< فهرست دروس

درس کلام-کشف المراد استاد ربانی

جلسه 9

بسم الله الرحمن الرحیم

 اثبات علم خداوند متعال
 متن کشف المراد [1]
 « المسألة الثانیة فی انه تعالی عالم»
 دومین صفتی که از صفات خدا درتجرید مطرح شده صفت علم است . انصافاً بحث علم خداوند بحث غامضی هم است. قبل از پرداختن به مسأله کتاب به مقدمه ای که در شرح آمده می پردازیم.
 در این مقدمه اولامراتب علم الهی مطرح شده که سه مرتبه است.
 1. علم خدا به ذاتش که علمی حضوری هم است.
 2. علم ذات به ماسوای ذات یعنی افعال و موجودات اما در مرتبه ی ذات که از آن به علم ماقبل الایجاد تعبیر می شود. اما مراد از قبل قبل زمانی نیست بلکه مرتبه است پس معنای این علم می شود علم ذاتی به موجودات در مرتبه ذات . این بحث دقیق و ظریفی است.
 3. علم به موجودات وافعال منتهی در مرتبه ی فعل که از آن تعبیر می شود به مابعد الایجاد . مراد از این بعد باز هم بعد زمانی نیست بلکه بعد در مقام مرتبه است یعنی خداوند در مرتبه خودافعال به آنها علم دارد.این علم علم فعلی است.
 به عبارت دیگر علم الهی را می توانیم تقسیم ثنایی منطقی کنیم. بگوییم علم خدا یا به ذاته است یا به غیر ذاته یعنی افعال الهی . وعلم الهی به ما سوای ذات و افعال یا فی مرتبة ذاته است یا در مرتبه خود افعال .البته مراتب دیگری هم گفته شده که این مورد مذکور به لحاظ آموزشی مورد مناسبی است.
 متن ایضاح [2]
 «ان البحث حول علمه تعالی ...»
 در بحث علم خداوند چند جهت از بحث است
 1. علم خدا به ذاتش که علمی حضوری هم است
 2. علم ذات به ماسوای ذات یعنی افعال و موجودات اما در مرتبه ی ذات که از آن به علم ماقبل الایجاد تعبیر می شود. اما مراد از قبل قبل زمانی نیست بلکه مرتبه است پس معنای این علم می شود علم ذاتی به موجودات در مرتبه ذات .خواه آنها را ایجاد کرده باشد یا ایجاد نکرده باشد، آنها زمانی باشند یا نباشد.
 « فهو علم حصولیٌّ عند المشائیین...»
 از نظر فلاسفه مشاء مثل ابن سینا وپیروانش و همچنین متکلمانی که از او تبعیت کردند، این علم ،علم حصولی (حضور الشیء است بصورته ) است؛ یعنی همانطور که ما علم داریم به اشیاء ازطریق صور ارتسامیه، علم الهی هم اینطور است و خدا با این صورارتسامیّه و علم حصولی، طرح عالم رادارد وعالم را ایجاد کرده است .
 « وحضوریٌّ اجمالی ...»
 فلاسفه اشراقی یعنی شیخ شهاب الدین سهروردی و پیروانش گفته اند این علم خدا حضوری است چون خداوند علت است برای عالم وعلم به علت مستلزم علم به معلول است البته به نحو اجمال چون وجود معلول تحقق دارد در مرتبه علت اما به صورت اجمال . مثلا نفس انسان علت علمی است و قبل از این که بخواهد کاری انجام دهد(در مرتبه خود نفس) به خودش علم حضوری دارد.به علت افعال نفس یعنی حیثیت علّی علن دارد. افعال نفس که تفصیلاً در نفس ما نیستند چون تفصیلش این است که بعداً به تدریج ظهور پیدا می کنند و اینها مثل حرکت ، اکل، شرب، قیام و...
 « وحضوریٌّ اجمالی فی...»
 صدرا در این بحث به ابن سینا نمره ی قبولی نمی دهد اما شیخ اشراق را نمره ی بیست می دهد اما در آخر یکی دو نمره ای از او کم می کند سپس کلام ایشان را تکمیل می کند و به مرحوم خواجه نصیر تقریباً پانزده می دهد.
 ایشان علم خداوند را علم اجمالی ِ در عین کشف تفصیلی می داند .
 3. «علمه تعالی بالموجودات بعد ایجادها...» عالم فعل الله است ما می خواهیم ببینیم علم الله هم است یا خیر؟
 فللسفه مشاء علمی را که در مرتبه ی فعل باشد جزئیات( متغیرات مثل نسیمی که می وزد، درختی که می روید و...) نمی بینند بلکه فقط بوجهٍ کلیّ(بوجهٍ ثابت) یعنی موجودات متغیر بتغیرتها ودر مرتبه ی فعل معلوم (علم) نیست والا تالی فاسد یعنی تغیر علم الهی را دارد. [3]
 
 جایگاه و منزلت علم الهی
 نکته بعدی این است که از جایگاه و منزلت علم الهی بحث کنیم. این بحث ازمسائل شامخ اعتقادی است و اگر چه منش متعارف اینگونه نیست اما حق این است که اولین بحث در صفات الهی را به این صفت بدهند. صدر المتأهلین می فرمایند :«حکمت راستین در همین مسأله نهفته است و کم هستند افرادی که توانسته باشند این مسأله را به خوبی فهم کرده باشند... بوعلی باآنکه خیلی ذکاوت داشته نتوانسته مسأله را تصویر کند»
 « ثم انّ تحقیق الحق فی علمه تعالی بالأشیاء...»
 مرحوم صدرا می فرمایند:
 «و لعمري إن إصابة الحق في هذا الأمر الجليل على الطريق الذي يوافق الأصول الحكمية و يطابق القواعد الدينية متبرئا عن المناقشات و منزها عن المؤاخذات في أعلى طبقات القوى الفكرية،
 به جان خودم رسیدن به حق در این امر برجسته که به روش حکمت و قواعد دینی باشد و متبری باشد از مناقشات و مؤاخذات دربرترن طبقات قوه ی فکریه است.
 « و هو بالحقيقة تمام للحكمة الإلهية الحقة قلّ من اهتدى إليه سبيلا و لم تزلّ قدمه فيه»
 درحقیقت همه ی حکمت الیه است کم است فردی که در این راه هدایت شده باشد اما قدمش نلغزیده باشد و گواه ادعایم این است که:
 نقد بوعلی سینا ، توسط مرحوم صدر المتألهین
 «و ها هو الشيخ الرئيس مع جلالة قدره و نباهة ذكره و براعته في العلوم و ذكائه الذي لم يعدل به ذكاء»
 این شیخ الرئیس با جلالت و برتری قدر وزبانزدی ذکر، یاد بلند و درخششی که دارد و از نوادر علوم وصدر نشین دانشمندان است و وبا تیزهوشیی که همانند ندارد
 «كيف زلّ قدمه و ضلّ عقله حتى رضيت نفسه بتجويز ارتسام الحقائق في ذاته تعالى، و تسويغ كون مبدأ غاية و أوائل مفطوراته أمورا ذهنية ضعيفة الوجود»
 در عین حال قدمش لرزیده و عقلش گمراه شده نفسش راضی شده به ارتسام حقایق( صور ارتسامیه) برای خدا وجایز دانسته اینکه بودن آفریده های ادعایی ونخستین مخلوقات، از امور ذهنیه است.( مثل انسان ها که می خواهند کاری انجام دهند در قدم اول تصویر ذهنی آن چیز را دارند و از روی تصویر ذهنی آن را می سازند. یعنی وجودهای ذهنی ومفهومی قبل از وجودات عینی است.) چون امور ذهنیه ضعیف الوجود و فاقد اثرند. مفاهیم ذهنیه عکس وجودند لذا آثار برآنها بار نمی شود. اگر آثار بر وجودات ذهنی بار می شد مشکلات عالم حل می شد مثلاً بی خانه ها با تصور خانه خانه دار می شدند و جاهلان یک شبه علم را تصویر می کردند و عالم می شدند.
 «و كون ما يوجد بتوسطها أقوى منها مع أن العلة و المقدم في الوجود يجب أن يكون في باب الموجودية، و القوام أقوى تحصّلا و أكد تقّوما و أشد استقلالا من معلولها و ما يتأخر عنها [4] في الوجود.»
 و ایشان جایز دانسته است که آنچه توسط صور ذهنی ایجاد می شود اقوای از آن وجودات ذهنی باشد؛ چون وجودات عینی اند و دارای آثار می باشند در حالی که این حرف بر خلاف یک اصل فلسفی است که می گوید: علت وآنچه تقدم در وجود دارد و وجود عینی و راستین از اوست، باید جایگاهش در مقام موجودیت و تحصل، از معلول و متأخّردر وجود، قویترو بالاتر باشد.
 تأیید شیخ اشراق توسط صدرا
 « و الانصاف إن طريقة شيخ الإشراق و متابعيه أقرب إلى الحق من طريقة غيره من الحكماء و غيرهم في باب العلم، كارتسام الصور الذي قال به الشيخان و أتباعهما و وجود المثل التي قال بها أفلاطون الإلهي، و اتحاد العاقل و المعقول الذي ذهب إليه فرفوريوس و متابعوه من المشائين، و ثبوت المعدومات سواء نسب إلى الخارج كما زعمته المعتزلة، و إلى الذهن كما زعمه بعض مشايخ الصوفية مثل الشيخ العارف محيي الدين العربي و تلميذه الشيخ المحقق صدر الدين القونوي على ما نقل عنهم، أو العلم الإجمالي الذي اكتفى به أكثر المتأخرين‌.
 نظرات در علم خداوند
 انصاف این است که طریقه ی شیخ اشراق و پیروانش درباب علم، نسبت به طریقه غیر ایشان ، به حق نزدیک تر است.
 نظریه های دیگری که نظر شیخ اشراق از آن برترمی باشد مثل:
  1. علم حصولی بودن که نظریه ی ابن سینا وفارابی و اتباع آنهاست که گفتیم.
  2. نظریه ی افلاطون مبنی بر مُثُل نوریه که می گوید این عالم طبیعت و عالم کثرات رده بندی است و هر دسته ای یک رب النوع دارد وهرکدام از این افراد در کثرات از آن یکی منشاء می گیرد وتمام کمالات این افراد در آن رب النوع وجود دارد. خداوند هم به آن رب النوع علم دارد لذا به آن افراد هم علم دارد.به عبارت دیگر آن موجود مثالی مثل یک آینه است که تصویرموجودات درآن منعکس شده است و وقتی خدا آن موجود را آفریده است، در منظر اوست؛ بنابر این از آن طریق به افراد آن رب النوع علم دارد.
  3. نظریه ی دیگر نظریه ی فرفریوس فیلسوف مشائی قدیم یونانی و اتباع اوست به این صورت که آنها به اتحاد عاقل و معقول قائل شدند یعنی گویا صور معقوله با وجود عاقل متحدند. . اما این نظریه درست نیست چون در صور معقوله نمی تواند با عاقل متحد باشد واگر اتحادی باید باشد باید باشد و الا این صور چیز زائد بر ذات هستند.
  وهمچنین نظریه ی کسانی که گفتند موجودات قبل ازوجودشان در عالم عدم ثبوتی دارند. بین وجود عدم واسطه ای است با نام «ثبوت». واما اینکه آیا ثبوتشان عینی است یا ذهنی؟
 دو تفسیر از این ثبوت شده است:
 1. «ثبوت» عینی که به آن اعیان ثابته گفته می شود این نظریه متکلمین معتزلی است . ودر مورد علم خداوند این طور می شود که خداوند علم قبلی دارد به عالم واما موجودات عالم وجود ندارند کما این که معدوم هم نیستند بلکه «ثبوت» دارند. که دراین مورد عبارات معدومات ثابتة ،الثابتات الازلیة ،اعیان ثابتة به کار می برند.
 2. « ثبوت » علمی ذهنی که نظر برخی مشایخ صوفیه وعرفان مثل محی الدین عربی و شاگردش صدر الدین قونوی.
 4) نظر اکثر متکلمین است که به علم اجمالی قائل شده اند و می گویند خدای سبحان به عالم علم دارد اما علم اجمالی. [5]
  تبیین علم خداوند متعال بنابرنظریه شیخ اشراق
 شیخ اشراق علم خدا به موجودات قبل از ایجاد ، در مقام ذات را اجمالی دانسته است اما در مقام فعل را تفصیلی دانسته است و ملا صدرا به این تفصیلی اش بها می دهد و می گوید خوب تفسیری کرده است .علم تفصیلی اش هم این طور است که همه صفحه ی عالم در پیش خداوند حاضر است مثل ذهن ما که پیش نفس ما حاضر است و همه صور ذهنیه ما که به صور تصویر نمی کنیم بلکه واقعین شان پیش ما حاضرند. اینها فعل نفس اند و پیش نفس حاضرند و نفس به آنها عالم هم می باشد . پس بنابر نظر شیخ اشراق،علم الهی به موجودات حصولی و به نحو صورت برداری نیست اما واقعیت اشیاء در عین اینکه فعل است علم هم است. البته نقل شده است این نظریه را شیخ اشراق در یک خلصه ای که برایش پیش آمده بود حاصل شده است.
 «و تلك الطريقة-أي إثبات علمه تعالى على قاعدة الإشراق- مبناها على أن علمه تعالى بذاته هو كونه نورا لذاته، و علمه بالأشياء الصادرة عنه هو كونها ظاهرة...»
 مبنای شیخ اشراق در علم خدا این است که گفته علم خدا به ذات خودش این است که ذاتش برای ذاتش روشن است ( و این به خاطر تجردش می باشد) و علمش به اشیاء یعنی اشیاء برای او ظاهر اند.اما اینکه چطور این ظهور حاصل می شود میفرماید:
 «... فعلمه تعالى محض إضافة إشراقية عنده...»
 پس علم خدا به اشیاء نزد شیخ اشراق، صرف یک اضافه ی اشراقیه است.
 فرق بین اضافه ی اشراقیّه و اضافه ی مقولیّه
 در اضافه مقولیه مثل اب و ابن، دو مقوله جدا داریم که توقف وجودی هم بر همدیگر ندارند واز آن اُبُوَّت وبُنُوَّت انتزاع می شود اما این که چرا به آن مقوله می گویند به این خاطر است که اضافه از مقولات عشر است. ولی در اضافه ی اشراقیه یا ایجادیه ، یک طرف داریم وآن طرف دیگر فیض واعطاء این یک طرف است مثل اضافه ی همه علت های فاعلی به معلول شان مثل اضافه نفس انسان به صور علمیه که ایجادشان می کند. شیخ اشراق معتقد است علم خدا از این سنخ است یعنی عالم را ایجاد می کند و ایجاد کردن همان و عالم بودن هم همان مثل صور ذهنیه ما انسان ها.
 مضاف الیه یعنی فاعل یعنی خدا یا نفس ما در مثال صور ذهنیه و اما مضافش می شود مخلوقات یا صور ذهنیه انسان در مثال مذکور.
 درمثال مذکور آنچه مانند صور ذهنیه مخلوق است یک واقعیت است اما از جهت این که صادروایجاد شده پس فعل است و از آن جهت که حاضر و منکشف است، پس علم است. شیخ اشراق آن نمره بیستی که از صدرا گرفته به خاطر همین تفسیری است که درعلم بعد از ایجاد دارد نه علم قبل از ایجاد(درمقام ذات) که خود صدرا مجبور می شوند نقدی بر شیخ اشراق بزنند.
  «...فواجب الوجود مستغن في علمه بالأشياء عن الصورة، و له الإشراق و التسلّط المطلق فلا يحجبه شي‌ء عن شي‌ء، و علمه و بصره واحد و علمه يرجع إلى بصره لا إن بصره يرجع إلى علمه كما في غير هذه القاعدة. و نوريته نفس قدرته، فإن النور فيّاض لذاته. بمعنى أن علمه بالأشياء نفس إيجاده لها كما أن وجود الأشياء عنه نفس حضورها لديه، فله إضافة الفعالية إلى جميع الأشياء فقط بها يصحح جميع الإضافات كالعالمية و غيرها إذ هي عينها في التحقق »
 پس خداوند متعال در علم به اشیاء بی نیاز از صورت برداری است و چیزی نمی تواند خدا را مستور کند از چیز دیگر، علم او به بصرش بر می گردد نه اینکه بصرش به علمش یعنی چون علم دارد حاضرند نه این که چون حاضرند او هم علم دارد. نوریت (علمیت) خدا همان قدرت اوست چون فعل از قدرت سر می زند همین که اشیاء از قدرت او سر می زنند نورانیت هم دارند یعنی واضح ومعلوم هم هستند چون سرچشمه درقدرت او دارند.چون نور فیض باالذات دارد پس خدا که فیض محض است فیاض باالذات است وهمین نور بودن و فیاض بودنش منشاء فیاضیتش است و علم هم که همان نورانیت است. پس خدا وند به عالم اضافه ی ایجادیه و فعالیه دارد و همه ی نسبت هایی که خداوند به عالم دارد به همین فعالیت بر می گردد مثل اضافه ی عالمیت ، قادریت و مریدیت .
 نکته
 این که می گوییم در اینجا علم همان قدرت است در مقام مفهوم است که همان معنای قدرت همان معنای علم باشد؟ یا مصداقاً و وجوداً یکی هستند؟ منظورمان قسم دوم است پس هر چه صفت ذاتیه که خداوند متعال دارد مصداقاً یک چیز هستند چون بسیط است.
 « فهذا مذهبه في علم اللّه و بيانه على ما جرى بينه و بين إمام المشائين في الخلسة الملكوتية إنما يتأتى بأن يبحث الإنسان أولا في علمه بقواه و آلاته ثم يرتقي إلى علم ما هو أشد تجردا بذاته و بالأشياء الصادرة عن ذاته فيعلم من ذلك أن علم المبدأ الأعلى ليس بالصورة مطلقا بل بالمشاهدة الحضورية و الإشراق الحضوري»
 شیخ اشراق مدتی سرگردان بود در این مسأله ی علم الهی تا این که یک خلسه ی ملکوتی برایش حاصل شد و ارسطو را در آن خلسه دید و مسأله اش را برای ایشان مطرح کرد و گفت نمی دانم منهای علم حصولی و صور ارتسامیه ،مسأله ی علم الهی چگونه است یعنی چطور می شود که این کثرات را خدای بسیط من جمیع الجهات بهش علم دارد. ارسطو در جواب ایشان گفت به نفست بنگر تا قضیه حل شود. شیخ وقتی به نفسش توجه کرد دید آن صور ذهنیه متکثرند اما علم حصولی هم نیست و علم به آنها به واسطه صورتی دیگر نیست بلکه اینها خودشان هم علم اند وهم فعل. بعد گفت عالم هم همینطور است.
 از شیخ اشراق نقل می کنند که گفت :« صفحة الاعیان عند الله کصفحةالذهن عندنا» البته این تشبیه شیخ تشبیه اعلی به ادنی است لذا می شود قیاس اولویت (قیاس الغائب بالشاهد)؛ چون می گوییم آن که نفس است و تجردش در یک مرتبه ی پایین است ، این کشش و بُرد را دارد و برای علم به قوا و مخلوقاتش نیاز به صور ارتسامیه ندارد واما در مورد خدا« ماظَنُّکَ بربِّ العالمین؟» یعنی خدا که در مرتبه اعلی از تجرد است و وجودش به لحاظ تنزّه از کثرات و حُجُب منزه تر است، به طریق اولی.
 « إذ قد تحقق أن النفس غير غائبة عن ذاتها و إدراكها لذاتها لا يزيد على ذاتها و إلا لم تشر إلى ذاتها بأنها إذ كل صورة زائدة عليها و إن كانت قائمة بها فهي بالنسبة إليها هو لا انا. و أيضا لم يكن إدراكها لذاتها على الوجه الجزئي إذ كل صورة ذهنية و لو تخصصت بمجموع كليات فهي لا يمتنع لذاتها الكلية و المطابقة للكثرة.»
 چون نفس خودش از خودش غایب نیست این همان مطلبی است که باعبارت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» به ما کُد داده اند.وادراک ذات به ذات چیز زایدی نیست بلکه عین هویت خودش ، علم هم هست اینجاست که می گوییم اتحاد علم و عالم و معلوم.
 « ثم إن إدراك النفس لبدنها و وهمها و خيالها إنما يكون بنفس هذه الأشياء لا بصورة زائدة عليها مرتسمة في النفس»
 نسبت نفس به بدن وقوای بدنیه، نسبت تربیت گر را دارد و اینها وجوداً به نفس وابسطه اند.اگرچه قوام نفس به خداست. به قول علامه طباطبایی وجود عرض از مراتب جوهر است نه این که یک وجود منفک باشد به خصوص در جوهرهای عالم وعاقل مثل نفس.
 دلیل صدرا بر علم نفس به خود وقوایش بدون صور ارتسامیه
 «لأن الصور المرتسمة فيها كلية فيلزم أن تكون النفس محركة لبدن كلي و مستعملة لقوى كلية و ليس لها إدراك بدنها الخاص وقوتها الخاصة و هو ليس بصحيح، فإنه ما من إنسان إلا و يدرك بدنه الجزئي و قواه الجزئية...»
 دلیل این که علم نفس به بدن و قوایش مثل قوه ی وهم و خیال و... به صور ارتسامیه نیست این است که صورذهنیه ای که رسم می شود در نفس ، کلی است وبر افراد صدق می کند.البته صورت ذهنیه یک شیء بماهی هی، کلی است وابای از انطباق بر کثیرین ندارد و اما این که ما می گوییم صورت کلی و صورت جزئی ، وصف به حال متعلق است [6] یعنی چون این صورت منشائش (مدرَک) یک امر جزئی است به این هم جزئی گفته می شود و الا خودش جزئی نیست.
 «فإذا تحقق و تبين إن النفس غير غائبة عن ذاتها و لا قواها و لا الصور المتمثلة في قواها محجوبة عنها و لا بدنها الجرمي مختف عليها لكونها نورا لذاته قاهرا عليها»
 وقتی آشکار شد که نفس انسان از خودش واز قوایش غایب نیست وآن صور ارتسامیه ای که در قوای نفس (نه خودش چون خودش مجرداست)متمثل و مرتسم می شود از نفس پنهان نیستند و بدن نفس هم بر او پوشیده نیست چون نفس نوری است قاهر بر همه ی اینها (بدن وقوای بدنی و...) و قاهر بودنش هم به این خاطر است که اینهاوجوداً به نفس وابسطه اند و نفس اینها را تربیت می کند.
 اهل دقت می گویند امام زمان علیه السلام غایب نیستند چون نمی شود که ولی از مولیّ علیه خود غایب باشد پس ما توجه نداریم والا او همه جا حضور دارد و ما رامی بیند.
 «فالوجود البحت المتمجد الواجبي، إذ هو في أعلى مرتبة النورية و التجرد و التقدس عن شوب ما بالقوة و له إضافة الجاعلية التامة إلى ما سواه و له السلطنة العظمى و القهر الأتم و الجلال الأرفع، فلا جرم يعلم ذاته و يعلم العقول و الأجرام و قواها و يحل فيها و ما يتمثل لها بمجرد الإضافة المبدئية(موجد وجاعل بودن) و الإحاطة الشهودية.»
 پس وجود صرف ودارای مجد وعظمت که وجود واجبی هم هست چون در برترین مرتبه ی نورانیت و تجرد و تقدس از آمیخته شدن با آن چیزی است که بالقوه باشد، وبرای اوست اضافه ی اشراقیه و ایجادیه ی تام به ماسوایش...
 « فكما إن علمه بذاته لا يزيد على ذاته، كذلك علمه بالأشياء غير زائد على حضور ذواتها،»
 پس همانطور که علم او به ذاتش، غیرذاتش نیست، علم او بر اشیاء هم زاید برحضور ذوات اشیاء نیست.
  «و العقول القادسة و الذوات الجرمية سواسية الحضور لديه‌...»
 برای علم خدا بزرگی و کوچکی اشیاء مساوی است و فرقی نمی کند.
 
 طریقه مرحوم علامه طوسی [7]
 « و لما تفطن الشارح لكتاب الإشارات، و هو العلامة الطوسي رحمه الله، أن إثبات الصور في ذات الله تعالى قول فاسد و مذهب باطل، حاول( قصد) طريقة أخرى لتصحيح مسألة العلم مع معاهدته نفسه على أن لا يخالف الشيخ‌ »
 وچون علامه طوسی متوجه بودند که اثبات صور برای خداوند متعال تالی فاسد دارد آن قول را نقض کرد وطریق دیگری را برگزید و حال آنکه ایشان تعهد کرده بود که هیچ موقع با شیخ الرئیس در نیفتد و با ایشان مخالفتی نکند.
 «و أنت إذا تأملت هذه الطريقة تأملا شافيا وجدتها قريبة من طريق الشيخ الإلهي التي يقول بصحتها كل من سلك سبيل الله و كوشف بالأنوار الإلهية.»
 وقتی طریقه ی مرحوم طوسی را مطالعه می کنیدمی فهمید که آن طریقه از شیخ اشراق گرفته شده است همان طریقه ای که هر کس طریقه ی حق را بخواهد باید آن طریق را بپذیرد. وآنها هم که اهل مکاشفه اند باید حرف ایشان را بزنند.
 
 
 تفاوت طریقه ی خواجه وشیخ اشراق
 «لكن يخالفها هذه الطريقة بجعل علوم المجردات بالأشياء بحصول صور الأشياء فيها، ثم بجعل الصور المرتسمة في الجواهر العقلية مناطا لعلم الله تعالى بالأشخاص المادية و الحوادث الكونية »
 ولی طریقه ی خواجه با طریقه ی شیخ اشراق مخالف است در اینکه خواجه آمده پلکانی کرده است وگفته این مجردات مثل عقول علم دارند به صور ارتسامیه ی عالم طبیعت. در واقع مرحوم خواجه آمدندآن صور ارتسامیه ای که بوعلی سینا در خداوند گفته بود جابجا کرده و گفته است عقول به واسطه صور اشیاء علم دارند به آنها ،وخدا هم به آن عقول که مجردند علم حضوری دارد پس هم به خود عقول علم دارد و هم به صور نزد آنها.
 «و هو غير جيد، كما سبق.»
 این حرف مرحوم خواجه حرف خوبی نیست.
 و أنت قد عرفت من طريقة الشيخ أن الجواهر العقلية يعرف كل واحد منها ذاتها بذاتها، و يدرك جميع الموجودات الباقية التي دونها بالإضافة الإشراقية. من غير الاحتياج إلى أن يكون فيها صورة و أثر، على ما قررناه.
 تو دانستی که جوهرهای نوری عقلی و مجرد، خودش ذاتش را می بیند چون مجرد است و بنابر این قاعده ی کلی،« که هرموجودی که به لحاظ مرتبه ی وجودی در مرتبه ی پایین تری است، آن مرتبه بالاتر که علت برای مرتبه ی پایین تر به حساب می آید، علم به مرتبه ی پایین تر و معلول خودش دارد.»، به اضافه ی اشراقیه درک می کند.پس چون عالم طبیعت فعل مجردات هستند، مجردات برای علم به آنها، به صور ارتسامیه نیاز ندارند.مثل نفس ما که افعالش رامی داند بدون نیاز به صور ارتسامیه.
 ثم إنك قد عرفت أن الواجب لذاته كما يدرك المجردات العقلية بالإشراق الحضوري يدرك الأمور المادية بالإشراق الحضوري، من غير أن يدركها بالصور الحاصلة في المبادى‌ء العقلية بل ارتسام صور الموجودات الكلية في العقول الفعالة و النفوس العالية باطل عنده.
 و واجب تعالی که در مراتب وجودی مافوق همه است همانطور که به مجردات به واسطه ی اشراق وایجاد، علم دارد،به موجودات مادی نیز به همان صورت علم داردبدون این که ادراک کند خداوند متعال این امور مادیه را به واسط صورت هایی که حاصل می شونددرمبادی و علل مفارقه (عقول) و فرقی نمی کنند چون همگی فعل الله اند.
 
 «والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته»
 
 
 


[1] . صفحه ی 35
[2] . صفحه ی 35
[3] . البته بعداٌ شیخ اشراق و صدرا می گویند که این نوع از تغیردر جزییات، مستلزم تغیر نیست و اگر باشد تغیر در ذات نیست بلکه تغیر در مرتبه فعل است که عیبی ندارد.ر.ک . به: عبارت « وتغیّرُ الإضافات ممکن» در بحث آینده
[4] . «ها» به علت می خورد
[5] . این علم اجمالی دو صورت می تواند باشد 1. حصولی 2. حضوری( علم حضوری به علت) که بیشتر به نظر می رسد حضوری مرادشان است.
[6] . ر.ک بدایة الحکمة
[7] . صفحه ی 37-38

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo