ظهور می‌کند که ادعای ربوبیت می‌کند. ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْض﴾[3] ﴿فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‌﴾[4] من رب شما هستم. این ادعای ربوبیت بدترین نوع از هلاکت است. انسانی که از خودش چیزی نداشته و مخلوق است، به جایی میرسد که چنین ادعای میکند.

حدیثی در شرح ابن ابی الحدید ذکر شده است که در آن پیامی از شیطان نقل میشود که اگر در دل و وجود آدمیان سه چیز باشد، من بر آنها پیروز شدهام و بعد از آن هیچ درخواستی ندارم و به هدف خود یعنی اغواء انسان رسیدهام. آن سه چیز عبارتند: خود پسندی و زیاد شمردن و بزرگ دیدن عمل خود و فراموش کردن گناهان.

امام رضا علیه السلام میفرماید: «عاقل کسی است که عملش را کوچک ببیند و عمل دیگران را بزرگ ببیند هرچند که کوچک باشد» چون در محاسبات الهی ممکن است یک عمل کوچک پذیرفته شده باشد و عمل بزرگ پذیرفته نشده باشد.

اگر انسانی به جایی برسد که گناهان خود را فراموش کند، شیطان بر او پیروز شده است. در آیه آمده است: ﴿أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً﴾[5] شیطان بدی عمل را برای برخی افراد زینت میدهد و آن را زیبا میبینند. سپس میفرماید ﴿فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاء﴾ یعنی خداوند به او کیفر میدهد. کیفرِ انسان مُعجب آن است که احساس تنهایی و غربت کند. در روایتی حضرت میفرماید لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْب[6] هیچ وحدتی اوحش از عجب نیست چون شخص فقط خودش را میبیند و دیگران را نمیبیند. خودش همواره از خودش ذکر خیر دارد و همه خوبیها را به خودش نسبت میدهد اما دیگران او را قبول ندارند. اگر متملّقی چیزی بگوید، او را راضی نمیکند چون میداند که در خودش آن را ندارد. به همین جهت، احساس تنهایی میکند.

در جلسه قبل عرض کردم که در آموزههای اسلام، با توسعه معنا مواجه هستیم. به فقر میرسد و میگوید بدترین نوع از فقر، جهل است. به مال میرسد و میگوید پر فایده ترین مال، عقل است لَا مَالَ أَعْوَنُ مِنَ الْعَقْل[7] یا لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْل[8] . به مریض میرسد، توسعه معنا ایجاد میکند و آن را از بیماری جسمی فراتر میبرد. در عرف، به شخص جاهل هیچگاه فقیر گفته نمیشود اما در نظام دینی به انسان جاهل، فقیر گفته میشود. به شخصی که مالش را از دست داده است، میگوییم او مال باخته است. به کسی که عقل ندارد، مال باخته گفته نمیشود اما در مفاهیم دینی، عقل نداشتن را بدترین نوع از مال باختگی میدانند. کسی که هیچ عقلی ندارد و از عقلش استفاده نمیکند و انسان خردمند و اهل تعقلی نیست، مال باخته است. در مورد تنهایی نیز در عرف بر کسی اطلاق میشود که گوشهای تنها نشسته باشد اما در کاربرد دینی، معنای عامتری را دارد. تنهایی معمولا به معنای واقعی کلمه، ترس دارد اما مومن حتی اگر تنها باشد، احساس ترس ندارد. ﴿إِنَّ مَعي‌ رَبِّي سَيَهْدين﴾[9] ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾[10] او احساس معیت دارد و حضور خداوند را احساس میکند و لذا هیچ ترسی برای او معنا ندارد. لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْب[11] . عجب، خودبینی و خود شیفتگی است. گاهی شخص، خود شیفته مال است و گاهی خود شیفته داراییهای ظاهری. استاد ما میفرمودند: «خداوند ما را برای دو چیز خلق کرد: دانایی و دارایی. نوعی از دارایی که وقتی ما را داخل گور گذاشتند، نتوانند آن را از ما بگیرند و در آنجا نیز با ما همراه باشد.» آن دارایی ایمان و فضایل اخلاقی و عمل صالح است؛ ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه﴾[12] . در قیامت، انسان میهمان داراییهای ظاهری نیست بلکه میهمان داراییهای حقیقی است که امور اعتباری نیستند. در تمام حوزههای فقه از امور اعتباری مثل معاملات بحث میکنیم. برای ما شیفتگی نسبت به علم و دانش، مصداق عجب است. شیفتگی نسبت به توانایی تدریس یک کتاب به بهترین روش، در مورد ما پدید میآید. گاهی انسان شیفته جمال ظاهری خود است.

بدترین اثر عجب، طبق روایت مذکور، آن است که مانع از رشد انسان میشود. میفرماید: الْإِعْجَابُ يَمْنَعُ الِازْدِيَاد[13] یعنی خودشیفتگی مانع از رشد شخص میشود.

در روایت بسیار زیبایی نسبت به حضرت داوود یا حضرت موسی آمده است: بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ قَالَ كَيْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِينَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّيقِين[14] میفرماید مذنبین را بشارت بده به اینکه اگر بازگشت و توبه کردند، من میپذیرم اما صدیقین را انذار بده به خاطر عجبشان. مبادا خودشیفته باشند.

سوال: امروزه گفته میشود که باید شخص خودش را خوب پرزنت کند تا موفق باشد یعنی برای اینکه دیگران به سمت شما بیایند و به شما اعتماد کنند، باید سوابق و رزومه و شاگردان و اساتید بارزی از خود ارائه کنید. آیا این مطلب در تعارض با روایت مذکور است؟ ثانیا آیا از خود تعریف نکردن و از کمالات خود نگفتن، با اعتماد به نفس داشتن منافات ندارد؟ ثالثا آیا عجب به معنای آن است که انسان چیزی را که ندارد به خود نسبت دهد و به آن فخر بورزد یا به معنای آن است که انسان به چیزی که دارد، فخر بورزد؟ با وجود رسانهها و پادکستها و کتابها گاهی انسان با مطالعهای اندک، راجع به همه چیز اظهار نظر میکند.

جواب: در خصوص نکته اول شما، بحث ما در مقام سلوک و ثبوت است نه اثبات یعنی ما میخواهیم بگوییم که انسان باید به لحاظ نفسانی به دنبال فضایل اخلاقی برود چون انسان باید همواره خود را دارای مطلق نبیند. در بحثهای علمی، دانایی ما نسبت به نادانی ما بسیار زیاد است. به لحاظ ممارست برای تهذیب، انسان باید به دنبال دارایی برود و این مربوط به مقام ثبوت است اما در مقام اثبات گاهی شخص و دانش او را نمیشناسند که لازم است انسان خودش را معرفی کند و کمالات خود را بیان کند مثلا در هواپیما ناگهان نیاز به پزشک به وجود میآید و شخصی از میان مسافران خودش را به عنوان پزشک معرفی میکند و کارت خود را نشان میدهد. در این گونه موارد انسان باید خودش را معرفی کند یا مجری او را معرفی کند تا مخاطب بداند که ذهن خود را به چه کسی میسپارد. این موارد، منافاتی با پرهیز از عجب ندارد. به همین جهت در تعابیر امام سجاد ع در شام آمده است: أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنًى أَنَا ابْنُ مَرْوَةَ وَ الصَّفَا[15] که حضرت خودشان را معرفی میکند و اهل بیت باید به طور صحیح معرفی شوند.

نکته دیگری که باید مورد توجه باشد، آن است که گاهی کوچک شمردن خود، باعث نوعی از بیاعتمادی میشود. آنچه ما گفتیم، این قسم از اعتماد به نفس نیست. در نظام دینی، باید اعتماد به نفس را در کنار توکل معنا کنیم یعنی انسان در عین اینکه خودش را به یک موجود مطلق میسپارد، باید از ظرفیتها و قدرت و ارادهاش استفاده کند ولکن بداند که در نهایت، اراده او حاکم است.

بحثی را در روانشناسی در خصوص اعتماد به نفس مطرح میکنند و آن تقویت اعتماد به نفس است. مراد از آن اعتماد به نفس، اعتماد به نفسی است که یک قوه محرکه برای رشد انسان میباشد چون اگر شخصی صرفا بگوید من نمیتوانم، هیچ انگیزهای برای حرکت و عمل نخواهد داشت. این اعتماد به نفس باید با توکل جمع شود چون این قدرت از او نشأت گرفته است و این اراده در طول اراده او است.

همین انسانی که دانا است، باید دانایی دیگران را ببیند، باید ارادههای دیگران را ببیند. اینکه میگوییم شخص، خود شیفته میشود به این معنا است که شخص، فقط کمالات خودش را میبیند و صرفا نظر خود را صحیح میشمارد. این یک صفت رذیله است. مثلا اگر شخصی که خدا را عبادت کرده است، به عبادت خود بنازد و بگوید همین عبادت من را نجات میدهد یا مثل شدّاد بگوید من بهشت را ساختهام. او خواست تا در مقابل خداوند بایستند اما در نهایت نتوانست یک روز هم از بهشتی که خودش ساخته است، استفاده کند. در حوزههای مختلف مثل علم و ثروت این عجب مصداق دارد.

برای تواضع نیز حد و حدودی مشخص کردهاند و گفتهاند نسبت به انسانهای متکبر، تواضع نکنید. علم خود را ناچیز میشمارید چون نسبت به یک حقیقت یعنی آنچه باید بدانید، تواضع میکنید. اما در مقابل یک انسان متکبر، التكبر على المتكبرين هو التواضع بعينه[16] ، تکبر کردن تواضع است.

انسانهای خود شیفته چیزهایی را ندارند اما گمان میکنند که دارا هستند که عوامل متعددی دارد. در هر صورت گاهی انسان در مقام اثبات و بدون ایجاد کردن تکبر در خود، اظهار کمال و فضل میکند و مثلا میگوید من فلان دروس را خواندهام و آمادگی تدریس فلان دروس را دارم. چه بسا در بعض مقامها بیان این مقام اثبات، ضرورت پیدا میکند.

2- محل نزاع در مکاسب محرمه، حکم وضعی یا تکلیفی

2.1- مروری بر مباحث گذشته

نسبت بین حرمت تکلیفی و وضعی را مشخص کردیم و گفتیم این نسبت، عموم و خصوص من وجه است. گفتیم در بیع به دنبال حرمت وضعی هستیم که یک معامله با چه شکل و شرایطی صحیح خواهد بود اما در مکاسب محرمه، بحث از حرمت تکلیفی است یا حرمت وضعی؟ شیخ انصاری در ابتدای مکاسب تقسیمی ثلاثی و در نهایت خماسی ارائه میکند.

در پاسخ به این سوال، چند دیدگاه مطرح شده است:

دیدگاه اول: در مکاسب به دنبال حرمت وضعی هستیم و اصلا درصدد حرمت تکلیفی نیستیم.

دیدگاه دوم: در مکاسب درصدد یافتن حکم تکلیفی هستیم چون میخواهیم منطقه ممنوعه را مشخص کنیم و یک مومن به دنبال آن است که تکلیف خود را مشخص کند تا مبادا مرتکب حرام و گناهکار شود. مومن میخواهد بداند که با چه عملی معاقب است و عذاب میشود. خصوصا بعد از مأمور شدن پیامبر اکرم به رسالت، مردم در مورد هر چیزی سوال داشتند مثل نشست و برخاست و سخن گفتن و در مورد امور بسیار ریز و جزئی حکم شرعی بیان شده است مثل ﴿لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي﴾[17] . در برخی از بیانات آمده است که مردم میخواستند نسبت به خراش کوچکی بر دست خود سوال میکردند. بنابراین این قائلین میگویند در مکاسب به دنبال حرمت تکلیفی هستیم نه وضعی. البته این مطلب به این معنا نیست که در مورد حکم وضعی مطلبی نباید مطرح شود بلکه به این معنا است که هدف و غرض اصلی در این بحث، حکم تکلیفی است.

2.2- عبارات فقها در مسئله

مرحوم شهید ثانی در عبارتی میفرماید بحث اصلی در معاملات، حکم وضعی است که بدانیم چه صحیح و چه باطل است.

مرحوم نائینی در منیة الطالب، نظر خود را بیان کردهاند. بخش بیع و خیارات از این کتاب، مشتمل بر عبارات خود مرحوم نائینی است که از تعبیر «قوله» و «أقول» استفاده شده است ولی بخش مکاسب محرمه نظرات ایشان است که توسط دیگران نوشته شده است. ایشان میفرماید ما در بحث مکاسب، عمدتا به دنبال حکم وضعی هستیم. حتی مرحوم نائینی در عبارتی میفرماید اگر مرحوم شیخ به بحث از نمیمه میپردازد، هیچ ربطی به معاملات ندارد.

ما خواهیم گفت که نمیمه به معامله نیز مربوط میشود چون شخص با همین نمامی کسب میکند یعنی دروغ فروشی و غیبت فروشی و خبر فروشی میکند و شارع همین کار را حرام کرده است. شیخ در این بحث نیز درصدد بیان حکم تکلیفی است یعنی بحث میکند از اینکه تکلیف کسی که از این راه اکتساب کند، چیست. آیا این اکتساب، حلال است یا حرام؟

شما به عبارات هدایه از مرحوم صدوق و مقنعه از مرحوم مفید و مراسم از ابن سلار و نهایه از شیخ و مهذب از ابن براج و فقه القرآن از مرحوم راوندی که بسیار ارزشمند است و سرائر از ابن ادریس و تحریر از علامه نگاه کنید. از این عبارات برداشت می‌شود که گویا این بزرگان درصدد مشخص کردن تکلیف مومن هستند یعنی سخن در رابطه با حرمت تکلیفی است که عمل مکلف، حرام است یا نه. اگر حرام باشد، معاقب خواهد بود. سابقا گفتیم که حرمت وضعی مستلزم حرمت تکلیفی نیست.

برخی از قدما در مباحث خود بابی را به نام «مکاسب محرمه» باز نکرده‌اند مثل جناب ابن ادریس در سرائر و مرحوم محقق در شرایع اما به نوعی در مباحث خود به این بحث پرداخته‌اند.

گروهی از فقها اصلا به مسئله حرمت تکلیفی و وضعی متعرض نشده‌اند و کلمات ایشان اعم از حرمت وضعی و تکلیفی است. برخی دیگر صرفا بطلان را بیان کرده‌اند و اصلا به حرمت متعرض نشده‌اند مثل ابن حمزه طوسی در کتاب وسیله.

ما دو بیان را بررسی می‌کنیم و سپس به جمع بندی نهایی می‌پردازیم. این بحث در کتب کمتر مطرح شده است و مناسبتر است که بیشتر به آن بپردازیم. در کتب مختلف به صورت گذرا به این بحث اشاره شده است و به صورت تفصیلی به آن پرداخته نشده است.

در مسالک که تنقیح و شرح شرایع است، در جلد سوم، صفحه 118 و 119 آمده است: و اعلم أنّ‌ غرض الفقيه بالذات من بحث العقود حكمها من حيث تصحّ‌ و تفسد، و أمّا من حيث تجب أو تندب ليترتّب عليها الثواب فهو من وظائف العبادة، أو من حيث تحرم فيترتّب عليها العقاب، فهو بالعبادة أشبه من حيث وجوب تركها، لكن لا محذور في ذكر ذلك هنا استطرادا.[18] یعنی غرض اصلی در بحث از مکاسب، حکم وضعی و صحت و فساد است نه حرمت تکلیفی.

سوال: آیا بیان ایشان بدین معنا است که اگر به حکم تکلیفی معاملات بپردازیم، وارد عبادات شده‌ایم؟

جواب: نه مراد ایشان آن است که وظیفه ذاتی در بحث از معاملات، طرح حکم تکلیفی نیست و طرح حکم تکلیفی استطرادی است نه به عنوان غرض اصلی و اولی.

2.3- تفکیک سنخ احکام در عبادات و معاملات

به نظر می‌رسد که بتوان ملاحظه‌ای را نسبت به این عبارت جناب شهید داشته باشیم. نسبت به این ملاحظات دقت بفرمایید. آیا این حرمت و وجوبی که در معاملات مطرح می‌کنیم، با حرمت و وجوبی که در عبادات مطرح می‌شود یکسان است یا متفاوت؟ آیا اینها از یک سنخ هستند؟ مثلا در عبادات می‌گوییم نماز واجب است، حج واجب است؛ ممکن است در برخی از معاملات نیز بگوییم این معامله حرام است و آن معامله واجب است و ... . آیا اینها از یک سنخ هستند؟

از عبارت جناب شهید برداشت می‌شود که این احکام از یک سنخ هستند. ایشان می‌فرماید طرح بحث از وجوب و حرمت از وظایف عبادت است و این یعنی قصد قربت در مورد آنها لازم است. ایشان در مورد حرام می‌فرماید اشبه به عبادت است. بعدا باید بحثی را مطرح کنیم که آیا ترک حرام از باب وجوب شرعی است یا از باب وجوب مقدمی عقلی است؟

گمان می‌کنم که این احکام از دو سنخ هستند چون عباداتی که در بحث از احکام عبادی مطرح می‌شوند، اموری هستند که قصد قربت در آنها وجود دارد اما وجوب و حرمت در معاملات، ارتباطی با قصد قربت ندارد یعنی اینطور نیست که قصد قربت در معاملات متمشی شود. اگر گفته شود که یک معامله واجب است، به این معنا نیست که قصد قربت در آن شرط است چون قطعا در معاملات قصد قربت شرط نیست. بنابراین نمی‌توانیم بپذیریم که در مکاسب محرمه از حرمت تکلیفی بحث به میان نمی‌آید بلکه ما می‌گوییم عمده اهداف یک فقیه در مکاسب محرمه، تعیین حکم تکلیفی است و تعیین صحت و بطلان، غرض ثانوی است نه اصلی.

ما بیان اولی شهید را می‌پذیریم و هیچ اشکالی را به آن وارد نمی‌دانیم که می‌فرماید و اعلم أنّ‌ غرض الفقيه بالذات من بحث العقود حكمها من حيث تصحّ‌ و تفسد. اما بخش دوم عبارت ایشان یعنی و أمّا من حيث تجب أو تندب ليترتّب عليها الثواب فهو من وظائف العبادة، أو من حيث تحرم فيترتّب عليها العقاب، فهو بالعبادة أشبه قابل قبول نیست.

سوال: تفکیک سنخ احکام در عبادات و معاملات، به اینکه یکی باید همراه با قصد قربت باشد بر خلاف دیگری، صحیح نیست چون با برخی مصادیق سازگار نیست مثل خمس. خمس در عبادات مطرح میشود لکن مشروط به قصد قربت نیست و اینطور نیست که پرداخت خمس بدون قصد قربت باطل باشد و نیاز به پرداخت مجدد باشد.

جواب: انصراف در عبادات به اشتراط قصد قربت است مگر آنکه دلیلی داشته باشیم بر عدم شرطیت قصد قربت.

عبارت مرحوم نائینی را ببینید. ایشان میفرماید: ثم إنّ‌ دليل الحرمة التي هي في المقام عبارة عن عدم تحقّق النّقل و الانتقال لا ما يترتّب عليها العقاب[19] در این جمله به صراحت بحث حرمت وضعی را مطرح میکند. آیا میتوانیم کلام مرحوم نائینی را بپذیریم؟ ما در مورد این کلام نیز ملاحظهای داریم. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

 


logo