< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/10/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ضرورت اجتهاد کلامي و روش آن

کارکردهاي اجتهاد کلامي در آيات و روايات

سخن در بررسي کارکردهاي اجتهاد کلامي در آيات و روايات بود. در اين باره چند کارکرد بيان شد که در ادامه به بيان آنها و چند کارکرد ديگر مي پردازيم :

1. اولين نقش و مهمترين کارکرد اجتهاد کلامي، استنباط آموزه هاي اعتقادي از آيات و روايات است. در اين کارکرد هستي و چيستي عقيده و يا به تعبير ديگر اصل عقيده و چگونگي و کيفيت آن استنباط مي شود. به عنوان نمونه گاه به آيات و روايات رجوع مي کنيم و عصمت پيامبر را اثبات مي کنيم. (اصل عصمت از نقل استنباط نمي شود زيرا مساله اي پيشا وحياني است اما قلمرو آن استفاده مي شود. البته گاهي نيز استنباط آن جنبه تاسيسي ندارد بلکه تاکيدي است که در اينجا استنباط عصمت از منابع وحياني مانعي ندارد). در قرآن کريم به صورت مستقيم و صريح آيه اي در باره عصمت انبيا نيامده است اما تعابيري آمده که عصمت انبيا از آن استفاده مي شود از جمله آيه شريفه: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب[1] يعني انبيا توسط خداي متعال گزينش و هدايت شده اند. در اينجا مراد هدايت عام نيست بلکه مراد هدايت خاص است. اين آيه به ضميمه آيه ديگر مساله عصمت را براي انبياء ثابت مي کند: ﴿وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزيزٍ ذِي انْتِقامٍ﴾[2] يعني گمراه کننده موثر که بتواند در آنها تاثير بگذارد نيست.

اما حقيقت عصمت از آيه شريفه سوره يوسف بدست مي آيد: ﴿وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‌ بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصين‌﴾[3] اين آيه مي فرمايد: اگر حضرت يوسف (ع) برهان پروردگارش را مشاهده نکرده بود او نيز قصد گناه مي کرد. او از مخلصين بود يعني از کساني که مصطفي و مجتبي و گزينش شده اند. انساني که عصمت داشته باشد حتي قصد گناه هم نمي کند. مرحوم علامه مي فرمايد: مراد از کلمه سوء در آيه به قرينه سياق آن، قصد معصيت است که از آن هم دور هستند. (مرحوم علامه از قاعده سياق خيلي در تفسير الميزان استفاده کرده است). اين آيه بيان مي کند که مقوله عصمت از مقوله برهان است. برهان در لغت به معناي سلطان و قدرت و توانمندي است. معصوم يک نوع قدرتي بر نفس خود دارد که مانع مي شود که حتي قصد گناه کند.[4]

نمونه ديگر اثبات احديت و واحديت الهي و کيفيت آن است. اين دو صفت در سوره توحيد به روشني بيان شده و اين سوره آن دو را اثبات مي کند اما معناي واحديت و احديت چيست؟ احد به معناي آن است که خداي متعال بسيط است و هيچ گونه جزئي عقلي و خارجي ندارد. جزء عقلي ندارد يعني از جنس و فصل تشکيل نشده است و نيز صفات او زائد بر ذات او نيستند و حتي حيثيت صفات نيز غير از حيثيات ذات نيست. جز خارجي ندارد يعني از ماده و صورت تشکيل نشده و اجزاء مقداري و فيزيکي ندارد. پس خداي متعال از جميع جهات بسيط است. اما آيا مي توان اين مساله را از قرآن کريم استنباط کرد؟ مرحوم علامه مي فرمايد: در قرآن کريم هر جا صفت احديت الهي بيان شده، بعد از آن صفت قهاريت آمده است. قهار به اين معنا است که او مقهور و محدود هيچ حدي قرار نمي گيرد. قرار گيري اين صفت بعد از احديت الهي به اين معنا است که وحدت الهي وحدتي است که هيچ گونه حدي اعم از عقلي و خارجي او را مقهور نمي سازد و اين همان وحدت حقه است.

2. کارکرد ديگر اجتهاد کلامي، حل تعارضات بدوي ميان آيات و روايات است. همان گونه که فقيه در حوزه احکام، در روايات متعارض تامل و تدبر مي کند و آن را رفع مي کند، مجتهد کلامي نيز در مباحث اعتقادي همين کار را انجام مي دهد.

نکته: افرادي که قدرت و آمادگي ذهني ندارند نبايد وارد ريزه کاري هاي معرفتي شوند. اينکه در روايات فرمودند در بحث قضا و قدر وارد نشويد که دريايي بدون پايان است، در مورد اين افراد است اما کساني که توانمندي لازم را دارند اگر در اين مسائل غور و دقت کنند برايشان برکت داشته و مطالب بيشتري را کسب مي کنند. اميرالمومنين (ع) به کسي که فکر مي کرد در قرآن تعارض وجود دارد فرمود: «إِنَّ كِتَابَ اللَّهِ لَيُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَا يُكَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَكِنَّكَ لَمْ تُرْزَقْ عَقْلًا تَنْتَفِعُ بِهِ فَهَاتِ مَا شَكَكْتَ فِيهِ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‌»[5] : در کلام الهي تناقضي وجود ندارد اما تو از عقل و معارف عقلي که شالوده است استفاده نکرده اي به همين خاطر در قرآن شک کرده اي. بعد حضرت فرمود آنچه تو شک کرده اي بيان کن تا جريان را براي تو باز کنم.

رفع اين تعارض ها غالبا اين گونه است که ما بالذات و ما بالغير با هم خلط شده است.

3. کارکرد ديگر اجتهاد کلامي در آيات و روايات تبيين استدلال هاي عقلي است که بدون تبيين در منابع آمده است. فهم اين استدلال ها نيازمند اجتهاد کلامي است.

اشکال و جواب

گفته شده قرآن کريم مطالب را به صورت پراکنده و بدون چارچوب مرسوم بيان کرده است. آيا اين مساله به فصاحت و بلاغت آن خدشه اي وارد نمي کند؟ خير اين گونه نيست. آيت الله خوئي در کتاب «البيان في تفسير القرآن» در جواب اين سوال گفته است: اتفاقا اگر قرآن کريم با توجه به هدف و رسالتي که دارد غير از اين تنظيم شده بود داراي اشکال بود. قرآن کريم به گونه اي تنظيم شده تا افراد مختلف وقتي به آن مراجعه مي کنند هر کس به تناسب خود از آن بهره مند مي شود.

از جمله اين استدلال هاي قرآن آيه شريفه سوره انبياء است: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُون[6] . اين آيه دو تفسير و تبيين دارد يکي خطابي و اقناعي و ديگري برهاني است.

1. بيان اقناعي آن اين است که اگر در عالم چند خدا مي بود، نظم عالم به هم مي خورد. (فساد در اين بيان به معناي بي نظمي است).

2. بيان برهاني آن توسط بزرگاني همچون فاضل مقداد در «ارشاد الطالبين»[7] ، تفتازاني در «شرح العقائد النسفيه»[8] و «شرح المقاصد»[9] ، شيخ اشراق در «حکمت الاشراق»[10] ، شهيد مطهري در «اصول فلسفه»[11] بيان شده است. اين تفسير بيان مي کند که درست است که وجود دو يا چند خدا موجب بي نظمي مي شود اما امکان توافق آنان از اين زاويه وجود دارد. امام راحل مي فرمود اگر همه انبيا در يک خانه جمع شوند و بخواهند تصميم بگيرند اختلاف نمي کنند. بيان برهاني مساله به صورت اجمال چنين است: موجود يا واجب است يا ممکن؛ ممکن الوجود اگر بخواهد موجود شود بايد به حد وجوب برسد؛ وجوب آن نيز بالغير است نه بالذات. پس پديده الف مثلا اگر بخواهد موجود شود، بايد وجود و وجوبش را از ناحيه واجب الوجود دريافت کند. حال اگر فرض کنيد دو خدا وجود داشته باشد طبق قانون عليت، معلول بايد به علت منسوب باشد. اين علت يا هيچ کدام از اين دو خدا نيست که در اين صورت اصلا موجود نمي شود. يا به هر دو مستند است که محال است زيرا لازمه اش وحدت کثير در عين واحد بودن است که تناقض است. و يا به يکي استناد دارد که ترجيح بلامرجح و محال است. پس تنها فرض اين است که يک خدا بيشتر نباشد. از اينکه اکنون آسمان و زمين وجود دارد معلوم مي شود که يک خدا در عالم بيشتر نيست. کلمه فساد در آيه به معناي عدم است.

نکته: آنچه در اين برهان بيان شد مربوط به عقل نظري است که مقتضيات اصل عليت مطرح است و لذا ديگر بحث مصلحت و مانند آن مطرح نمي شود . اين مساله مربوط به مرحله بعد و عقل عملي است. اينجا مقتضيات اصل عليت مطرح است.

4. کارکرد ديگر اجتهاد در منابع ديني تبين چرايي اعتقادات و آموزه هاي ديني است. مثلا قرآن کريم مي فرمايد: ﴿لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ﴾[12] . چرايي اين مساله توسط تعمل و تفکر عقلي بدست مي آيد. ادامه بحث در جلسه آينده انشاء الله بيان مي شود.

 


[4] المیزان، علامه طباطبایی، ج11، ص128-130 و ج5، ص78- 80.
[5] توحید، شیخ صدوق، ص255.
[7] ارشاد الطالبین، فاضل مقداد، ص251.
[8] شرح العقائد النسفیه، ‌ ص28.
[9] شرح المقاصد، تفتازانی، ج4، ص37.
[10] حکمة الاشراق، ص151.
[11] اصول فلسفه، شهید مطهری، ج5، ص111.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo