< فهرست دروس

درس امامت خاصه استاد ربانی

براهین و نصوص امامت

91/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نصوص امامت حضرت اميرالمومنين (ع)
بررسی نصوص جلی و خفی بر امامت حضرت علی(ع)
در بخش اول اين بحث به بررسی براهين چهارگانه امامت حضرت علی (ع) که عبارت بود از: برهان افضليت، برهان عصمت، برهان علم و برهان معجزات، پرداخته شد. در بخش دوم به بررسی نصوص امامت می پردازيم و آيات و رواياتی که بيانگر امامت آن حضرت است را بررسی می کنيم. شاخص ترين اين نصوص از اين قرارند: آيه ولايت (مائده، 55)، آيه اکمال دين، حديث يوم الدار، حديث غدير، حديث منزلت و مانند آن است.
نصوص امامت بر دو دسته نصوص جلی و غير جلی تقسيم می شود. علمای شيعه ويژگی هايی را برای نصوص جلی مانند بداهت، ضرورت، صراحت و عدم نياز به قرينه در استدلال و مانند آن بر شمرده اند.
فرقه های شيعی غير اماميه به نص جلی در مورد امامت حضرت علی(ع) قائل نيستند بلکه معتقد به نص غير جلی در اين باب هستند. اما زيديه در مورد امام حسن (ع) و امام حسين (ع) به نص جلی قائل اند.
در ميان عالمان اسلامی در مورد حجيت نصوص دو مبنا وجود دارد: برخی معتقدند هر آنچه در باب فقه از احاديث حجت است در باب عقايد نيز حجت است و لذا اگر خبر واحد عدل در احکام شرعی مانند نماز حجت است، در اعتقادات نيز به شرط وجود شرايط (مانند اينکه اثبات نقل متوقف بر آن نباشد) حجت است. بنابراين، اگر به لحاظ عقلايی، ‌با خبری سندا و دلالتا معامله علم می شود مگر اينکه خلاف آن ثابت شود، ديگر فرقی نمی کند آن روايت در احکام فرعی مورد استفاده قرار گيرد و يا امور اعتقادی و يا امور خارجی.
در بين قدمای شيعه معروف است که در بحث اعتقادات حتما بايد آموزه های فرد قطعی و يقينی - بالمعنی الاخص - باشد. لذا روايتی در حوزه عقايد پذيرفته می شود که سندا متواتر و دلالتا صريح باشد. البته در احکام نيز برخی از قدما مانند سيد مرتضی خبر واحد را بما هو معتبر نمی دانستند بلکه معتقد بودند آن گاه حجت است که همراه قرائنی باشد. آنان گفته اند از آنجا که اعتقادات در محدوده قلب و درون فرد صورت می گيرد و بحثی عمليه نيست نيازمند يقين و علم است. اما موافقين بکار گيری خبر واحد در اعتقادات گفته اند: چگونه آنجا که چيزی اثر عملی داشته باشد اين سخن حجت است، اعتقادات نيز ثمره عملی دارد و آن ايمان است. بله اگر ايمان از سنخ علم می بود سخن شما درست بود اما ايمان از جنس عمل است منتهی عمل جوانحی. (عمل دو گونه است: عمل جوارجی و عمل جوانحی.) البته ايمان متوقف بر علم است اما آن علمی که در اينجا لازم است، علم ابن سينايی نيست بلکه علم اطمينان آور عرفی نيز کافی است .
از روش مرحوم علامه طباطبايی نيز بر می آيد که ايشان عملا توسط ظواهر آيات و روايات در مباحث اعتقادی استدلال می فرمودند.

فصل اول: نصوص جلی
متکلمان شيعه، نصوص امامت را به دو گونه جلی و خفی تقسيم کرده‌اند. نصّ جلی آن است که دلالت آن بر امامت روشن است و به استدلال و استناد به قراين و شواهد نياز ندارد، و در نتيجه تأويل‌پذير و مورد اختلاف نخواهد بود. بداهت، ضرورت، تأويل‌ناپذيری، صراحت، بی‌نيازی از استدلال و انضمام مقدمات و مورد اتفاق بودن، ويژگی‌هايی است که در سخنان متکلمان شيعه برای نصّ جلی بيان شده است. نصّ خفی با ويژگی‌های مخالف آنها شناخته شده است.[1]
فرقه‌های شيعی بر اينکه امامت علی(ع) منصوص است اتفاق دارند، ولی در اينکه نص بر امامت اميرالمؤمنين(ع) جلی است يا خفی، متفق نيستند. از ديدگاه شيعه اماميه (اثناعشريه) امامت اميرالمؤمنين(ع) منصوص به نص جلی و خفی است، ولی فرقه‌های ديگر شيعی، امامت آن حضرت را منصوص به نصّ خفی می‌دانند.[2] در اين‌ ميان شيعه زيديه، امامت اميرالمؤمنين(ع) را منصوص به نصّ خفی می‌داند، ولی به وجود نصّ جلی بر امامت امام حسن و امام حسين معتقد است و آن را اين حديث پيامبر(ص) می‌داند که فرمود: «الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا؛ حسن و حسين امام‌اند، خواه قيام کنند و خواه قعود کنند.»

نصوص جلی در کتاب‌های کلامی
متکلمان اماميه در کتاب‌های کلامی خود نمونه‌هايی از نصوص جلی بر امامت اميرالمؤمنين(ع) را نقل کرده‌اند. در اين ميان، سه حديث اول پيش‌تر مورد استناد واقع شده است:
1. حديث: «سلّموا علی علی بإمرة المؤمنين؛ بر علی(ع) به عنوان اميرمؤمنان سلام بگويد
2. حديث: «هذا خليفتی فيکم من بعدی فاسمعوا له و اطيعوا؛ اين (علی) جانشين من در بين شماست، سخن او را بشنويد و از او اطاعت کنيد
3. حديث الدار که وقتی پيامبر اکرم (ص) از سوی خدای متعال مأموريت يافت که نبوت خود را به خويشاوندانش ابلاغ کند: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[3] سه نوبت، آنان را به خانه ابوطالب دعوت و پس از پذيرايی از آنها مأموريت خويش را به آنان ابلاغ کرد، و فرمود: «ايکم يؤازرنی علی هذا الأمر حتی يکون أخی و وصيی و خليفتی من بعدی؛ کدام‌يک از شما مرا ياری می‌کند تا برادر، وصی و جانشينم ‌باشد.» آنان به پيامبر(ص) پاسخ ندادند، جز علی(ع) که در هر سه نوبت، وفاداری خود را به پيامبر(ص) اعلان کرد و پيامبر(ص) در نوبت سوم به او فرمود: «انت اخی و وزيری و وصيی و خليفتی من بعدی؛ تو برادر، وصی و جانشين من هستی».[4]
4. «علی امامکم؛[5]علی پيشوای شماست.»
5. «أنت أخی و وصيی و خليفتی من بعدی و قاضی دينی (به کسر دال)؛[6]تو برادر، وصی وجانشين من پس از من، و قاضی دين من هستی.»
6. «الم ترض ان تکون اخی و وصيی و خليفتی من بعدی؛[7]آيا خشنود نيستی که برادر، وصی و جانشين من پس از من باشی؟»
7. «أنت سيد المسلمين و امام المتقين و قائد الغُرّ المحجّلين؛[8]تو بزرگ مسلمانان و پيشوای پرهيزگاران و پيشاهنگ روسپيدانی.»
8. «انّ الله اطلع الی الارض اطلاعة فاختارنی منها فجعلنی نبياً، ثمّ اطّلع ثانية فاختارمنها عليا فجعله اماما، ثمّ امرنی أن اتّخذه أخا و وصياً و وزيرا؛ خداوند به زمين نظری خاص کرد و مرا برگزيد و پيامبر قرار داد، سپس نظر ديگری کرد و علی را برگزيد و امام قرار داد، آن‌گاه به من دستور داد که او را برادر، وصی و وزير خود قرار دهم.»
9. عبدالله بن سمره می‌گويد که به پيامبر(ص) گفتم: «ای رسول خدا، مرا به طريق نجات ارشاد کن.» پيامبر(ص) فرمود: «ای فرزند سمره! هرگاه اهواء و آرا، مختلف و پراکنده شد بر تو باد به [رجوع به] علی بن‌ابی‌طالب، زيرا او امام امت من و جانشين من بر آنان است[9]
10. سلمان فارسی می‌گويد بر پيامبر وارد شدم ديدم حسين را بر دامن دارد و چشمان او را می‌بوسد و می‌گويد: «تو بزرگ و فرزند بزرگ هستی، تو امام و پدر امامان هستی، تو حجت و فرزند حجت و پدر نُه حجت هستی که نهمين آنان قائم آنان است[10]
11. ابن‌عباس از پيامبر(ص) روايت کرده است که پروردگارم در معراج به من فرمود: «ای محمد(ص)! چرا از ميان آدميان، فردی را به عنوان وزير، برادر و وصی خود برنگزيده‌ای؟» گفتم: «چه کسی را برگزينم؟» خداوند فرمود: «ای محمد! علی بن ابی‌طالب(ع) را برای تو اختيار کرده‌ام[11]
12. وقتی آيه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ[12] نازل شد، جابر بن عبدالله به پيامبر(ص) گفت: «ای رسول خدا! خدا و رسولش را شناخته‌ام، اما اولی الأمر- که خداوند، اطاعت از آنان را با اطاعت از تو همراه کرده است - چه کسانی‌اند؟» رسول خدا(ص) فرمود: «آنان جانشينان من هستند که اولين آنها علی بن ابی‌طالب است[13]
13. اصبغ بن نباته گفته است: اميرالمؤمنين علی بن ابی‌طالب(ع) به سوی ما بيرون آمد، در حالی که دستش در دست فرزندش حسن بود، و می‌گفت که پيامبر(ص) به سوی مسلمانان بيرون آمد، در حالی که دست من در دست او بود و مي‌گفت: «برترين خلق پس از من و سيد آنان اين برادرم است. او پيشوای هر مسلمان و امير هر مؤمنی پس از من است. [سپس حضرت علی(ع) فرمود] آگاه باشيد که من می‌گويم: برترين خلق پس از من و سيد آنان اين فرزندم است. او پيشوای هر مسلمان و مولای هر مؤمنی پس از من است.»[14]
14. سلمان فارسی گفته است که پيامبر(ص) به فاطمه(ع) فرمود: «خداوند به سوی زمين، نظر خاصی کرد و پدرت را برگزيد. سپس نظر خاص ديگری کرد و همسرت را برگزيد. آن‌گاه به من وحی کرد که تو را به ازدواج او درآورم، و وی را ولی و وزير برگزينم، و جانشين خود در امتم قرار دهم. پس پدرت برترين پيامبران، و همسرت برترين اوصياست و تو نخستين فردی از خويشان من هستی که به من ملحق خواهی شد.»[15]
15. زيد بن ارقم می‌گويد شنيدم پيامبر(ص) به علی(ع) می‌فرمود: «تو امام و خليفه پس از من هستی.»[16]
16. از زبير سؤال شد درباره علی(ع) از پيامبر(ص) چه شنيده است، گفت: «شنيدم که می‌فرمود: علی(ع) با حق و حق با علی(ع) است، و او امام و خليفه پس ازمن است. وی بر تأويل می‌جنگد، چنان‌که من بر تنزيل جنگ کردم.»[17]
17. عمار بن ياسر می‌گويد در برخی از غزوات با پيامبر(ص) بودم و علی(ع) پرچمداران سپاه دشمن را کشته و جمع آنان را متفرق ساخته بود. نزد پيامبر(ص) آمدم و گفتم: «ای رسول خدا! به‌درستی که علی(ع) حق جهاد در راه خدا را ادا کرد.» رسول خدا(ص) فرمود: «زيرا او از من و من از اويم او وارث علم من، و قضا‌کننده دَينْ من، و تحقق‌بخش به وعده من، و جانشين من است. جنگ با او جنگ با من، و جنگ با من جنگ با خداست، و سازش با او سازش با من، و سازش با من سازش با خداست.»[18]
18. اصبغ بن نباته گفته است: عمران بن حصين می‌گفت از پيامبر(ص) شنيدم که به علی بن ابی‌طالب(ع) می‌فرمود: «تو وارث علم من، و امام و خليفه پس از من هستی[19]
19. حذيفة بن يمان می‌گويد: به پيامبر(ص) گفتم: «چه کسی را جانشين خود قرار می‌دهی؟» پيامبر(ص) فرمود: «موسی بن عمران، چه کسی را جانشين خود ساخت؟» گفتم: «يوشع بن نون.» پيامبر(ص) فرمود: «وصی و جانشين من علی بن ابی‌طالب(ع) است که پيشوای نيکان و قاتل کافران است، و هر کس او را واگذارد، به خذلان خدا گرفتار خواهد شد[20]

نصوص جلی در منابع روايی
الف) منابع روايی شيعه
نصوص پيشين را از منابع کلامی اماميه نقل کرديم. اين نصوص برگرفته از منابع معتبر روايی شيعه است که به صورت متواتر يا متظافر نقل شده‌اند. علاوه بر نصوص ياد شده، نصوص جلی ديگری نيز در منابع معتبر روايی شيعه نقل شده که نمونه‌هايی را در اينجا بازگو می‌کنيم اگر چه برخی از اين نصوص، همان‌هاست که پيش از اين از منابع کلامی بازگو کرديم.
1. محدّث کلينی درحديثی مسند از امام صادق(ع) روايت کرده است که فرمود: «وقتی ولايت علی(ع) نازل شد، پيامبر اکرم(ص) از اصحاب خود خواست که به علی به عنوان اميرمؤمنان سلام بگويند.»[21]
2. وی در حديث ديگری از امام باقر(ع) روايت می‌کند که فرمود: «وقتی دوران نبوت رسول خدا(ص) به پايان رسيد، خداوند به او وحی کرد که دوران پيامبری تو پايان يافته است. بنابراين ميراث علم و آثار نبوت را به علی بن ابی‌طالب(ع) بسپار، زيرا من ميراث علم و نبوت را از ذريه تو قطع نخواهم کرد، همان‌گونه که در بيوت پيامبران پيشين اين‌گونه بود.»[22]
3. وی در حديث ديگری از امام باقر(ع) روايت کرده است که محمد بن حنفيه به امام زين العابدين(ع) گفت: «تو می‌دانی که رسول خدا، وصيت و امامت پس از خود را به اميرالمؤمنين(ع)و پس از او به حسن(ع) و پس از وی به حسين(ع) سپرد[23]
4. او در حديث ديگری از امام صادق(ع) روايت کرده است که خداوند در معراج به پيامبر اکرم(ص) فرمود: «ای محمد! چه کسی پس از تو پيشوای امتت خواهد بود؟ پيامبر(ص) فرمود: خدا داناتر است. خداوند فرمود: علی بن ابی‌طالب(ع) اميرمؤمنان و سيد مسلمانان، و پيشوای روسپيدان است[24]
5. وی در حديث ديگری از امام باقر(ع) روايت کرده که پيامبر اکرم(ص) فرمود: «نخستين وصی [پيامبر] بر زمين هبة‌الله فرزند آدم(ع) بود، و هيچ پيامبری بدون وصی نبود، و علی بن ابی‌طالب(ع) هبة‌الله برای محمّد(ص) است که وارث علم اوصيا و پيامبران پيشين است و بر پيشانی عرش ثبت شده است که علی(ع)، اميرمؤمنان است.»[25]
6. شيخ صدوق در حديثی مسند از ابن‌عباس روايت کرده که شنيدم پيامبر(ص) به علی(ع) می‌فرمود: «ای علی! تو وصی من هستی. به امر پروردگارم تو را جانشين خود کردم، ای علی! تو پس از من مسائل مورد اختلاف امتم را برای آنان بيان می‌کنی، سخن تو سخن من، و امر تو امر من، و اطاعت از تو اطاعت از من، و اطاعت از من اطاعت از خداست، و معصيت تو معصيت من، و معصيت من معصيت خداوند بزرگ است[26]
7. شيخ صدوق در حديثی مسند از بريده اسلمی روايت می‌کند که پيامبر اکرم(ص) فرمود: «علی(ع) امام هر مؤمنی پس از من است[27]
8. شيخ صدوق در حديثی مسند از پيامبر اکرم(ص) روايت کرده که فرمود: «ای مردم! علی خليفه خدا و خليفه من بر شما پس ازمن است. او امير مؤمنان و بهترين اوصيا است. هر کس با او نزاع کند، با من نزاع کرده، و هر کس به او ظلم کند، به من ظلم کرده است[28]
9. شيخ صدوق در حديثی مسند از امام حسين(ع) روايت می‌کند که بريده به من گفت: «پيامبر(ص) به ما دستور داد که به پدرت به عنوان اميرمؤمنان سلام بگوييم[29]
10. شيخ صدوق به طور مسند از ابوسعيد خدری روايت کرده است که پيامبر(ص) فرمود: «هر کس من ولی او هستم، علی(ع) ولی اوست، و هر کس من امام او هستم، علی(ع) امام اوست، و هر کس من نذير او هستم، علی(ع) نذير اوست، و هر کس من هادی اوهستم، علی(ع) هادی اوست، و هر کس من وسيله او به سوی خدا هستم، علی(ع) وسيله او به سوی خداست و خدا ميان او و دشمنش داوری می‌کند.»[30]
11. شيخ صدوق به طور مسند از ابوسعيد خدری از رسول اکرم(ص) درباره معنای آيه ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ‌[31] پرسيد. پيامبر(ص) فرمود: «از ولايت علی(ع) سؤال خواهد شد، زيرا خداوند آنان را آگاه کرده بود که او جانشين پيامبر(ص) است[32]
12. شيخ صدوق به طور مسند از ابن‌عباس روايت می‌کند که پيامبر(ص) فرمود: «خداوند يکصد و بيست و چهار هزار پيامبر دارد. من برترين آنان هستم و هر پيامبری وصيی دارد که به امر خداوند او را وصی خود قرار داده است، و وصی من علی بن ابی‌طالب(ع)، برترين آنان است[33]
13. شيخ صدوق در حديثی مسند از اميرالمؤمنين(ع) روايت می‌کند که فرمود: «روزی پيامبر اکرم(ص) درباره ماه رمضان سخنرانی کرد و از شهادت من در آن خبر داد و فرمود: خداوند من و تو را آفريد، مرا برای نبوت برگزيد و تو را برای امامت. هر کس، امامت تو را منکر شود، نبوت مرا منکر شده است، امر و نهی تو، امر نهی من است. تو حجت خدا بر خلق او، و امين بر سرّ او، و خليفه خدا بر بندگان اويی.»[34]
14. شيخ صدوق به طور مسند از عباية بن ربعی نقل می‌کند که فردی از ابن‌عباس درباره علی بن ابی‌طالب(ع) پرسيد. ابن‌عباس گفت: «از مردی پرسيدی که پس از پيامبر(ص) کسی برتر از او نيست. وی برادر [دينی] و پسر عموی پيامبر، وصی و جانشين او بر امت وی است[35]
15. وی به طور مسند از امام صادق(ع) روايت کرده است که پيامبر(ص) به ام‌سلمه فرمود: «ای ام‌سلمه! بشنو و شاهد باش که اين علی بن ابی‌طالب(ع) برادر من در دنيا و حامل لوای حمد در قيامت، وصی و جانشين من، سيد مسلمانان، امام پرهيزگاران، پيشوای روسپيدان و قاتل ناکثين، قاسطين و مارقين است[36]
16. همو به طور مسند از ابن‌عباس روايت می‌کند که رسول خدا(ص) فرمود: «علی بن ابی‌طالب(ع) امام امت من و جانشين من است و قائم منتظر مهدی از فرزندان اوست[37]
17. همو در حديثی مسند از ابن‌عباس روايت کرده است که پيامبر(ص) فرمود: «علی سيد اوصياء و وصی سيد انبيا است؛ علی(ع)، اميرمؤمنان و پيشوای روسپيدان و امام مسلمانان است. خداوند، ايمان کسی را جز به ولايت و اطاعت او نمی پذيرد[38]
18. همو به طور مسند از سلمان فارسی روايت می‌کند که گفت: «از پيامبر اکرم(ص) پرسيديم وصی تو چه کسی است؟ زيرا خداوند هيچ پيامبری را مبعوث نکرد مگر اينکه فردی از امّتش وصی او بود.» پيامبر فرمود: «آيا می‌دانی وصی موسی چه کسی بود؟» گفتم: «يوشع بن نون.» فرمود: «می‌دانی چرا او را وصی خود قرار داد؟» گفتم: «خدا و پيامبرش داناترند.» فرمود: «چون او داناترين امتش بود و وصی من داناترين امتم علی بن ابی‌طالب(ع) است[39]
19. ايشان در حديثی مسند از اميرالمؤمنين(ع) روايت کرده است که فرمود: «مردی نزد من آمد و گفت: ای ابوالحسن! تو ادعا می‌کنی که اميرالمؤمنين(ع) هستی. چه کسی تو را اميرالمؤمنين(ع) قرار داده است؟» گفتم: «خدای بزرگ، مرا اميرالمؤمنين(ع) قرار داده است.» آن مرد نزد پيامبر(ص) رفت و گفت: «ای رسول خدا! آيا علی در اينکه می‌گويد خدا او را اميرالمؤمنين(ع) قرار داده است، راست می‌گويد؟» پيامبر از سخن وی به خشم آمد و فرمود: «علی(ع) به ولايت الهی که از بالای عرش خود برای او مقرر کرده، اميرمؤمنان است، و خداوند، فرشتگان را گواه گرفته که علی خليفه و حجت خدا و امام مسلمانان است. اطاعت از او مقرون به اطاعت از خدا، و نافرامانی او مقرون به نافرمانی خداست. هر کس امامت او را انکار کند، نبوت مرا انکار کرده است[40]
20. وی در حديثی مسند از رسول اکرم(ص) روايت می‌کند که فرمود: «علی بن ابی‌طالب(ع) سيد مردم پس از من، پيشوای روسپيدان و امام اهل زمين است.»[41]
21. شيخ صدوق در حديثی مسند از حذيفة بن أسيد غفاری روايت کرده است که پيامبر اکرم(ص) فرمود: «ای حذيفه به درستی که حجت خدا برتو پس از من علی بن ابی‌طالب است. ای حذيفه از علی جدا نشو و با او مخالفت مکن. ای حذيفه! علی از من است و من از علی هستم. هر کس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده و هر کس او را راضی کند مرا راضی کرده است[42]
22. او در حديث ديگری از امام حسين(ع) روايت می‌کند که پيامبر فرمود: «علی بن ابی‌طالب(ع) خليفه خدا و خليفه من، و حجت خدا و حجت من، باب خدا و باب من، صفی خدا و صفی من، حبيب خدا و حبيب من، خليل خدا و خليل من است. سخن او، سخن من، فرمان وی فرمان من، دوست او، دوست من، دشمن وی، دشمن من است، او بزرگ اوصيا و برترين امت من است[43]
23. وی در حديث ديگری از امامان اهل بيت(ع) روايت کرده است که روزی پيامبر(ص) به اصحاب خود فرمود: «ای ياران من! خدای بزرگ شما را به ولايت علی بن ابی‌طالب و پيروی از او فرمان می‌دهد. او ولی و رهبر شما پس از من است، با او مخالفت نکيند که کافر می‌شويد واز وی جدا نشويد که گمراه می‌شويد. خدای بزرگ علی(ع) را معيار ايمان و نفاق قرار داده است. هر کس او را دوست بدارد مؤمن، و هر کس او را دشمن بدارد منافق است. خدای بزرگ، علی را وصی من و نشانه هدايت پس از من قرار داده است[44]
24. او در حديث ديگری از اميرالمؤمنين(ع) روايت می‌کند که پيامبر(ص) فرمود: «ای علی(ع)! تو برادر منی و من برادر تو هستم. من برای نبوت برگزيده شده‌ام و تو برای امامت، من صاحب تنزيل هستم و تو صاحب تأويلی. من و تو دو پدر اين امت هستيم، تو وصی و جانشين و وزير من هستی.»[45]
25. وی در حديث ديگری از عبدالله بن ابی اوفی روايت می‌کند که پيامبر(ص) به علی(ع) فرمود: «تو برادر، وصی و وارث من هستی[46]
26. وی در حديث ديگری از عبدالله بن عباس روايت کرده است که پيامبر(ص) به علی(ع) فرمود: «ای علی! تو جانشين من بر امتم در زمان حيات من و پس از درگذشت من هستی. نسبت تو به من مانند نسبت شيث به آدم، و نسبت سام به نوح، و اسماعيل به براهيم، و يوشع به موسی، و شمعون به عيسی است. ای علی! تو وصی و وارث من، اميرمؤمنان، امام مسلمانان، پيشوای روسپيدان و سالار پرهيزگارانی[47]
27. او در حديث ديگری از ابن‌عباس روايت می‌کند که پيامبر(ص) شنيد برخی از قريش اين مطلب را انکار می‌کنند که او علی را اميرمؤمنان ناميده است ؛ پس بر منبر رفت و فرمود: « ای مردم! خداوند مرا به پيامبری برانگيخت و به من دستور داد که علی را امير شما قرار دهم؛ آگاه باشيد که هر کس من پيامبر او هستم، علی امير اوست. خداوند او را اميرالمؤمنين(ع) ناميده و کسی را قبل از او به اين نام نناميده است. آنچه را که درباره علی می‌بايست ابلاغ کنم، ابلاغ کردم. پس هر کس مرا اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده، و هر کس مرا نا‌فرمانی کند، خدا را نافرمانی کرده است[48]
28. وی در حديث ديگری از ابوذر روايت کرده است که روزی در مسجد قبا در محضر پيامبر اکرم(ص) بوديم؛ حضرت فرمود: « مردی از اين در وارد می‌شود که او اميرالمؤمنين(ع) و پيشوای مسلمانان است.» در اين هنگام علی بن ابی‌طالب(ع) وارد شد. پيامبر(ص) به او اشاره کرد و فرمود: «اين، امام شما پس از من است. اطاعت از او اطاعت ازمن، و نافرمانی از او نافرمانی از من است، و نافرمانی از من نافرمانی از خداست[49]
29. او در حديث ديگری از عبدالله بن عمر روايت می‌کند که پيامبر(ص) به علی(ع) فرمود: «تو برادر و وزير و جانشين من در ميان خاندانم هستی.»[50]
30. شيخ طوسی در حديثی مسند از اميرالمؤمنين(ع) روايت کرده است که پيامبر(ص) فرمود: «تو وصی من در انجام وعده‌هايم و امام امت من و قيام کننده به قسط در ميان پيروان من هستی[51]
نکته:استدلال به قول ائمه اطهار در اينجا صحيح است و متوقف بر امامت آنها نيست تا گفته شود دور لازم می آيد زيرا اين استدلال متوقف بر عصمت آن ها است.

ب) منابع روايی اهل سنّت
رواياتی که از اهل سنت در ذيل نقل شده هر چند از صحيحين نيست اما از سوی افراد معتبر نقل شده و به صورت مسند می باشد لذا برای صحت آنها به سراغ بررسی سند آنها می رويم . صحيحين نيز که نگفته اند که تنها احاديث صحيح در کتاب ما آمده است بلکه گفته اند آنچه ما نقل می کنيم صحيح است. گاه در اينجا مغالطه ای می شود که اگر حديثی در صحيحين نيامده باشد پس صحيح نيست در حالی که طبق آنچه گفته شد آنها نگفته اند کل صحيح فهو فی الصحاح .
برخی از نصوص جلی امامت اميرالمؤمنين(ع) در منابع روايی اهل سنّت نيز نقل شده است. در اينجا چند نمونه را بازگو می‌کنيم:
1. پيامبر اکرم(ص) به ام‌سلمه فرمود: «اين [علی] اميرالمؤمنين(ع) و سيد المسلمين و ظرف علم و وصی من و بابی است که از آن به سوی من راه يافته می‌شود، او برادر من در دنيا و آخرت است.»[52]
2. پيامبر اکرم(ص) به علی(ع) فرمود:« ای علی! تو سيد مسلمانان و پيشوای پرهيزگاران، و پيشتاز روسپيدان و سالار دين هستی.»[53]
3. پيامبر(ص) به انس فرمود: «نخستين فردی که از اين در بر تو وارد می‌شود اميرالمؤمنين(ع) و سيد المسلمين و پيشتاز روسپيدان و خاتم اوصيا است[54]
4. پيامبر اکرم(ص) فرموده است: «جانشين و اوصيای من و حجت‌ها‌ی خدا بر خلق پس از من دوازده نفرند، که اولين آنان برادرم و آخرين آنان فرزندم است.» به پيامبر گفته شد: «برادرت کيست؟» فرمود: «علی بن ابی‌طالب.» گفته شد: « فرزندت کيست؟» گفت: «مهدی(ع) است که زمين را پر از قسط و عدل خواهد کرد، همان‌گونه که پر از جور و ظلم شده است[55]
5. يکی از نصوص جلی امامت اميرالمؤمنين(ع) در منابع اهل سنّت «حديث الدار» است که در فصل بعدی به تبيين آن خواهيم پرداخت.
خوشبختانه حديث يوم الدار علاوه بر منابع شيعه در منابع اهل سنت نيز نقل شده است . به خاطر همين ويژگی علمای ما به آن بيشتر اهتمام داشته اند . مرحوم شرف الدين نيز در «المراجعات» به آن استناد می کند .
اين حديث به مناسبت نزول آيه 214 شعرا، «و انذر عشيرتک الاقربين» نقل شده است . پيامبر اکرم (ص) مامور می شود نزديک ترين خويشان خود را دعوت کند . حضرت نيز آنان را در خانه ابوطالب دعوت می کند. بعد از پذيرايی حضرت به آنها فرمود «ايکم ياوری فی هذا الامر حتی يکون اخی و وصی و خليفتی من بعدی» کسی جز امير المومنين (ع) جواب نداد . حضرت نيز ايشان را وصی و وارث و خليفتی بن بعدی . در منابع روايی شيعه همين گونه آمده است .

فصل دوم: حديث الدار
يکی از نصوص جلی امامت اميرالمؤمنين(ع) «حديث الدار» است که به «حديث بدء الدعوة» نيز معروف است. اين حديث در منابع حديثی، تاريخی و تفسيری شيعه و اهل سنّت آمده است. مفاد اين حديث آن است که آيه کريمه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[56] نازل شد، و پيامبر(ص) مأموريت يافت نزديک‌ترين خويشاوندان خود را انذار کند. حضرت، آنان را در خانه يا شعب ابوطالب گرد آورد و پس از پذيرايی از آنها، آنان را به آيين اسلام دعوت کرد و ياد آور شد که هرکس به او ايمان آورد وارث، وصی و جانشين وی خواهد بود. از ميان آنان تنها علی بن ابی‌طالب(ع) دعوت او را پاسخ داد، و پيامبر اکرم(ص) وی را وارث، وصی و جانشين خود معرفی کرد.
اين حديث از تعدادی از صحابه نقل شده است که عبارت‌اند از: علی بن ابی‌طالب، عبدالله بن عباس، قيس بن سعد بن عباده، ابورافع خدمتگزار رسول خدا(ص) و براء بن عازب. مجموع اين روايات و نقل‌های متعدد آنها به گونه‌ای است که احتمال جعلی‌بودن آن را باطل می‌سازد، مضافاً بر اينکه برخی از آنها از نظر سند معتبر است. بدين سبب عده‌ای به صحت آن تصريح کرده[57] و کسانی نيز آن را به صورت رخدادی مسلّم تلقی و نقل کرده‌اند.[58]
از محدثان شيعه، شيخ صدوق در علل الشرايع[59] شيخ طوسی در امالی[60]، علامه مجلسی در بحار الانوار،[61] شيخ حر عاملی در اثبات الهداة،[62] سيد هاشم بحرانی در البرهان،[63] و عبد علی حويزی در نورالثقلين[64]حديث الدار را روايت کرده‌اند.
بسياری از محدثان اهل سنت نيز مانند: احمد بن حنبل، نسائی، ابن‌جرير طبری، طحاوی، ضياء مقدسی، سعيد بن منصور، ابن ابی‌حاتم، ابن‌مردويه، ابو‌نعيم، بيهقی و جلال‌الدين سيوطی حديث الدار را نقل کرده‌اند.[65]
ما در اينجا به نقل سه روايت از منابع اهل سنت که سند آنها از نظر عالمان اهل سنت معتبر است بسنده می‌کنيم:
1. احمد بن حنبل به سند معتبر از علی(ع) روايت می‌کند که وقتی آيه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ نازل شد، پيامبر اکرم(ص) خاندان خود را که سی نفر بودند جمع کرد، پس از پذيرايی به آنان فرمود: «چه کسی دَين و مواعيد مرا ضمانت می‌کند تا در بهشت با من باشد و جانشين من در خاندانم باشد؟» من آن را پذيرفتم.[66]
نکته: گفته شد شرط احتجاج به يک حديث آن نيست که مورد وفاق اهل سنت باشد بلکه شرط آن اين است که برخی از عالمان برجسته اهل سنت آن را صحيح و درست دانسته باشند.
در رجال اهل سنت، حديث حسن به روايتی گفته می شود که روات آن متهم به کذب نباشند هر چند برخی از راويان آن توثيق نشده و حتی ممکن است برخی تضعيف شده باشند اما متهم به کذب نشده و سخن آنان نيز شاذ نباشد. اهل سنت چنين حديثی را حسن دانسته و به آن احتجاج می کنند. اين حديث حسن درجه يک است. اما درجه دوم آن به حديثی گفته می شود که ممکن است ضعفی هم داشته باشد اما متهم به کذب نبوده و شاذ نيست. اين تقسيم بندی از زمان ترمذی رواج يافته است.
2. وی در حديث ديگری با سند صحيح از علی(ع) روايت کرده است که پيامبر اکرم(ص) بنی‌عبدالمطلب را جمع کرد و با مدّی طعام از آنان پذيرايی کرد، بدون اينکه چيزی از آن کم شود. سپس به آنان فرمود: «من به سوی شما به طور خاص و به سوی مردم به طور عام مبعوث شده‌ام، و شما اين معجزه را از من مشاهده کرديد، کداميک از شما با من بيعت می‌کند تا برادر و ياور من باشد؟»[67] هيچ يک از آنان از جای خود بر نخواست. من که کوچک‌ترين آنان بودم برخاستم. پيامبر(ص) فرمود: «بنشين.» پيامبر(ص) دو بار ديگر آن سخن را فرمود، و تنها من برخاستم. پيامبر(ص) در مرتبه سوم دستش را به دست من زد (بيعتم را پذيرفت).[68]
3. نسائی اين حديث را با دومين سندی که از احمد بن حنبل روايت کرديم، نقل کرده و پس از نقل اين سخنِ علی(ع) که پيامبر(ص) دست خود را بر دست من زد، افزوده است: سپس پيامبر(ص) گفت: «أنت اخی و صاحبی و وارثی و وزيری، فبذلک ورثت ابن عمّی دون عمّی؛ تو برادر، ياور، وارث و وزير من هستی، به اين دليل، من وارث پسر عمويم شدم نه عمويم.»[69]

نقد سخن ابن‌تيميه
ابن‌تيميه گفته است: «اين حديث از نظر حديث‌شناسان کذب است و هيچ حديث‌شناسی نيست، مگر اينکه می‌داند اين حديث، کذب و ساختگی است. بدين سبب هيچ‌يک از آنان، آن را در کتاب‌هايی که مرجع منقولات است، نقل نکرده است.»[70]
سخن ابن‌تيميه ناظر به کلام علامه حلی در منهاج الکرامة است که حديث «بدء الدعوة» را به عنوان اولين حديث نبوی دال بر امامت اميرالمؤمنين(ع) مطرح کرده است. در نقل وی علاوه بر اخوت، وزارت، وصايت و وراثت که در احاديث پيشين آمده، عنوان «خليفتی من بعدی» نيز آمده است. اين تعبير در نقل‌های ديگر حديث- که طبری، ابن ابی‌حاتم، ثعلبی و بغوی روايت کرده‌اند،- آمده است، ولی ابن‌تيميه سند آنها را ناتمام دانسته است.[71]
اولاً: بر عدم نقل حديث از ابومريم کوفی اجماعی وجود ندارد، زيرا ابن‌عقده– چنان‌که در لسان الميزان آمده است[72]- او را مدح کرده است. ابوحاتم رازی نيز گفته است: «ليس بمتروک.»[73]
:: ذهبی که خود در حديث فردی سخت گير است در مورد ابوحاتم گفته است وی فردی سخت گير است و لذا اگر کسی را تاييد کرد بپذيريد، اما اگر تنقيص کرد خيلی اعتنا نکنيد .
ثانياً: حفاظ شش‌گانه (ابن‌اسحاق، ابن‌جرير، ابن‌ابی‌حاتم، ابن‌مردويه، ابونعيم و بيهقی) حديث مزبور را از او نقل کرده، و هيچ يک از آنان حديث را به اين دليل که ابومريم کوفی در سند آن است تضعيف نکرده است، بلکه در باب دلايل نبوت و خصايص نبوی به آن استناد کرده‌اند.[74]
ثالثاً: مقتضای انصاف در نقد اين بود که ابن‌تيميه نقل‌های ديگر حديث را- که با سند صحيح در مسند احمد بن حنبل و خصايص نسائی آمده است- بازگو کند، نه اينکه به گونه‌ای سخن بگويد که گويی حديث بدء الدعوة از اساس، کذب و ساختگی است.




[1]. ر.ک: الشافی فی الامامة، سید مرتضی، ج2، ص67؛ تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج2، ص45؛ المنقذ من التقلید، سدید الدین حمصی، ج1، ص300؛ .اللوامع الإلهیّة، فاضل مقداد، ص335و337؛ انیس الموحدین، ملا مهدی نراقی، ص205؛ گوهر مراد، مرحوم لاهیجی، ص486.
[2]. گوهر مراد، مرحوم لاهیجی، ص486.
[4]. ر.ک: الشافی فی الامامة، سید مرتضی، ج2، ص67؛ تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج2، ص45؛ الیاقوت فی علم الکلام، نوبختی، ص80؛ انوار الملکوت فی شرح الیاقوت،ص214؛ تقریب المعارف، ص135-137؛ قواعد المرام فی علم الکلام، ابن میثم بحرانی، ص187؛ المنتقذ من التقلید، سدیدالدین حمصی، ج2، ص310-311؛ کشف المراد، علامه حلی، ص497؛ اللوامع الالهیة، فاضل مقداد، ص335؛ ارشاد الطالبین، فاضل مقداد، ص339؛ المسلک فی اصول الدین، محقق حلی، ص221؛ گوهر مراد، مرحوم لاهیجی، ص486.
[5]. الاقتصاد فیما یتعلّق بالاعتقاد، شیخ طوسی، ص306.
[6]. کشف المراد، علامه حلی، ص498 و 510.
[7]. کشف المراد، علامه حلی، ص498 و 510.
[8]. همان.
[9]. اللوامع الإلهیّة، فاضل مقداد، ص 336؛ المسلک فی اصول الدین، محقق حلی، ص222.
[10]. همان، ص336.
[11]. المسلک فی اصول الدین، محقق حلی، ص221؛ کمال الدین، شیخ صدوق، ص250.
[13]. المسلک فی اصول الدین، محقق حلی، ص 222؛ کمال الدین، شیخ صدوق، ص253.
[14]. همان، ص222-223؛ کمال الدین، شیخ صدوق، ص259.
[15]. المسلک فی اصول الدین، محقق حلی، ص223؛ کمال الدین، شیخ صدوق، ص263.
[16]. همان، ص224؛ کفایة الأثر، خزاز قمی، ص110؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج36، ص319.
[17]. همان، ص225؛ کفایة الأثر، خزاز قمی، ص114؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج36، ص326.
[18]. همان؛ کفایة الأثر، ص120؛ بحارالانوار، ج36، ص330.
[19]. همان؛ کفایة الأثر، ص132؛ بحارالانوار 330/36.
[20]. همان؛ کفایة الأثر، ص 226؛ کفایة الأثر، ص136؛ بحارالانوار، ج36، ص331.
[21]. الکافی، شیخ کلینی، ج1، ص290، حدیث6؛ اثبات الهداة، شیخ حر عاملی، ج4، ص3، حدیث5.
[22]. الکافی، ج1، ص293، حدیث2؛ اثبات الهداة، ج5، ص3، حدیث6.
[23]. الکافی، ج1، ص383؛ اثبات الهداة، ج6، ص3، حدیث8.
[24]. الکافی، ج1، ص443،حدیث13؛ اثبات الهداة، ج3، ص14-15، حدیث51.
[25]. الکافی، ص224، حدیث2؛ اثبات الهداة، ج2، ص23، حدیث83.
[26]. من لایحضره الفقیه، ج4، ص179، حدیث5405؛ اثبات الهداة، ج3،ص25-26 .
[27]. عیون الاخبار الرضا، ج2، ص254، حدیث26.
[28]. عیون الاخبار الرضا، ج1، ص63، حدیث219.
[29]. عیون الاخبار الرضا، ج1، ص73، حدیث312؛ اثبات الهداة، ج3، ص33، حدیث124.
[30]. معانی الاخبارج1، ص63، حدیث12؛ اثبات الهداةج3، ص37، حدیث143.
[32]. معانی الاخبار، ص67، حدیث7؛ اثبات الهداة، ج3، ص38، حدیث145.
[33]. من لایحضره الفقیه،ج4،ص180، حدیث5407؛ اثبات الهداة، ج3، ص26، حدیث95.
[34]. عیون اخبار الرضا، ج1، ص286، حدیث5؛ اثبات الهداة، ج3، ص29، حدیث106.
[35]. معانی الاخبار، ص65، حدیث1؛ اثبات الهداة، ج3، ص36، حدیث137.
[36]. معانی الاخبار، ص204، حدیث1؛ اثبات الهداة، ج3، ص41، حدیث157.
[37]. کمال الدین، ص228، حدیث7؛ اثبات الهداة، ج3، ص44، حدیث165.
[38]. الامالی، ص61، حدیث20؛ اثبات الهداة، ج3، ص53، حدیث215.
[39]. الامالی، ص63، حدیث25؛ اثبات الهداة، ج3،ص53-54؛ حدیث217.
[40]. الامالی، ص156، حدیث150؛ اثبات الهداة، ج3، ص59، حدیث249.
[41]. الامالی، ص250، حدیث276؛ اثبات الهداة، ج3، ص59-60، حدیث252.
[42]. الامالی، ص256؛ حدیث283؛ اثبات الهداة، ج3، ص60-61؛ حدیث255.
[43]. الامالی، ص271، حدیث299؛ اثبات الهداة، ج3، ص61، حدیث256.
[44]. الامالی، ص359، حدیث443؛ اثبات الهداة، ج3، ص62، حدیث259.
[45]. الامالی، ص411، حدیث533؛ اثبات الهداة، ج3، ص63، حدیث264.
[46]. الامالی، ص564، حدیث763؛ اثبات الهداة، ج3، ص64، حدیث273.
[47]. الامالی، ص450، حدیث609؛ اثبات الهداة، ج3، ص66، حدیث273.
[48]. الامالی، ص492، حدیث669؛ اثبات الهداة:ج3، ص63، حدیث277.
[49]. الامالی، ص634، حدیث850؛ اثبات الهداة، ج3، ص73، حدیث291.
[50]. التوحید، ص311، حدیث2، اثبات الهداة، ج3، ص83، حدیث333.
[51]. الامالی، ص194، حدیث329؛اثبات الهداةج3، ص100، حدیث390.
[52]. المحاسن و المساوی، بیهقی، ص44-45؛ المناقب، خوارزمی، ص86 حدیث77، ؛ فرائد السمطین، ج1، ص332، حدیث25، باب61 و ص150؛ حدیث113، باب 30، کنزل العمّال، متقی هندی، ج11، ص607، حدیث32936.
[53]. المناقب، خوارزمی، ص210و 233-234؛ المناقب، ابن المغازلی،ص65-66.
[54]. المناقب، خوارزمی، ص42.
[55]. فرائد السمطین، سمط دوم، ج2، ص312، حدیث562.
[57] . مانند: ابوجعفر اسکافی معتزلی در کتاب «نقض العثمانیه» ص303، ر.ک: الغدیر، ج2، ص395. به نقل از: سیوطی در جمع الجوامع ابن‌جریر طبری نیز آن را صحیح دانسته است، نیز، ر.ک: کنز العمال، ج13، ص128، ج 8، 364؛ الغدیر، ج2، ص369.
[58] . مانند ابن‌اثیر در کتاب «الکامل فی التاریخ»،ج1، ص487-488.
[59] . علل الشرایع، ص169-170.
[60] . الأمالی، ص581-583.
[61]. بحار الانوار، ج18، ص177-178؛ ج38، ص223و 249؛ ج24، ص258.
[62] . اثبات الهداة، ج3، ص86و 92.
[63] . البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص190-192.
[64] . نور الثقلین، ج4، ص66-68. .
[65] . ر.ک: المراجعات، ص186-188؛ الغدیر، ج2، ص394-401. در این دو منبع، خصوصاً الغدیر، روایات گوناگون حدیث الدار از منابع حدیثی و تاریخی و تفسیری اهل سنت نقل شده است.
[66]. المسند، ج1، ص545، حدیث883. رجال سند این حدیث عبارت‌اند از: اسود بن عامر، شریک، اعمش، منهال، عباد بن عبدالله اسدی. احمد محمد شاکر اسناد آن را حسن دانسته و از حافظ هیثمی نقل کرده که گفته است: اسناده جیّد (مجمع الزوائد، ج9، ص113، شماره 1371).
[67] . أیکم یبایعنی علی ان یکون أخی و صاحبی.
[68] . المسند، ج2، ص164-165، حدیث 1371. رجال حدیث عبارت‌اند از: عفان ابوعوانه، عثمان بن مغیره، ابوصادق، ربیعة بن ناجذ. همه رجال حدیث موثق‌اند. احمد محمد شاکر گفته است: اسناده صحیح، وی سپس درباره توثیق رجال حدیث توضیح داده و افزوده است، هیثمی در مجمع الرواند، ج8، ص302 آن را نقل کرده و گفته است: «رواه احمد و رجاله ثقات».
[69] . خصائص امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب(ع)، ص99-100، حدیث66.
[70] . منهاج السنة النبویة، ح7، ص163 با تعلیق و تحقیق محمد ایمن الشبراوی.
[71] . و قد رواه ابن‌جریر و البغوی باسناد فیه عبدالغفار بن القاسم بن فهد، ابومریم الکوفی، و هو مجمع علی ترکه ... و رواه ابن ابی‌حاتم و فی اسناده عبدالله بن عبد القدوس و هو لیس بثقة. همان، ص163-164.
[72] . لسان المیزان، ج4، ص51، شماره 5229.
[73] . تشیید المراجعات، ج3، ص152، به نقل از: حافظ ابن‌حجر در تعجیل المنفعة، ص297.
[74] . الغدیر، ج2، ص396.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo