1403/07/25
بسم الله الرحمن الرحیم
نوع وجوب جهاد/شرائط وجوب الجهاد /کتاب الجهاد
موضوع: کتاب الجهاد/شرائط وجوب الجهاد /نوع وجوب جهاد
نوع وجوب جهاد
چند نکته در باب وجوب کفائی جهاد
بحث ما در اثبات وجوب کفائی جهاد بود. عرض کردیم که اجماع و سیرۀ قطعیه در مسئله وجود دارد و برخی ضروری بودن مسئله را ذکر کرده اند. علاوه بر این آیاتی مورد تمسک واقع شدند که دو آیه در این مسئله اهمیت داشتند، آیۀ 95 سورۀ نساء و آیۀ 122 سورۀ توبه.
در خصوص آیۀ 122 مطالب را بیان کردیم و صرفا چند نکته باقی ماند که توجه به آنها مهم است:
نکتۀ اول: عدم ناسازگاری بین آیۀ 122 سورۀ توبه و آیات سابق
برخی معتقدند به ناسازگاری این آیه با آیات سابق چون در آیات قبل تاکید شده است بر لزوم اقدام همۀ مسلمانان برای جهاد چون زمین بر عده ای که در جهاد سستی کردند، تنگ شد ﴿إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَت﴾[1] و حتي خانوادۀ آنها ابراز ناراحتی از آنها کردند. اما در آیۀ 122 می فرماید برخی به جهاد بروند و برخی بمانند لذا برخی تصور کرده اند که ناسازگاری بین این آیات وجود دارد. برای پاسخ به این اشکال، برخی قائل به نسخ شده اند و این مطلب صحیح نیست چون برداشته شدن حکمی از احکام الهی نیاز به ادلۀ بسیار قوی و محکم دارد و به راحتی پذیرفته نمی شود لذا همانطور که در الاتقان و التمهید از آیت الله معرفت بیان شده است، موارد نسخ بسیار قلیل اند. ما قبل از چاپ شدن کتاب التمهید، همین کتاب را در محضر آیت الله معرفت درس گرفتیم. در مباحث علوم قرآن، یکی از بحث های مهم، ناسخ و منسوخ است. برخی مثل مرحوم خوئی قائل به وجود صرفا یک نسخ در قرآن شده اند و برخی دو مورد و برخی سه مورد را پذیرفته اند لکن برخی 200 آیه را منسوخ دانستند. برخی گفتند یک آیه 124 آیه را نسخ کرده است. به نظر ما پاسخ نسخ، پاسخ صحیحی نیست.
پاسخ صحیح این است که شرایط متفاوت است به این توضیح که در آیات 117 و 118 ناظر به جنگ بزرگ تبوک سخن به میان آمده است و لذا در آیات سابق از آیۀ 111 به بعد بر جهاد تاکید شده است می فرماید ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُون﴾[2] سپس می فرماید ﴿التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنين﴾که ما سابقا مفصل در مورد آن بحث کردیم. سپس می فرماید: ﴿وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيم﴾[3] که اشاره دارد به جنگ تبوک و جنگ با امپراطوری روم که حضور همگان در جنگ لازم بود. اما گاهی نبرد کوچکی رخ داده است که نیاز به حضور همگان در جنگ نیست. پیامبر درصدد تشکیل حکومت اسلامی و مدینۀ فاضله است که آرمان نبوی در این حاکمیت پیاده شود و همه چیز در جای خود رشد لازم را پیدا کند. لذا پیامبر همواره فرماندهی و هدایت جنگ را بر عهده نمی گرفتند و در مواردی در مدینه باقی می مانند و حکومت را اداره می کردند. در همین راستا حضور عده ای در شهر لازم است. بنابراین هیچ تنافی بین آیۀ 122 و آیات سابق وجود ندارد.
نکتۀ دوم: توجه اکید به تعلیم و تعلم در آیات
معانی مختلفی از آیۀ 122 ارائه شده است. یک معنا این بود که انسان ها از هر قبیله در اطراف مدینه به شهر می آمدند و این باعث شلوغی و مشکلات در شهر مدینه می شد و لذا آیه نازل شد و فرمود نیازی نیست که همه به مدینه بیایند بلکه عده ای بیایند و به میان مردم خود باز گردند و به دیگران آموزش دهند. معنای دیگر این است که عده ای به میدان جنگ بروند و به رزمندگان آموزش دهند چون آنها نیز به آموزش معارف نیاز دارند. در هر حال، هر کدام از این معانی و شئون نزول را بپذیرید، یک مطلب روشن است و آن توجه فراوان به تعلیم و تعلم است. بزرگترین دشمن بشریت، جهل است و برای مقابله با آن باید معلمان و مربیان داشته باشیم تا اقدام کنند.
نکتۀ سوم: تفقّه شامل تفقه در اصول و فروع
تفقّه در این آیه، شامل همۀ معارف دین اعم از اصول و فروع می شود لذا نباید صرفا فروع را از آن برداشت کرد، خصوصا ذیل آیه که می فرماید: ﴿و لینذروا قومهم إذا رجعوا الیهم﴾ بیشتر با مباحث اعتقادی سازگاری دارد مثل مباحث مربوط به معاد و عذاب و ... . مجموعۀ این مباحث اعتقادی باعث توجه در افراد و موجب هشدار به آنها است.
نکتۀ چهارم: تمسك به آیۀ 122 در مباحث متعدد
از آیۀ 122 سورۀ توبه در مباحث خبر واحد استفاده شده است و این استفاده به این اعتبار است که عده ای باید یاد بگیرند تا برای دیگران حجت بشوند. البته این آیه در بحث اجتهاد و تقلید نیز مطرح شده است به این بیان که عده ای باید یاد بگیرند تا دیگران از آنها تقلید کنند. لکن در زمان صدور این آیه اجتهاد مصطلح امروزی وجود نداشته است و در عین حال، تفقه در دین بی معنا هم نبوده است یعنی حدی از تفقه در همان زمان نیز وجود داشته است چون بالاخره عده ای در ابتدا محضر پیامبر را درک کردند و همین افراد در حد خود، سِمت تبلیغی و تعلیمی داشتند. کسانی که در اوائل بروز اسلام، اسلام را پذیرفتند، در زمان های بعد، معلم و مبلّغ شده بودند. البته من در گذشته به این مطلب اشاره کردم که رابطۀ بین مردم و عالمان دین مشتمل بر چند مرحله بوده است و در یک مرحله این رابطه صرفا تحدیثی بوده است یعنی عالمان دین صرفا نقش نقل اخبار برای مردم را داشتند و لذا فتوای خود را به صورت اخبار بیان می کردند مثل سیاق تعلیمی که مرحوم صدوق داشتند. این جریان بسیار ادامه یافت و برخی در همین مسیر توقف کردند و چه بسا همین توقف باعث پدید آمدن جریان اخباری گری شد تا به مرحوم استرآبادی رسید. مرحوم بهبهانی، ملقب به استاد الکلّ فی الکلّ، مقابله و جدال جدی با اخباری گری صورت می دهد و باب اجتهاد را باز می کند لذا رابطۀ عالم و مردم توسعه می یابد و از این شکل که صرفا نقل حدیث کنند و جلسات سماع و قرائت حدیث داشته باشند، خارج می شود. اهل بیت ع نیز همین اجتهاد را تایید کرده اند و فرموده اند: « عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ.»[4] لذا رابطۀ عالم با مردم تبدیل به رابطۀ مرجع و مقلّد می شود. منظور از تقلید در اینجا همان حکم عقل است به معنای مراجعه به کارشناس. مرحلۀ سومی نیز بعدا پدید آمد به نام امامت و امت که توضیح آن در جای خود ارائه شده است و از بحث فعلی ما خارج است.
این مراحل در واقع مراتب ارتباط عالم و مردم بوده است که در زمان پیامبر بخشی از این مراتب وجود داشته است. پیامبر و اهل بیت افرادی را تربیت می کردند تا مردم را تعلیم دهند و تربیت کنند. بنابراین می توان از آیۀ مذکور در بحث اجتهاد و تقلید و بحث خبر واحد بحث کرد.
خلاصۀ مطالب مذکور
خلاصۀ مطالب این است که ما می توانیم از آیۀ مذکور، وجوب کفائی جهاد را استفاده کنیم. البته بحث های دیگری نیز در مورد این آیه وجود دارد که پرداختن به آنها ضرورت ندارد. بحث ما دربارۀ وجوب کفائی جهاد تقریبا به پایان رسید. ما بحث را از ادعای اجماع فرقه و اجماع مسلمین آغاز کردیم و گفتیم مرحوم صاحب جواهر می فرماید هیچ مخالفی در بین علمای شیعه در این مسئله وجود ندارد بلکه در بین غیر شیعه نیز مخالفی وجود ندارد جز ابن مسیب و عطا که ابن مسیب بر اساس آیۀ شریفه و حدیث نبوی قائل به وجوب عینی جهاد شد. سپس گفتیم که برای اثبات وجوب کفائی جهاد نیاز به دلیل داریم. البته در برخی کتب مثل «فقه القرآن» گفته شده است که طرح دلیل در این زمینه چندان ثمرۀ عملی ندارد به بیانی که شاید در آینده به آن اشاره کنیم. در عین حال ما ادله ای را برای وجوب کفائی ارائه کردیم از اجماع و سیرۀ پیامبر و بنای عقلا و آیات. از آیات دو آیۀ 95 سورۀ نساء و 122 سورۀ توبه را مطرح و از آنها بحث کردیم.
تمسک به قاعدۀ لا حرج برای اثبات وجوب کفائی جهاد
علاوه بر این ادله، برخی به قاعدۀ حرج تمسک کرده اند. مرحوم صاحب جواهر در جواهر و مرحوم روحانی در فقه الصادق این قاعده را ذکر کرده اند و آن را به ادله افزوده اند. در فقه القرآن فرموده است: «ويضاف إلی ما ذكراه: السيرة النبويّة، وقاعدة الحرج.»[5] اکنون مقداری در مورد قاعدۀ حرج بحث می کنیم. خواهیم گفت که اگرچه قائل به وجوب کفائی جهاد هستیم اما گاهی وجوب جهاد، عینی می شود.
خلاصۀ مطلب در استفاده از قاعدۀ حرج این چنین است: اگر همۀ مردم شهر به جهاد بروند باعث عسر و حرج و اختلال نظام و مشکلات متعدد برای جامعه و حاکمیت می شود. اگر همۀ مردم از جمله امیر و استاندار و فرماندار، برای جنگ از شهر بیرون بروند و صرفا افراد معذور از شرکت در جنگ مثل سالمندان و زنان و کودکان در شهر بمانند، با عسر و حرج مواجه می شوند. قاعدۀ عسر و حرج برای نفی بسیاری از تکلیف استفاده شده است که بر بسیاری از قواعد دیگر حاکم است. این بحث در عبادات مثل وضو مطرح است مثلا گفته اند اگر وضو و روزه همراه با عسر باشد، از وجوب ساقط می شود. البته از روایات برداشت می شود که برداشته شدن تکلیف در موارد حرج، از باب امتنان است. همچنین اینطور نیست که به صورت رخصت باشد بلکه به صورت عزیمت است یعنی اینطور نیست که در فرض ضرری بودن آب، وضو گرفتن و تیمم کردن اختیاری باشند بلکه وضو گرفتن حرام می شود. روزه گرفتن در فرض ضرر، حرام است.
نکتۀ دیگر در این باب این است که این قاعده به صورت مستوفی مورد بحث قرار نگرفته است مگر توسط ملا احمد نراقی در کتاب «قواعد الایام فی بیان قواعد الاحکام و مهمات مسائل الحلال و الحرام». قاعدۀ حرج در شرایط خاص برای نفی و رفع تکالیف خاص مورد تمسک واقع می شود. قاعدۀ حرج یکی از قواعد فقهیه است که ما در گذشته این قواعد را در دانشگاه تدریس کردیم. در بحث از قواعد فقهیه چند مطلب در مورد هر قاعده مطرح می شود از جمله مدرک قاعده و حدود قاعده و موارد استفادۀ قاعده و موارد استثنا و ضابطه و ملاک در آن قاعده.
حرج در لغت
حرج در لغت به معنای «ضیّق» آمده است در قاموس آمده است: «الحرج المکان الضیّق. الکثیر الشجر. الاثم.» در صحاح آمده است: «مکان حرج أی ضیّق». در نهایه آمده است: «الحرج فی الاصل الضیّق و یقع علی الاثم و الحرام و قیل الحرج أضیق الضیّق». در مجمع البحرین آمده است: «ما جعل علیکم فی الدین من حرج أی من ضیّق».
حرج در قرآن
حرج در قرآن به سه معنا آمده است: معنای اول، ضیّق. ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجا﴾[6] خداوند متعال به کسانی که هدایت ایشان را اراده کرده است، شرح صدر می دهد و به کسانی که به خواست خود گمراه شدند، ضیق صدر می دهد. البته خداوند متعال گمراهی را به عنوان مجازات قرار داده است یعنی خداوند کسی را ابتدائا گمراه نمی کند لکن هدایت شامل هدایت ابتدائی نیز می شود. هدایت، به ابتدائی و پاداشی تقسیم می شود و همچنین به تکوینی و تشریعی تقسیم می شود. اگر کسی به شریعت اسلام عمل کند، خدای متعال به او پاداش نیز می دهد ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنين﴾[7] البته آیات زیادی در این زمینه وجود دارد. حرج در آیۀ ﴿كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ في صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنين﴾[8] نیز به معنای ضیّق به کار برده شده است. معنای دوم حرج، اثم و گناه است. می فرماید: ﴿لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُم﴾[9] . معنای سوم حرج، کلفت و سنگینی و سختی و مشقت است. می فرماید: ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج﴾[10] یعنی خداوند نمی خواهد در امر دین شما را به سختی و زحمت اندازد. همچنین می فرماید: ﴿ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون﴾[11] .
مفاد لا حرج
مفاد قاعدۀ حرج، نفی حکمی است که موجب عسر و حرج می شود. این قاعده می گوید حکمی که موجب عسر و حرج است از ناحیۀ شارع منتفی است. آقای خوئی ره می فرماید: «أن مفاد نفی الحرج فی عالم التشریع هو نفی الحکم الحرجی. اذا کان الغسل او الوضو فی شدّة البرد فی الشتاء یرتفع عاتق من المکلف امتنانا منه فیکون القاعدة حاکمة علی الادلّة الاولیة».
من حدود یک سال در اوائل آغاز حوزه در محضر آیت الله العظمی مکارم درس خواندم و حدود پانزده سال مباحث فقه و اصول را در محضر آیت الله العظمی فاضل لنکرانی خواندم و حدود شش سال در محضر آیت الله وحید خراسانی بودم و زمان کوتاهی نیز از محضر شخصیت های دیگری مثل آیت الله سبحانی استفاده کردم. زمانی که استاد ما برای معالجه به لندن رفته بودند، به محضر آیت الله سبحانی رفتیم. حدود یک سال نیز مباحث خارج کفایه را نزد آیت الله العظمی بهجت خواندیم و در منزل ایشان استفاده کردیم. حدود چهار سال در محضر آیت الله مددی بودیم و از ایشان استفاده کردیم.
آیت الله مکارم در کتاب قواعد فقهیه بیانی در رابطه با حرج مطرح کرده اند. ایشان اقسامی را برای حرج مطرح می کند و یک قسم را تکلیف به ما لا یطاق دانسته اند. قسم دوم، حرجی است که باعث اختلال نظام شود. قسم سوم، حرجی است که به حدّ لایطاق و همچنین به حدّ اختلال نظام نرسد و لکن مستلزم ضرر در اموال و انفس و اعراض است. قسم چهارم، حرجی که هیچ کدام از امور گذشته در آن وجود ندارد و صرفا سختی و مشقت در آن وجود دارد. بعضی از احکام در برخی شرایط مشقت و سختی زیادی همراه دارند مثلا ما در هامبورگ حدود بیست و یک ساعت روزه دار بودیم. از چهار قسم سابق، شارع هیچ گاه حکم حرجی از قسم اول ندارد چون تکلیف شارع بر اساس قدرت است. در مورد قسم دوم نیز شریعت اسلام اقتضا می کند که احکام حرجی موجب اختلال نظام نداشته باشیم. اما ممکن است قسم سوم و چهارم از حرج به دنبال احکام شریعت وجود داشته باشد. خمس به حسب ظاهر یک ضرر مالی است. مالیات های شرعی، به حسب ظاهر ضررهای مالی هستند البته در کشورهای اروپایی تا پنجاه درصد مالیات از اشخاص گرفته می شود. ضررهای غیر مالی نیز مثل روزه گرفتن در مورد احکام ممکن است وجود داشته باشد. البته برخی از قائلان به اسلام لیبرال که در غرب هستند می گویند مراد از روزه این نیست که از صبح تا شب نخورید و نیاشامید بلکه می گویند مراد این است که ماه رمضان را مقداری با زمان های عادی متفاوت بدانید و برخی کارهایی که در غیر ماه رمضان انجام می دادید مثل سینما رفتن را در ماه رمضان انجام ندهید. قطعا در اسلام حکمی که باعث اختلال نظام شود، نداریم.
در این زمینه مباحث زیادی وجود دارد که به جهت جمع بندی مباحث به طرح مهمترین مباحث اکتفا می کنیم. مرحوم خوئی ره می فرماید: « و أمّا إذا كان التكليف ممّا قد شرّع في مورد الحرج كالجهاد أو الضرر كالخمس و الزكاة فكان ملحوظاً بالإضافة إليهما بشرط شيء فلا يكاد يجري في مثله دليل نفي الحرج أو الضرر.»[12] قاعدۀ حرج در مواردی که حکم در آنها برای نوعی ضرر تشریع شده است، جاری نمی شود. جهاد یعنی سختی و جنگ و آوارگی و اگر قاعدۀ حرج در مورد جهاد جاری شود، جهاد به کلی تعطیل می شود لذا قاعدۀ حرج در این گونه موارد جاری نمی شود. اما با بیانی که از آیت الله مکارم نقل کردیم، اگرچه جهاد سختی ها و زحماتی دارد، لکن می توانیم وجوب کفائی جهاد را بر اساس برخی از انواع حرج، اثبات کنیم. توضیح مطلب: اگر همۀ افراد شهر را برای جنگیدن ترک کنند، موجب حرج می شود به این معنا که نظام مختل می شود. ما در جامعه نیازمند چرخش امور جامعه و امور حاکمیتی هستیم و اگر همۀ به جنگ بروند، امور جامعه مختل می شود. از این باب می توان به قاعدۀ حرج تمسک کرد برای اثبات وجوب کفائی جهاد.
بنابراین گفتیم که قاعدۀ حرج، عزیمت است نه رخصت یعنی جریان این قاعده باعث حرمت عمل و فعل حرجی می شود لذا کسی که روزه برای او ضرر دارد، نباید روزه بگیرد. پیرمردی که نمی توان روزه را تحمل کند، تکلیف به روزه از او برداشته می شود. البته برخی از آقایان این گونه برداشت کرده اند که شخص عطّاش یعنی کسی که زیاد تشنه می شود، می تواند آب بنوشد و در عین حال، روزۀ او با مشکلی روبرو نمی شود لکن صحیح نیست و روزۀ او باطل می شود اگرچه مجاز به افطار است. در روایت صحیحۀ محمد بن مسلم آمده است: « مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ الشَّيْخُ الْكَبِيرُ وَ الَّذِي بِهِ الْعُطَاشُ لَا حَرَجَ عَلَيْهِمَا أَنْ يُفْطِرَا فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ يَتَصَدَّقُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِي كُلِّ يَوْمٍ بِمُدٍّ مِنْ طَعَامٍ وَ لَا قَضَاءَ عَلَيْهِمَا فَإِنْ لَمْ يَقْدِرَا فَلَا شَيْءَ عَلَيْهِمَا.»[13] که دلالت دارد بر این تکلیف به روزه از شخص سالمند و عطاش برداشته می شود یعنی مجاز نیست روزه بگیرد.
خلاصۀ مطالب مذکور این است که یکی از ادلۀ دال بر وجوب کفائی جهاد، قاعدۀ حرج است به این بیان که با ترک کامل شهر، نظام مختلّ می شود و شارع اجازۀ اختلال نظام را نمی دهد. در جلسۀ بعد تذکری را نسبت به این مسئله خواهیم داشت که در چه شرایطی واجب کفائی، عینی می شود و سپس به این بحث خواهیم پرداخت که کمیت جهاد به چه گونه است یعنی در سال چند مرتبه جهاد واجب است؟ آیا اصلا تعیین کمیت صحیح است؟ سپس به بحث دعوت در جهاد خواهیم پرداخت. سپس به بحث بغات می پردازیم.